بهائیت و مسئله انکار وجود طبقه روحانی
چکیده:
مراجعه غیرمتخصص به متخصص در علوم و فنونی که انسان توانایی آن را ندارد، امری وجدانی و عقلائی است. مسئله دین هم از این اصل عقلائی مستثنی نیست. در ادیان الهی همواره عالمانی تربیت میشوند تا راهنمای هدایت و جوابگوی مردم در مسائل دینیشان باشند. برهمین مبنا بهائیان هم که خود را معتقد به اصل وحدت ادیان معرفی میکنند، مبلغانی برای همین منظور تربیت میکنند، اما ادعا میکنند که در دیانت بهائی روحانی و فقیه وجود ندارد و افراد بهجای تقلید از دیگران در امور مربوط به دین، خود آن امور را کشف میکنند و از طریق مشورت و گفتگو، وظیفه خود را مییابند. این درحالی است که هم در عمل و هم در نصوص آنها خلاف این ادعا را میبینیم. شاید بهتر این باشد که بگوییم آنها برای مبلغان خود لباس خاصی را مثل روحانیون مسلمان یا خاخامهای یهودی و . . . تعریف نکردهاند. اگر این ادعای بهائیان را مبنی برنبود روحانی و فقیه در این دیانت بپذیریم، ضعف بزرگی برای جامعه بهایی است و جامعه بهائی دچار سردرگمی خواهد شد. این مقاله پاسخی به چهلمین مقاله از جزوه رفع شبهات نیز محسوب میشود.
کلیدواژه: بهائیت، روحانیت، مرجع تقلید، جزئیات احکام، تبلیغ
مقدمه
لزوم مراجعه افراد عادی به متخصص در تمامی علوم، امری پذیرفتهشده و عقلانی است. بهعنوان نمونه، مراجعه یک بیمار که از پزشکی و رازورمز آن چیزی نمیداند، به پزشکی که سالها درس طب خوانده و در آن متخصص شده است، امری بدیهی و پذیرفتهشده در میان تمام عقلاست. در دنیای امروز، حرکت به سمت و سوی تخصص، شکلی جدیتر به خود گرفته است. اگر در گذشته افرادی بودند که در بسیاری از علوم، به بالاترین سطح ممکن در دوران خود میرسیدند و در چندین علم، دانشمند محسوب میشدند، امروزه با گسترش و پیشرفت تمامی علوم، چنین مسئلهای وجود ندارد و هرکس در یک علم یا شاخهای از یک علم، میتواند متخصص باشد. علوم دینی نیز از این قاعده مستثنی نیست.
در ادیان الهی نیز ملاحظه میکنیم که از زمان آغاز دعوت، برای ارشاد و هدایت مردم و پاسخگویی به سؤالات دینی آنها، عدهای ازسوی پیامبران و حجج الهی آماده و تربیت میشدند، چرا که همه مردم نمیتوانستند به پیشوایان خود بهطور مستقیم مراجعه کنند و از طرفی لازم بود با معارف دین و تعالیم آن نیز آشنا شوند. لذا در تمام ادیان پیشین، در هر زمان علما و دانشمندانی بودند که به این مهم رسیدگی میکردند و حتی گاهی برای گسترش دین و مبانی اعتقادی و پاسخگویی به مسائل دینی مردم، رنج سفر را بر خود هموار میکردند. مردم نیز بنابر همان قاعده عقلایی پیشگفته، به این متخصصان مراجعه میکردند و از تعالیم دین خود آگاه میشدند.
در این میان، مبلغان بهائی که مرام خود را دینی الهی و درامتداد ادیان گذشته معرفی میکنند، اصرار دارند که طبقهای به نام طبقه روحانی در جامعه ایشان وجود ندارد و آنان از مرجعی برای آشنایی با تعالیم دین خود تقلید نمیکنند و این مسئله را از امتیازات آیین خود بهحساب میآورند (جزوه رفع شبهات، ۲۲۶). در این نوشتار ازسویی به بررسی صحت و سقم این ادعا خواهیم پرداخت و ازسوی دیگر، به این پرسشها پاسخ خواهیم داد که ریشههای چنین ادعایی در بهائیت در کجاست؟ و آیا اساساً فقدان چنین طبقهای در یک اجتماع، برای آن امتیازی محسوب خواهد شد؟
ریشههای قرآنی لزوم رجوع به متخصص در مسائل دینی
در اسلام تقلید در اصول دین جایز نیست و تمامی مراجع و فقها در رسالهی خود این مطلب را قید کردهاند. در کلیات فروع دین هم (اصل نماز و روزه و. . . ) تقلید جایز نیست، بلکه در جزئیات احکام باید تقلید کرد. البته تقلید مخصوص کسانی است که در علم دین تخصصی ندارند و اگر کسی توانست احکام دین را از میان منابع اصیل دینی استخراج کند، دیگر نیازی به تقلید ندارد.
درعینحال استعدادهای افراد مختلف و توان فکری ایشان و البته اقتضائات زندگی بشر چنان است که همگان نمیتوانند کار و زندگی را رها کنند به جستجوی علم دین بپردازند و دقیقترین کوششهای فقهی را بیاموزند و به اجتهاد خود از نصوص دینی عمل کنند. چرا که زندگی اجتماعی بشر، محتاج تولید است و انسانها باید برای گذران زندگی خود، تلاش کنند و درعینحال، بخشی از عمر خود را نیز به یادگیری علوم دینی اختصاص دهند. پس فرصت کافی و مناسب برای تمامی آنها فراهم نخواهد شد تا این مسیر را بپیمایند و تمام احتیاجات خود از دین را از منابع آن کشف کنند. با توجه به همین موضوع، قرآن کریم یادگیری علم دین را واجب کفایی قرار داده است تا گروهی نسبت به آن اقدام کنند و هنگامی که مسائل دینشان را آموختند، به دیگران نیز آن را یاد دهند. قرآن میفرماید:
«فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کلِّ فِرْقَهٍ مِنْهُمْ طائِفَهٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیهِمْ لَعَلَّهُمْ یحْذَرُونَ: پس چرا از هر فرقهای از آنان، دستهای کوچ نمیکنند تا [دستهای بمانند و] در دین آگاهی پیدا کنند و قوم خود را -وقتی به سوی آنان بازگشتند بیم دهند- باشد که آنان [از کیفر الهی] بترسند؟» (۱۲۲-توبه).
ملاحظه میشود که بازگشت به میان قوم خود پس از یادگیری و انذار اطرافیان و همقطاران و همشهریان، یکی از وظایف کسانی است که به مقام تفقه در دین نائل شدهاند و البته مقدمه این هشدار، یادگیری علم دین است، که واجبی کفایی است. بنابراین قرآن کریم، وجود گروهی که در مسائل دینی مسلط باشند و سپس به میان قوم خود بروند و اهل قوم خود را نسبت به آن مسائل آگاه سازند، به رسمیت شناخته و آن را تأیید کرده و به انجام آن دستور داده است.
تذکر این نکته مهم نیز در اینجا لازم است که به باور مسلمانان، دین مجموعهای از اعتقادات، باورها، احکام فردی و اجتماعی و بایدها و نبایدهاست که توسط خداوند متعال معین شده و در قرآن کریم و روایات پیامبر و جانشینان پاک ایشان تجلی یافته است. دین امری مشورتی و به دلخواه انسانها نیست که افرادی بتوانند، با همفکری و تبادل نظر، برای احکام آن تعیین تکلیف کنند. بلکه انسانها موظفند از میان منابع موجود و اصیل دینی، بایدها و نبایدهای دین را کشف کنند و به آن عمل کنند. علت این مسئله نیز روشن است. به باور مسلمانان، خداوند حکیمی که انسان را آفریده است، به مقتضیات زندگی او و برنامه سعادتش آگاه است و تنها خداوند است که با شناخت کامل از انسان و مسیر نیل او به سعادت، میتواند برنامه زندگی او را مشخص کند. انسان اما در این میان، با توجه به عدم شناخت نسبت به ظرافتهای خود و محیط پیرامونیاش، از تدوین چنین برنامهای عاجز است و عقل او مییابد که صلاحیت ورود به چنین حیطهای را ندارد. چرا که با توجه به ناشناختههای بسیار او از خود و محیط زندگی و عاقبت خویش، تنها راه او برای کشف برنامه سعادت، سعی و خطا است که روش عاقلانهای برای نیل به سعادت نیست. چرا که عمر آدمی محدود است و ممکن است هیچگاه از این مسیر، به آن برنامه متعالی متناسب با روحیات خویش و اقتضائات زندگیاش دست نیابد. اما راه مراجعه به خداوند برای شناخت مسیر سعادت، بهجهت حکیم بودن خداوند و علم او به انسان و نیازهایش، راهی منطقی و عقلائی است.
دیانت بهائی و مسئلهی وحدت اساس ادیان
یکی از مفاهیم مهم در تعالیم بهائی مسئله وحدت ادیان و وحدت مظاهر مقدسه است. در توضیح این تعلیم بیان شده که اساس ادیان الهی یکی است و همگی در اصول مشترکند (یزدانی، نظر اجمالی در دیانت بهائی، ص ۲۸). براساس این تعلیم، نباید تفاوت اساسی میان ادیان مختلف و اجتماعات انسانی بهوجود بیاید و اگر دینی مدعی تعالیمی شد که با اساس ادیان گذشته درتعارض بود، آن دین راه صحیحی را نپیموده و از جانب خداوند برای هدایت انسانها نیامده است.
همانگونه که در مقدمه بیان شد، در تمامی ادیان الهی گذشته، مسئلهی رجوع به متخصصان در امر دین، مورد تأیید بوده است. خاخامهای یهودی و کشیشان مسیحی و روحانیان مسلمان، هریک در طول تاریخ ادیان، به وظیفه هدایت دینی جوامع خود پرداختهاند و مورد پذیرش دینداران در جامعه قرار گرفتهاند. با وجود چنین اشتراکی میان ادیان الهی پیشین، انکار لزوم وجود چنین طبقهای نهتنها با سیره عقلا درتعارض است، بلکه به جهت مخالفت با اساس ادیان پیشین، نباید مورد پذیرش تشکیلات بهائی قرار گیرد و درواقع چنین ادعایی، نقض غرض محسوب میشود.
آیا در بهائیت طبقه روحانی وجود ندارد؟
با دقت در این جملهی بهائیان که ادعا میکنند مرجع تقلید یا روحانی ندارند، سؤالات زیادی به ذهن پژوهشگران متبادر میشود. ازجمله:
چه کسانی به فرزندان بهائی که از خردسالی به کلاس درس اخلاق میروند، آموزش میدهند؟
مراجعی که پاسخهای سؤالات بهائیان را میدهند، چه شأنی دارند؟
آیا کسانی که به سن تکلیف میرسند، خودشان میتوانند آثار پیشوایان بهائی را بخوانند و احکام را استخراج کنند؟
کسانی که میخواهند در بهائیت مطالعه کنند و یا کسانی که تازه بهائی میشوند و با جملات دشوار و مغلق کتابهای بهائی مواجه میشوند و نمیتوانند معارف بهائی و احکام آن را با مطالعه این کتابها درک کنند، چه وظیفهای دارند؟
این همه محافل مختلف در سرتاسر دنیا که بهائیان را اداره میکنند و پاسخگوی شبهات و سؤالات احبا هستند چه جایگاهی دارند؟
کلاسهای روحی و اطفال و نسائم تأیید و. . . را که توسط تیوترها و معلمان بهائی برای مخاطبان مختلف اداره میشود، چگونه توجیه میکنید؟
کلاسهای تبلیغی را که در طول هفته در نقاط مختلف برگزار میشوند، چه کسانی اداره میکنند؟
اعضای دارالتبلیغ بینالمللی بهائی که وظیفه آن تبلیغ بهائیت در سراسر جهان است، از چه طبقهای هستند؟
ایادی امرالله را که وظیفه نشر نفحات و تربیت نفوس و تعلیم و تربیت را برعهده دارند (دکتر اسلمنت، ظهور جدید برای عصر جدید/۲۸۲ ) چه مینامید؟
ملاحظه میشود که هرچند بهائیت در ظاهر مدعی است که طبقهای به نام روحانی ندارد و در هیچ مسئلهای تقلید نمیکند، اما در عمل، خود نیز از همان قاعده پیشگفته رجوع غیرمتخصص به متخصص بهره میبرد. شاید در بهائیت لباس خاصی برای این طبقه درنظر گرفته نشده باشد – آنچنان که در ادیان الهی دیگر، معمولاً طبقات روحانی از لباسهای مخصوصی استفاده میکنند- اما آنچه که مسلم است، تشکیلات بهائی نیز برای تبلیغ مرام خود و پاسخگویی به سؤالات دربارهی این آیین، طبقهای را تربیت کرده است. درواقع نام آن را نمیآورند اما در عمل، رسم آن را بهجا آوردهاند.
بهعنوان نمونه هنگامی که یک مبلغ بهائی پاسخ پرسشی را نمیداند، اظهار میکند که «اجازه دهید تا بپرسم و پاسخ را بیاورم.» آیا پرسش از دیگری که در مسئلهای متخصصتر از ماست، نشانگر وجود طبقهای روحانی در تشکیلات بهائی نیست؟ مسلماً چنین است.
قرار گرفتن یک سرگروه در کلاسهای تبلیغی بهائیان موسوم به طرح روحی نشان میدهد که تشکیلات بهائی، گسترش خود را برعهده گروه خاصی از بهائیان که آشنایی بیشتری با تعالیم بهائی دارند قرار داده و هرچند از دیگر بهائیان در پیشبرد فعالیتهای تبلیغی خود بهره میبرد، اما وجود طبقهای متخصص برای ترویج تعالیم بهائی را به رسمیت شناخته است.
یا ملاحظه میکنیم مبلغان مشهوری مانند اشراق خاوری و ریاض قدیمی، کتابهایی نظیر «گنجینه حدود و احکام» و «گلزار تعالیم بهائی» را برای انجام آنچه که بهائیت بهعنوان احکام دینی مطرح کرده است، به رشته تحریر درآوردهاند. عمل به محتوای چنین کتابهایی، درواقع همان تقلید کردن از افراد نامبرده است، چرا که آنان با مطالعه و تفحص در کتابهای باب، بهاءالله، عباسافندی و شوقی به جمعآوری احکام و تعالیم بهائی دست زدهاند. مسلم است که یافتن احکام بهائیت برای سایر پیروان این آیین کاری تقریباً غیرممکن است، چرا که نه تمام منابع را دراختیار دارند و نه فرصت و توانایی مطالعه تمام آثار رهبران بهائی را دارند. لذا ترجیح میدهند به یافتههای متخصصان بهائی اعتماد کنند و دستورات دیانت بهائی را همانند آنچه که اشراق خاوری یا ریاض قدیمی در کتابهای خود جمعآوری کردهاند بهجا بیاورند و درواقع از آنان تقلید کنند.
ملاحظه دو سند ذیل در همین بحث خالی از لطف نیست:
باب چهارم کتاب گنجینه حدود و احکام (در وجوب اطاعت از اوامر مصوبه محافل مقدسه روحانیه قبل از تشکیل بیتالعدل اعظم) نشان میدهد که بهائیان پیش از تشکیل بیتالعدل اعظم باید بهطور کامل از اوامر محفل روحانی منطقه خود پیروی کنند. بعد از تشکیل بیتالعدل اعظم نیز تکلیف آنان روشن است و باید بیچونوچرا و حتی بدون آنکه علت تمام دستورات بیتالعدل را بدانند، از آن تبعیت کنند که همان مفهوم تقلید کردن است.
عباسافندی میگوید: «شخص مبلّغ باید در نهایت تنزیه و تقدیس قیام نماید تا نَفَس پاکش در قلوب تأئیر کند و جوهر خلوصش در انظار جلوه نماید. ولی مبلّغین که حِرَف و صنایعی ندارند و کسب و تجارتی نمینمایند، شب و روز به تبلیغ مشغولند، یاران الهی باید از آنان ملاحظه نمایند» (اشراق خاوری، گنجینه حدود و احکام، ص۲۴۹). بنابراین هزینه زندگی مبلغان بهائی که شغلی ندارند برعهده پیروان بهائیت است و این بسیار شبیه همان چیزی است که در طبقه روحانی در ادیان دیگر وجود دارد.
در معرفی آیین بهائی در یکی از جزوات داخلی بهائیان، عباراتی جلب توجه میکند که نشان میدهد وظایف طبقه روحانی، به رسمیت شناخته شده و البته به محفل محلی واگذار شده است. در ذیل محفل روحانی محلی در یکی از این جزوات میخوانیم:
«این محفل نزدیکترین واحد تشکیلاتی به افراد بهائی است. همانطور که ذکر شد حضرت بهاءالله در کتاب اقدس از آن بهعنوان بیتالعدل محلی نام میبرند ولی فعلاً به نام محفل روحانی شناخته میشود و از آنجایی که در دیانت بهائی طبقه کشیش و ملأ وجود ندارد، محافل محلی وظایفی را که در ادیان قبل، این طبقه برعهده داشتند، انجام میدهند. حضرت عبدالبهاء درباره این محافل میفرمایند: «از آنها چشمه حیات به هرسو جاری میشود. آنها منبع پیشرفت و ترقی بشر در هر زمان و تحت هر شرایطی بهشمار میروند.» مسئولیت رشد روحانی هر جامعه برعهده محافل گذارده شده است. رشد روحانی عبارت است از امور مربوط به تبلیغ، تعلیم و تربیت اطفال و بزرگسالان، ازدواج، طلاق، مراسم تدفین و برگزاری جلسات ضیافات نوزده روزه و ایام متبرکه. حضرت ولی امرالله میفرمایند: «رابطه احبا با محفل محلی باید مثل رابطه فرزند با پدرومادر باشد.» (روزنههای یاد، ص۴۱).
دقت در این مطلب بنابه اذعان کتاب تبلیغی بهائیان این است که وظیفه کشیش و ملأ را محافل محلی انجام میدهند. پس چرا بهائیان میگویند ما روحانی و ملأ نداریم؟ آیا با عوض کردن نام صورت مسئله پاک میشود؟
در همان منبع پیشین و چند سطر جلوتر چنین میخوانیم:
«هیچ فرد بهائی نباید و نمیتواند خود را برتر از مقام محفل محلی بداند و هیچ عذری برای عدم اطاعت از اوامر محفل قابل قبول نیست.» (همان).
ملاحظه میشود که اساساً ادعای عدم تقلید و وجود نداشتن طبقهای به نام روحانی در بهائیت، ادعایی نادرست است و نه تنها با سیرهی عقلا و ادیان گذشته درتعارض است، بلکه با واقعیت خارجی موجود در بهائیت نیز سازگاری ندارد.
چرا بهائیت با طبقه روحانی سازگار نیست؟
دانشمندان و علمای شیعه، بعد از ادعای باب، به مخالفت علمی با او پرداختند و با استفاده از امکانات تبلیغی خود نظیر منابر و خطبههای نماز جمعه، با باب مقابله کردند. یکی از مهمترین دانشمندانی که با باب به مخالفت پرداخت، ملأ محمدتقی قزوینی برغانی بود. ملأ محمدتقی مجتهد مشهور شهر قزوین و از بزرگترین علمای عصر خویش بود که به دلیل همین مخالفتها، توسط طرفداران باب در محراب عبادت ترور شد و به شهادت رسید. نام قاتل، ملاعبدالله شیرازی ذکر شده است؛ در کتاب کشف الغطاء (ص ۱۰۸) از جوانی شیرازی به نام میرزاصالح نام برده شده که اقدام و اعتراف به قتل کرده است. – ( اشراق خاوری، تلخیص تاریخ نبیل ص۲۶۹) و به همین دلیل ملامحمدتقی را شهید ثالث نامیدهاند.
مخالفت روحانیت شیعه با تبلیغات باب و بهاءالله به همینجا ختم نشد. علمای شیعی و شیخی، بارها در اصفهان و تبریز با باب مناظره کردند که شرح برخی از مناظرههای آنان با باب در کتب تاریخی و بهائی موجود است (گلپایگانی، کشف الغطاء، ۲۰۰). در یکی از مشهورترین مناظرههای انجامشده میان ایشان و باب در مجلس ناصرالدین شاه، آنچنان از لحاظ محتوا و ادبیات عرب، بر باب تاختند که برای ناصرالدین میرزا – که در آن زمان ولیعهد ایران بود- بطلان دعاوی باب محرز گردید و به بیان گلپایگانی: «چون مجلس گفتوگو تمام شد جناب شیخالاسلام را احضار کرده باب را چوب مضبوط زده تنبیه معقول نمود و توبه و بازگشت و از غلطهای خود انابه و استغفار کرد و التزام پابهمهر سپرده که دیگر از این غلطها نکند.» (همان، ۲۰۴).
مخالفت علما با باب و بهاءالله، مخالفتی عالمانه و دلسوزانه بود، چرا که آنان با تسلط بر آیات قرآن و روایات معصومان علیهمالسلام، دریافته بودند که ادعاهای باب و بهاءالله، ادعایی گزاف است و آنان نمیتوانند، فرستادگانی الهی باشند. بدیهی بود که روحانیت شیعه، همین مطالب دریافتی خود را در اختیار عموم جامعه قرار میداد و به همین دلیل، تنفری تاریخی از روحانیت شیعه در دل بهاءالله و پیروان او شکل گرفت. این تنفر تاریخی در بسیاری از نوشتههای بهاءالله و پیروان او بروز و ظهور یافته است. بهعنوان نمونه، بهائیان مرحوم شیخ محمدباقر نجفی را که با ایشان مخالفت میورزید، گرگ(ذئب) نامیدند و فرزند او را ابنالذئب نام نهادند و بهاءالله برای او نامهای نوشت که در میان بهائیان به لوح «ابنالذئب» نامور گردید (قدس جورابچی، بهاءالله موعود کتابهای آسمانی، ۲۵۹؛ چمن خواه، دو مکتوب تاریخی، ۵۸). بهعنوان نمونه دیگر، در کتاب ایقان، بهاءالله مکرراً مخاطبان خود را از مراجعه به علما برای سنجیدن میزان صحت دعاوی باب بر حذر میدارد و آنان را عامل اصلی بدبختی مردم معرفی میکند. و در برخی موارد توهین به علماء میکند ازجمله :
ایشان را «هَمَجٌ رِعاعٌ» ـ حشراتی که به گِرد سرِ حیوانات درگردشاند ـ و «خَراطین ارض» ـ کرمهای زیرزمینی ـ میخواند. (بهاء الله، ایقان ص۶۷ و ۱۹۱)
بدیهی است که چنین کینهای تنها به دلیل همان تقابل عالمانه و افشاگریهایی است که بعضاً با سرنیزه ترور توسط پیروان باب خاموش شده است.
نتایج
با عنایت به نکات مطرحشده در این نوشتار، نتایج ذیل قابل بهرهبرداری است:
اصل لزوم مراجعه به متخصص در کلیه علوم، از جمله در علم دین، اصلی پذیرفته شده در میان تمام عقلاست و انکار آن، مستلزم تردید در مبانی عقلی است.
در تمامی ادیان الهی گذشته، پیامبران و حجج الهی، افرادی را برای رساندن پیام خود به عموم جامعه تربیت میکردهاند و انجام این کار در اسلام، ریشه در دستور صریح قرآن کریم دارد.
بهائیت با وجود دستور وحدت اساس ادیان و اشتراک تمامی ادیان گذشته، در وجود افرادی برای قرارگیری در جایگاه مرجع فکری و دینی جامعه، نمیتواند به انکار این اصل مسلم بپردازد.
علیرغم ادعای بهائیت درمورد نداشتن طبقه روحانی و مرجع تقلید، تشکیلات بهائی دقیقاً افرادی را بههمین منظور تربیت میکند و بهائیان نیز در احکام و امور فردی و اجتماعی مقلد هستند.
ریشه اصلی مخالفت با روحانیت و مراجع تقلید در کتابهای بهاءالله نظیر ایقان، کینه عمیقی است که به دلیل روشنگریهای روحانیت شیعه در مورد باب و بهاءالله انجام دادهاند؛ روشنگریهایی که بیهزینه نیز نبوده و برخی از روحانیون شیعه، توسط هواداران باب، به شهادت رسیدهاند.
……………………………..
کتابنامه:
۱-قرآن
۲- اسلمنت، ظهور جدید برای عصر جدید، بی تا، بی جا، بی نا.
۳-اشراق خاوری، عبدالحمید، گنجینه حدود و احکام، نشرسوم، موسسه ملی مطبوعات امری ۱۲۸ بدیع.
۴-اشراق خاوری، عبدالحمید، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، لجنه ملی نشر آثار امری/۱۲۳ بدیع /نشر سوم.
۵-بهاءالله، ایقان.
۶-پاسخ به شبهات، بهار ۱۳۸۸- ۱۶۶ بدیع.
۷-چمن خواه، دو مکتوب تاریخی، ناشر نگاه معاصر، چاپ اول.
۸-روزنههای یاد- کتابخانه بهائی.
۹-قدس جورابچی، بهاءالله موعود کتابهای آسمانی، ۲۵۹؛ ۱۰۹٫
۱۰-گلپایگانی، کشف الغطاء، بی تا، بی جا، بی نا.
۱۱-هوشمند فتح اعظم، در شناسائی آیین بهایی/ بنیاد فرهنگی نحل، چاپ اول، اکتبر ۲۰۰۸٫
۱۲-یزدانی، احمد، نظر اجمالی در دیانت بهایی، چاپ اول /۱۰۷بدیع مطابق با ۱۳۲۹ شمسی.