علم و دین؛ دست در دست هم
یادداشتی از روبرت مرسر نیرن؛
ردنا (ادیان نیوز) – مذهب، ستون فقرات اخلاقی ما، چندی است به عزلت مقدس خود بازگشته و دست علم را برای تغییر روزافزون زندگی انسانها باز گذاشته است.
ما به مدیریت علمی، علم سیاست، علوم اجتماعی و هر زمینه پژوهشی که با کلمه علم همراه باشد وابستهایم. بنابراین، هرگاه امری توسط افراد عالم و دانشگاهی مورد ارزیابی قرار بگیرد درست تلقی میشود. اما متأسفانه این موضوع یک مهملِ خطرناک است. علم بهخودیخود بیمعنی است، و زمینه و متن همهچیز است که طی هزاران سال توسط دین تولید شده است.
در طول تاریخ، باور به امور معنوی باعث شد انسانها بتوانند جهان و جایگاه خود در آن را تبیین کنند. بهویژه گذر از باور به خدایان به مفهوم خدای خالق، موجب شد که گروههای بزرگتری از مردم در قالب جوامع، با یک هویت مشترک گرد هم جمع شوند؛ هویتی که بر اساس عقاید همسان توسط روحانیان و کاهنان، که واسطه امور دنیوی و امور معنوی به شمار میآمدند، شکل میگرفت. درنتیجه، قدرت سکولار که مسلط بر امور مادی بود، و قدرت معنوی که مسلط بر تخیل و امور غیرمادی بود، همواره در اتحادی دشوار و ناآرام قرار گرفتند.
به همین ترتیب، ادیان بزرگ به هدف نظم بخشیدن به افکار بشر از طریق تبیین جایگاه انسان در هستی و وضع قوانینی برای رفتار و اخلاق شخصی، به وجود آمدند.
عملکرد ادیان اقدام به ایجاد یک تصور جمعی بود که بتواند انسانها را کنار هم جمع کند. اما در طول زمان، هرچه بیشتر انسانها درباره ماهیت اشیا کندوکاو کردند، فرضیههای مذهبی آنها با آنچه مشاهده میکردند وارد تقابل شد.
از آن روی، روحانیان و رهبران دینی و همتایان سکولار آنها به مبارزه شدید با “علم جدید”ی پرداختند که ازنظر آنها موجب سست شدن بنیان عقاید و باورهای جوامع میشد.
در اروپا، از قرن ۱۶ تا اواسط قرن ۲۰، نظامهای سیاسی یکی پس از دیگری و عموماً به شکل خشونتآمیز تغییر کردند؛ زیرا مردم بهمرور در آنچه بنیان این نظامها بر آن استوار بود به دیده تردید نگریستند. این ایده که تزارها و پادشاهان از جانب خدا منصوب شدهاند و عقیده به اینکه سیستم وراثتی بهترین نوع تقسیم قدرت است، دیگر در بین مردم مورد قبول نبود.
این دوران، دقیقاً زمانی است که ما فرض میکنیم علم مسیر خود را برای گرفتن جایگاه دین آغاز کرد. اما یک مشکل وجود داشت؛ علم با رد درک معنوی و فرامادی نسبت به امور اخلاقی، نوعی اخلاقگرایی اگنوستیک را مطرح کرد که در بهترین حالت، رفتار اخلاقی را مانند فرمولی برای بقا توصیف میکرد. این نوع دیدگاه بستری را ایجاد کرد که در آن فاشیسم و کمونیسم متولد شدند.
مشکل دین سنتی این بود که تلاش میکرد جامع باشد و امور فرامادی را به نظم اجتماعی و همچنین رفتار فردی پیوند دهد. هرچند کلیسای روم با ادیان و عقاید دیگر با شدت برخورد میکرد، تلاش آن برای ارائه نوعی نظم اخلاقی کلی به مردم، نسبتاً موفق بود. بااینحال اصرار کلیسا بر جامع بودن، امکان هرگونه اصلاح را محدود کرد و به همین دلیل علم جدید توانست پیروز میدان باشد.
بنابراین، آیا علم و دین میتوانند همزیستی کنند؟ بیایید آمدن روزی را تصور کنیم که ما همهچیز را درباره دنیای مادی و فیزیکی بدانیم، و فیزیکدانانی باشند که درباره هم امور تئوریپردازی کرده باشند. پسازآن چه میشود؟
آیا همه رنج و مشقتهای ما پایان مییابد؟ آیا همه در آغوش یکدیگر و با خوشبختی به این فکر میکنیم که دیگر چیزی برای به دست آوردن نخواهیم داشت؟ این یک رؤیای دیرینه است که در باور ما از بهشت نمود مییابد. اما درواقع توهمی بیش نیست؛ چراکه زندگی آفریننده است و نیاز به تلاش دارد.
این گزاره درست است که آگاهی و مفاهیم ایجاد شده توسط علم، باعث نظم افکار ما و تصادفی ندانستن امور شده است. باوجوداین هماهنگی دادههای علم با متن و زمینه لازم است.
هرچند اقتصاد بازار به ما امکان افزایش سود مادی داده و به عنوان محرکی قوی عمل کرده است، ساختار نظامهای سیاسی متناسب با آن تغییر نکرده است.
حکومتها عموماً در مقابل تغییر مقاومند و در خلأ اخلاقی عمل میکنند. پس در پاسخ به چنین وضعیتی، رهبران دینی ما فارغ از گروه و مذهب خود، باید بیشتر با امور جهان و علوم (اجتماعی و طبیعی) آشنا شوند، تا بتوانند موضوعات اخلاقی را در قالب این دانشها برای مخاطبان خود مطرح کنند و آنها را به سمت پیشرفت سوق دهند.
درنتیجه چنین رویکردی، افراد با تکیهبر اصول پایهای دین و اخلاق میتوانند نظامهای سیاسی را بازسازی کنند: با کمک علم و دین دست در دست هم.
منبع: دین آنلاین