چند دهه قبل، قم مقر سیادت مرجعی آسمانی چون مرحوم بروجردی بود. وقتی به قم می نگریستی، معلم شاخص را علامه طباطبائی، طلبه را بهشتی، سفیر را موسی صدر و واعظ را مطهری می یافتی. آنجا اما طی دهه ۳۰ و ۴۰ ، نسل عملگرای روحانیتِ زمینی، بی سر وصدا در کار تولد بود.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، قرن پانزدهم میلادی پایان دوره هزار ساله قرون وسطی است. اروپا زخم خورده از جنگ های بی پایان مذهبی، ترکتازی کلیسا، انگیزاسیون، طاعون، قحطی و کاهش جمعیت، در آستانه رنسانس ایستاده است.
ویل دورانت پرده ای از پایان عصر ایمان را اینگونه تصویر می کند: در این میان، محیط عقلی و فکری کلیسا نیز دستخوش تحولی شد که به زیان آن بود. کلیسا هنوز دانش پژوهان و محققان ساعی و شرافتمندی در آغوش خود می پرورد. اما در مدارس ودانشگاههایی که بنیاد نهاده بود، اقلیتی پرورش یافت که شیوه تفکرشان برای مردان متدین وپاک کلیسا خوشایند نبود. گوش فرا دارید و ببینید سنت برناردینو بسال ۱۴۲۰ در مورد ایشان چه می گوید: «بسیاری از مردم چون پستی و فرومایگی زندگی راهبان و زاهدان و راهبه ها و کشیشان را می بینند، یکه می خورند. وچه بسیار ایمانشان را از دست می دهند. به آنچه بالاتر از خانه هایشان است، اعتقاد ندارند و آنچه در مورد کیش ما نگاشته شده، حقیقی نمی دانند. بلکه گمان می برند اینهمه ساخته و پرداخته اندیشه آدمیست ونه الهام ربانی! .. آنها به آئین های مقدس بچشم تحقیر می نگرند… معتقدند روحی وجودندارد .. از دوزخ نمی ترسند و آرزوی بهشت ندارند. بلکه به چیزهای ناپایدار، دل بسته و می گویند برای آنها بهشت، همین جهان است.»
گمان می کنم که شوربختانه، مذهب تشیع در کشور ما، دورانی شبیه این را تجربه می کند. چند دهه قبل، قم مقر سیادت مرجعی آسمانی چون مرحوم بروجردی بود. وقتی به قم می نگریستی، معلم شاخص را علامه طباطبائی، طلبه را بهشتی، سفیر را موسی صدر و واعظ را مطهری می یافتی. آنجا اما طی دهه ۳۰ و ۴۰ ، نسل عملگرای روحانیتِ زمینی، بی سر وصدا در کار تولد بود.
روحانیونی که در انتهای دهه ۵۰، قدرت را قبضه کردند و طی چهل سال آن کردند که نعوذ بالله منه. حال قم، بزرگ وثروتمندست و تعداد طلاب زیاد شده است. این قم بروجردی ندارد. در حالی که مراجع متعدد به جمع وجوهات و رویت هلال و مانند آن محدودند، قم صحنه آقاییِ امثال مصباح و محمد یزدی است. اگر شبیری هم دارد، در خانه نشسته و به چشم نمی آید.
خلائق از اصحاب عمائم، خلخالی، جنتی، موسوی تبریزی، خوئینی ها، فلاحیان، رازینی، آملی، اژه ای، طائب، پناهیان و احمد خاتمی را با پوست وگوشت، درک کرده اند و آنها را مصادیق روحانیت شیعی می دانند. من این آقایان را اصحابِ مذهبِ قدرت می خوانم. مذهبی که در آن قدرت در غایت تقدس است و برای حفظ و بسط آن، خیلی کارها می شود کرد. خیلی از طلاب و روحانیون ازین نحله نیستند.
غالب آنها را باید روحانیت خاموش و حوزه تقیه نامید که آنچه از مصلحت مسلمین می فهمند را زیر عبا یا در خلوت بیت ، ابلاغ می فرمایند. اما هزاران معمم از جنسِ مذهبِ قدرت، در نهایت جلوه و ظهور، مساجد و منابر را در اختیار دارند و در محاکم، ادارات، صدا و سیما، دانشگاه و هر گوشه کشور روز وشب در کارند. آنها دارند با عجله، آینده ایران را شکل می دهند.
آنها ناخودآگاه، مصرانه در کار توسعه این باورند که دینی که نمایندگی می کنند نه راه حل که خودِ مشکل است! از ثمره وجود آنانست که برخی خلائق به نحله های فکری دیگر می گروند و کثیری، کلیت باور دینی را وا می نهند و انزال دین و رسالت را افسانه می خوانند. فروپاشی اخلاقی جامعه، یکی از نتایج این روند است. بنیانِ اخلاق ایرانی که بر باور دینی استوار شده بود، سست شده و منظومه اخلاقی دیگری، اقبال و استقرار نیافته است.
آنچه روحانیت کاتولیک ظرف چند صد سال با باور دینی مردم اروپا کرد، اینجا برخی مردان دین با جد و جهد در مدتی بس کوتاهتر به انجام می برند. تشیع ایرانی حالش خوب نیست و سالهای دشواری پیش رو دارد. مع الاسف ایران هم!
نویسنده: محمد حسین کریمی پور