پژوهشگر فرهنگستان علوم اسلامی قم گفت: انقلاب اسلامی تکنیک را نه نفی میکند و نه بی محابا می پذیرد بلکه آن را درطرح خود جانمایی می کند تا این امکانات ما را به سلوکی درست با هستی برساند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، طی دهههای گذشته، تکنولوژیهای ارتباطات و اطلاعات یعنی ICT مبتنی بر شبکه جهانی اینترنت در حال تولید امکانات و ابزارهای جدیدی در حوزه حکمرانی هستند که به نظر میرسد این ابزارهای جدید، ماهیت رفتار حکمرانی، طبقه حکمران و یا حتی نظریات حکمرانی را دستخوش تحول کردهاند. در طول چند ماه اخیر پس از بیماری کرونا و با ارجاع مکرر مردم به استفاده از خدمات دولتی و عمومی از طریق شبکههای اینترنتی و تکنولوژیهای ارتباطی و اطلاعاتی این سوال به شکل بارزتری در اذهان شکل گرفته است که آیا این تحولات در حال رسیدن به مرحله بلوغ و عمومی شدن بوده و ما کم کم در حال ورود به دوره حکمرانی فضای مجازی هستیم یا خیر؟ موضوعی که مبنای گفت و گوی ما با حجتالاسلام حسین مهدیزاده، پژوهشگر فقه حکومتی و مسئول میز نظریه اجتماعی فرهنگستان علوم اسلامی قم قرار گرفته و با وی درباره موضع انقلاب اسلامی نسبت به تحولات تکنولوژیکی که در حوزه حکمرانی در حال وقوع است را بررسی کردهایم؛
به عنوان اولین سوال، نسبت انقلاب اسلامی با تکنولوژی و ابزارهایی که غرب مدرن آنها را تولید میکند چیست؟ آیا انقلاب اسلامی به راحتی آنها را میپذیرد یا به تندی آنها را نقد میکند یا راه دیگری را در مواجهه با تحولات ابزاری که مدرنیته ایجاد میکند در پیش میگیرد؟
تاریخ زندگی بشر همراه با استفاده از امکانات و ابزارهایی است که با ترکیب سازی آنچه در پیرامون او وجود داشته است پیش رفته است. مثال سادهاش این است که انسان نیاز خود به غذا را از طریق به کارگیری ابزارهای سادهای چون سنگ تا ابزارهای پیچیدهتری مثل تیروکمان یا آهنی که به نیزه بدل شده و به تبع آن ابزارهای پیچیدهای چون سلاحهای مدرن امروزی برطرف کرده است.
اما آنچه امروز با عنوان تکنولوژی میشناسیم، مطلقِ آن ابزاری که بشر مدام آن را می ساخته است، نیست. نکته مهم درباره تکنولوژی این است که به مثابه یکی از دالهای مرکزی مدرنیته و یکی از دستاوردهای مرکزی تمدن اروپایی و غربی شناخته میشود. تکنولوژی صرفاً سیر تکاملی ابزارهای بشری نیست. صحبت تکنولوژی مدرن، صحبت از یک انتخاب و یک تحول نگاه به زندگی و حیات و هستی است و نه صرفاً تکامل ابزار. برای توضیح این مساله، باید چند نکته را تبیین کرد.
اول اینکه اساساً طرح انبیا از آغاز این بود که نیازهای ما را خدا برطرف میکند و برای رفع نیازهای خود باید به خدا رجوع کنیم، اگرچه انبیا این موضوع را هم به پیروان خود آموزش میدانند که خدا نیازهای موجودات و انسانها را از طریق اسباب و ابزار و امکاناتی که در اختیار آنها قرار داده است، برطرف میکند. به مرور زمان وقتی شرک به یک جریان غالب بدل شد، خدای آسمانها جای خودش را به اجرام آسمانی داد و این ستارهها و خورشید و اجرام آسمانی بودند که به تعریف چگونگی زندگی انسان در زمین میپرداختند. بر همین اساس بود که علم ستاره شناسی و نجوم، تبدیل به علم برتر و اعلا شد و در جایگاه تعیین کننده معادلات زندگی انسان، قرار گرفت.
در این نگاه، انسان برای تدبیر زندگی خود مدام به آسمان نگاه میکرد، ولی نه به خدای آسمانها بلکه به قوانین و دستورالعملها و مسیرهایی که این اجرام آسمانی برای تغییرات و تحولات و نیازهای بشر به او نشان میداد. تحولی که در عصر جدید رخ داد از این جهت بزرگ بود که به بشر این احساس دست داد که باید به جای انتظار از اجرام آسمانی برای اینکه زندگی روی زمین را اصلاح کنند، باید رو به سوی زمین و پیرامون خود بچرخاند و به دنبال علم دیگری برای رفع نیازهای خود بگردد. بر همین اساس علمی را انتخاب کرد که محور آن، شناخت امکانات و محتویات عالم ماده زمینی بود. این علم و ایده به انسان میگفت که اگر امکانات روی زمین را ترکیب کند و به طور مداوم این ترکیبها را تغییر بدهد، میتواند نیازهای متفاوت خودش را برطرف کند.
به عنوان مثال انسان مدرن غربی نگاه خود را از نوری که تاریکی را به روشنایی میرساند، از یک امر فوقالعاده، به امری برآمده از روابط ماده بدل کرد. مثلاً آتش چیزی نبود جز سوختن و سوختن تحلیل شد به ترکیب یک ماده کربن دار با اکسیژن. بر اساس همین دیدگاه بود که به دنبال راههای دیگری برای تولید نور هم رفت و در نهایت مثلاً به لامپهای رشتهای رسید که اصلاً در آن فرآیند سوختن رخ نمیدهد، بلکه از یک نوع رابطه دیگر در عالم ماده، نور را تولید میکرد.
این ترکیب سازی ها نشان میداد که کره زمین این ظرفیت را دارد که از طریق تجزیه و ترکیبهای جدید مدام پدیدههای جدیدی را در اختیار بشر قرار دهد و این سرآغاز تغییر نگاه انسان مدرن اروپایی به ماهیت هستی و حیات و رفاه و آرامش و… بود. بشر اروپایی به این نتیجه رسید که ما نه نیاز به عالم بالا و تدابیر آمده از آن داریم، نه نیاز دل بستن به زندگی کاملتر در عالمی پس از این عالم داریم. انسانِ قرن هفده و هجدهم مسیحی، گفت که ما نیازمند «بلوغ عقل انی» هستیم که به کمک آن عقل بالغ شده، ترکیبهای متفاوت و متعددی جهت رفع نیازهای خود بسازیم. به همین جهت رجوع به عالم ماده و کشف قواعد و فرصتهایی که در آن هست به مسابقه بزرگی در سیصد سال اخیر بدل شد و انسان در این مسابقه، ابزار و امکانات و ترکیبهایی را در عالم ماده کشف کرد که پیش از این بشر آنها را به حساب نمیآورد.
بنا بر همین نگاه، یعنی «ابزارگرایی» زندگی در سیصد سال اخیر کاملاً دگرگون شده و تکنولوژی و ابزارگرایی به یکی از دالهای مرکزی تحولی بدل شد که در دوران مدرن رخ داده است. به همین دلیل است که برخی وقتی میخواهند مدرنیته را توضیح دهند میگویند مدرنیته یک تمدن تکنولوژیک است. تکنولوژیک بودن این مدنیت جدید موضوعی است که در ادامه باز هم به آن خواهم پرداخت.
اینجا و در نسبت انقلاب اسلامی با تکنولوژی دو سوال مطرح است؛ اول اینکه انقلاب اسلامی با این ابزارها چه میکند و دوم اینکه انقلاب اسلامی چه نسبتی با ابزارگرایی به عنوان دال مرکزی مدرنیته دارد؟ اگر سوال ما از جنس سوال اول باشد، انقلاب اسلامی، انقلابی در عالم دنیاست و ما حداقل در این دنیا، همیشه به ابزار و ابزارسازی احتیاج داریم، اما اگر از جنس سوال دوم باشد، مشخص است که نگاه ادیان، ابزارگرا نیست. نگاه انقلاب اسلامی به عنوان یکی از پیروان اجتماعی ادیان الهی، نه به سمت اجرام آسمانی است و نه به سمت اجرام زمینی و پیرامونی عالم ماده، دال مرکزی ما در انقلاب اسلامی همان دال مرکزی طرح انبیا در تعریف حیات و زندگی است.
حالا این سوال را میتوان پرسید که آیا انقلاب اسلامی توانسته است نظریه علمی خودش را درباره نفی این دو و اثبات طرح جایگزین خودش ارائه کند؟ اگر بخواهیم منصف باشیم باید بگوییم که هنوز چنین نظریه ای متولد نشده است! البته افراد متدین و انقلابی به طور واضح نسبت به ابزارگرایی نگاه منفی دارند، همان طور که نسبت به اجرام آسمانی و نگاه خداگونه به آنها در طول تاریخ دید مثبتی نداشتهاند. بنابراین اگر منظور ما از نگاه انقلاب اسلامی به تکنولوژی، تجسد تکنولوژیها در قالب ابزارهای محقق شده میباشد باید گفت انقلاب اسلامی به عنوان آرمانی اجتماعی که میخواهد نظریه اجتماعی خاصی را به مدنیت و حیات و زندگی بدل کند، تکنیک و ابزار را نه نفی میکند و نه بی محابا میپذیرد، بلکه نگاه او این است که چگونه میتواند آنها را درون طرح خود جانمایی کند تا این امکانات و ابزار ما را به سلوکی درست با هستی و خدای هستی برساند.
باز شما میتوانید بپرسید که در دورهای که نظریه اثباتی انقلاب اسلامی برای تکنولوژی و اینکه چگونه نیازهایمان در عالم دنیا را برطرف کنیم تولید نشده است، انقلاب اسلامی با تکنولوژی موجود چه میکند؟ اینجا هم خواهم گفت که با همان درکهای اجمالی و تفصیل نیافته و تا حدودی اولیه، به هر حال حق نوعی از گزینش و انتخاب را پیدا میکند و با توجه به آرمان خود بعضی از امکانات را انتخاب و برخی دیگر را کنار میگذارد. ممکن است حتی برخی از امکانات مدرنیته که برای هدف خاصی طراحی شده را نیز انتخاب کرده ولی وزن مخصوص و نقطه استفاده آن را تغییر دهد.
بنابراین نظریه انقلاب اسلامی درباره تکنیکها و ابزارهایی که مدرنیته تولید میکند به نوعی هضم تکنیکها در جهاز هاضمه طرح انقلاب اسلامی است. درست است که وقتی طرح اصلی مجمل است، عقلانیت ما در همین اقتباس انحلالی و هضم هم ناقص است، ولی همین اجمال نیز سطحی از قدرت برای هضم را داراست و سطحی از هضم انجام میگیرد. با گذشت چند دهه از انقلاب اسلامی البته طرح انقلاب تفصیل یافته تر شده و قدرت هاضمه انقلاب نسبت به این تکنیکها و ابزارها نیز بیشتر توسعه پیدا کرده است.
واضح است که من درصدد انکار این نیستم که در درون جامعه برآمده از انقلاب اسلامی به دنبال به دنبال استفاده مقلدانه و کورکورانه و منفعلانه از دستاوردهای دیگر تمدنها نیستند! بله حتماً چنین افرادی وجود دارند، حتی فعلاً بسیاری تصمیم گیرها و تصمیمسازیهای کشور ایران، هنوز در اختیار این انسانهای غیر فکور و مقلد و مجذوب غرب است و انقلاب اسلامی نیز از سوی این طیف خیلی از اوقات دچار عقب گرد و لطمه شده است.
شما از نظریه هضم تمدنی صحبت کردید. سوال این است سر منشاً آن قدرت هاضمهای در جمهوری اسلامی کجاست؟ به طور مشخص کدام نهاد برآمده از انقلاب اسلامی است که جهاز هاضمه تمدنی انقلاب است؟ قدرت و دولت، قوه تقنین و قانون گذاری یا قوه قضائیه و جرم شناسی برآمده از انقلاب اسلامی؟ و یا جایی دیگر از نهاد جامعه ما؟
اساساً این نهادها همه برآمده از چیز دیگری به اسم قوه سنجش و عقلانیت یک جامعه هستند. یعنی مقدم بر دولت و مجلس و قانون اساسی و قوه قضائیه و شوراهای نگهبانی از شرع و قانون، عقلانیت و قوه سنجشی است که جامعه واجد آن میشود تا طرح خودش را بسنجد و آن را در عمل صورت بندی کند و بعد بر اساس آن دست به نهادسازی بزند. به نظرم همه نیز همین را میفهمند که این نهادها متاخر از قوه عقلانیت و سنجش جامعه است. انقلاب اسلامی نیز به مثابه یک مدنیت و طرح اجتماعی پیش از هر چیز عقلانیت و قوه سنجشی دارد که آن نهاد علم و دانش و فرهنگ جامعه است. نهاد قدرت، نهاد قانون گذاری، نهاد جرم شناسی و نهادهای نظارتی و حمایتی که در چارچوب جامعه ایران شکل گرفتهاند خود همچون یک تکنولوژی، ترکیب یافته و نظام یافته هستند ولی نکته اینجاست که یک طرح این نظم را به وجود آورده است.
آن طرح جهاز هاضمه تمدنی انقلاب اسلامی برای استفاده از ابزارها و تکنولوژی هاست. به طور مثال نظریه حکمرانی موجود در ایران ترکیبی از نظریه تاریخی اسلام شیعی یعنی ولایت با تکنولوژی مدرن حکمرانی در جمهوریت های مدرن است. ما ولایت را سال ۵۷ در بالا و تقسیم قوای سه گانه مونتسکیویی را در ذیل آن قرار دادیم و دست به ترکیب سازی جدیدی از ولایت با قوای سه گانه مدرن زدیم که البته قطعات کاملاً متمایزی را همچون نهادهای شورای نگهبان از شرع و قانون را نیز دارا هستند. این ترکیب سازی آن چنان نظریه تقسیم قوای سه گانه مونتسکیویی را تغییر داده است که وقتی وارد آن میشوید احساس میکنید که با طرح کاملاً جدید مواجه هستید، اما زمانی که از بالا به این ترکیب نگاه کنید متوجه میشوید که این طرح گرتهبرداری شده از جمهوری مدرن است که البته با ترکیب و تناسبی که با ولایت پیدا کرده به صورتی جدید تغییر پیدا کرده است.
جهاز هاضمه انقلاب در اصل آن عقلانیتی است که طرح اجتماعی انقلاب را دنبال میکند. اگر این طرح اجتماعی ابتدا به قوه تمییز و عقلانیت بدل نمیشد، شما با هیچ سازه متفاوتی در جمهوری اسلامی طرف نبودید، بلکه اتفاقی به عکس میافتاد، یعنی دولت، مجلس، قوه قضائیه و نهادهای نظارتی برآمده از غرب انقلاب را درون فرهنگ مدرنیته هضم میکرد.
اگر بخواهیم وارد موضوع اصلی گفتوگو شویم اساساً اینکه گفته میشود ما در حال وارد شدن به دوران حکمرانی از طریق ابزارها و تکنولوژیهای مجازی هستیم به چه معناست؟ سطح ایجاد تغییرات فضای مجازی -به مثابه یک تکنولوژی مدرن- در حوزه حکمرانی تا چه اندازه عمیق است؟ ضرورت حساسیت انقلاب نسبت به این موضوع چیست و آیا نرم افزار حکمرانی جمهوری اسلامی و مردم سالاری دینی برآمده از انقلاب اسلامی را دستخوش تحول خواهد کرد. یعنی ممکن است این طور که برخی نگران هستند، قانون اساسی و ساختارهای اجتماعی تولید شده در چهل سال در دل این حکمرانی جدید ناکارآمد خواهند شد؟!
این سوال بسیار مهم و تعیین کنندهای است. در طول پنجاه سال اخیر با گسترش تکنولوژیهای اطلاعات و ارتباطات برآمده از عصر الکترونیکی شدن جامعه و کشف قدرت هوشمندانه ابزارهای الکترونیک، به مرور نظریات حکمرانی در حال تغییر هستند. زمینه پژوهشی که بنده درباره آن چندباره صحبت کردهام این است که به گمان بنده طرح اصلی جامعه مدرن از روی «نهاد بازار» برداشته شده است، یعنی اساساً جامعه مدرن یک بازار است. بازاری که «رقابت کامل» و «تقسیم کار» دست اصلی و در عین حال نامرئی مدیریت این جامعه است. مدرنیته در اصل در بازار متولد شده است و این قراردادهای اجتماعی و سیاسی مدرن نیستند که مدرنیته را شکل دادهاند، بلکه این نظریه جامعه بازار بود که زمین اصلی جامعه مدرن را شکل داد و قرارداد اجتماعی و نظریههای سیاسی، مکمل این نهاد پایه هستند؛ یعنی از آن جایی که انسان دارای اختیار است و به تعبیر علوم اجتماعی مدرن «سوژه» است و میتواند دیگران را ابژه خود کند، لذا برای شکل گیری تعامل میان انسانها (انسانهای متعددی که دارای سوژگی و اختیار هستند) نهاد مکملی در بازار در نظر گرفته شد که آن نهاد قانون و قرارداد اجتماعی است که توجه به آن محصول انقلاب فرانسه و تبعات آن است.
طرفداران سنتی و افراطی جامعه بازار معتقدند که قرارداد اجتماعی به خاطر ناقص بودن تجربیان قرن ۱۸ و ۱۹ ایجاد شد و لذا باعث شد تا عرصههایی از جامعه به بازار بدل نشوند و اگر این عرصهها نیز به بازار بدل شوند دیگر ما نیازی به قرارداد اجتماعی نداریم! در چنین فرآیندی دست نامرئی بازار که به دلیل تقسیم کار و رقابت کامل ایجاد شده بدون هیچ نیاز جدی به قراردادهای دیگری بین انسانها به طور طبیعی رابطه میان انسانها را تنظیم میکند. اینجاست که انسان بدون نیاز به تهذیب اخلاقی و با منفعت خواهی کامل در جامعه زندگی میکند و دست نامرئی بازار منفعت خواهی شخصی آنها را به یک منفعت خواهی عمومی و اخلاقی بدل خواهد کرد! این آرمان اصلی مدرنیته در عصر روشنگری است که آن را میتوان به وضوح در مهم اثر روشنگری مثل کتاب ثروت ملل اسمیت و یا حتی رسالههای سیاسی اجتماعی فیلسوفی مثل کانت هم دید.
انقلاب فرانسه انقلابی بود که توانست این نوع قرارداد اجتماعی را درون جامعه بازار و به صورت مکمل و متناسب، برای آن تعریف و ایجاد کند. این نوع نگاه به قرارداد اجتماعی غیر از نگاهی بود که در قانونگذاری یونانی یا قانونگذاری جامعه های دیکتاتوری و سلطانی ایجاد شده بود. قرار و قانونی متفاوت و متناسب با جامعهای که بر نهاد بازار تأسیس شده بود. البته همواره این آرزو وجود داشت که شاید روزی برسد که همه جامعه به بازار بدل شود و دیگر نیازی به اقتدار سیاسی به عنوان ضامن قرارداد اجتماعی نباشد. اینها را گفتم تا نتیجه بگیرم که جامعه بازار، سیاستمدار و دولتمرد سیاسی که عنصر اصلی در نهاد قرار و قانون اجتماعی است، همیشه یک عنصر نامطلوب، اما ضروری در سیصد سال اخیر مطرح بوده است.
با کمک این نکته میخواهم ماهیت تحولی که در حکمرانی مجازی در حال رخ دادن است را اینگونه توضیح دهم که با توسعه تکنولوژیهای ارتباطی و اطلاعاتی این مسئله دوباره در دل طرفداران جامعه بازار زنده شد که بدون نیاز به سیاستمدار و دولتمرد سیاسی هم میشود جامعه مدرن را اداره کرد. به تعبیری جامعه را به بازاری بدون نیاز به سیاستمدار و و دولتمرد سیاسی بدل کرد که خود بازار مدیریت خودش را در دست دارد. حالا سوال میپرسید که مسئولیتهایی که امروزه بر عهده دولت مدرن است و در وزارتخانهها تقسیم شده است را چه کسی انجام خواهد داد؟ جواب ساده است، همین ابرشرکت هایی که در قالب پلتفرمهای مجازی مناسبات زندگی را به صورت خدمات بازاری به مردم عرضه میکنند! با این نگاه اگر پرسیده شود که تاکسیهای اینترنتی رقیب چه کسانی هستند ساده انگارانه است که آن را رقیب تاکسیهای تلفنی تلقی کنیم! به دقت که نگاه کنیم متوجه میشویم که آنها در اصل رقیب نهاد عالی دولتی هستند که مدیریت حمل و نقل شهری و بین شهری را برعهده داشت.
اساساً یک شرکت خصوصی که حتی یک نهاد عمومی و حاکمیتی هم نیست موفق شده است کلیه نیازهای جامعه برای مدیریت حمل و نقل را حتی بسیار با کیفیت تر از نهادهای دولتی موجود دنیا انجام دهد! میخواهم بگویم که تکنولوژیهای جامعه اطلاعاتی توانستهاند رقیب جدی حاکمیت دولتمرد سیاسی که از طریق نهاد طولانی قانونگذاری دموکراتیک کارهایش را به پیش میبرد، بشوند. انگار در این شرایط ما چندان نیازی به دولتمرد سیاسی نداریم و حتی آزادیهای ما هم به ظاهر حفظ شده، اما صاحبان شرکتهای بزرگ خودشان تعاملها و تنظیمهای بازاری را تولید میکنند و مستقیماً و بدون نیاز به دولت مرکزی با جامعه به اشتراک میگذارند. فلذا دولت مرکزی به مرور نقش خود را از دست میدهد. وقتی این قضیه خیلی جدی میشود که بفهمیم این تکنولوژی و نهادسازی اش، حتی به حوزه پول هم حمله کرده و الان رمز ارزها به اضافه تکنولوژیهایی مثل بلک چین، دست دولتها را از تنظیمات پولی هم کوتاه کردهاند.
جالبتر آنکه حتی به کمک این تکنولوژیها راههای مجازات انسانها هم تغییر کرده است. انگار لازم نیست که دیگر کسی را به زندان بیاندازیم، کافی است او را تحریم کنیم، یعنی از بازار بده – بستان اجتماعی او را اخراج کنیم، حالا میخواهد یک نفر باشد یا یک جامعه! تحریم اقتصادی انزوا و کم بهره گی که زندان تولید میکرد را به نحوی دیگر و گاهاً شدیدتر به کسانی که اخلاق و ایدئولوژیهای بازار را رعایت نکنند تحمیل میکند.
لذا جواب من به این سوال که آیا ورود تکنولوژیهای اطلاعاتی و ارتباطاتی به عرصه حکمرانی، تحولی سطحی یا عمیق است این است که باید بگویم که تغییر به شدت عمیقی است و انقلاب اسلامی نیز باید به شدت هوشیار شود. به هر حال نرم افزاری که ما برای نظریه مردم سالاری دینی در قانون اساسی تعبیه کردیم و نام آن را جمهوری اسلامی گذاشتیم، نظریهای است که با تکنولوژی دولت-ملت و تفکیک قوای سه گانه صورت بندی شده و بزرگترین سرمایه تاریخی شیعه، ولایت دینی در بالای این هرم قوا قرار گرفته است.
با تغییراتی که به سرعت از قرن بیست و یکم آغاز شده و اکنون با ورود بحران کرونا شدت یافته است و احتمالاً در افق ۲۰۳۰ تکمیل خواهد شد، دیگر از ابزار دولت-ملت قدیمی کاری بر نخواهد آمد و مردم درون نهاد مجازات و قانونگذاری و مجریه دیگری غیر از این قوای سه گانه که از طریق انتخابها و انتصابهای سیاسی شکل میگرفت باید زیست کنند. اینجاست که باید پرسید ولایت به عنوان اصلی ترین ایده و سرمایه تشیع برای حرکت و زیست انسانی، در دستگاه جدید چه خواهد کرد؟ آیا ما باید با تحولات مبارزه کنیم یا اینکه آن را نیز همچون دستگاه دولت-ملت که کمی قابلیت بومی شدن داشت، از نو بازترکیب و بازآفرینی کنیم؟ بدی ماجرا این است که بنده فعلاً پرداختن به این مسأله را در مطالعات سیاسی و فقهی کسی از طرفداران انقلاب اسلامی ندیدهام.
برگردیم به همان نکتهای که در مورد عقلانیت انقلاب اسلامی به عنوان جهاز هاضمه انقلاب گفتید. عقلانیت انقلاب اسلامی چگونه میتواند نظرش را در مورد مسئلهای چون حکمرانی مجازی به مثابه یک حکمرانی تکنولوژیک تولید کند. باید داده کاوی کند؟ دست به نظریه پردازی بزند یا…؟ این سوال را از این حیث می پرسم که همانطور که شما گفتید، علمای دینی و انقلابی ما و دانشمندان جمهوری اسلامی به مثابه عقلا و دستگاه سنجش و عقل انقلاب، نظریه تکنولوژی انقلاب را به تفاهم عمومی نرسانده و شاید اصلاً تولید نکرده باشند. لذا این سوال پیش میآید که با این وضع سرنوشت انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی در این دوره جدید چه میشود؟ اگر نهادهای علمی انقلاب مثل حوزه و دانشگاه و اندیشمندان طرفدار انقلاب و منتقد غرب نتوانند مثلِ کاری که در دهههای چهل و پنجاه انجام دادند و نظریه ولایت فقیه در قانون اساسی را تولید کردند که دولت-ملت سیاسی غربی را به مثابه تکنولوژی حکمرانی به استخدام نظریه ولایت دینی درآورد، و آن را به طرح عملی و اجتماعی انقلاب بدل کرد، را نسب به تکنولوژی جدید حکمرانی مجازی انجام دهند، سرنوشت طرح انقلاب اسلامی چه میشود؟
این مسألهای بسیار مخاطره آمیز است چرا که بیم و امیدهای طرفداران انقلاب در مواجهه با آن بسیار زیاد است. اساساً باید گفت که انقلاب اسلامی هنوز نتوانسته است قوه سنجش خود را به یک نهاد پویای علمی بدل کند. به تعبیری جبهه فرهنگی انقلاب، هنوز نهاد علمی متناسب با خود را نساخته است. به عنوان یک واقعیت تاریخی باید گفت که غالب نظریات فعالی که در دهه پنجاه در انقلاب اسلامی شرکت کردند و رویکردی جدی به انقلاب اسلامی داشته و آن را یک انقلاب و رویکردی جدی به اسلام میدانستند و از اسلامی شدن این جمهوری دفاع نظری کردند، در طول دهه اول و دوم انقلاب به انزوا و انفعال کشیده شدند. نمیخواهم دست به نقد سیاسی بزنم، اما وحدت حوزه و دانشگاه، ستاد انقلاب فرهنگی، مؤسسه در راه حق در حوزه علمیه، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و بسیاری از اندیشمندان و پروژههای علمی که در طول دهه پنجاه در قالب یک طرح دینی و یک رویکرد بومی برای اسلامی زیستن متولد شدهاند، در طول دهه شصت و هفتاد با تحریم اقتصادی و بیرون انداخته شدن از نهاد علم به دلیل نداشتن استانداردهای مدرن علم ورزی مواجه شدند و از کمک کردن به انقلاب حذف شدند. امروزه انقلاب به لحاظ علمی در نظم دانشگاه مدرن و با همان مفاد علمی در حال نفس نفس زدن است. دانشگاهها فقط مدرنیته را تدریس میکنند و در تدریس مدرنیته نیز دانشجویان و دانشمندان را به تکنیسینهای ترجمه خوان بدل میکنند.
رشته جامعه شناسی را نگاه کنید. بیش از صد واحد، جامعه شناسی مضاف دارد بدون اینکه به اندازه کافی اصل دانش جامعه شناسی را بازخوانی کند. کتابهای ترجمهای را نگاه کنید متوجه میشوید که همه، کتابهای تکنیکی هستند. همین طور به نهادسازی حوزه در دهههای اخیر نگاه کنید نهاد علمی حوزه کاملاً دانشگاهی شده و به شدت طلبهها را جنگ بی پایان با تک تک این نظریات مضاف و جزئی فرا میخواند، در حالی که هنوز موضوعات کلی و زیربنایی حل نشده است. حوزه به جای آنکه طرح خود را بدهد و بر اساس آن دست به اقتباس از ساختارها و تکنولوژیهای موجود بزند و کم و کسری را را بسازد، به یک بازی فرسایشی برای اسلامی سازی نهادهای جهت دار و سفت و سخت مدرن، مثل بانک و شاپینگ مال و بورس و… وارد شده است در حالی که نظریات پایه به حال خود رها شدهاند و هیچ کسی به طور جدی رو به آنها نمیآورد و یا اگر بیاورد، دیده نمیشود. میخواهم بگویم که سوال شما سوال جدی است.
انقلاب اسلامی اگر قدرت و سنجش و طرح متمایزی آورده است -که آورده است! – اما نهاد علمی موجود در ایران، این عقل را به انزوا میکشاند و اجازه توسعه پیدا کردن به آن نمیدهد. فراموش نکنید که اگر کسی طرح تحولی داشته باشد باید این طرح را در انزوا دنبال کند و اگر دانشجو یا طلبهای بخواهد این طرحها را مطالعه کند باید در عین کار سنگینی که در ساختار رسمی حوزه و دانشگاه دارد به این مسائل کاملاً گسترده در حوزه تحول نیز فکر کند. به تعبیری اگر یک طلبه بخواهد به تحول فکر کند هم باید کل حوزه را بخواند و هم باید کل تحول را مورد دقت قرار دهد و هم دستی در دانشگاه ببرد.
انگار باید به صورت همزمان در سه نهاد دانشی به تحصیل خود ادامه دهد، بدون اینکه کسی از این گستردگی حمایت کند! در حالی که یک دانشجوی غرب گرا و یا یک طلبه سنتی فقط یکی از آنها را دنبال میکند و به سرعت و به راحتی مدارج ترقی را طی میکند و قبل از اینکه این طلبه و دانشجوی تحول خواه بتواند سرش را بلند کند، رقیبش همه امکانات را در رده استاد تمامی در دست گرفته و احیاناً به مناسب قدرت و تصمیم سازی هم رسیده است و لذا امکان بروز و ظهور را او را میگیرد. همچنین از لحاظ اجتماعی نیز رقیب او در نهاد علم موجود چنان اعتباری میگیرد که دانشجو و طلبه تحول خواه هیچگاه به گرد پای او نمیرسد، چون بخشی از موضوع پژوهشی او، هنوز نظام تشویقی و تأییدی ندارد.
به عنوان آخرین سوال میخواهم بپرسم که مسئله حکمرانی مجازی و چالشهای عقلانیت انقلاب برای حل آن مسئلهای نیست که برای عموم مردم یا حتی برای عموم مردم انقلابی قابل فهم باشد. ما برای حل این مسئله چه باید بکنیم؟ امام خمینی (ره) از مطالعات دانشمندان غربی به ظاهر استفاده نکرد و از ادبیات ای سمها استفاده ننمود، ولی توانست نظریه انتقادی و انقلابی اش را در یک ادبیات بومی بازآفرینی کند و آن را به تفاهم با عموم برساند. ما برای قابل فهم شدن این مسئله و بحران برای جامعه و برای اینکه بتوانیم به جامعه ثابت کنیم که نهاد علمی موجود کشور به مأموریت خود برای حل این بحران به خوبی عمل نمیکند چه باید بکنیم؟
ما همان طور که نتوانستیم نهاد علم را که در جهت هدف خودمان مدیریت کنیم و در چهل سال اخیر در نهاد علم مدرن و توقعات و برنامهها و اهدافش بیشتر و بیشتر غرق شدهایم، در حوزه عمومی نیز وضع بهتری نداریم. البته انقلاب اسلامی ناموفق نبوده است و اما ما حتی نتوانستهایم از لحاظ علمی توضیح دهیم که همان موفقیتها را هم چطور به دست آورده است؟ چطور توانسته است در کوران مشکلات بین المللی، یک جبهه گسترده اجتماعی در دیگر کشورها بسازد؟ چرا وقتی خودروی ما پراید است، میتوانیم موشک به مدارهای بالا ارسال کنیم؟ آیا اگر پاسخ این سوال را نهاد علم ما پیدا کرده بود، آن را مدل نمیکردیم و در دیگر عرصهها هم تکرار کنیم؟ واضح است که این کار را میکردیم.
نهاد علم و عقلانیت رسمی ایران امروز، همان طور که در نهاد تولیدات علمی خود دچار بحران است، در نهاد تبلیغ و تربیت اجتماعی هم دچار بحران است و نتوانسته است طرحی متناسب با انقلاب تولید کند و بعد آن را به جامعه ارائه دهد. رهبران انقلاب واقعاً خلاقانه عمل کردهاند. مرحوم امام خمینی و حضرت آیت الله خامنه ای حقیقتاً انسانهای خلاقی بوده و هستند. برای مثال موضع اخیر مقام معظم رهبری در مورد تصمیم در مورد بسته یا باز بودن مساجد بی نهایت خلاقانه بود. سکوت و همراهی طولانی مدت ایشان وقتی با بیانی روان و همدلانه ایشان به ستاد عالی مبارزه با کرونا در آستانه شبهای قدر همراه شد که «یک سوال بی پاسخ» درباره بسته بودن اماکن مذهبی وجود دارد، آن قدر سلیس و تأمل برانگیز بود در جامعه خشک پزشکی کشور هم اثر کرد و آنهایی که کمتر به این طور مسائل بها میدهد، بدون جنگ و کش مکش دست به تغییر رفتار زدند، اما ما باید این رفتارها را مدل کنیم. مردم مؤمن به اسلام و انقلاب اسلامی اکنون در جامعه مدرن برآمده از توسعه در صد سال اخیر ایران زندگی میکنند و توأمان مصرف کننده دین و و مدرنیته هستند.
برای ما که میخواهیم فرایند دینی شدن و عبور از مدرنیته را فرماندهی کنیم، پیدا کردن نظریاتی که بتواند این مأموریت را از حوزه دانش تا حوزه عمومی جامعه دنبال کند، یک ضرورت حتمی است. همانطور که شما اشاره کردید نباید در ای سمها و الگوهای غربی که برای عبور جامعه به سمت مدرنیته تولید شدهاند، نه بالعکس، وابسته شویم، بلکه اگر چیزی در آن الگوها باشد که قابل هضم در طرح ما باشد باید آنها را اقتباس کنیم و در جهاز هاضمه طرح مان بیاوریم. ما به بازترکیب نیاز داریم نه به نظریاتی کاملاً تقلیدی. به عنوان مثال عدالت خواهی ما در طول چند سال اخیر تمرکز خود را روی مسئله شفافیت گذاشته است و شفافیت را از طریق نظریههای انتقادی چپ که اعتقاد دارند، انتقاد خود عامل حرکت و صیرورت است تعریف کردهاند.
عدالت خواهان معتقدند که شفافیت باید تولید شود تا انتقاد بتواند مسیر جامعه را اصلاح کند، اما بی گمان دوستان عدالت خواه ما حواسشان نیست که این مدل روشنفکری چه برآمده از ادبیات چپ باشد چه پست مدرن نیچه ای، قطعاً مدل انقلاب اسلامی نیست. بارها دیدهایم که بزرگان انقلاب اسلامی از انتقادی که از جنس تعاون و همدلی نباشد و در حوزه طرحهای اثباتی دستش خالی باشد انتقاد کردهاند در حالی که در نگاههای چپ و پست مدرن انتقاد خود یک هدف است. عدالت به مثابه شفافیت و عدالت به مثابه آزادی در انتقاد، برآمده از ای سمهایی است که هضم نشده و مقلدانه در جنبشهای عدالت خواه ما به کار گرفته شدهاند، البته وقتی به یک فعال اجتماعی نقد بنیادی وارد میکنیم او به سادگی حرف ما را نخواهد پذیرفت، اما در گذر زمان خواهیم دید که این مدل از انتقاد عمومی از داراییهای جمهوری اسلامی، آنقدر که فکر میکنیم به سود پروژه عدالت اسلامی تمام نخواهد شد و اگر ضررهایی نداشته باشد حداقل آن قدرها هم که فکر میشود منفعت تولید نخواهد کرد.
میخواهم بگویم که ما برای انتقال مسئلهها به جامعه و بعد آماده کردن عقلها و خلافیت های جامعه در مسیر حل آنها و حتی تحمل سختی مسیر اصلاح، باید طرح خودمان را پیدا کنیم. همان طور که باید نهاد علم متناسب با انقلاب را بازتولید کنیم، نهاد تفاهم با حوزه عمومی را نیز باید پیدا کنیم. حداقل به دست کسانی که در این امر موفق تر بودهاند نگاه کنیم و یک دانش تجربی مقدماتی از این تجربههای موفق بسازی. ما نباید به سادگی زیر بار نظریههای انتقادی چپ و همین طور زیر بار روشهای رسانهای مدیریت افکار عمومی راست برویم. هر دوی اینها طرح انقلاب نیستند. انقلاب اسلامی توسعه اختیار و آزادی را بیش از آنچه مدرنیته مدعی آن بود وعده داد. مدرنیته پذیرفت که آزادی توسط رسانهها قربانی شود تا نظم مدرن حفظ شود. مدرنیته پذیرفت که آزادیهای غریزی بر روی آزادیهای اصلی انسان سایه بیاندازد، اما نظم مدرنیته و لذت طلبی طبقه سرمایه دار زیر سوال نرود، اما طرح انقلاب اسلامی نباید زیر بار این خواستههای ظالمانه برود. انقلاب اسلامی آزادی انسان مؤمن و حری که دل خسته از ماده پرستی و سلطه طاغوت است را به هیچ قیمتی نمیفروشد، اما تیغ دو دم «رسانه زدگی» و «انتقادزدگی» آزادی را به محاق میبرد.