در کتاب ملاقات موسی و خضر (ع) تلاش شده تا با بیان نواقص انبیا ضمن اذعان به ستایش انبیاء در قرآن تفاوت آنان با امام روشن شود.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، کتاب ملاقات موسی و خضر(ع) شرحی بر آیات ۶۰ تا ۸۲ سوره کهف با موضوع ملاقات حضرت موسی (ع) و حضرت خضر (ع) است. نویسنده که با نام عبدالله مستحسن معرفی شده است نکاتی در رابطه با بطن این ملاقات ارائه میکند و مانند دیگر کتابهای خود که درباره قصص قرآنی مانند ذوالقرنین نوشته است، بیش از همه سعی میکند از قصه برای رابطه با امام نتیجه گیری کند و حتی حدود یک سوم مطالب کتاب به موضوع نبوت و امامت ربط دارند نه قصه اصلی.
بسیاری از نکات مهم تفسیری مانند رابطه شریعت و تأویل، اهمیت استاد راه، معنای علم لدنی و تأویل و… در اینجا محوریت ندارند و موضوع امامت محور قرار داده شده است. به عنوان مثال در این کتاب میخوانیم که مجمع البحرین یک نقطه جغرافیایی نیست و می پرسد آیا نمیتوان آن را پیوند رسالت و ولایت دانست؟ او نهایتاً خضر را یک صفت میداند نه یک اسم و آن را بر امیرالمؤمنین (ع) منطبق میکند. (ص ۱۹۶)
در این کتاب با یک ذهن خلاق و نکته بین روبرو هستیم که تأویل ولایی خوبی از قرآن ارائه میدهد. مثلاً بین رسول و نبی فرق میگذارد و با توجه به ختم نبوت، آیه «یَا بَنِی آدَمَ إِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ رُسُلٌ مِنْکُمْ یَقُصُّونَ عَلَیْکُمْ آیَاتِی» (اعراف/۳۵) را بر ائمه هم منطبق میداند و آنها را رسولانی از جنس مردم و صفوه المرسلین می نامد (ص ۱۷۴). اما گاه استدلالها تام و کامل نیستند و از بی دقتی و گمانه زنی پرهیز نشده است. به عنوان مثال بیان میشود که شیطان یاد ماهی را از ذهن همراه موسی ع برد چون نمیخواست موسی به معرفت بیشتر برسد و یا به خواسته خود یعنی تأسیس دولت یهود برسد (ص ۴۳).
اما این سخنان باید استدلال محکمتری داشته باشد؛ آنچه از قرآن میفهمیم این است که شیطان، موضوع زنده شدن ماهی را فراموشاند تا موسی به ملاقات خضر نرود. این ملاقات نشان دادن عجز علمی موسی به او بود که هر بندهای باید همیشه متذکر او باشد وگرنه از این داستان امکان و استطاعت همراهی موسی و خضر نفی شده است، یعنی مقام موسی طوری نبود که بتواند به دریای خضر بپیوندد نه اینکه با این ملاقات در جهت کسب معرفت و تأسیس دولت استفاده کند.
در جایی دیگر نویسنده روایت برتری موسی در علوم ظاهری بر خضر را نمیپذیرد و میگوید: علی القاعده کسی که علوم باطن را میداند قطعاً علوم ظاهر را هم میداند (ص ۷۶). این سخن با روایاتی که موسی را اعلم میداند یا روایتی که خضر میگوید در بعضی امور من طاقت علم تو را ندارم، نمیسازد. موسی (ع) پیامبر اولوالعزم بود و این انبیا عزم و صبر ویژه ای دارند که دیگران حتی رسولان غیراولوالعزم فاقد آن بودند: فَاصْبِرْ کَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل (احقاف/۳۵) پس گرچه موسی صبر همراهی با خضر را نداشت ولی چون خضر هم صبر همراهی با موسی را نداشت پس در علم شریعت برتر نبود بلکه تابع بود.
در این کتاب تلاش شده تا با بیان نواقص انبیا ضمن اذعان به ستایش انبیا در قرآن تفاوت آنان با امام روشن شود. علت فقدان توفیق موسی در برابر خضر به علت خصلتهایی مانند سستی و ترس از قبول پیامبری، غضب بی جا بر برادر و به زمین زدن الواح پس از گوساله پرستی بنی اسرائیل بود. (ص ۱۳۱). اصل مقام والای ائمه قابل انکار نیست و برتری امام بر نبی در قرآن بیان شده است.
اما تحلیل چگونگی سهو و ترک اولی نزد انبیا نیازمند دقت بیشتری است. مثلاً در جایی از کتاب نویسنده سوال نوح از خدا را با فرازی از دعای کمیل مقایسه میکند که اگر مرا در جهنم بیندازی…. آن قدر گریه میکنم تا به من رحم کنی (ص ۱۴۴) او این سوال را نقص نوح میداند در حالی که در مقالهای دیگر خود توضیح داده ایم اصل مجادله با خدا مذموم نیست بلکه اگر موجب گفتگوی عاشقانه و متضرعانه شود در دعای کمیل هم این مجادله وجود دارد سخن نوح نبی را هم میتوان مجادلهای با خدا بر سر نجات کسی که فکر میکرد از اهل بیت اش است تفسیر کرد مانند مجادله ابراهیم (ع) بر سر قوم لوط.
فقط مسئله مجادله گران این بود که به قطعیت عذاب کسانی که بر سر آنها مجادله میکردند جهل داشتند. پس این مجادله از جنس جدل یک انسان سرکش نیست بلکه به قول قرآن جدل یک انسان اواه حلیم منیب است. این نکتهای است که نویسنده متعرض آن نشده است و لحن کلام او مقام انبیا را تخفیف میدهد.
در این کتاب کمتر ارجاع مفید میبینیم و مؤلف بر ذهن و پرسشگری خود تکیه دارد و چند بار جملاتی با مضمون «اکثر مفسرین اشتباه گفته اند» بیان میشود. در جایی هم میگوید «به بنده اعتراض نکنید چرا گفته ام، به آنها (مفسرین) بگوییدچرا نگفته اند» (ص ۱۶۹). در اینکه قرآن دریایی است که با تفسیر مفسرین همچنان کشف نشده باقی مانده شکی نیست و دقت نظرهای نویسنده هم قابل تأمل و گاه جذاب است.
اما به نظر میرسد برای نوشتن تفسیر صحیح بر قرآن نباید نظرات بزرگان را کمرنگ کرد و در حاشیه قرار داد. مثلاً او مراد از «رهق» در آیه فَخَشینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً (کهف ۸۰) را خواری و سرشکستی پدر و مادر در اثر کفر و طغیان فرزند میداند (ص ۱۰۴) در حالی که اولاً آیاتی مانند تَرْهَقُهُمْ ذِلَّه (قلم ۴۳) گرچه ارهاق و ذلت را توأم آورده ولی در عین حال دلالت بر این دارد که این دو در معنی کاملاً یکسان نبوده و از هم جدا هستند. ارهاق به معنای پوشاندن با قهر است و لزوماً ذلت در آن نیست، ثانیاً علامه طباطبایی هم دو معنای برای یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً بیان کرده که یکی نظر مشهوری است که نویسنده رد میکند و دیگری کفر و طغیان را به فرزند نسبت میدهد نه به پدر و مادر.
اما نویسنده میگوید علامه نظر قاطعی بیان نکرده و در واقع به نظر علامه پیوندی نمیزند و فقط آن را سربسته نقل میکند گرچه از متن بر میآید که ترجیح علامه همان نظری است که نویسنده درست میداند اما او عدم بیان قاطع علامه را نقد میکند در حالی که علت این عدم قاطعیت المیزان لزوماً جهل نیست بلکه گاه بیان لایههای فهم معنای قرآن است.
این بیان احتمالات در تفسیر، در همین جا یک نکته کاربردی هم دارد. وقتی احتمال اول را بپذیریم که فرزند میتواند پدرش را به کفر و طغیان بکشاند آن وقت وقایع عبرت انگیز و غم انگیزی مانند انحراف زبیر از اهل بیت به واسطه فرزندش به این آیه منطبق میشود. در واقع در اینجا قرآن در لایههای مختلف خود مصادیق کاربردی مختلفی پیدا میکند و فایده عدم قطعیت نهایی در بیان علامه طباطبایی این نیز میتواند باشد. به هر حال، احساس جدایی با جریان تفسیر در این کتاب به طور کلی عاقبت خوشی ندارد و موجب بی دقتی و بی بهره شدن از دانش گذشتگان میشود.
به طور کلی قصه موسی و خضر (ع) قصهای چند لایه است که در همیشه تاریخ برای ما درس داشته است و این کتاب هم ما را با گوشهای دیگر از ظرایف این قصه شگفت آشنا میکند. گفت و گو و تحلیل نظریات تفسیری در این مورد حتماً برای مسائل معاصر ما مفید خواهد بود.
منبع: مهر