فلسفه دین را بهطور کلی میتوان ژرفکاوی در مسائل دین یا نگاه به دین از دیدگاه فلسفی توصیف کرد.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز) – فلسفه دین را بهطور کلی میتوان ژرفکاوی در مسائل دین یا نگاه به دین از دیدگاه فلسفی توصیف کرد. با اینحال، بهسبب آنکه ادراکهای گوناگونی از دین و فلسفه و پیوندهای میان این دو وجود دارد، حوزه فلسفه دین نیز، بهنوبهخود، طیف بسیار گستردهای از آراء و عقاید گوناگون را در بر میگیرد. فلسفه دین بهعنوان موضوعی مستقل، ریشه در فلسفه روشنگری قرن هجدهم دارد، اما مفاهیم درونی آن به دورههای نخستین فلسفه اروپایی باز میگردد و میراثهای فکری ارزشمند ادیان هندویی، بودایی و چینی را با خود بههمراه دارد. فیلسوفان اسلامی نیز نقشی مهم در گسترش موضوع ایفا کردهاند. کانون توجه این مقاله بر سنت فلسفی غرب و تعامل آن با یهودیت و مسیحیت استوار است.
توانایی خرد: دیدگاهی عمومی وجود دارد که مبتنی بر آن خرد انسانی توانایی ارائه تصویری درست از خدا را ندارد. در سده بیستم، متأله پروتستان سویسی، کارل بارت (۱۸۸۶-۱۹۶۸) و پیروان وی ناتوانی خرد در تبیین مسائل دینی را بهوضوح نشان دادند. وجود و افعال الهی را تنها میتوان از رهگذار نگرش «وحیبنیاد» به واژه خدا توصیف و تبیین کرد. بر این اساس، دین و علم به دو حوزه کاملاً متفاوت از فعالیت بشری تعلق دارند و معمولاً فلسفه در قیاس با دین بهمعنی واقعی کلمه از اهمیت کمتری برخوردار است. بسیار دشوار است که با استدلالات عقلی، ناکامی عقل را کاهش داد. هرچند، این امر در دورههای گوناگون، پناهگاه حسی و تجربی سنت مسیحی بوده است. دیدگاه غالب در یهودیت و مسیحیت بر این پایه استوار است که خرد انسانی برای ایضاح مسائل دینی بسیار راهگشاست و فلسفه دین زمینه تعامل دین و علم را فراهم میسازد. بااینهمه، بیشترینهٔ نگرشهای عرفانی که از توانایی خرد انسانی در قلمرو دین دفاع میکنند، تفکر دینی را نیز همراهی میکنند.
تحلیل زبان دینی: کاربرد نماد، استعاره و قیاس در زبان دینی بیشتر مورد توجه فیلسوفان بوده است؛ «نظریه قیاس» توماس آکوئیناس (۱۲۲۵-۱۲۷۴) نمونهای از این گرایش است. تحلیل زبان یکی از درونمایههای اصلی فلسفه دین جدید تلقی میشود و قرابتها و تفاوتهای آن با زبان علمی محل بحث و مجادله بوده است. برخی فیلسوفان تحلیلگرا همچون آلفرد جی. آیر هدفمندی نظری زبان دینی را نفی میکنند. اما فیلسوف دیگری مانند جان هیک از آن دفاع میکرد. ریچارد ب. بریثویت دیدگاهی «ناشناختگرایانه» را گسترش داد که مبتنی بر آن، «خدابینی» نوعی حیاتِ «مهرورزانه» دانسته شده است. یکی دیگر از نظریههای مشابه، یعنی دیدگاه د. ز. فیلیپس مبتنی بر بنیانهای فلسفه لودویگ ویتگنشتاین مطرح شده و توسعه یافته است.
خدا در نظامهای فلسفی: مفهوم خدا از دیدگاه افلاطون و ارسطو شالوده ساخت فلسفی جهان را فراهم میآورد. تأثیر افلاطون و ارسطو بر سنتهای دینی غرب کمتر از حد واقعی آن برآورد شده است. بهویژه ارسطو اغلب نقطه مشترک و مرجع هر دو گروه دانشمندان و الهی دانان بوده است. در قرون وسطی فیلسوفان مسلمان نظیر ابنرشد (۱۱۲۶-۱۱۹۸) میراث ارسطو را به حوزه فلسفه مَدرَسی مسیحی آوردند. بسیاری از برهانهای بهکار رفته در فلسفههای متأخر و مباحث ناظر بر دین و علم در کتاب در بابِ سرشتِ خدایان اثر سیسرون (۱۰۶-۴۳ ق.م) یافت میشود. در گسترشِ فلسفه اروپایی مفاهیم گوناگون خدا نقشی تعیینکننده ایفا کرده است و سنت فلسفی غرب بدون اشاره به تأثیر الهیات مسیحی و یهودی به دشواری قابل فهم خواهد بود. میراث کلاسیک، فلسفه دین به برهانهای بهاصطلاح پنجگانه فلسفی آکوئیناس در اثبات وجود خدا تعلق دارد. از این میان، برهانهای کیهانشناختی و خداشناختی مهمترین استدلالها را تشکیل میدهند.
رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰) که تأثیری ژرف بر پیدایش علم جدید نهاد، در اثبات وجود خدا برهانهای بسیاری ارائه کرد که برهان هستیشناختی یکی از آنهاست. مفهوم خدا در فلسفه باروخ اسپینوزا (۱۶۳۲-۱۶۷۷) نگرشی مبتنی بر «همهخدا انگاری» (وحدتوجود) است. او خدا و طبیعت را یکی میداند. بحثی فلسفی که بهویژه در روشنسازی رابطه میان علم و دین بسیار ثمربخش بود، پیدایش بهاصطلاح «الهیات طبیعی» و «خداباوری» در سده هفدهم و هجدهم میلادی است. این دیدگاه با کتابهای السیفرون (۱۷۳۲) اثر اسقف جورج برکلی، قیاس اسقف باتلر ـ و گفتگوهایی درباب الهیات طبیعی (۱۷۷۹) از دیوید هیوم به اوج خود میرسد. مفهوم خدایی خارج از قلمرو نظریه و علم در فلسفه امانوئل کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴) هویداست. خدا «بنانگاره» ای عملی است که برای رشد اصول اخلاقی ضرورت تام دارد. در فلسفه قرن بیستم، خداوند بهعنوان اصلی مؤثر در رشد طبیعت، در نظام فکری پیچیده «آلفرد نورث وایتهد» (۱۸۶۱-۱۹۴۷) حضور فعال دارد.
برخی از فلاسفه مدرنِ دین همچون فردریک کاپلستون، برنارد لونرگان و ریچارد سوئینبرگ بر این باورند که در اثبات وجود خدا، برهانهای سنتی بهتر عمل میکنند. گروهی دیگر از فیلسوفان مدرن بهپیروی از سورن کییرکگور (۱۸۱۳-۱۸۵۵) مشابهت میان اعتقاد به خدا و فرضیه علمی را کاملاً گمراهکننده میدانند. بهنظر گوردون کوفمن، ایمان به خدا از مواجهه با امر قدسی نشأت میگیرد. بسیاری از فیلسوفان با الهام از ویتگنشتاین هر گونه تلاش در مسیر همانندی آموزههای الهی با نظریههای علمی را مردود دانستهاند.
نقد فلسفی دین: سنت نقد فلسفی دین اغلب به رشد علمی وابسته است. کارل مارکس (۱۸۱۸-۱۸۸۳)، زیگموند فروید (۱۸۵۶-۱۹۳۹) و امیل دورکهایم (۱۸۵۸-۱۹۱۷) معتقد بودند که جهان بدون انگارههای دینی قابل درک است و برهانهای علمی قدرت تبیین مفاهیم دینی را دارند، برهانهایی که خود فاقد انگارههای دینی هستند. بخش قابلتوجهی از نقد فلسفه دین که اندیشمندانی همچون هیوم، کانت و برتراند راسل (۱۸۷۲-۱۹۷۰) معرف آن هستند، بر پایه برهانهای اثباتگرا استوار است. همچنین بحثهایی در باره وجود تناقض در نظامهای اندیشگی دینی رخ داده است که بهترین نمونه شناختهشده آن ارتباط میان اعتقاد به نیکی خداوند و وجود شر ظاهری در جهان است که متفکرانی همانند گوتفرید ویلهلم لایبنیز (۱۶۴۶-۱۷۱۶) و ولتر (۱۶۹۴-۱۷۷۸) به آن اشاره داشتهاند. از سالهای ۱۹۷۰، پیامدهای دینی زیستشناسی تکاملی نوین به مباحثی بسیار جدی انجامید و برخی همچون زیست شناس مشهور ریچارد داوکینز دیدگاههای الحادی خود را بیان کردند و برخی متألهین چون کیث وارد» سازگاری این مباحث با دیدگاههای دینی را بر شمردند.
ابزارهای فلسفی در اندیشه دینی: رشد آموزههای دینی در کلیساهای آبایی و پیشرو به میزان زیادی به مفاهیم فلسفی وابسته است. اندیشمندانی چون بازیل میچل و آنتونی فلو ابزارهای گوناگون برگرفته از فلسفه تحلیلی را در راستای استدلال دینی در قرن بیستم به کار گرفتند. این دیدگاه برای مکتب اصالت وجود و دیگر شاخههای فلسفه جدید چون فرامدرنیسم نیز صادق است.
بسیاری از پرسشهای کلیدی در بحث میان رابطه دین و علم از حوزههای گوناگون فلسفه دین پدیدار میشود. به عنوان مثال آیا عقلانی است که در جستجوی جهانی بیتناقض و یکپارچه باشیم یا آیا ممکن است در فعالیتهای بشری به ابزارهایی مناسبتر از نیایش و فیزیک دست یابیم؟ آیا شدنی است که انسان جهان بینی خود را تنها بر مبنای خرد ورزی علمی بنیان نهد و آنگاه مفهوم آفریدگار را به آن بیفزاید یا از آن بر گیرد؟ آیا راه دیگری برای نیل به امر واقع جز نگرش تجربی محض وجود ندارد و آیا تجربههای دینی و اخلاقی نمیتواند محمل دیگری باشد؟ چه رخ خواهد داد اگرهمسازی، معیاری برای حقیقت در کلیتِ مفاهیم علمی، دینی، اخلاقی وزیباشناختی باشد؟
نیز نگاه کنید به مداخل: ارسطو؛ ابن رشد؛ برهان کیهان شناختی؛ رنه دکارت؛ زبان؛ برهان هستی شناختی؛ وحدت وجود؛ افلاطون؛ برهان خداشناسی؛ خداباوری؛ توماس آکوئیناس.
نویسنده: آندرس جفنر/ مترجم: مسعود سنجرانی
* آندرس جفنر (۱۹۳۴-)، کشیش و الهیدان سوئدی، پژوهشگر بخش مطالعات فلسفه، الهیات و دین فرهنگستان اروپاست. از آثار اوست: مطالعه زبان دینی؛ دین و ایدئولوژی؛ حقیقت و گفتمان دینی. این مقاله از دانشنامه علم و دین انتخاب و ترجمه شده است[۱].
[۱]. اطلاعات کتابشناختی
Wentzel Vrede van Huyssteen (2003), Encyclopedia of science and religion, New York: Macmillan
Bibliography
Flew, Antony, and Macintyre, Alasdair, Eds. New Essays in Philosophical Theology. New York: Macmillan, 1955.
Hick, John. Philosophy of Religion. Englewood Cliffs, N.J.: Prentice Hall, 1973.
Phillips, D. Z. Faith after Foundationalism. New York: Rutledge, 1988.
۴. Smart, Ninian. Historical Selections in the Philosophy of Religion. New York: Harper, 1962.
Swinburne, Richard. Is there a God? London: Oxford University Press, 1996.
Tracy, David. The Analogical Imagination: Christian Theology and the Culture of Pluralism. New York: Cross road, 1981