داود به یاری پیامبران دیگر توانست خود و نظام ولایتش را از شر برنامه های ابلیس و کابالیسم به سلامت عبور دهد. اما نوبت که به حکومت سلیمان نوجوان رسید ابلیس اِقدامی ترین و جسارت آمیزترین برنامه ریزی را کرد که تا آن روز چنین گستاخی را نکرده بود.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، میان شخصیت سلیمان که در تورات آمده با شخصیت سلیمان که در قرآن آمده به حدی فرق هست که تقریباً هیچ شباهتی به همدیگر ندارند؛ توراتی که امروز در دست است او را یک پادشاه هوسران دنیا دوست و مستکبر که در اواخر عمرش به دین خدا پشت کرده و باصطلاح کافر شده است، معرفی می کند، و توضیح می دهد که انحراف او به دلیل علاقه او به زنانی بود که از مردمان مختلف بت پرست گرفته بود و آن ها در فکر و روح او نفوذ کرده بودند[۱] در حالی که تصریح کرده است: سلیمان در حکمت از همه پادشاهان جهان برتر بود و همه اهل جهان آرزو داشتند به حضور او برسند و حکمت هائی را که خدا در دل او
نهاده بود بشنوند[۲]. اکنون چنین شخصی که در حکمت سرآمد جهانیان بود چگونه تحت تاثیر هوس های جنسی و شهوت، دین خود و اجدادش را رها کرد، پرسشی است که نشان از تحریف های اساسی و عمیق در تورات را نشان می دهد.
از این جا می فهمیم که کابالیسم علاوه بر فتنه هائی که بر سر خود سلیمان در زمان خودش آورده (و شرحش خواهد آمد) در دوره های بعدی شخصیت او را در متن تورات نیز تحریف کرده است.
اما سیمای او در قرآن و احادیث ما یک شخصیت زاهد و آخرت خواه معرفی شده است: به عنوان نمونه: «قَالَ الصَّادِقُ(ع) کَانَ سُلَیْمَانُ(ع) یُطْعِمُ أَضْیَافَهُ اللَّحْمَ بِالْحُوَّارَى وَ عِیَالَهُ الْخُشْکَارَ وَ یَأْکُلُ هُوَ الشَّعِیرَ غَیْرَ مَنْخُولٍ»[۳]: امام صادق(ع) فرمود: سلیمان(ع) برای میهمانانش گوشت با نان سفید می داد و برای عیالش نان خشکار می داد و خودش از نان جو سبوس دار می خورد.
لغت: خشکار: گندم، آرد و یا نانی که سفید نباشد و به سبزی گراید- ظاهراً مراد «چاودار» است. (رجوع کنید: اقرب الموارد، جلد استدراک).
سلیمان در قرآن در ردیف انبیاء و پیامبری از پیامبران خدا معرفی شده است:
«إِنَّا أَوْحَیْنا إِلَیْکَ کَما أَوْحَیْنا إِلى نُوحٍ وَ النَّبِیِّینَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَوْحَیْنا إِلى إِبْراهیمَ وَ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ عیسى وَ أَیُّوبَ وَ یُونُسَ وَ هارُونَ وَ سُلَیْمانَ وَ آتَیْنا داوُدَ زَبُوراً- وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى تَکْلیماً- رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللَّهُ عَزیزاً حَکیماً»[۴]: البته ما وحی کردیم بر تو همان طور که وحی کردیم بر نوح و پیامبران پس از او (مانند هود) و وحی کردیم به ابراهیم و اسمعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان (مانند یوسف) و عیسی و ایوب و یونس و هارون و سلیمان و دادیم به داود زبور را- و پیامبرانی که باز گو کردیم سرگذشت شان را، و پیامبرانی که دربارهشان برایت بازگوئی نکردیم. و سخن گفت خدا با موسی سخن گفتنی- پیامبرانی که بشارت دهنده و هشدار دهنده بودند، آنان را فرستادیم تا مردمان حجتی بر خداوند نداشته باشند و خداوند غالب است و حکیم.
«فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ وَ کُلاًّ آتَیْنا حُکْماً وَ عِلْما»[۵]: و فهمانیدیم آن (داوری و حکمیت) را به سلیمان و هر کدام از آن دو (داود و سلیمان) را حکمت و علم دادیم.
توضیح: هر کس در حدی توان داوری داشته باشد که این توانش مورد امضای خداوند باشد، او معصوم است. داوری چنان سنگین است که شخصیت هر انسان را خُرد می کند؛حتی داوری پدر میان فرزندانش بس مشکل است. یعنی علاوه بر تشخیص حق که خود نیازمند نیروی علمی، شخصیتی، اندیشه ای و سلامت کامل روحی است، اعلام همان تشخیص نیز با سنگین ترین مشکلات مواجه می گردد.
در ردیف نسبیت، خیلی از داوران و قضات به بهشت خواهند رفت، اما نه به عنوان قاضی ای که داوریش مورد تایید خداوند است بل به دلیل مقبولیت او در ردیف نسبیت و بر اساس رحمت و بخشش خداوند.
در مکتب قرآن و اهل بیت(ع)، اصل درباره قاضی، دوزخ است؛ یعنی قاضی در دوزخ است مگر جریان قضاوتش به حد نصابی از مقبولیت برسد.
گاهی برخی از آقایان پس از گذرانیدن دوره کار آموزی قضائی، پیش من می آیند و چون به بنده لطف دارند راهنمائی می خواهند. در جواب شان می گویم: مطابق مکتب تشیع، قاضی در دوزخ است مگر از جانب حاکم مشروع (امام معصوم یا ولی فقیه در عصر غیبت) منصوب باشد. اگر امروز شبهه ای در حاکمیت داشته باشی، اگر همه قضاوت هایت به حق و صحیح باشد باز جایت دوزخ است تا چه رسد به اشتباهات یا خدای نکرده قضاوت به ناحق به طور عمدی. اما اگر حاکمیت را مشروع و مبتنی بر ولایت بدانی حتی اگر در قضاوت اشتباه هم کنی، باز ماجور خواهی بود.
در میان ابواب فقهی ما قضاوت جایگاه ویژه ای دارد. زیرا قاضی با حکمش نوعی کار قضا و قدری می کند. در ملک خدا سرنوشت اشیاء، انسان ها و رابطه های میان افراد با همدیگر، افراد با جامعه و بالعکس، را رقم می زند.
به رابطه میان «قضاوت» با «قضا» توجه کنید[۶].
«وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً وَ قالاَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی فَضَّلَنا عَلى کَثیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنین»[۷]: و حقا که به داود و سلیمان علم دادیم و هر دو گفتند حمد خدای را که ما را برتری داد بر بسیاری از بندگان مومنش.
بندگان مؤمن خدا: همه انبیاء و مؤمنان دیگر. مراد تنها بندگان معمولی نیستند. آن دو بر برخی از انبیاء نیز برتری دارند. زیرا این پدر و پسر توانستند در مقابل قدرت های کابالیستی یک قدرت الهی تشکیل دهند. گرچه قطعاً پیامبران اولوالعزم برتر از آن دو هستند و شاید در میان انبیاء دیگرانی نیز باشند که از این پدر و پسر برتر باشند. به هر صورت، علاوه بر خود این آیه از آیات دیگر نیز بر می آید که مراد از «فضّلنا» حاکمیت و تاسیس قدرت در برابر قدرت های کابالی است.
کشور سلیمان: بر خلاف آن چه مفسرین کابالیست قرآن در عصر خلفا، از قبیل: تمیم داری، کعب الاحبار، وهب بن منبّه و…، شایع کرده اند و توانسته اند بینش تاریخی مسلمانان را بیمار کنند و بینش شان را افسانه خواه و افسانه دوست بکنند- آفت عظیمی است هنوز هم اندیشه و تفکر مسلمانان از این آفت رنج می برد- سلیمان فقط بر سرزمین فلسطین حکومت کرده است.
دریانوردان او از طریق خلیج عقبه و دریای سرخ با مردم یمن مراودات تجاری داشتند که به آشنائی سلیمان با بلقیس ملکه یمن انجامید و با ازدواج آن دو، برای مدتی اتحادیه ای میان دولت سلیمان و دولت یمن برقرار شد که از ناحیه خلیج عدن و خلیج فارس با دولت پارس به مرکزیت شهر استخر، همسایه شدند که در برخی از احایث ما آمده قلمرو سلیمان به مرز دولت استخر رسیده بود از جمله:
«الصَّدُوقُ عَنْ أَبِیهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِیسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنِ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: کَانَ مُلْکُ سُلَیْمَانَ مَا بَیْنَ الشَّامَاتِ إِلَى بِلَادِ إِصْطَخْر»[۸]: امام باقر(ع) فرمود: ملک سلیمان از میانه های شامات تا بلاد استخر بود.
از میانه شامات: به سرزمین های ساحل مدیترانه، سوریه، لبنان، فلسطین و صحرای سینا، شامات گفته می شود. سوریه و لبنان تحت حکومت سلیمان نبودند.
اما افراد کابالیست که در دوره سه خلیفه اول، تفسیر قرآن را به انحصار خود در آورده بودند (بترتیب: تمیم داری، کعب الاحبار، وهب بن منبه و…) گفتند سلیمان بر کل دنیا حکومت می کرد و این گونه افسانه ها به زبان افراد جاهل و غیر مسئول مانند عکرمه، قتاده، سدّی و… افتاد و تفسیر قرآن پر از افسانه گشت که متاسفانه در فرهنگ شیعیان نیز نفوذ کرد.
در این که سلیمان زبان مرغان و مورچگان را می دانست تردیدی نیست. زیرا همه انبیاءو معصومین هر وقت می خواستند زبان آن ها را می فهمیدند. و قرآن از زبان سلیمان می گوید «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ»: خداوند زبان مرغان را نیز به ما یاد داده است.
اما در میان آیه هائی که به او مربوط است در یک آیه لفظ «طیر» را می بینیم که ظاهراً مراد از آن «مردان سریع السیر» مانند عیاران در تاریخ ایران، است، نه مرغ:
«وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْر»[۹] لشکریان سلیمان از انس و جن و طیر در پیشگاه او حاضر شدند.
و همچنین لفظ «هدهد» نام یک انسان است در آن زمان الفاظی از قبیل: هدهاد، هدهد، هدد، در میان بنی اسرائیل و برخی اقوام دیگر از آن جمله مردم یمن به وفور مشاهده
می شود؛ «هدد» به عنوان نام یک شخص در تورات آمده[۱۰] و نام یکی از پادشاهان یمن «هدهاد» است که معاصر سلیمان(ع) بود، دختر عمویش بلقیس هدهاد را کشته و در جای او به سریر حکومت نشسته[۱۱] و با سلیمان اتحادیه تشکیل داد.
و «هداد» نام بتی بوده در میان برخی قبایل سامی[۱۲].
گویا این هدهد نیز یکی از «مردان پرواز= مردان سریع السیر» و از عیاران و جاسوسان دولت سلیمان بوده است.
در صدد روشنفکر بازی نیستم و این گونه گرایش را از القائات کابالیستی می دانم، در مقام تحقیق و پیرو دلیل هستم. و الاّ وقتی که به حکومت سلیمان(ع) بر جن و شیاطین، ایمان داریم چرا باید از حکومت او بر مرغان استیحاش داشته باشیم. برای روشن شدن موضوع، آیات و احادیث را در این باره بررسی می کنیم: قوی ترین مستمسک بر این که هدهد یک مرغ بوده، یک برداشت ادبی است از آیه۱۷ سوره نمل که می گوید: «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ ٍ»: برای نمایش و سان نظامی در برابر سلیمان، لشکریانش از جن و انس و پرنده، جمع شدند و هر گروه در جای گاه خود قرار گرفتند.
لغت: حُشر: محشور شد- حَشْر: جمع شدن یک اجتماع برای حساب رسی،سخنرانی، سان دیدن، نمایش. که دربارهفرعون، می فرماید: «فَحَشَرَ فَنادى»[۱۳]: مردم را جمع کرد و با صدای بلند سخنرانی کرد.
می گویند: ظاهر آیه نشان می دهد که ارتش سلیمان در سه بخش تشکیل می شد: جن ها، انسان ها و پرندگان.
در حالی که آمدن لفظ «طیر» بعد از «انس» عطف خاص بر عام و مصداق «ذکر الخاص بعد العام» است که به خاطر ویژگی فوج عیاران و مردان پرواز، به طور ویژه از آنان نام برده است. آیه در هیچ کدام از دو معنی، «نصّ» نیست و از نظر «ظهور» نیز با توجه به آیه دیگر که پس از آن آمده، بیشتر درباره انسان ظهور دارد تا مرغ:
«وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ فَقالَ ما لِیَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغائِبینَ»[۱۴]: پروازیان را باز نگری کرد و گفت: چیست مرا که هدهد را نمی بینم؟ یا او از غایبان است؟
اگر آیه را به مرغ تفسیر کنیم، یا باید بگوئیم از همۀ هدهدها تنها یکی در لشکر سلیمان حاضر می شده و آن روز غایب بوده است. زیرا لفظ هدهد مفرد است. و یا باید بگوئیم او رئیس فوج هدهدها بوده، خودش غایب و فوجش حاضر بوده است. و برای هیچکدام از این دو برداشت دلیلی نداریم مگر توجیه خیالی. اما اگر او را یک انسان بنام هدهد بدانیم که در آن زمان رایج بوده، بدون توجیه، معنی ظاهری و ظهور آیه می شود. در ادامه می فرماید:
«لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدیداً أَوْ لَأَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیَأْتِیَنِّی بِسُلْطانٍ مُبین»[۱۵]: او را مجازات خواهم کرد، مجازات شدید یا می کشم او را مگر برای من دلیلی روشن برای غیبتش بیاورد.
شاید گفته شود: معمولاً لفظ «ذبح» درباره حیوان به کار می رود نه درباره انسان. اما در ادبیات قرآن لفظ ذبح در مواردی که درباره انسان، به کار رفته بیش از آن است که درباره حیوان به کار رفته است؛ در قرآن هشت واژه از ماده ذبح آمده که سه واژه درباره حیوان و چهار واژه درباره انسان است و مورد هشتم همین آیه مورد بحث ما است.
اما در عرصه حدیث: نهج البلاغه، ج۱ ص۳۴۱- ۳۴۲: «وَ لَوْ أَنَّ أَحَداً یَجِدُ إِلَى الْبَقَاءِ سُلَّماً أَوْ لِدَفْعِ الْمَوْتِ سَبِیلًا لَکَانَ ذَلِکَ سُلَیْمَانَ بْنَ دَاوُدَ الَّذِی سُخِّرَ لَهُ مُلْکُ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ مَعَ النُّبُوَّهِ»[۱۶]: اگر قرار بود کسی برای جاودان زیستن وسیله ای بیابد می بایست سلیمان به آن وسیله می رسید که بر جن و انس حکومت می کرد.
در این حدیث حکومت او بر جن و انس آمده اما نامی از مرغان نیامده است. و هیچ حدیث مستند نداریم که حضرت سلیمان مرغان را نیز به خدمت کارهای خود بگیرد.
سؤال: در حدیث شماره۱۹ ص۷۵ ج۱۴ بحار، که سندش نیز صحیح است به نقل از «من لا یحضره الفقیه»، آمده است: سلیمان(ع) به همراه جن، انس، طیر، باد، به زیارت کعبه رفته است.
پاسخ: مرغان برای حضرت داود نیز جمع می شدند. و گفته شد که پیامبران(ع) و ائمه(ع) زبان مرغان را نیز هر وقت می خواستند، می دانستند. و آن چه برای بحث ما لازم است اولاً:یک آیه یا حدیث مستند وجود داشته باشد که ثابت کند حضرت سلیمان از مرغان در امور حکومتی کار می کشید همان طور که از جن، شیاطین و انسان ها کار می کشید. ثانیاً: از قرآن و حدیث ثابت شود که آن «هدهد» نیز همان مرغ است نه نام یک انسان.
البته احادیث مجعول و غیر مستند و یا مستند اما منقول از کابالیست ها زیاد است از امثال وهب بن منبّه، حسن بصری و… که در همان بحار، می یابید، وهب بن منبّه می گوید: وقتی که سلیمان سوار می شد همۀ اهل خود، حشم و خدم خود و کاتبانش را در یک شهر مصنوعی متحرک که هزار سقف داشت، حمل می کرد و…[۱۷].
یا حسن بصری می گوید: سلیمان در صبح در دمشق بیدار می شد و در شهر استخر (پارس) قیلوله می کرد (نزدیک ظهر)، نزدیک غروب از استخر حرکت می کرد و شب را در کابل می گذرانید و…[۱۸].
و خیلی افسانه هائی از این قبیل که تحریف کنندگان تورات نیز چنین افسانه ها را نسروده اند. البته ما درباره تسلط سلیمان(ع) بر جن و شیاطین، و درباره باد که در اختیار او بود و برای چه کاری بود، بحث خواهیم کرد. و اساساً هستۀ اصلی بحث ما و انگیزه مان در این مباحث همین سلطه او بر شیاطین است که نه پیش از او کسی به چنین قدرتی رسیده و نه کسی پس از او خواهد رسید تا پایان تاریخ کابالا و در دوران تاریخ انسانی که خواهد آمد و می آید، انسان، تاریخ انسان، تمدن انسان، از سلطه شیاطین خارج خواهد شد.
بر خورد کابالیسم با اولین حاکمیت ولائی: ابلیس مهره هایش (سامری، عقیبا، بلعم باعور، قارون) را در همان آغاز بعثت موسی(ع) در کنار او در امتش کاشت؛ ماجرای گوساله و بقره و جریان قارون را که هر کدام یک فتنه بزرگ بود به راه انداخت که موسی به ناله آمد: «یا قَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنی وَ قَدْ تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُم»[۱۹]: ای قوم من چرا اینهمه من را اذیت می کنید در حالی که می دانید من پیامبر خدا بر شما هستم.
ابلیس و کارگزارانش کاری کردند که برنامه موسی در همان صحرای سینا، به بن بست رسید و مردم از حرکت جهادی در رکاب او خودداری کردند و سال های مدیدی به طور «تیه»- چادر نشینی غیر مدنی- به سر بردند که هارون و موسی نیز در همان دوره از دنیا رفتند، تا نسل دوم بزرگ شده و به صحرا نشینی قانع نشدند و ذهن شان نیز از رسوبات تمدن مصری به کنار بود، و نیز چون دیگر موسی نبود که از او بخواهند با همان معجزه که دریا را شکافت، خود به تنهائی به جهاد دشمن برود. این نسل توانست به رهبری یوشع بن نون، دولتی را تاسیس کند.
ابلیس به وسیله کابالیست های مطیع خود، پس از مدتی کاری کرد که دولت بنی اسرائیل از بین رفت؛ هر طایفه به طور جداگانه زندگی می کردند و هر کدام از دوازده طایفه به ملوک الطوایفی دچار شدند و مورد هجوم و تجاوزات مردمان دیگر قرار گفتند. سران طوایف پیش پیامبر وقت (سموئیل) آمدند و خواستند که یک فرد را به عنوان رئیس دولت مرکزی برای شان انتخاب کند تا دارای قدرت مرکزی شده و از خود دفاع کنند. بالاخره پس از کشاکش بسیار مقرر شد که طالوت (شاؤل) حاکم شان باشد. پس از طالوت قدرت به داود رسید و سپس به سلیمان.
نقطه ضعف ابلیس در به انحراف کشیدن بنی اسرائیل، حضور پیامبران پی در پی در میان آنان بود. براستی پیامبران (حدود هفتاد نفر در طول زمان خروج بنی اسرائیل از مصر تا پایان اسارت شان در بین النهرین) در میان شان همیشه با شدید ترین و خطرناک ترین برنامه های ابلیس و کابالیسم، مبارزه می کردند. سرانجام ابلیس موفق شد و اکثریت قوم یهود به طور ندانسته و اقلیت شان به طور دانسته به کابالیست تبدیل شدند.
اما تعدادی اندک از بنی اسرائیل همیشه هستند و تا تحقق جامعۀ واحد جهانی خواهند بود که در کابالیسم ذوب نخواهند شد گرچه از دین عیسی(ع) و پیامبر اسلام(ص) نیز بی بهره خواهند بود: «وَ مِنْ قَوْمِ مُوسى أُمَّهٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلُون»[۲۰]: از قوم موسی گروهی هستند که به حق راهنمائی می کنند و به آن گرایش دارند.
مراد از این «حق»، حق نسبی است کابالیست نشده و نمی شوند. نه این که در صراط مستقیم قرار دارند. زیرا آنان دو پیامبر اوالوالعزم را انکار می کنند. و جالب این که تفسیر این آیه که ظاهرش با آیات متعدد بل کل قرآن و اصول اسلام ناسازگار است، به خوبی روشن نمی شود مگر با توجه به جریان تاریخی کابالا. همان طور که تا کنون روشن نشده است. اما امروز با بر افتادن پرده از راز کابالا، می بینیم در ادبیات قرآن هر کس و هر گروه که کابالیست نباشد به نوعی نسبی از حق، بر خوردار معرفی می شود گرچه دو پیامبر را انکار کند. یعنی سرگذشت بشر فقط دو جریان است و هر کس تابع جریان کابالا نباشد در جریان دوم قرار دارد و در قیامت نیز یهودی کابالیست با یهودی غیر کابالیست فرق خواهد داشت.
فتنه کابالیسم در زمان سلیمان: داود به یاری پیامبران دیگر توانست خود و نظام ولایتش را از شر برنامه های ابلیس و کابالیسم به سلامت عبور دهد. اما نوبت که به حکومت سلیمان نوجوان رسید[۲۱] ابلیس اِقدامی ترین و جسارت آمیزترین برنامه ریزی را کرد که تا آن روز چنین گستاخی را نکرده بود. او از زمان داود برای اولین بار در برابر قدرت های مورد قبول خود، تحقق یک قدرت ولایتی را مشاهده کرد اینک می دید که با وجود رهبری کسی مانند سلیمان تداوم این قدرت ولائی به درازا خواهد کشید و الگوی جامعه های دیگر شده و تاریخ را از سلطه او خواهد گرفت. برنامه صبورانه ای را طرح ریزی کرد روزی که سلیمان از مرکز حکومتش به تنهائی به جائی رفته بود، شیطانی را مأمور کرد که به قیافه او در بیاید و بر تخت نشیند.
پی نوشت:
[۱] تورات، کتاب اول پادشاهان، باب یازدهم
[۲] همان، باب دهم
[۳] بحار، ج۱۴ ص۷۰
[۴] آیه های ۱۶۳، ۱۶۴ و۱۶۵ سوره نساء
[۵] آیه۷۹ سوره انبیاء
[۶] قضا و قدر را در کتاب «دو دست خدا» بحث کرده ام، سایت بینش نو
[۷] آیه۱۵ سوره نمل
[۸] بحار، ج۱۴ ص۷۰
[۹] آیه۱۷ سوره نمل
[۱۰] تورات، کتاب دوم سموئیل باب۸ بند۳ و چند فصل و بند دیگر- و کتاب اول پادشاهان، فصل۱۱ بند۲۱
[۱۱] دائره المعارف فرید وجدی، ذیل واژه بلقیس
[۱۲] لوئیس معلوف، المنجد، بخش اعلام واژۀ هداد
[۱۳] آیه۲۳ سوره نازعات
[۱۴] آیه۲۰ سوره نمل
[۱۵] آیه۲۱ سوره نمل
[۱۶] بحار، ج۱۴ ص۷۰
[۱۷] همان، ص۸۳
[۱۸] همان ص۷۵ ،۷۶
[۱۹] آیه۵ سوره صف
[۲۰] آیه۱۵۹ سوره اعراف
[۲۱] سلیمان(ع) در سن ۱۳ سالگی قدرت را به دست گرفته است- محاسن برقی ص۱۹۳ بنقل از بحار، ج۱۴ ص۷۳