در روزهای گذشته، تغییر کاربری ایاصوفیه از موزه به مسجد توسط دولت ترکیه، خبرساز شد و واکنشهایی را در سراسر دنیا برانگیخت. اهمیت این بنا در چیست و چرا این تغییر کاربری بدین اندازه جلب توجه کرده است؟*
ع۹به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، مسیحیت در سال ۳۱۳ میلادی، با امضای «فرمان میلان»[۱] توسط کُنستانتین[۲] در همۀ گسترۀ امپراتوری روم به رسمیت شناخته شد. یکی از اقدامات عجیب کنستانتین این بود که در سال ۳۲۴، پایتخت امپراتوری را از رُم به شهر باستانی بیزانتیوم[۳] یا همان بیزانس انتقال داد که بعداً کنستانتینوپول (شهر کنستانتین) که معرب آن قسطنطنیه است، نامیده شد. همین شهر بود که بعدها اسلامبول و سرانجام استانبول نام گرفت. این انتقال باعث شد که شهر رم اهمیت خود را از دست بدهد.
پس از فراز و نشیبهای گوناگون، از اواخر قرن چهارم، ما شاهد دو امپراتوری هستیم: امپراتوری روم غربی با مرکزیت رم و امپراتوری روم شرقی با مرکزیت قسطنطنیه. این یک تقسیمبندی صرفاً سیاسی نبود و این دو به لحاظ تمدنی و فرهنگی نیز متفاوت بودند. مهمترین ویژگی امپرتوری روم غربی، زبان رسمی لاتین و «رومی» بودن فرهنگ و تمدن آن بود. در مقابل، زبان رسمی امپراتوری روم شرقی، یونانی بود و از نظر فرهنگی و تمدنی نیز «یونانی» به حساب میآمد.
مسیحیت موجود در آن دو قلمرو نیز دو گونه بود: مسیحیت رومی و مسیحیت بیزانسی. اگرچه هنوز انشقاق بزرگ بین کاتولیسیسم و ارتدوکسی روی نداده بود، اما اینها دو نوع مسیحیت بودند و در دو موقعیت متفاوت تاریخی و تمدنی و فرهنگی و زبانی و ادبی قرار داشتند.
این حالت ادامه یافت تا اینکه روم غربی با هجوم بربرهای ژرمن از شمال، سقوط کرد و در قرن پنجم، دیگر چیزی به نام امپراتوری روم غربی وجود خارجی نداشت. ضمناً در همین خلأ قدرت بود که کلیسای روم غربی به عنوان تنها نهاد مدنی و سیاسی موجود در آن قلمرو، به رهبری پاپ قدرت گرفت.
به خصوص، پس از آنکه امپراتوری روم غربی از میان رفت، روم شرقی خیلی قدرت گرفت و قلمرو خود را گسترش داد. از شمال افریقا و به ویژه مصر گرفته تا نزدیک تونس و مغرب، و از کل سرزمین شام گرفته تا قفقاز، همه زیر سلطۀ امپراتوری بیزانس بود. میدانید که در دورۀ اشکانیان، جنگهای ما با کل امپراتوری روم بود؛ اما در زمان ساسانیان، عملاً با امپراتوری روم شرقی میجنگیدیم.
و اما ایاصوفیه. کلیسای ایاصوفیه در سه مقطع تاریخی ساخته شد. کلیساهای اول و دوم که در بحث ما اهمیت خاصی ندارند، در شورشها آتش گرفتند و ویران شدند. مهم، مقطع سوم در قرن ششم است و بنای موجود (کلیسای سوم) نیز به همین مقطع زمانی بازمیگردد. کلیسای سوم در سال ۵۳۲ به دستور تئودورا،[۴] همسر ژوستینیان یکم،[۵] امپراتور بیزانس، ساخته شد.
با توجه به سقوط روم غربی، قسطنطنیه به مرکز مسیحیت تبدیل شده بود و ایاصوفیه نیز عملاً کلیسای جامع کل مسیحیت به شمار میآمد. در آن زمان هنوز سه شاخۀ ارتدوکس و کاتولیک و پروتستان به وجود نیامده بود. جدایی ارتدوکس و کاتولیک در سال ۱۰۵۴ و جدایی پروتستانها در قرن ۱۶ اتفاق افتاد. بنابراین، ایاصوفیه تا قرنها عملاً مهمترین کلیسای «کل مسیحیت» بود. بعد از انشقاق بزرگ سال ۱۰۵۴ چون ایاصوفیه در قلمرو ارتدوکسی قرار داشت، مهمترین کلیسای کل جهان ارتدوکس به شمار میآمد.
و اما سرانجام، سلطان محمد فاتح، قسطنطنیه را گرفت و دستور داد که ایاصوفیه را مسجد کنند. البته خود ترکها میگویند که سلطان محمد این بنا را با مال شخصی خود «خریداری» کرد، اما این چندان باورپذیر نیست؛ حتی اگر چنانکه میگویند آن را از جمله اموال امپراطور بدانیم که به طور طبیعی به فرمانده برنده جنگ منتقل میشود. چرا که کلیسا اصولاً نمیتواند مایملک پادشاهان محسوب شود. منارههای کنونی آن را نیز بعدها ترکها به آن افزودند. ضمناً باید اذعان کرد که ترکها رفتار متمدنانهای با این کلیسا داشتند و نمادها و نقشهای مسیحی آن را تخریب نکردند، بلکه آنها را فقط پوشاندند و از نظر پنهان کردند. و در سال ۱۹۳۴ که به دستور آتاتورک، ایاصوفیه به موزه تبدیل شد، آن پوششها نیز برداشته شد.
به هر حال، ایاصوفیه یک مکان عادی نیست و یکی از رموز و بلکه از مهمترین رموز جهان مسیحیت است و حساسیت خیلی زیادی نسبت بدان وجود دارد. بدین لحاظ و با توجه به شرایط جهانی و جغرافیای دینی موجود، سؤال این است که واقعاً اردوغان به چه انگیزهای این اقدام تنشآفرین را انجام داده است؛ مضافاً که در استانبول مساجدِ فراوان و بعضاً بسیار بزرگی وجود دارد، مانند «مسجد سلطان احمد»، «مسجد سلیمانیه» و «مسجد چاملیجا».
نسبت معنایی تغییر کاربری ایاصوفیه با کلیسای روسیه
یک مسئلۀ مهم در این میان، کلیسای ارتدوکس روسیه است که با این اقدام ترکیه، در بنبست بزرگی قرار گرفته است. میدانید که کلیسای قسطنطنیه یا همان استانبول، به پاتریارکی آقای بارتولمئوس اول،[۶] برادرِ بزرگ همۀ کلیساهای ارتدوکس به حساب میآید؛ اما به رغم این واقعیت، همۀ این کلیساها، چه آنها که در خاورمیانه هستند و چه آنها که در شرق اروپا، روی هم، نه وزن و اعتبار و موقعیت کلیسای ارتدوکس روسیه را دارند و نه ثروت و مکنت آن را.
کلیسای روسیه تا کنون سه دورۀ مهم را پشت سر گذاشته است: دورۀ تزاری، دورۀ کمونیستی و دورۀ بعد از کمونیستی؛ حتی خود این دورۀ سوم را نیز میتوان به دو دورۀ قبل و بعد از پوتین تقسیم کرد. روسیۀ کنونی در دورۀ بعد از پوتین به سر میبرد و کلیسای ارتدوکس روس کموبیش همانند دوران تزارها به هستۀ مرکزی نیرومند ناسیونالیسم روس تبدیل شده است. در میان همۀ عناصری که ناسیونالیسم روس را تشکیل میدهند، اگر نگوییم قویترین، باید بگوییم که یکی از مهمترین و قویترین عناصر، همین کلیسا است.
حال، مسئلۀ مهم این است که روسیه در درون خود یک اقلیت بزرگ مسلمان دارد که در مناطق مختلف این کشور پراکندهاند، از تاتارستان گرفته تا قسمتهای قفقاز و حتی در خود مسکو. هماکنون بیش از یک میلیون مسلمان آذریزبان در مسکو وجود دارد که عمومشان شهروند روسیهاند. مسئلۀ مهمتر این است که رشد جمعیتی مسلمانان روسیه به مراتب از خود روسها بیشتر است و اگر روند افزایش جمعیت آنها با همین نسبت به جلو برود، در طی دهههای آینده جمعیت مسلمانان و غیرمسلمانان روسیه برابر خواهد شد.
قاعدتاً و به لحاظ استراتژیکی، جامعه و رژیم روسیه و ناسیونالیسم روس نمیتواند نسبت به این واقعیت مهم بیتفاوت باشد و ناچار است که مسلمانان روسیه را یا در قدرت دخالت دهد یا اینکه لحاظ کند. کلیسای روسیه نیز به دو دلیل نمیتواند نسبت به مسلمانان بیتفاوت باشد: یکی اینکه اسلام دینی است که در کنار این کلیسا زندگی میکند و قابل نادیده گرفتن نیست. و دوم اینکه این کلیسا پشتوانه و مادر یا به تعبیری، برادر بزرگ ناسیونالیسم روسی است و چون مسلمانها سهم قابلتوجهی در تعیین استراتژی داخلی و خارجی روسیه دارند، این کلیسا نیز میباید نسبت به وضعیت و موقعیت آنها حساس باشد.
موضوع این است که کلیسای ارتدوکس روسیه با مثلاً کلیسای کاتولیک پرتقال خیلی فرق دارد. کلیسای کاتولیک پرتقال عملاً فقط یک مذهب است، یعنی نه خودش دغدغۀ سیاسی و استراتژیکی دارد و نه به او اجازه میدهند که داشته باشد. اما کلیسای روسیه، هم خودش چنین دغدغهای دارد و هم از او میخواهند که داشته باشد. بنابراین، چگونگی تنظیم رابطه با مسلمانان داخل روسیه، کاملاً برای این کلیسا موضوعیت دارد.
اتفاقاً زبان عموم مسلمانان داخل روسیه ترکی یا به بیان دقیقتر، «آلتایی» است. آنها از نظر نژادی نیز خود را ترک میدانند و در منطقۀ بزرگ ما، از جمله اقوامی هستند که نسبت به قومیت خود، یعنی نسبت به ترک بودن و ترکزبان بودن خود، خیلی حساسند.
بنابراین، اینکه تغییر کاربری ایاصوفیه را «ترکیۀ ترکزبان» انجام داده است، به طور طبیعی نوعی ناآرامی نهفته به وجود میآورد. و این ناآرامی نهفته را کلیسای ارتدوکس کاملاً میفهمد و در نتیجه، دچار مشکل میشود و به احتمال خیلی زیاد، تمایلش به اینکه مسلمانها را بخشی از جامعۀ طبیعی روسیه تلقی کند، کاهش مییابد.
تغییر کاربری اقدامی پوپولیستی است
واقعیت این است که اقدام اخیر اردوغان چیزی جز یک سیاست پوپولیستی و عوامپسندانه نیست؛ تحریک تنشبرانگیزی است که هیچ نوع مصلحت مسلمانی یا کلی ندارد و جز به نفع جایگاه داخلی خود اردوغان و حزب او نیست. اصولاً سیاستهای پوپولیستی در هر شرایطی و برای هر رژیمی پیآمدهای منفی زیادی دارد، چون مردم را نسبت به موضوعی تحریک میکند که به آن شدت و حدتی که میگویند، واقعیت ندارد. البته به لحاظ داخلی و در کوتاهمدت، این اقدام عامل مهمی در تحریک ترکها برای جلو رفتن هرچه بیشتر است؛ واقعاً ترکها پیوسته دارند به جلو میروند و مایل هم هستند که اینگونه باشند.
به هر حال، نکتۀ مهمی که در این میان وجود دارد این است که میزان واکنشی که تاکنون در قبال این جریان صورت گرفته است، نشاندهندۀ عمق واقعی واکنشهای درونی جوامع غیرمسلمان و مسیحی و نیز حجم واقعی تحریک تعصبات دینی نیست. و به نظر میرسد که در مجموع، این اتفاق به اندازهای تأثیرگذار است که رابطۀ آیندۀ اسلام و ادیان دیگر را به کلی دگرگون خواهد کرد و کیفیت این رابطه به دو دورۀ ماقبل و مابعد این رویداد تقسیم خواهد شد. ضمناً این اقدام به طور طبیعی میتواند تارانتها و بریویکهای[۷] بیشتری را به وجود بیاورد؛ منظورم همان قاتل نروژی، آندِرس بریویک، است که در سال ۲۰۱۱ در اسلو با بمبگذاری و رگبار گلوله، ۷۷ نفر را به کام مرگ فرستاد.
ترکیه عملاً این اقدام را به نیابت از «همۀ مسلمانان» انجام داده است و امروزه در مجموع، مسلمانان در موضع قدرت نیستند. مثلاً آن مهاجر مسلمان بینوایی که اکنون در اروپاست، در موقعیتی نیست که از چنین اقدامات حساسیتبرانگیزی آسیب نبیند. و اصولاً وضعیت کلی مسلمانان در بخشهای مختلف، مطلوب نیست و این اقدام به معنی عام کلمه به زیان آنها تمام میشود. به هر حال و در مجموع، به نظر میرسد که ترکیه با این اقدام، فقط به فکر منافع خود بوده و ملاحظۀ بقیۀ مسلمانها را نکرده است. این جریان نوعی بیاعتمادی عمیقی را در میان تمام غیرمسلمانانی که خواهان همکاری با آنها هستند، موجب میشود.
اگر همین اقدام ترکیه را یک کشور اسلامی دیگر مانند مصر یا سعودی یا پاکستان انجام داده بود، بدون استثنا همۀ کشورها در برابرش موضع میگرفتند. حتی اگر ترکیۀ بیست سال پیش این کار را کرده بود، همه در برابرش میایستادند. حال آنکه اکنون فقط سه چهار کشور به صورت صریح، ناخرسندی خود را ابراز کردهاند. اگر به فرض ایران چنین اقدامی انجام میداد، همه اعتراض میکردند؛ البته وضعیت ایران به گونهایست که تقریباً همواره مورد دشمنی و خردهگیریهای گوناگون است.
واقعیت این است که ترکیه به یک قدرت بزرگ کموبیش همهجانبه تبدیل شده است و میتواند از هر مسئلهای به حداکثر ممکن به نفع خود بهرهبرداری میکند، هم از نظر اقتصادی و تجاری و هم از نظر سیاسی و رسانهای و حتی بخش خصوصی. واقعاً در میان کشورهای جهان سوم، ترکیه در بخشهای مختلف به طور چشمگیری رشد پیدا کرده است.
ترکیه با عموم کشورهای توسعهیافته روابط اقتصادی مهمی دارد و به واسطۀ مردم و بخش خصوصیاش که واقعاً یکی از فعالترین بخشهای خصوصی کل دنیا به شمار میآید، تقریباً در همه چیز با آنها شریک شده است. شرایط دنیا نیز به گونهای نیست که شما به آسانی بتوانید شریکتان را بزنید، چون اگر او را بزنید، عملاً خود را هم زدهاید. بنابراین، ترکیه گرچه «عضو رسمی» اتحادیۀ اروپا نیست، اما «عضو طبیعی» این اتحادیه به شمار میآید و یک وابستگی طرفینی بین آنها به وجود آمده است.
چرایی انتخاب این زمان برای تغییر کاربری ایاصوفیه
در این مقطع، حداقل دو موضوع وجود دارد: اول اینکه اردوغان وقتی تغییر ایاصوفیه از موزه به مسجد را به مردم ترکیه اعلام کرد، سخنانی گفت که فحوایش این بود که دوران سستی و فتور ترکیه دیگر تمام شده و این کشور به قدرتی قابلتوجه تبدیل شده است. او تاریخ مسجد کردن ایاصوفیه را دقیقاً ۲۴ جولای تعیین کرد که مصادف است با سالروز قرارداد لوزان[۸] که در ۲۴ جولای سال ۱۹۲۳، وضعیت مرزهای ترکیه را با بلغارستان و یونان و سوریه و عراق، مشخص و تثبیت کرد.
جمهوری ترکیه در مرزهای کنونیاش بواسطۀ همین قرارداد بود که شکل گرفت و پیش از آن، امپراتوری پهناور عثمانی وجود داشت که کل خاورمیانۀ عربی و شمال افریقا زیر سلطهاش بود. آن قرارداد با شرکت چند کشور اروپایی و مخصوصاً انگلیس و فرانسه امضا شد که در آن زمان در عراق و سوریه و منطقۀ شام قدرت داشتند.
منظور اردوغان از دوران سستی، دوران همین قرارداد لوزان و همچنین توافقنامۀ سرّی سایکس-پیکو[۹] بین انگلیس و فرانسه در سال ۱۹۱۶ بود که توافق کردند قلمرو عربی امپراتوری عثمانی را بین خود تقسیم کنند. خلاصۀ حرف اردوغان این است که دورانی که ما در موضع ضعف بودیم و کسانی میتوانستند چنین مسائلی را بر ما تحمیل کنند، دیگر گذشت و ما اکنون دوباره برای خود قدرتی شدهایم و میتوانیم قدرتنمایی کنیم.
نکتۀ دوم این است که اکنون برای ترکیه زمان بسیار خوبی است که رقبایش را در منطقه و به ویژه در لیبی در انزوا قرار دهد. اردوغان با این اقدام، توانست گروههای اسلامی موافق خود از اخوان المسلمین گرفته تا بقیه را تحریک کند و عملاً رژیمهای رقیب خود را که عربستان و امارات و مصر در رأس آنها هستند در انفعال کامل قرار داد.
اگرچه خود این رژیمها مخالف اردوغان هستند، اما افکار عمومی داخلی آنها این قابلیت را دارد که به نفع ترکیه تحریک شود و با این اقدام ترکیه، عملاً این اتفاق افتاد و اکنون افکار داخلی اسلامی آنها در موافقت با اردوغان به هیجان آمده است. لذا این قضیه ضربۀ سنگینی به رژیمهای عربی رقیب ترکیه بود و اردوغان توانست نه فقط در این منطقه، بلکه در مجموع جهان مسلمان، نیروهای اسلامی را به سوی خود بکشد. او در حال حاضر نه تنها قهرمان تاریخی ترکها، بلکه قهرمان بسیاری از مسلمانانِ با گرایش دینی – سیاسی است.
موضع دولتهای مسلمان منطقه در واکنش به این اقدام ترکیه
آنها در شرایطی نیستند که بتوانند موضع مخالف بگیرند. مثلاً امارات که هم در لیبی و هم در مناطق دیگر، ترکیه رقیب مهم اوست، فقط وزیر فرهنگ و توسعۀ دانش او که خانمی به نام نوره الکعبی است، توییتی زده و از این حرکت انتقاد کرده است. در عربستان نیز تا جایی که خبر دارم، رژیم سعودی موضع خاصی نگرفته است. البته مطبوعات عربستانی، هم آنهایی که در خود عربستان منتشر میشود و هم امثال شرقالأوسط که خارج از عربستان هستند، در مخالفت با این اقدام مطالبی نوشتهاند، هرچند به صورت محتاطانه و خجولانه. این حالت در مصر و حتی در دانشگاه ازهر نیز دیده میشود و مراکز دینی مصر نمیتوانند مخالفت خود را به طور صریح ابراز کنند، زیرا افکار عمومی و مشخصاً گروههای اسلامی این کشور کاملاً با این اقدام موافقند.
کموبیش شرایطی مانند زمان اشغال کویت توسط صدام، به وجود آمده است. در آن زمان نیز با اینکه صدام اشغالگر بود، اما اکثر قریب به اتفاق احزاب اسلامی و قومی و چپ در کل جهان مسلمان و به ویژه در بین اعراب، به نفع صدام موضع گرفتند. به طور کلی، پتانسیل طبیعی در جهان مسلمان سنی، قدرتمدار و طرفدار قدرت است. گذشته از دلایل تئولوژیک، اینها به علت ضعف تاریخیشان، به قدری مورد بیاحترامی و تحقیر و توهین قرار گرفتهاند که در حال حاضر خواهان شکوه و قدرت و اعتبار هستند. بنابراین، هماکنون اوضاعی کموبیش همانند اوضاع اشغال ششماهۀ کویت توسط صدام به وجود آمده است. در آن زمان نیز رژیمهای محافظهکاری مانند مصر و مراکش، تنها میتوانستند به صورت خیلی خجولانهای صدام را محکوم کنند و چون افکار عمومیشان موافق صدام بود، نمیتوانستند بیش از اندازۀ معینی حرف بزنند.
پینوشت:
*بخشی از گفت و گوی حجت الاسلام والمسلمین محمد مسجدجامعی
[۱] Edict of Milan
[۲] Constantine I
[۳] Byzantium
[۴] Theodora (c. 500-548)
[۵] Justinian l (c. 482-565)
[۶] Bartholomewe l
[۷] Anders Behring Breivik
[۸] Treaty of Lausanne
[۹] Sykes-Picot Agreement