مقاله حاضر یک گزارش تفصیلی از الفاظ فارسی مربوط به طلاق و سوگند در متون فقهی حنفی است. این متون از قرن ششم تا حوالی دوازدهم، در هند و ماوراءالنهر، گاه به فارسی و گاه ترکیبی از عربی و فارسی بود. این مقاله، به الفاظ بکار رفته در این متون برای سوگند و طلاق پرداخته و نمونه ها را بیان کرده است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، در مقاله «ادبیات الفاظ کفر در فقه حنفی و میراث فارسی آن از بخارا و نواحی» بر اساس فتاوای تاتارخانیه متعلق به عالم بن علاء انصاری دهلوی هندی (م ۷۸۶) [متون ایرانی، دفتر دوم] از اهمیت این کتاب در ارائه جملات و اصطلاحات فارسی رایج در قرون ششم و هفتم هجری در نواحی ماوراءالنهر سخن گفتم. این اثر که در سال ۷۷۷ پدید آمده یک دوره فقه حنفی است که بر اساس متون فراوان موجود در آن نواحی پدید آمده است. این آثار، به طور عمده، شرح فتاوی رایج در مدارس فقهی حنفی وابسته به فقیهان قدیم و جدید مذهب حنفی است. چنان که بسیاری از آنها، مجموعه استفتاءاتی است که از عالمان و فقیهان پرسیده شده و آنان بر اساس اصول مذهب حنفی به آنها پاسخ دادهاند.
توجه داریم که استفتاءات به طور عموم بر محور پرسش در باره مشکلاتی است که در فقه و حقوق برای عامه مردم رخ داده و آنان برای روشن شدن تکلیف خود در باره آنها از فقیهان پرسش کردهاند، در حالی که آثار فقهی، آثاری تئوریک ـ و نه بر پایه پرسشهاست که اگرچه اوائل برای حل معضلات و روشن کردن تکلیف مردم در صحنه عمل نوشته شده، اما به تدریج تبدیل به آثاری کلی در باره بایدها و نبایدهای فقهی تبدیل شده است. در ادامه آنها و تدریجا مسائل جدیدی برای مردم پیش میآید که در پی دانستن تکلیف خود در قبال آنها هستند. پاسخ به این مسائل همان آثار استفتائی است.
در میان استفتاءات، مسائل اجتماعی و آداب و عادات عرفی فراوان مطرح میشود و از این حیث، این قبیل آثار، ارزش مضاعف دارد، یعنی نه تنها به لحاظ علمی و فقهی و اجتهادی سودمند هستند، بلکه از نظر شناخت آنچه در جامعه آن روزگار اتفاق میافتد، به ویژه از حیث ادبی و زبانشناسی و لغت نیز اهمیت دارد.
طبیعی است که در فتاوای تاتارخانیه که اساس آن به عربی است، بیشتر این مسائل به همان زبان بیان شده، اما آنچه ما در این مقاله و نیز مقاله پیشین به آن توجه داشتیم، مواردی است که لفظی یا عبارتی به فارسی به کار رفته و این فایده سومی را افزون بر جنبه علمی و اجتماعی ـ تمدنی برای ما دارد و آن سودمندی آن متون از حیث ادبی است.
به هر روی، هر ضرورتی وجود داشته، سبب شده است تا شماری از تعابیر و جملات فارسی رایج در جامعه بخارا و سمرقند در قرنهای ششم و هفتم هجری با زیبایی تمام برای ما برجای بماند.
چرائی ورود عبارات فارسی در متون عربی فقه حنفی
اکنون پرسش مهم این است که چرا عبارات فارسی در میان یک کتاب عربی تا این حد بکار رفته است. این امر نیازمند توضیح مختصری است. شرح مطلب آنکه این آثار فقهی، برای جامعهای نوشته شده که زبان رایج در آن فارسی بوده است. بنابر این در حالت عادی، این طبیعی است که حتی اگر یک زبان علمی برای فقه یا دیگر علوم بکار میرود، تا اندازهای نسبت به کاربرد عبارات محلی که به زبان فارسی بوده، تساهل نشان دهد. این مسأله از قدیم الایام که مذهب حنفی با ابوحنیفه پیوند خورد و از همان زمان زبان فارسی در فقه حنفی اهمیت یافت، مطرح بوده است.
این که به باور ابوحنیفه، میتوان نماز را به فارسی خواند، نمونه مهمی از این رویکرد به زبان فارسی در اعمال دینی است. در همین فتاوی تاتارخانیه [۱/۳۳۶]. آمده است: و إذا قرأ فی الصلاه بالفارسیۀ جازت قراءته سواء کان یحسن العربیۀ أم لا. خواندن نماز به فارسی رواست، چه آن شخص، عربی را خوب بداند یا خیر. البته ابوحنیفه به رغم آنکه خواندن نماز به فارسی را روا میدانست، این نظر را نسبت به سایر زبانها نداشت، دلیل آن هم نزدیکی زبان فارسی به عربی بود. حنفیان، هم به این حدیث استناد میکردند که: لسان اهل الجنۀ العربیۀ و الفارسیۀ الدریۀ، [همان، ۱/۳۳۷]. البته ابوحنیفه اصرار داشت که باید ترجمه دقیق و مطابق نظم قرآن باشد. مثل آیه «جزاءهم جنهم» گفته شود: سزای وی دوزخ. یا در آیه «معیشۀ ضنکا» گفته شود «معیشت تنگا». اما اگر نظم قرآن را نداشت جایز نیست! گرچه برخی دیگر از فقیهان حنفی در هر حال خواندن سوره را در نماز به فارسی جایز دانستهاند. برخی هم گفتهاند ترجمه سوره ای مانند سوره اخلاص جایز است، اما سورههای داستانی مانند سوره یوسف و مثلا اینکه این آیت خوانده شود «اقتلوا یوسف» «بکشید یوسف را» نماز را فاسد میکند. صاحب فتاوی تاتارخانیه میگوید: و الصحیح انه یجوز فی الکل، در هر حال و در همه موارد جایز است. [همان، ۱/۳۳۷] بنابرین شاهدیم که حنفیان تا چه اندازه با زبان فارسی درآمیختهاند.
اما منهای این مسأله، نکته مهم دیگری در ارتباط با حضور عبارات فارسی در متون فقه حنفی ماوراءالنهر وجود دارد که باید به آن توجه داشت. این مسأله به نوعی در ارتباط میان زبان فارسی و برخی از مسائل فقهی خاص بود. در بحث از الفاظ کفر، آنچه در این زمینه اهمیت داشت این بود که برخی از الفاظ رایج در میان فارسی زبان، به دلیل دلالت لفظی آنها، از نظر این فقیهان، با «کفر» ارتباط مییافت. اینکه کلمات خاصی در فارسی عامیانه نوعی توهین به مقدسات دینی باشد، زمینه این بحث فقهی را پیش میآورد که گفتن این کلمات در فارسی و جاری شدن آنها بر زبان یک مسلمان، چه حکمی دارد؟ بیان چنین حکمی در گرو آن است که بدانیم این الفاظ چه معنایی را ادا میکنند و این لفظ و مفهوم آن در عرف این مردم معادل چه نوع معنایی است، و اینکه آیا این معنا دقیقا با آنچه در فقه حنفی به عنوان الفاظ کفر و توهین به مقدسات شناخته میشود، تطبیق میکند یا خیر.
همین بحث دست کم در دو مورد دیگر نیز جریان داشت. یکی در بحث طلاق و دیگری در بحث قسم و سوگند. در اینجا هم عینا همان بحث مطرح بود. در فقه اسلامی، در شرایط عادی، طلاق در اختیارمرد است و برای ابراز طلاق، در هر زبان و فرهنگ و عرفی، الفاظی وجود دارد. عادی ترین کلمه در عربی همین است که شخص بگوید: «طَلّقتُک» من تو را طلاق دادم. اما طبیعی است که وقتی توده مردم به فارسی صحبت میکردند و بر اساس میراثی که از پیش از اسلام داشتند، کلمات و تعابیر خاصی را در زبان خود ویژه طلاق داشتند. اکنون که فقه اسلامی ـ عربی به نواحی آنان آمده بود، چگونه احکام دین جدید، با الفاظ جاری در میان جامعه و عرف آن تطبیق میکرد؟
همین بحث در باره سوگندها نیز بود. کسی که سوگندی میخورد و خلاف آن عمل می کند باید کفاره این اقدام خود را بپردازد. انواع و اقسام سوگندها و گذاشتن شرطها در هر زبانی وجود دارد. در این صورت باید از این تعابیر سراغ گرفت و حکم فقهی هر کدام از آنها را بیان کرد. در این میان، گاه تعابیر تازهای به کار میرفت که حتی در عرف جاری آن مردم سابقهای نداشت. طبیعی است که استفتاء، یعنی پرسیدن از حکم فقهی این قبیل سوگندها، امری عادی بود. به خصوص که برخی از این سوگندها، نتایج آشکاری در زندگی روزمره داشت. همان طور که طلاق با گفتن یک تعبیر یا لفظ خاص محقق میشد، در بسیاری از سوگندها نیز حنث قسم یا نقض آنکه میتوانست روی امر طلاق باشد، مطرح میشد. مانند اینکه بگوید: اگر چنین کردم، زنم مطلقه باد. مقصود این است که بکار بردن این الفاظ در زندگی عادی آثار حقوقی خاص خود را داشت و فقیه به عنوان یک حقوق دادن باید تکلیف این موارد را روشن میکرد.
دلالت عرفی الفاظ طلاق و سوگند در فارسی و اهمیت آنها در حکم فقهی آن
در بحث طلاق، به طور مداوم صدور حکم طلاق منوط به آن است که آیا یک تعبیر خاص، در عرف آن جامعه یا زبان آنان، معنای طلاق را میرساند یا خیر. نتیجه این بحث آن است که اگر مردی، لفظی را بکار برد و بعد از آن انکار کرد و گفت که مقصودش از آن لفظ طلاق نبوده است، چگونه میتوان با شناخت دقیق کاربرد عرفی آن، حکم آن را مشخص کرد.
برای نمونه در باره فعل «بهشتم» که یکی از رایجترین الفاظ و الفاظ در زبان فارسی در عراق عجم برای امر طلاق بوده این توضیح آمده است که اصل در این نوع از الفاظ فارسی که در طلاق استفاده میشود نه در جای دیگر، این است که هیچ تفاوتی با کلمه طلاق عربی ندارد. اما اگر کلمه ای باشد که هم در طلاق و هم در غیر طلاق به کار می رود، مانند کنایات در عربی و طبعا قابل بحث است. [همان، ص ۲۳۳] وی سپس میگوید: لفظ «بهَشتم» لفظی است که خراسانیان و عراقیان [عراق عجم] آن را در طلاق بکار میبرند. قاضی ابویوسف گفته است که فعل مزبور، سبب طلاق رجعی است، حتی اگر شخص وقت گفتن نیت طلاق را نکرده باشد. [همان، ص ۲۳۳] در حالی که از ابوحنیفه نقل شده که در باره مردی که به زنش بگوید: بهشتم ترا، یا بگوید: بهشتم از زنی! طلاقی در کار نخواهد بود مگر آنکه نیت کرده باشد. [۲۳۳] از امام اوزگندی نقل شده که گفته است صریحترین لفظ طلاق در دیار ما «طلقتک» یا طلاق دادم تراست. همین طور: پای گشاده کردمت. اما در بلاد عراق [عجم] بهشتم صریحترین است. [۲۳۴]
در این زمینه تأکید شده است که در واقع، در طلاق یا سوگند تفاوتی میان عربی و فارسی نیست، یعنی مبنای بحث، همان دلالت عرفی است. یک نمونه بکار بردن «شرب» برای خوردن شیر است. اگر کسی در سوگند بگوید که این شیر را شرب نخواهد کرد» قسم وی با خوردن شیر، مثل اینکه نان در آن ترید کند و «اکل» کند، شکسته نخواهد شد. [ص ۳۷۸]. همین اشکال در باره فعل خوردن در فارسی هست که آیا صرفا معادل «اکل» عربی است یا «شرب» را هم شامل میشود. مثلا سوگند بخورد: «از خانه فلان هیچ چیز نخورم» آیا شامل مأکول و مشروب میشود یا تنها شامل مأکولات میشود؟ [ص ۳۷۹].
نمونه دیگر از دلالت عرفی در الفاظ طلاق این است که اگر مردی به زنش بگوید: طلاق تو به خوارستان تو نهاده است! پاسخش آن است که اگر نیت طلاق کرده باشد، طلاق واقع میشود. [ص ۲۰۱] این در حالی است که در فعل «بهشتم» چنین بود که حتی بدون نیت نیز کاربرد این کلمه به دلیل صراحتی که در طلاق دارد، سبب طلاق میگردد.
در هر حال معیار عرف است؛ چنانکه اگر زنی به شویش گوید مرا طلاق ده. فقال: دانم! پاسخ این استفتاء آن است که اگر سخن در جایی که به کار میرود عرفا در طلاق بکار میرود، طلاق محقق میشود. [۲۰۸]
یکی از عرفهای رایج در میان برخی از فارسیزبانان در امر طلاق چنان بوده که اگر میگفت: هرچه به دست راست گیرم بر من حرام! این به معنای طلاق بائن بود. اما اگر میگفت: هرچه بدست چپ بگیرم، یا بگوید: گرفتهام! چنین سخنی به هیچ روی به معنای طلاق نخواهد بود. در همانجا از امام ظهیرالدین نقل شده که گفته است، اگر مرد بگوید: هرچه مرا حلال است حرام، او: حلال بر من حرام! به جز نام «خدای» یا «ایزد»؛ طلاق واقع میشود و نیازی به نیت هم ندارد، زیرا در عرف مردم استعمال این کلمه برای طلاق است. [۲۲۷].
کلمات کنایی که معانی مختلف دارد، نمیتواند صریح در طلاق باشد. برای مثال اگر مردی به زنش گوید: به هر حقی که زنان را بر شویان بود، خویشتن از من خریدی؟ و این خریدن به معنای طلاق خُلع باشد. اگر زن گفت: خریدم و مرد پاسخ گفت: رو اکنون! این به چه معنا خواهد بود؟ در پاسخ استفتاء گفته شده که «رو اکنون» میتواند به معنای اظهار تنفر هم باشد، و بنابرین لزوما به معنای طلاق نیست. [۳۳۹]. چنان که گفتن این سخن از سوی شوی به زنش که «یکه کردم» هم سخن صریحی در امر طلاق نیست، زیرا به ندرت در این باره بکار میرود. البته اگر با نیت بگوید در آن صورت طلاق بائن خواهد بود. [۲۳۳].
در فقه حنفی آشکار است که اگر کسی گفت: «مرا سوگند به طلاقست که شراب نخورم» وخورد، در آن صورت زنش مطلقه خواهد بود. و اگر گفت: «مرا سوگند [به] خانه است که شراب نخورم» و خورد، در این صورت زنش مطلقه است، زیرا اذهان مردم از این سوگند «به خانه» چیزی جز سوگند به طلاق نیست. [۲۹۳ – ۲۹۴]
برخی از این الفاظ شگفت است و دقیقا نمیدانیم تا چه اندازه عرف رایج بوده است. اگر کسی به همسرش بگوید: مانند دانگ سنگ! یا به تعبیر عربی یا بهتر معرب: سنجه دانق، در این صورت یک طلاق محسوب میشود، زیرا مقصودش یک دنگ یعنی یک ششم است که مهم عدد یک آن و وقوع یک طلاق است. اگر گفت: مثل یک دنگ و نیم، این دو طلاق محسوب میشود. و اگر گفت: هزار سنگ، فقط یکی محسوب می شود، اما اگر گفت: چهار دانگ، این سه طلاق خواهد بود. پس در باره تفاوت در اینها، مینویسد: آنچه مهم است، شماره سنگها بر حسب عرف رایج میان مردم است. [۲۱۸].
صرف نظر از دلالت عرفی، معنای لغوی خاص آنها هم اهمیت دارد. اگر مردی به فارسی به زنش گفت: هزار طلاق تو را! در فقه حنفی، این سخن، زن را سه طلاقه میکند: یقع الثلاث، لأن «هزار» بالفارسیۀ بمعنی قوله: الف تطلیقۀ ذلک. [ص۱۹۴].
در بخش طلاق و أیمان یا سوگندها، مهمترین تعابیر و جملات فارسی را آوردهام مگر آنکه خیلی ساده و تکراری بوده است. در واقع هدف آن است که این متون به کار تقویت ادب فارسی بیاید. در بیشتر موارد، با فهم بهتر مسأله سعی کردم آنچه از عبارات عربی در اطراف جملات فارسی وجود دارد و در رساندن معانی آنها و یا حتی حکم فقهی آن عبارت مفهم معناست نقل شود.
اینها نمونهای از الفاظ بکار رفته در امر طلاق است و صد البته در همین جا، خوانندگان با الفاظ دیگری هم آشنا خواهند شد. مطمئن هستیم که این متون میتواند مورد کنکاش پژوهشگران حوزه ادب فارسی قرار گرفته و افزون بر آن بکار برخی از مسائل علم اصول (بحث الفاظ) و نیز استدلالهای فقهی بیاید. عجالتا هدف ما تنها ارائه آنها بود.
باز هم اشاره کنم که این بخش دوم میراث فارسی در مذهب حنفی بر اساس فتاوی تاتارخانیه است و بخش اول در متون ایرانی دفتر دوم منتشر شد.
بخش اول: طلاق
و فی «الواقعات»: اذا طلق امرأته ثم قال لها: قد طلقتک، او قال بالفارسیۀ: طلاق دادم ترا، دادم ترا طلاق، تقع تطلیقۀ ثانیۀ، و فی «الصغری» و فی قوله: دادمت طلاق، او: ترا طلاق. یصح نیۀ الثلاث.
و لو قال: قد کنت طلقتک او قال بالفارسیۀ: طلاق دادهام ترا، لایقع شیء بالکلام الثانی [۳/ ۱۹۱].
و فی «واقعات الناطفی»: رجل قال لأمراته: به یک طلاق دست باز داشت، یقع طلاق بائن. فلو قال: یک طلاق دست باز داشتمت، یقع طلاق رجعی.
اذا قال لأمراته: به یک طلاق دست باز داشتمت، أو قال: دست باز داشتمت به یک طلاق، و قال امرأته: بازگو تا مردم بشنوند. باز گفت. اگر بار دیگر چنین گفت دست باز داشتهام، یا گوید: دست باز داشتم. یکون واحدا.
و فی «تجنیس الناصری»: اذا قال بعد سؤال الطلاق: چنگ باز داشتم، فذلک تطلیقۀ بائنۀ.
سئل ابوالقاسم احمد بن محمد عن رجل أخذه أولیاء المرأه، و قالوا له: طلّق ابنتنا! فقال بالفارسیۀ: چنگ باز داشتم. ما یوجب ذلک؟ قال: تقطع تطلیقۀ رجعیۀ. [۱۹۲].
و فی الذخیره: اذا قال لها فی حالۀ الغضب: ای هزار طلاق برو! یقع ثلاث تطلیقات و کذلک اذا قال: ای سه طلاقه! و کذا قال: طلاق داده.
و فی «الخانیۀ»: إذا جرت الخصومۀ بینها و بین زوجها فقامت لتخرج، و قال الزوج: سه طلاق با خویشتن ببر. قال الشیخ الامام ابوبکر محمد بن الفضل: اذا نوی الایقاع یقع. و إن لم تکن له نیۀ فکذلک لانها ایقاع ظاهر. و قال لامرأته: ترا سه طلاق داشته! إنه لایقع.
مؤذن دخل سُکّۀ فقال: صلات کردم! فقال له رجل: طلاق کردی؟ فقال: کردم. أو قال: آری. و ظن أنه یقول: صلات کردی؟ یکون هذا طلاقا [۱۹۳].
رجل قال لامرأته: ترا سه طلاق! یقع الثلاث. و إذا تشاجر الرجل مع امرأته، فقال لها بالفارسیۀ: هزار طلاق ترا! و لم یزد علی هذا، یقع الثلاث، لأن «هزار» بالفارسیۀ بمعنی قوله: الف تطلیقۀ ذلک. [۱۹۴].
لو قال: هر زنی که مرا بوده باشد سه طلاق. لایقع علی التی فی نکاحه فی الحال. [۱۹۵]
لو قالت: مرا طلاق ده! فقال الزوج: هرچه به این خانه اندرست طلاقست ترا دادم! [کذا] لایقع شیء.
فی الحجۀ: قالت: مرا طلاق ده هر سه! ثم قالت: دادی؟ فقال: دادم نه! إن قال مثقلا فانه یدل علی الرد، و ان قال مخففا یقع. و کذلک لو قال: دادم، و لم یقل: نه.
و فی «الفتاوی الخلاصۀ»: امرأه قالت لزوجها: مرا طلاق ده! فقال: دادمت! یقع. امرأه طلبت الطلاق من زوجها، فقال الزوج: دادم! ان کان هذه لغۀ بلده من البلدان لا یصدق انه لم یرد به الطلاق کما لو اجاز بالعربیۀ و ان لم تکن لایکون جوابا للطلاق من زوجها. و قال: چون رفتی داده شد! و قال: ما عنیت به الطلاق! یصدق. [۱۹۹].
لو قال لامرأته: أنت طالق! ثم قال للناس: زن مرا حرام است! ان عنی به الاول و لا نیه له فقد جعل الرجعی بائنا و ان عنی به الابتداء فهی طالق بائن.
لو قال لها: ترا یک طلاق و این اولین و آخرین است. تقع واحده.
امرأه قالت لزوجها: اگر سه طلاق داده مرا پس از خانه برم! فقال الزوج: شده را کجا بروی؟ هذا اقرار بالطلقات الثلاث.
رجل سئل عن امرأته بعد ما تشاجرا: بجایش ماندم، او: عفو کردم، او: بخدا بخشیدم، او: جدا کردم! ففی هذا یقع بدون النیۀ و فی البواقی بشرط النیۀ. اما اذا قالت المرأه فی المشاجره: چون منت نمییابم رها کن، او: عفو کن، او: پای گشاده کن، او: آزاد کن! فقال الزوج: کردم، یا: بخشیدم، یا: ماندم، یا: عفو کردم، یا: رها کردم، یا: آزادت کردم، یقع الطلاق بدون النیۀ.
فی «الظهیریۀ»: سئل الشیخ نجم الدین النسفی عمن قال لامرأته، و کان له امرأتان: سه طلاق زن دیگر دادم، تو این طلاق به وی ده. زن گفت: سه طلاق به وی دادم، میدانیم این سه طلاق شده، زن دیگر که خطاب با وی کرد، طلاق شود یا نی؟ فقال: نه این طلاق شود نه آن.
رجل قال لامرأته: ترا صد راه! و نوی الطلاق، یقع.
سئل شیخ الاسلام عن امرأه قالت لزوجها عند المشاجره: مرا طلاق ده! مرد چوب برداشت و میزد و میگفت: داد طلاق! قال: لاتطلق.
سئل الشیخ الفقیه احمد بن القلانسی رحمه الله عن امرأه قالت لزوجها: طلقنی! فوکزها و قال: اینک طلاق! ثم وکزها ثانیا و قال: و اینک دو طلاق! ثم وکزها ثالثا و قال: اینک سه طلاق! قال: تطلق ثلاثا، قال: و لو کان قال لها: اینک یکی، اینک دو، این سه، و لم یتلفظ بالطلاق، لاتطلق. [۲۰۰]
فی «الظهیریۀ»: رجل قال لامرأته ثنتین فقال: بیا تا اثنتی کنمت! فقال: میان ما دیوار آهنین می باید! لاتطلق امرأته ثلاثه.
سئل الشیخ الامام ابوجعفر رحمه الله عمن قال لامرأته: هزر طلاق به دامنت اندر کردم؟ فقال: إان کان هذا فی مذاکره الطلاق تطلق ثلاثا.
اذا قال لها: طلاق تو به چادر تو بندیده است. قومی و البسی الملحفۀ! لایقع الطلاق علیها.
لو قال لها: طلاق تو به خوارستان تو نهاده است! … والاصحّ أنه یقع اذا نوی.
امرأه قالت لزوجها: لوکان الطلاق بیدی لطلقت نفسی ألف تطلیقۀ! فقال الزوج: من نیز هزار دادم! و لم یقل: هزار دادم ترا! قال: یقع الطلاق، لانّ کلامه خرج جوابا.
امرأه قالت لزوجها: طلقنی ثلاثا! فقال الزوج: اینک هزار! لاتطلق من غیر نیۀ.
لو قال: آن زن که مرا باین خانه اندرست بسه طلاق!
لو قال: این زن مرا باین خانه اندران بسه طلاق! و لیست امرأته فی ذلک البیت وقت هذه المقالۀ، لاتطلق امرأته. [۲۰۱]
رجل طلق امرأته فقیل له فی ذلک، فقال: دادمش هزار دیگر! تطلق ثلاثا من غیر نیّۀ.
امرأه قالت لزوجها: من بر سه طلاقهام؟ فقال الزوج: بیشی، او قال: صد طلاق بیشی، او قال: سه مگوی صد گوی! فهذا کله اقرار منه بالثلاث.
سئل أبوبکر رحمه الله عمن قال لامرأته: هزار طلاق تو یکی کردم! قال: یقع ثلاث تطلیقات. و کذلک أذا قال: هزار طلاق ترا یکی کنم! … انّه یحتمل: هزار طلاق ترا یکی کردم تا به یکبار بگفتم! فیکون هذا و هذا للایقاع فینوی لهذا.
لو قال لامرأته: أنت طالق واحده. و قالت المرأه: خواهی هزار؟ فقال الزوج: هزار! و لم ینو شیئا، قالوا: هذا الوقوع اقرب.
رجل قال لغیره: خواهی تا زن ترا طلاق کنم؟ فقال الزوج: خواهم! و قال ذلک الرجل: دادمش سه طلاق! قال بعض المشایخ: لایقع. [۲۰۲]
و فی «الذخیره»: قیل لرجل: زن از تو بسه طلاق که فلان کار بکردی! فقال: به هزار طلاق! کان قوله «بهزار طلاق» جوابا حتی انه لو لم یکن فعل ذلک الفعل لم یقع الطلاق.
سئل نجم الملۀ عمن قالت له امرأته: طلقنی! فقال: ترا نه طلاق مانده نه نکاح، برخیز و برو! قال: هذا اقرار بأنه طلقها ثلاثا.
سئل نجمالدین عمن قالت له امرأته: مرا برک [کذا] با تو باشیدن نیست مرا طلاق ده! فقال الزوج: چون تو رفتی طلاق داده شده! و قال: لم أنو الطلاق، هل یصدق؟ قال نعم.
اذا قال لها: اذهبی الی أبیک! فقالت: طلقنی حتی أذهب. فقال: تو برو من طلاق دادم فرستادم! قال: لاتطلق بهذا القدر.
و سئل عمن قال لغیره: إن لم أفعل کذا غدا، بدان که آنکه مرا به خانه است، به طلاق است! فلم یفعل ذلک غدا، فهی طالق.
و فی «فتاوی اهل سمرقند»: اذا قال لها: تو طلاق! تقع علیها تطلیقۀ رجعیۀ واحده، لأن معناه: تو طلاقی!
و فی «الخانیه»: قال لامرأته: هزار طلاق تو تکرار کنم! و أراد به ایقاع الطلاق، قالوا: طلّقت ثلاثا. و لو قال: من ترا طلاق دادم! إن نوی الایقاع یقع. [۲۰۳].
اذا قالت: طلاقم ده! فقال: دو دادم! وقع ثنتان.
و فی «فتاوی شمس الاسلام الاوزجندی»: اگر ترا بکار آید ترا یکی و دو و سه! فأجاب بأنه لایقع الطلاق بدون النیۀ.
عن ابی نصر الدبوسی فیمن قال: این زن که مراست به سه! لایقع.
و فی «فتاوی النسفی»: سئل عن رجل اتهمته امرأته بشیء و طلبت منه أن یحلف علی ذلک بطلاقها، فحلف بهذا اللفظ: اگر فلان کار کرده ام تو سه! أجاب: انها لاتطلق. [۲۰۴].
و فی «فتاوی اهل سمرقند»: أذا قال لها: تو طلاق! تقع علیها طلقۀ. و فی «الفتاوی الخلاصۀ»: لو قال: تو طلاق باش! أو: طلاق شو! تطلق من غیر نیۀ.
و فی «فتاوی الشیخ الامام ابواللیث»: قالت لزوجها: کیف لاتطلقنی؟ فقال لها بالفارسیۀ: تو خود را از سر تا پای طلاق کردهای! یسئل الزوج عن مراده…
اذا قال لها فی حالۀ الغضب: اگر تو زن منی سه طلاق! لایقع شیء.
سئل الشیخ ابونصر عن رجل سکران قال لامرأته: أتریدین أن أطلقک؟ فقالت: نعم. فقال بالفارسیۀ: اگر تو زن منی یک طلاق و دو طلاق و سه طلاق قومی و اخرجی من عندی، و هو یزعم أنه لم یرد به الطلاق فالقول قوله.
قالت طلقنی! فقال الزوج: یک طلاق و دو طلاق و سه طلاق شده بر آن! و نوی طلاقها، یقع الطلاق.
و فی «السراجیۀ»: لو قال لامرأته فی حالۀ الغضب: دو رفته است و سه رفته است! و قد طلقها قبل هذا تطلیقتین و لا نیۀ له، لاتقع الثالثۀ. [۲۰۵].
رجل اتهم امرأته برجل، ثم رأی الرجل فی بیته، فغضب و قال: زن غیر را طلاق دادم! قیل: یقع الطلاق إذا نوی.
رجل جمع الاصدقاء و أمر امرأته أن تتخذ لهم طعاما، فلم تفعل، و ذهبت عن بیت الزوج، فقال الزوج: زنی که دوست و دشمن مرا نبود از من بسه طلاق! ذکر فی «مجموع النوازل» انه تطلق امرأته.
رجل قال لخدمه و هم یذکرون امرأته بسوء: چندان کردید که بسه طلاق کردیمش! او قال: چندان کردید که سه طلاق کردمش! یقع الطلاق علیها.
فی «الذخیره»: سألت المرأه عزوجها أن یطلقها واحده، فقال الزوج: دام یکی و دو و سه! فقالت: چه یکی و چه دو و چه سه؟ فلم یجبها بشیء، فقد قیل: أنها تطلق ثلاثا. [۲۰۶]
و فی «الفتاوی الخلاصۀ»: رجل قال لآخر: زن تو هزار طلاق است! فقال له الاخر: زن تو نیز بر تو هزار طلاق است! أفتی الامام النسفی أنه تطلق امرأته
سئل الشیخ الامام نجم الدین النسفی عن رجل عادته إذا رأی صبیا أن یقول له: مادر تو سه طلاق! فسکر، فجاء ابنه، فقال له: ای مادر تو سه طلاق! و هم لم یعرفه. قال: تطلق امرأته ثلاثا. [۲۰۷].
و لو قالت امرأه لزوجها «طلقنی». فقال: دانم! ان کان ذلک فی موضع یکون ذلک عرفهم وقع الطلاق. [۲۰۸]
فی «السراجیه»: لو قال ثلاثا: چنگ باز داشتم! لا تقع الا واحده.
رجل بینه و بین امرأته مشاجره، فقالت المرأه: طلقنی ثلاثا. فقال الزوج: لا أفعل. ثم قالت بالفارسیۀ: دادی دادی! فقال الزوج: دادم دادم. فان کان قوله «دادم» غیر متصل، وقع الطلاق و إن کان متصلا لایقع الطلاق. [۲۱۱].
و فی «الحاوی»: لو قال: ترا یک طلاق یک طلاق یک طلاق! بغیر العطف، و هی مدخول بها، تقع ثلاث تطلیقات.
و فی «فتاوی الفضلی»: اذا قال لها قبل الدخول بها: اگر تو زن منی به یک طلاق دست باز داشته! تقع ثلاث تطلیقات. و لو لم یقل: دست باز داشته! تقع واحده. [۲۱۲].
و فی «الذخیره»: إذا قال لامرأته المدخول بها: ترا یک طلاق یک طلاق! فهذا بمنزلۀ قوله: أنت طالق أنت طالق. و لو قال: دادمت یک طلاق! تقع ثلاث تطلیقات.
و فی «الحجۀ»: بسه طلاق بیزارم از تو! طلقت ثلاثا.
اذا قال لها:ترا یک طلاق، اگر چیز من کسی را دهی و دو سه! … تقع واحده. [۲۱۳].
إذا قال: أنت طاق مثل سنجۀ دانق، و فارسیته: دانگ سنگی ترا طلاق! تقع واحده. و لو قال: مثل سنجۀ دانق، و فارسته: دانگ و نیم سنگی! تقع ثنتان. و لو قال: هزار سنگ! تقع واحده. و لو قال: چهار دانگ سنگ! تقع ثلاث تطلیقات. و الحاصل أن التعدیل علی عدد السنجات المتعارفۀ فیما بین الناس. [۲۱۸].
و فی «الفتاوی الخلاصۀ»: رجل طلق امرأته واحده او ثنتین، فقیل له: أم تتزوجها؟ فقال: وی نشاید مرا تا روی دیگری نبیند. هذا اقرار منه بالطلقات الثلاث.
و لو قال: وی نشاید مرا همه عمر او هرگز! فتزوجت بآخر و جاءت إلیه یجوز له أن یتزوجها.
و لو قال: او را شوی حلال می باید! صارت مطلقۀ ثلاثه.
و لو قال لامرأته: حیله خویش بکن! لایکون اقرارا بالطلقات الثلاث إذا نوی.
اما لو قال لها: حیله زنان بکن! یکون اقرارا بالثلاث اذا نوی [۲۲۰].
و فی «الملتقط»: لو قال لمطلقته: اگر او را بزنی کنم حلال این بر من حرام! فتزوجها، لاتطلق هی.
و فی «فتاوی آهو»: صافحها فقالت: امروز فلانه را کنار گرفتی؟ فقال: اگر من امروز هیچ زنی را کنار گرفتهام حلال بر وی حرام. قال القاضی بدیع الدین: تطلق امرأته لانّه زاد علی حرف الجواب.
اذا قال الرجل: حلال الله علیّ حرام اگر من امشب بدین شهر اندر باشم! فتوجه من ساعته للخروج… حنث فی یمینه.
بعض مشایخ زماننا أفتو فی قوله: حلال بر من حرام هرچه حرام است مرا، بر من حرام، انه ینصرف الی الطلاق من غیر نیۀ. و فی «الظهیریۀ»: قال رضی الله عنه: ان فی قوله: هرچه مرا حلال است! لاینصرف الی الطلاق [۲۲۴ ـ ۲۲۵].
و فی «الکبری»: رجل قال: زن من حرامست، او: نه حرامست وی کافرست! و لم ینو شیئا. قالوا: یکون مولیا.
اذا قال: هرچه به دست راست گیرم بر من حرام! فهذا طلاق بائن بحکم العرف…. بخلاف لو قال: هرچه بدست چپ بگیرم، او: گرفتهام! لایکون طلاقا لعدم العرف فیه.
و لو قال: هرچه بدست گیرم! فقد قیل: یجب أن یکون طلاقا لانش «الید» اسم جنس. و قیل: لایکون طلاقا لانعدام العرف.
سئل نجم الدین عمر عمن قال: هرچه به دست راست گرفتم بر من حرام که فلان کار نکنم، و کرد! قال: تطلق امرأته.
سئل عمن قال: ان فعلت کذا فحلال واحد من حلال الله تعالی علیّ حرام. ثم قال: عنیت به لحمل الابل. و له امرأه. ثم فعل ما حلف علیه؟ فکتب: زن طلاق شده است و استوار ندارندش در لنج میگویند [کذا].
و عن الشیخ الامام الاجل الاستاذ ظهیرالدین رحمه الله: ان قوله: هرچه مرا حلال است حرام، او: حلال بر من حرام! غیر ذکر «خدای» او «ایزد» ینصرف الی الطلاق، و لاتشترط النیۀ، لان الناس تعارف استعمال هذا فی الطلاق کما تعارفوا استعمال ذلک. [۲۲۷].
و سئل الشیخ نجم الدین عن امرأه قالت لزوجها: حلال خدای بر من حرام! قال: آری! این زن بر وی حرام شود به یک طلاق؟ قال: شود. [۲۲۸]
و فی «الخانیۀ»: رجل قال: حلال الله علیّ حرام، ثم قال: و هرچه بدست راست گیرم بر من حرام اگر فلان کار کردهام؟ و قد کان فعل ذلک. قالوا: بانت منه بواحده.
لو قال لامرأته: هشته هشته حرامی! و قال: ما اردت به الطلاق، لایصدق قضاء، لان قوله «هشته» و «حرامی» طلاق، فلایصدق.
لو قال: ان فعلت کذا هرچه بدست راست گیرم بر من حرام! فقیل له: هر زنی که به زنی کنی؟ قال: نعم. ففعل ذلک الفعل ثم تزوج امرأه تطلق.
لو قال بالفارسیۀ: مرا چنانی که همه شهر را! او قال: با من چنانی که با همه شهر! فهی طالق اذا نوی الطلاق. [۲۲۹].
اذا قال لها: چهار راه بر تو گشاده است! لایقع الطلاق. [۲۳۱].
و فی «فتاوی آهو»: اذا قال: ثلاث طرق مفتوحۀ علیک: خواهی به این راه رو، خواهی به این، خواهی به این! و به هر یکی نیت طلاق کرد، تقع واحده.
اذا قالت لزوجها: طلقنی! فقال: لا افعل. فقالت: ان لم تطلقنی أذهب فأتزوّج! فقال الزوج: شوی کن، خواهی بکن، خواهی دو خواهی سه! لایقع الطلاق.
و فی «الحجۀ»: قال لامرأته: دور باش از من! یقع اذا نوی.
و فی «مجموع النوازل»: دست از من بدار! فقال لها: اذهبی الی جهنم! و نوی الثلاث، تقع الثلاث.
سئل الشیخ نجم الدین عمن قال لامرأته: دادمت یک طلاق، سر خویش گیر و روزی خویش طلب کن! قال: الطلاق الاول رجعی، فإن لم ینو بقوله «سر خویش گیر» طلاقا آخر، بقی الاول رجعیا.
امرأه قالت لزوجها: مرا چنین گران خریدهای به عیبم باز ده! فقال الزوج: باز دادم و نوی الطلاق. قال الشیخ ابوالحسن الثعلبی: لاتطلق. و فی «الخلاصۀ»: و لو قال: به عیب باز دادمت! و نوی، یقع. و لو قال: به عیب باز دادم! من غیر «التاء»، لایقع و ان نوی.
و فی «الذخیره»: قیل للشیخ ابی الحسن: اذا قالت المرأه: گران بخریدهای، به من باز ده! قال: دادم! و نوی الطلاق. قال: تطلق.
لو قال لها: مرا با تو کار نیست و ترا با من، افعلی ما کان لی عندک و اذهبی حیث شئت! لایقع بدون النیۀ. [۲۳۲].
اذا قال الرجل لامرأته: بهشتم ترا از زنی! … یقع بدون النیۀ و اذا قال: بهشتم ترا، و لم یقل «از زنی» فإن کان فی حال غضب او مذاکره الطلاق فواحده یملک الرجعۀ.
قال ابوحنیفه رحمه الله فیمن قال لامرأته: بهشتم ترا، او: بهشتم از زنی! إنه لایکون طلاق الاّ بالنیۀ.
لو قال: سه هزار بار هشته به یک طلاق! وقع علیها ثلاث تطلیقات.
و فی النوازل: سئل ابوسلیمان عن رجل قال لامرأته: هشته! قال: یحتمل «خلیۀ» و یحتمل طلاقا، و أی شیء نوی فهو ذلک.
و فی «الملتقط» : و لو قال: رها کردمت! مضافا الی المرأه فهو صریح یوجب الرجعۀ.
لو قال: یکه کردم! لیس بصریح، لقلۀ الاستعمال. و ان نوی یقع بائنا. [۲۳۳].
لو قال: یکه کردم ترا! فقیه اختلاف علی نحو ما ذکرنا فی قوله: بهشتم.
و لو قال: دست باز داشتم ترا! ففیه اختلاف الشیخین.
و لو قال: پای گشاده کردم ترا! یقع الطلاق بلانیۀ و یکون رجعیا باتفاق الشیخین.
و فی «جامع الجوامع»: یلعب مع ولده، فقالت: لا تعلب معه! و أخذته منه، فقال: راست شو هزار بار هشته! و لم ینو، لایقع.
هربت منه، و هو سکران، فقال: سه بار، او هزار بار هشته! و لم یقل امرأتی! لایقع الا اذ نوی.
و لو قال: چنگک باز داشتم ترا! فهو نظیر قوله: دست باز داشتم ترا!
و عن الشیخ الامام الاوزجندی انه کان یقول: صریح الطلاق فی دیارنا: طلقتک، طلاق دادم ترا! پای گشاده کردمت! و فی بلاد عراق: بهشتمت.
و فی «فتاوی الفضلی»: اذا قال: به یک طلاق باز داشتمت! فهی واحده بائنۀ. و لو قال: به یک طلاق دست باز داشتم ترا! فهی واحده رجعیۀ. لانّ قوله «دست باز داشتم» من غیر تاء المخاطبۀ صفۀ المرأه، فکأنه قال: «خلیتک»، و اما قوله: «دست باز داشتم!» من غیر تاء المخاطبۀ صفۀ للطلاق، فکان هذا فی الفارسیۀ قوله «خلیت سبیل طلاقک» و کذا اذا قال لها: رها کردمت! او: «یکه کردمت به یک طلاق!» فهی واحده بائنۀ. و اذا قالت:مرا رها کن! فقال: رها کردم، فهی بمنزلۀ قوله: رها کردمت.
و فی «الظهیریۀ»:و لو قال لامرأته قبل الدخول بها: اگر زن منی ترا به یک طلاق و دو طلاق دست باز داشتم! تقع ثلاث. و لو لم یقل: دست باز داشتم، تقع واحده.
و فی «الخانیۀ»: و لو قال: تو را یکه کردم، او: رها کردم، او: دست باز داشتم! لایقع الطلاق ما لم ینو.
و فی «الملتقط»: و لو قال: چنگک باز داشتم! ثلاث مرات، لاتقع الا واحده بائنۀ.
و اذا قالت: «دست بازداشتی مرا؟ فقال: داشتم! فهذا منزلۀ ما لو قال: دست باز داشتم! و اذا قالت: مرا در کار خدای کن! فقال الزوج: ترا در کار خدای کردم! او قالت: مرا بخدای بخش! فقال الزوج: بخشیدم! اذا نوی الطلاق یقع.
و فی «فتاوی اهل سمرقند»: اذا قال الرجل لامرأته: دست از من باز دار! فقالت المرأه: باز داشتم به سه طلاق! فقال الزوج: من نیز دست باز داشتم از تو! اذا نوی الطلاق واحده او ثلاثا. [۲۳۴].
و فی «الظهیریۀ»: رجل أکل خبزا ثم شرب خمرا ثم قال: نان خوردیم زنان ما بسه! ثم قال له رجل بعد ما سکت: بسه طلاق؟ فقال الرجل: بسه طلاق! لاتطلق امرأته.
اذا قال: تو سه طلاق باشی، ان نوی ایقاع الثلاث تقع، و الاّ فلا.
رجل قال بین یدی الجماعۀ: عصیر خوردیم زنان ما هشته از زن! و قال الاخر: همچنین! ان علم أنه أراد بذلک نساءهم جمیعا طلقت امرأه الاخر.
اذا قال لامرأته: مرا چیزی نباشی! کرر هذا القول و نوی به الطلاق لایقع الطلاق.
و فی «الخانیۀ»: و کذا لو قال: مرا کس نه. [۲۳۵]
«الفتاوی الخلاصۀ»: و لو قال: تو زن من نه! لایقع و ان نوی.
فی «النوازل»: سئل ابوبکر عن سکران قال لامرأته: بیزارم بیزارم تو مرا چیزی نباشی! فقالت المرأه: الی متی تقول، فانی أخاف أن لایبق بینی و بینک شیء! فقال الزوج: چنین خواهم! فلما صحا، قال: لم أذکر شیئا من ذلک؟ قال: أرجوا أنها لاتطلق امرأته.
امرأه قالت لزوجها: آخر زن تو ام. فقال الزوج: نه! لایقع بذلک شیئ.
امرأه قالت لزوجها: مرا طلاق بده! فقال الزوج: داده گیر! او قال: داده باد! و فی «الخانیۀ» او قال: کرده گیر! او قال: کرده باد! إن نوی الایقاع یقع الطلاق [۲۳۶]
و فی «الملتقط»: و لو قالت: مرا طلاق ده! فقال: دادها باشی! لایقع الطلاق الا أن ینوی. و إن قال: داده است و کرده است! یقع الطلاق نو ام لم ینو. و لو قال: داده آن کار، او: کرده آن کار! و فی «الابانه»: او دست باز داشته آن کار! لایقع الطلاق و ان نوی.
لو قالت: مرا طلاق ده! فقال الزوج: گفته گیر! لایقع الطلاق و ان نوی.
و لو قالت: مرا بدار! فقال الزوج: ما داشته گیر! یقع الطلاق إذا نوی و یکون بائنا.
و فی «الفتاوی الخلاصۀ»: لو قال لها بعد ما طلبت الطلاق: داده گیر و برو! لایقع الطلاق الاخر إلاّ إذا نوی الاثنین.
إذا قالت: دست از من باز دار! فقال: باز داشته گیر! یقع الطلاق إذا نوی.
و لو قالت: من بر تو به طلاقام! فقال الزوج: همچنان گیر! فقد ذکر فی «مجموع النوازل» أنها لاتطلق. و لو قال: همچنان گیر! لاتطلق، لانّه لیس بتام فی الجواب. و التام أن یقول: همچنان است، همچنانی، هم چنان گیر.
و فی «الحاوی»: قالت: با تو نمیباشم! فقال: ناباشیده گیر! قالت: نیکو نیکو طلاق ده تا به روز! فقال: داده گیر و برو! قال: تقع واحده إن نو. و قوله: «برو» مع ما قبله کلام واحد لایقع ثانیا بقوله «برو» الاّ بالنیۀ.
قال لامرأته: أنت طالق. فقالت: لا أکتفی بالواحده، فقال الزوج: دو گیر! فإن نوی الزوج بقوله: «دو گیر» ایقاع الطلاق تطلق ثلاثا.
و فی «النسفیه»: سئل عن امرأه قالت لزوجها: با تو نمیباشم! فقال: ناباشیده گیر! فقالت: این چه سخن بود؟ آن کن که خدای تعالی و رسول خدای تعالی فرموده است. بگو مرا طلاق تا بروم! فقال: طلاق کرده گیر برو! یقع الطلاق. قیل: ألیس قوله «طلاق کرده گیر» واحده و قوله «برو» واحده؟ فقال: یراد بهما الواحده الاّ أن ینوی ثنتین فیصح.
لو قالت: مرا یکه کن! أو قالت: رها کن! فقال الزوج: یکه کرده گیر! أو قال: رها کرده گیر! فهو علی ما قلنا.
لو قالت: خویشتن بخریدم از تو بفروش! فقال الزوج: فروخته گیر! فقد قیل: ینبغی أن یصح الخلع.
لو قالت: سوگند خود به طلاق من که فلان کار نمی کنی! فقال: خورده گیر! حکی فتوی شیخ الاسلام الاوزجندی انّها لاتطلق.
امرأه قالت لزوجها: من به یک سو و تو به یک سو! فقال الزوج: همچنین گیر! لاتطلق.
امرأه قالت لزوجها: تو بر من چرا آمدهای، من زن تو نه ام! فقال: نی گیر! لاتطلق. [۲۳۷].
رجل دعا امرأته الی الفراش، فأبت، فقال لها: اخرجی من عندی. فقالت: طلقنی حتی أذهب، فقال الزوج: اگر آرزوی تو چنین است چنین گیر! فلم تقل شیئا و قامت، لاتطلق.
و فی «الفتاوی الخلاصه»: رجل تزوج امرأه فقیل له: چرا کردی؟ فقال: کرده ناکرده گیر! یقع اذا نوی.
لو قال: آن تو ترا و آن من مرا! لایقع شیء اذا نوی [۲۳۸].
و فی «النوازل»: سئل علی بن احمد عمن تشاجر مع امرأته، فقالت له: وهبت منک حقی، چنگ از من بازدار! فلم یجبها الزوج حتی طال بینهما الکلام، ثم قال الزوج: چنگ باز داشتم، چنگ باز داشتم، چنگ باز داشتم! قال: خفت أن تکون طلقت ثلاثا. قال الفقیه: عندی لاتقع الاّ واحده. [۲۴۰].
اذا قال لغیره: خواهی تا زن ترا طلاق کنم؟ فقال ذلک الغیر: خواهم! فقال: دادمش سه طلاق! لاتطلق. [۲۴۳].
رجل جعل أمر امرأته بیدها، فقالت: باز داشتم! و لم تقل: خویشتن را! لاتبین… لو قالت: افگندم! تسأل: ما ذا افگندی؟ إن قالت: الطلاق! تطلق و الاّ فلا، و ان قالت: طلاق افگندم! تطلق، نوت الطلاق أم لا. و کذلک إذا قالت: امر افگندم! تطلق، نوت الطلاق أم لا. [۲۴۵].
[إذا] جعل أمرها بیدها علی أنه متی ضربها بغیر جنایۀ فهی تطلق نفسها، ثم قال لها الزوج: لعنت بر تو باد! فقالت: لعنت خود بر تو باد! تکلموا فیه… اذا قال: ای مادر تو سیاه! فقالت المرأه: مادر تست سیاه. و العامۀ تکلموا فیه…. فی «الذخیره»: أذا قالت: ای خر، ای گاو! فهذا جنایۀ منها، و لو قالت له: خدای تو مرگ دهاد! فهذا جنایۀ منها، و کذلک أذا قالت له: ای خدای ناترس کافر! فهذا جنایۀ منها، و لو قالت له: ای بدخو! فهذا لیس بجنایۀ. لو جعل أمرها بیدها علی أنه متی ضربها بغیر جنایۀ فهی تطلق نفسها علی وجه لایکون بینهما خصومۀ زنان شوی… [۲۴۶].
إذا قالت لزوجها: طلّقنی. فقال الزوج: من طلاقت بدست تو نهادم! فقالت: من خود را طلاق دادم! فقال الزوج: من ترا طلاق دادم! تقع تطلیقتان.
قال لاخر: اگر سیم من ندهی الی وقت کذا، امر بدست من نهادی طلاق زنی که بخواهی! فقال: نهادم! … فلیس لصاحب المال أن یطلقها. [۲۴۷].
اذا قالت المرأه لزوجها علی وجه المزاح: وکیل تو هستم! فقال: هستی. فقالت: طلقت نفسی ثلاثا! فقال الزوج بالفارسیۀ: تو بر من حرام گشتی ما را جدا باید شدن! … فإن نوی بالتوکیل الطلاق و لم ینو العدد، طلقت واحده رجعیۀ [۲۵۷].
امرأه قالت لزوجها: یک سخن گویم روا داشتی؟ أو قالت: یک کار کنم روا داشتی؟ فقال الزوج: داشتم! فقالت: طلقت نفسی ثلاثا! لایقع شیء. و القول قول الزوج انّه لم یرد الطلاق [۲۵۸].
فی «الخانیۀ»: لو قال للمختلعۀ: این زن بسه طلاق! تقع الثلاث. [۲۷۲].
فی «الخانیه»: رجل قال لامرأته: أنت طالق ثلاثا أو قال، و فارسیته: «یا نی»، لایقع شیئ.
لو قال: أنت طالق إلا، و فارسیته: مگر، و کذا لو قال: انت طالق ثلاثا ان کان، و فارسیته: اگر بود، و کذا لو قال: أنت طالق ثلاثا إن، و فارسیته: اگر، و کذا لو قال: انت طالق ثلاثا و إن لم، و فارسیته: اگر نی، و کذا لو قال: أنت طالق إن لم یکن، فارسیته: اگر نبودی، لم یقع الطلاق. [۳۰۷].
و فی «فتاوی آهو»: رجل له ثلاثۀ نسوه و هن جالسات، فقال: هر که را از شما طلاق من برو افتد همسایه او را طلاق! و طلق التی فی وسطهن، علی کم یقع؟ قال القاضی جلال الدین: وقع علی التی طلقها. [۳۱۱].
فی «الذخیره»: أذا قال: زن مرا طلاق، و له امرأتان أو ثلاث. حکیت شمس الاسلام الاوزجندی أنه یقع علی کل واحده تطلیقۀ، قال: لانّ «زن» بالفارسیۀ اسم جنس [۳۱۴].
و فی «فتاوی آهو»: سئل القاضی بدیع الدین عمن قیل له: تو زن خویش را طلاق بده بر من هزار درهم! فطلقها؟ قال: هزار درهم واجب شود علی الآمر للمأمور. و سئل القاضی برهان الدین عن هذا و لم یکن فیها «بر من»، و لکن مکتوبا: ترا هزار درهم؟ فأفتی بأنه لایجب. [۳۱۶].
ذکر فی «فتاوی اهل سمرقند» صورت الخلع بالفارسیۀ: فقال: أن تقول المرأه لزوجها: خویشان از تو بهر کابینی که مراست و به هزینه عدت که واجب شود مرا بر تو، سپس طلاق رختم به یک طلاق [کذا]. فیقول الزوج: آهیچندم ترا از خویشتن به این شرطها.
فی «نصاب الفقه»: رجل طلق امرأته تطلیقا رجعیا بعد الدخول، ثم أراد الخلع، فقال للمرأه: تو خویشتن را ازین مرد بکابین و هزینه عدت به یک طلاق، آهیچندی؟ فقال: آهیچندم. ثم قیل للزوج: تو یک طلاق دادی؟ فقال الزوج: دادم! یقع بائنا. [۳۲۵].
اذا قال لها: خویشتن از من بخر! فقالت: خریدم! و لم یقل الزوج: فروختم. لاتطلق.
فی «الفتاوی الخلاصه»: قال: خویشتن بخر بکابین و نفقه عدت! او بمال آخر معلوم او قال بالعربیۀ: اشتری نفسک بکذا! فقالت: خریدم… و لم یقل الزوج: فروختم! یتم الخلع فی روایۀ. [۳۲۷]
فی «فتاوی آهو»: سئل القاضی بدیع الدین: قالت: خویشتن را خریدم بعدت و کابین و به این چندین رخت معین! فقال: بدین رختها فروختم؟قال: لایکون خلعا.
سئل القاضی بدیع الدین: قالت: خویشتن خریدم بعدت و کابین و به صد دینار معین بر آنکه مرا یک سال زمانی دهی! فقال: فروختم و یک سال زمان دادم! قال: یصح التأجیل.
و سئل ایضا: قالت: خویشتن خریدم بعدت و کابین و به این جامه که هفده ذراع است! فقال: فروختم! فوجد ثلاثۀ عشر ذراعا، هل یرجع بالنقصان؟ قال: لا.
قال لها: خویشتن از من بخر بمال! فقالت: اشتریت، او خریدم! لایتم الخلع.
إذا قال لها: خویشتن بخر بچیزی از من، او قال: به جامه! فقالت: خریدم علی کذا! لایتم الخلع ما لم یقل الزوج: فروختم.
و فی «الذخیره»: إذا قالت المرأه لزوجها: تن مرا فروش. او: سر مرا فروش، … فهو علی اربعۀ اوجه…. [۳۲۸].
لو قالت لزوجها: هر حقی که مرا بر تو است خویشتن خریدم! فقال الزوج: فروختم! لایکون خلعا بذلک المال. [۳۲۹].
فی «المضمرات»: اذا قالت: خویشتن خریدم به مهر حقی که مرا بر تست! لاتقع البراءه عن نفقۀ العده، و لو قال: هر حقی که مرا از تو می باید، خویشتن خریدم از تو، او قالت: مر خویشتن خریدم از تو! فقال الزوج: فروختم! یکون خلعا.
اذا قالت بالفارسیۀ: خویشتن خریدم! فقال الزوج: فروختم! لایکون خلعا صحیحا، و لو قال: فروختمت! فهو خلع صحیح. [۳۳۰].
اذا قالت: خویشتن بخردیم بکابین و نفقه عدت! فقال الزوج: پذیرفتم! فقد قیل: لایقع الخلع.
رجل قال لامرأته: من خویشتن را از تو بعدت و کابین خریدم! و نوی الطلاق. فإن هناک تطلق المرأه. [۳۳۲].
فی «الفتاوی الخلاصه»: لو قال: با زن خلع کردم، او: خرید فروخت کردم! و المرأه منکره، یقع الطلاق باقراره.
لو قال بالفارسیۀ: خویشتن خریدم از تو بکابین و به همه حقها که مرا بر تست! لایبرأ عن المهر الاول [۳۳۲].
إذا قال لامرأته: به هر حقی که زنان را بر شویان بود، خویشتن از من خریدی؟ فقالت: خریدم! فقال الزوج: رو اکنون! لایقع الطلاق، لان قوله «رو اکنون» یحتمل اظهار النفره عنها، لما علم بمقالتها فلایقع الطلاق. [۳۳۹].
فی «الخانیۀ» رجل قال لختنه: یک طلاق دختر من به من فروختی بدان کابین که وی را بر تو است؟ فقال الزوج: فروختم! و لم یقل الأب «قبلت». لایقع شیئ.
امرأه قالت لزوجها: خویشتن خریدم! فقال الزوج بطریق الاستهزاء و الانانۀ: فروختمت! فقد قیل: الخلع صحیح.
فی «الحاوی»: سئل عمن قال لها: تو را به تو میفروشم، می خری؟ فقالت: خریدم! و مراده أن یعلم رغبتها فی الخلع؟قال: لم یصح الخلع. [۳۴۰].
فی «تجنیس الناصری»: لو قال لها: خویشتن بخر! گفت: نمیخرم! ثم بعد زمان قالت: هزل خویشتن خریدم! فقال الزوج: من نیز هزل فروختم! لایکون خلعا. [۳۴۱].
فی «الفتاوی الخلاصه»: رجل أمر امرأته أن تشتری الرأس المشوی، فاشترت، فقال لها الزوج: سر خریدی؟ فزعمت أنه یسأل عن الرأس المشوی، فقالت: خریدم! فقال الزوج: فروختم! لایصحّ الخلع.
رجل قالت لزوجها: از من سیر شدی، خویشتن خریدم! فقال الزوج: خریدم! الخلع صحیح. أما إذا قالت: اگر سیر شده خویشتن خریدم! فقال الزوج: فروختم! … فان أراد به التعلیق لایصح به الخلع ما لم یقل الزوج: آری سیر شدم.
قال الزوج: فروختم سه طلاق تو به کابین و نفقه عدت تو! فقالت: فروختم، و لم تقل: خریدیم. قال الفقیه ابوبکر الاسکاف: بانت منه. امرأه قالت لزوجها: هیچ روز نیست که خویشتن نمیخرم! فقال الزوج: من نیز میفروشم! یصحّ الخلع. [۳۴۲].
قالت زوجها: خویشتن خریدم از تو به اندک درم و سه پاره جامه! فقال الزوج: فروختم به دانکه تا ده روز آن جامهها به من بدهی! ده روز گذشت نداد، هل یصحّ الخلع؟ فقد قیل: لایصح.
رجل قال لامرأته: مرا فروختی به این زر و سرای به آن طلاق که ترا سوی من است؟ فقالت: فروختم! فقال الزوج: خریدم! طلقت ثلاثا. [۳۴۳].
و فی «الذخیره»: امرأه قالت لأجنبی: چون شوی من پنج دینار بتو دهد مرا به یک طلاق پای گشاده کن! چون شوی پنج دینار به اجنبی داد اجنبی با شوی زن خلع کرد بر کابین و نفقه عدت، کابین و نفقه عدت ساقط شو یا نی؟ جواب آنست که: شود.
و فیها امرأه قالت لزوجها: خویشتن خریدم از تو به عدت و کابین! فقال الزوج لرجل آخر: قل فروختم! فقال ذلک الرجل: فروختم! تمّ الخلع بینهما. [۳۵۱].
رجل قال لاجنبیۀ بالفارسیۀ: اگر جز از تو زن کنم، او قال: مرا جز از تو زن باشد، فهی طالق! فتزوج امرأه ثم اخری تطلق الاولی دون الثانیۀ، أذا قال: اگر مرا از این چهار زن بود از من بسه طلاق! فتزوّج امرأه تطلق و لو تزوج اخری لاتطلق.
و فی «الفتاوی الخلاصه»: رجل قال لامرأته: هزار طلاق اگر فلان کار کنی! و أراد به التعلیق لایتعلق الطلاق بذلک الفعل. و لو قال: اگر فلان کار کنی هزار طلاق، یتعلّق… و لو قال لها: اگر فلان کار کنی هزار طلاق! ففعلت طلقت من غیر نیۀ الزوج.
و لو قال لامرأته بالفارسیۀ: اگر این خانه درآیی ترا طلاق! قال الناطفی: هنا ستۀ الفاظ: اگر، و همی، و همیشه، و هر گاه، و هر زمان، و هر بار، و فی «الظهیریۀ»: و هر وقت، و هر چه گاه. فالاول [اگر] فارسیۀ قوله «إن» و لایحنث الاّ مرّه واحده، و فی «الخانیۀ»: و قوله «اگر در آیی» مثل قوله: إن دخلت! و لو دختل فلایحنث الاّ مره، و قوله «همی» معنی قوله «متی»، و قوله «همیشه» معنی «متی ما» و لایحنث فیهما الاّ مره واحده. و أما قوله هرگاه و هر زمان و هر بار، قال الناطفی فی «واقعاته»: هذه الالفاظ تشبه کلمه «کل»فلایقع الحنث الاّ مره واحده…. و فی «الحاوی»: و فی قوله: «هرچه گاه زن بزنی کنم وی طلاق! قال: یقع علی اوّل مرّه یتزوجها ثم ینحل الیمین. [۳۵۸].
لو قال بالفارسیه: هر کدام زن که در نکاح من درآید! ینبغی أن یکون هذا علی کل امرأه یتزوج فی قولهم جمیعا [۳۵۹].
و فی «فتاوی آهو»: سئل القاضی برهان الدین: قال: اگر بی دستوری من تو از خانه بیرون روی ترا طلاق! دستوری خواست، فقال: به هفتاد تبار رو، او قال: بفلان مادر و پدر رو، یا: به آب سیاه اندر رو، یا بی کاوک رو، یا هر کجا که خواهی برو؟ قال: یکون اذنا. [۳۶۱].
لو قال: بیرون رو تا بینم چگونه میروی! لایکون اذنا.
و سئل قاضی خان به هفتاد بار و فی امثاله، فقال: لایکون اذنا. [۳۶۲].
و فی «فتاوی آهو»: سئل القاضی بدیع الدین: حلف بالطلاق: تتماج که زن من بپزدش نخورم! مرد خمیر کرد و مالید و در دیگ انداخت و زن آتش کرد، پخت؟ قال: یقع. [۳۶۵]
رجل خرج من بخاری الی سمرقند و قال لامرأته: اگر سپس من بیرونی نیایی مع فلانه فأنت طالق! فلم تخرج المرأه حتی رجع الزوج من سمرقند ینظر، أن کانت فلانه خرجت و لم تخرج امرأته معها وقع الطلاق علی امرأته. [۳۶۶].
و فی «النسفیه»: سئل عمن عانقت امرأته اختها و قبلتها فقال لها: إنک تحبینها اکثر مما تحبینی؟ فقالت: نعم؟ فقال: اگر چنین است که تو گویی هزار طلاق! هل تطلق هذه المرأه؟ فکتب فی آخر الفتوی: اگر گفت: تو از من هزار طلاق، سه طلاق شده است. .. و کان یکتب فی هذه المسائل: طلاق شده است، و لایکتب: شود. [۳۶۷].
فی «الولوالجیه»: رجل قال: اللعب بالشطرنج لیذهب الغم غیر محرم! ثم قال بالفارسیه: اگر این بازی که من میکنم حرامست از کتاب یا از خبر یا از قیاس، زن وی سه طلاق! وقع الطلاق علی امرأته لان اللعب بالشطرنج حرام بآثار الصحابه و بالقیاس الصحیح.
و فی «الخانیه»: رجل قال لغیره: زن وی به سه طلاق، اگر تو مهمان من نباشی! فقال الفقیه ابوجعفر: هذا تعلیق صحیح.
کذا لو اتّهم امرأته برفع شیء فقال: تو از منی به سه طلاق، گر تو این را نه برداشته! و لم تکن رفعت، تطلق ثلاثا [۳۶۸].
أذا قال لامرأته: إن بت اللیله الاّ فی حجری فأنت طالق. فباتت فی فراشه و لم یأخذها فی حجره حقیقه، لایقع الطلاق، و لو قال بالفارسیه: بکنار من اندر! و باقی المسأله بحالها یجب أن تطلق [۳۶۹].
رجل سکران، قالت له امرأته: سر بر زمین نه! فقال: اگر من سر بر زمین نهم ترا طلاق! فتنفس فقال: بکن مراد خویش! قالوا ان کان سکوته لانقطاع صح الاستثناء … و ان کان سکوته لا لانقطاع النفس لایصح الاستثناء [۳۷۲].
و فی «الملتقط»: و لو قالت: طلقنی ثلاثا، فقال: اگر آرزوی تو هم چنین است! و لم یقل شیئا آخر، لاتطلق. و لو قال: اگر تو گرد پیرامن آستان خویشان من گردی فأنت طالق! فحامت[۱] حولهم و لم تدخل طلقت.
أذا قال لامرأته: اگر به خانه اندر آتش باشد ترا طلاق! فاذا فی البیت سراج… إن لم تکن له نیه لاتطلق. [۳۷۳].
و فی «فتاوی اهل سمرقند»: إذا قال لها بالفارسیه لیلا: اگر ترا به شب دارم، فأنت طالق ثلاثا! فطلقا فی اللیله تطلیقه بائنه و مضت اللیله ثم تزوجها فی الغد لاتطلق.
و فی «الخانیه»: لو قال: اگر از سرخنده تو بخورم ترا طلاق! آن زن گندم سرخنده خویش را بفروخت و گندم دیگر بخرید به بهای وی و سوی آن گندم خریده بخورد، لایقع الطلاق.
رجل قال بالفارسیه: اگر مرا جز فلان زن باشد ـ و سماها ـ هزار طلاق داده! … اگر امشب درین سرای باشم امرأته کذا! … اگر امشب درین خانه باشی فأنت کذا! … [۳۷۴] اگر کار من باو نیکو شود، اگر از جنابت هیچ مرا سرشته است فهی طالق ثلاثا! … اگر تو با کسی حرام کنی فأنت طالق ثلاثا! [۳۷۵]. هزار طلاق اگر فلان کار بکنی! … اگر ترا خوشی است پس دادمش سه طلاق… اگر برگ توت تو به سود و زیان من در آید فأنت طالق! اگر بسود و زیان من در آید فکذا! [۳۷۶]. اگر حرام کردهای ترا سه طلاق [۳۷۷].
لو قال لامرأته: تو فلان کار کردهای؟ فقالت: اگر کردهام خوش آوردهام! فقال الزوج: اگر کردهای فأنت طالق! و المرأه تحلف أنها لم تفعل، طلقت لاقرار الزوج بفعلها.
لو قیل له: زن تو بسه طلاق که فلان به خانه تو اندر نیست! فقال: به خانه اندر هست! لایکون یمینا و لا تطلق.
لو قال: اگر من می خورم هرچه مرا حلال است و هرچه به دست راست گیرم بر من حرام! فشرب الخمر، طلقت امرأته تطلیقتین. [۳۷۹].
رجل قال: اگر من دختر خویش به کسی دهم یا دوا دادم که وی را به کس دهند فامرأته طالق!…[۳۸۰]
اگر به طلاق سوگند خورد که به زمین فلان اندر نیایم و پنبه نمیچینم! فدخل الارض و لم یلتقط القطن، طلقت. [۳۹۹].
فی «الغیاثیه»: هندی معتق له امرأته، فقالت له: یا کرای! فقال: اگر من کرایم تو از من کذا! طلقت.
رجل تشاجر مع اخیه و اخته فقال لهما: اگر من شما را به کون خر اندر نکنم فامرأته طالق! تکلموا فیه ….
سکران قال لامرأته: یا فجرک! فقالت: من فجرک تو نیم! فقال: اگر فجرک نهای ترا سه طلاق! قال: اگر با شوی به دل بد باشد وقعن و الاّ فلا.
و فی «الحاوی»: عن أبی القاسم: قال لامرأته: یا قحبه! فقال: من قحبهام تو لفاک! … [۳/۴۱۷].
سئل عمن قالت امرأته: ای ناجوانمرد قلتبان! فقال: اگر من ناجوانم [ناجوانمردم]! تو از من طلاق! قال یقع الطلاق.. عن شمس الائمه الاوزجندی: ان المؤمن لایکون ناجوانمرد.
اذا قال لها: اگر من دوزخیم ترا طلاق! لاتطلق.
بخش دوم : سوگند[۲]
لو قال «الله» یکون یمیناً ـ قال ابن عباس: دخل آدم الجنه فلله ما غربت الشمس حتی خرج. ولو قال: «بالله العظیم که بزرگترین نام است که أفعل کذا ـ أو قال: لا أفعل کذا» یکون یمیناً و یتعلق بالفعل، و لایصیر قوله «که بزرگترین نام است» فاصلاً. و کذلک: إذا قال: که بزرگتر ازین سوگند نیست. و فی «الخانیه»: ولو قال بالله العظیم «که بزرگتر از بالله العظیم نیست که این کار میکنم»: یکون یمیناً، کما لو قال: «بالله العظیم الأعظم» و هذه الزیاده تکون للتأکید فلا تصیر فاصلاً.
م: وسئل شیخ الإسلام الأوزجندی عمن قال: «بالله اگر این کار کنم»؟ قال: اختار أستاذی أنه لایکون یمیناً، ثم رجع و قال: یکون یمیناً. [فتاوی تاتارخانیه: ۴/۲۹۰]
فی «السراجیه»: و قوله «حقا که چنین کار نکند» فیه اختلاف المشایخ، و لو قال: «بحرمت خدای که این کار نکند» یمین. به أفتی ظهیرالدین المرغینانی. و قوله: «اگر این کار بکنم تو خدای منی» یمین؛ به أفتی الإمام أبوالقاسم. [۲۹۱]
و لو قال: پذیرفتم بار خدا اینکه از خریده تو که بیاری من غی خورم! فقد قیل إنه یکون یمیناً إذا نوی به الیمین، و الأصح أنه یمین بدون النیه. فإن قوله «پذیرفتم» و «عهد کردم» سواء و ذلک یمین فهذا کذلک. و فی «الکبری»: و قوله «خدای را و پیغامبران را پذیرفتم» لایکون یمیناً. و فی «الحجه»: «خدای را پذیرفتم» یکون یمیناً. [۲۹۲]
م: ذکر شمس الأئمه الحلوانی:… إذا قال: «علیّ یمین محلوفه» و تفسیره: سوگند خورده که این کار نه کنم! فهو یمین. قال رحمه الله و إذا قال «سوگند بخورم»: لا یکون یمیناً، ولو قال: «میخورم» أو قال: «خورمی» یکون یمیناً، و قیل «سوگند خوردم» یمین أیضاً. و کذلک إذا قال: «سوگند میخورم» یکون یمیناً، و إن قال: «سوگند خوردهام» إن کان صادقاً یکون یمیناً، و إن کان کاذباً فلا شیء علیه.
و فی «الواقعات»: فی باب السیر: إذا قال: «سوگند خورم به خدای إن فعلت کذا» یمین بخلاف قوله «سوگند خورم بطلاق» حیث لایکون یمیناً.
و فی «الحاوی» : و لو قال: مرا سوگند است، إن قال: «بطلاق است» فکذلک، و إن لم یرد هذا فهو یمین بالله فلزمته الکفاره. [۲۹۳]
إذا قال: «سوگند خورم به طلاق» لایکون یمیناً، و لو قال «بر من سوگند است که این کار نکنم»؛ فهو یمین.
لو قال: «مرا سوگند به طلاقست که شراب نخورم» فشرب: طلّقت امرأته.
إذا قال: «مرا سوگند [به] خانه است که شراب نخورم» و شرب: طلقت امرأته لأن أوهام الناس تنصرف إلیه [۲۹۳-۲۹۴]
لو قال: «دخول الدار علی حرام» کان یمیناً لأنه حرم الحلال علی نفسه و تحریم الحلال یمین عندنا.
فی «العیون»: إذا قال بالفارسیه: حرامست با تو سخن گفتن» کان یمیناً. [۲۹۵]
و فی «الملنقط»: عن أبی حنیفه فیمن قال: «أنا عبدک من دون لله ـ أو قال: أسجد للصلیب» یکون یمیناً. قال العبد: فعلی هذا لو قال: «اگر من این کار بکنم تو خدای منی» یکون یمیناً. [۲۹۷]
لو قال: « اگر من این را خواهم مرا مغ خوانید، جهود خوانید، سنگسار کنید» ثم تزوّجها: لا یلزمه شیء.
لو قال: «هرچه مغان میکردند، جهودان جهودی کردند در گردن من که این کار نکردهام» و قد کان فعل ذلک: لایلزمه شیء.
فی «الظهیریه»: و لو قال: «اگر این کار کند کافر بر وی شرف دارد» لا یکون یمیناً. [۲۹۷]
إذا قال: «هرچه مسلمانی کردهام به کافران دادم إن فعلت کذا» لایکون یمیناً
لو قال «مسلمانی نکردهام اگر فلان کار کنم» فهذا لیس بیمین لأنه لغو. [۲۹۸]
فی «السراجیه»: امرأه منعها زوجها من الخروج فقالت: «کافرم که بروم» فهو یمین. و فی «فتاوی آهو»: سئل القاضی برهانالدین «إن فعلت کذا زنار برمیان بندم»؟ قال: یمین إن نوی و بتحققه یکفر، وسئل القاضی بدیعالدین قال: لایکون یمیناً.
فی «الخانیه»: و لو قال: «مصحف خدا بدست او سوخته اگر این کار بکند» لایکون یمیناً،
لو قال: «هر چه خدای گفت دروغ است إن فعل کذا» هذا لایکون یمیناً، و قیل: یکون یمیناً ـ و هو الصحیح.
إذا قال بالفارسیه: «هر امیدی که از خدای دارم نومیدم إن فعلت کذا» فهذا یمین. [۲۹۸]
م: إذا قال: «از خدای بیزارم و از لا إله إلاّ الله بیزارم و از شهد الله بیزارم إن فعلت کذا» فعلیه ثلاث کفارات.[۲۹۹]
ذکر فی «فتاوی أهل سمرقند»: سلطان أخذ رجلاً و حلفه «به ایزد» فقال الرجل مثل ذلک، ثم قال: «که روز آدینه بیائی! فقال الرجل مثل ذلک فلم یأت هذا الرجل یوم الجمعه: لایلزمه شیء لأنه لما قال «به ایزد» و سکت لم یقل «قل» به ایزد إن لم أفعل کذا» لم تنعقد الیمین. [۳۰۰]
إذا قال بالفارسیه: «هر زنی که بخواهم تا ایشان زندهاند» یلزمه الحنث بکل امرأه یتزوّجها ما داما حیّین، فإن مات أحدهما؟ روی عن محمد أنه تسقط الیمین ـ و فی «النوازل» و به نأخذ. [۳۰۸]
فی «فتاوی أبی اللیث»: إذا قال لامرأته: اگر کسی را از آرد من دهی! و نوی أمها خاصه. صحت نیته فیما بینه و بین الله تعالی، و لو قال: اگر هیچکس را دهی! لا تصح نیته.[۳۱۴]
إذا حملت إلی بیت زوجها وقراً من الحنطه و منّاً من اللحم فقال الزوج: اگر من از آوردهی تو دانه بخورم فأنت طالق ثلاثاً! فأکل شیئاً من ذلک اللحم: تطلق المرأه، و إن لم یأکل دانه از آوردهی وی ـ ولم یتقید الیمین باللفظ و اعتبر الغرض.
إذا قال لامرأته: اگر کسی از این خانه سپس از این پر پشه بیرون برد ترا طلاق! فأخرج من ذلک شیء غیر ما سمی؛ لاتطلق امرأته.
و کذلک إذا قال لامرأته: اگر ترا به یکی پشیزی چیزی خرم ترا طلاق! فاشتری لها بالدراهم شیئاً: لا یحنث.
إذا قال: اگر چشم من بر زن افتد تا فلان کار نکند فکذا! و کلّم معها و نام فی اللیل بحیث لم یقع بصره علیها لا تطلق. [۳۱۷-۳۱۸]
إذا قال الرجل لأهل سکّه: اگر من فردا این کوی شما را ترکستان نکنم فامرأته طالق ثلاثاً! فسلط علی أهل تلک السکه غدا أتراکا کثیره. بر فی یمینه، علی هذا معانی کلام الناس.
إذا قال لامرأته: اگر کف پای تو بوسه ندهم این ساعت فأنت طالق ثلاثاً! فقبل باطن کفها و قدمها فی المکعب: تطلق.
فی «الخانیه»: إذا قال لامرأته: اگر ترا بخوان اندر نکنم فکذا! فضربها علی أنفها حتی خرج الدم و تلطخ ثیابها. فإن کان مراده هذا القدر أو لم تکن له نیه فلا حنث.
قال لامرأته: اگر ترا آن جا اندر نی کنم که از آن بیرون آمدهای، ترا طلاق؛ و مرادش آن بود که جهان بر وی تنگ کند و عیش بر وی تلخ و به حق وی جفاها کند: اگر این چیزها بکند طلاق نیفتد.
قال لامرأته: اگر نکنم امروز با تو آنچه باید کردن، فأنت طالق! فمضی الیوم و لم یعمل معها شیئاً لا إحساناً و لا إساءهً؛ فإن الزوج یسئل عن مراده و نیته، فإن کانت نیته أنه إن لم یفعل بها ما ینبغی أن یفعل مع الناس من ترک الجفاء و الأذی: لاتطلق امرأته، لأنه قد ترک الأذی و الجفاء، و إن کان مراده أن یسیء إلیها بضرب أو شتم جزاء علی مشاجره: فإذا لم یفعل ذلک طلقت امرأته، و إذا لم تکن له نیه: لاتطلق امرأته. [۳۱۸-۳۱۹]
أما إذا عقد یمینه بالفارسیه فلا یحنث بالقراءه و التسبیح و التهلیل خارج الصلاه کما لا یحنث فی الصلاه. [۳۲۰-۳۲۱]
قال لامرأته: اگر این سخن با فلان گوئی فأنت طالق! ثم إن المرأه آن سخن به آن فلان گفت، به عبارتی که آن فلان ندانست: طلقت امرأته، کمن حلف لایکلم فلاناً، فکلّمه بعباره لم یعرفه. ولو حلاف «لایکلم فلاناً» ثم إن المحلوف علیه أراد أن یشتم إنساناً فأراد الحالف أن یقول «لا تفعل» فقال له الحالف بالفارسیه: مکن! فتذکر یمینه فلم یقل له بعد ذلک شیئاً آخر: فقد قیل لایحنث فی یمینه ـ و قیل یحنث فی یمینه.[۳۲۲]
إذا حلف أن لایتکلم بالفارسیه فقرأ القرآن بالفارسیه خارج الصلاه: لایحنث، و ینبغی أنه إذا عقد الیمین بالفارسیه هنا أن لایحنث. [۳۲۴]
فی «الخانیه» [اذا] قال: لایکلم هذین الرجلین أو حلف بالفارسیه: با این دو تن سخن نگویم، و نوی الحنث بکلام واحد منهما: لا تصحّ نیته. [۳۲۴]
لو قال: «ألا أکلمک یوماً و لایومین» فهذا علی یومین ـ و فی «الخانیه» و فارسیته «سخن نگویم با فلان نی یک روز و نی دو روز» ـ . [۳۲۵]
رجل قال لامرأته: اگر به خانه فلان روم با وی سخن گویم فأنت کذا! فلم یذهب إلی بیته ولکن کلّمه فی موضع آخر: لایحنث فی یمینه، ولو قال: اگر به خانه فلان میروم با وی سخن میگویم فأنت کذا، و باقی المسأله بحالها: حنث فی یمینه و طلقت امرأته ـ هکذا حکیت فتوی شمس الأئمه الحلوانی و فتوی علی السغدی. [۳۲۷]
رجل قال لامرأته: تا تو ده دشنام ندهی مرا من یکی دشنام ندهم ترا! و حلف علیه ثم إنه شتمت زوجها عشر مرات و هو لم یشتمها أو شتمتها ثم إن الزوج شتمها فی وقت آخر و لم تشتمه فی ذلک الوقت: لا یحنث فی یمینه.
لو قال: هرگاه که مرا تو ده دشنام ندهی من ترا یک دشنام ندهم و اگر بدهم فکذا! ففی أی وقت شتمها و لم تکن هی تشتمه سابقاً علی شتمه إیاها عشر مرات، طلقت امرأته. و لو قال: هرگاه میان ما لجاج شود تا تو مرا ده دشنام ندهی من ترا یک دشنام ندهم! فههنا لا تنتهی یمین الزوج بوجود الشتم منها مره ـ هکذا حکیت فتوی نجم الدین النسفی، و هذا إشاره إلی أن قوله «هرگاه» یقع علی کل مره، و اختار الصدر الشهید فیه أنه تقع علیّ مره واحده. [۳۳۳]
و إذا حلف بالفارسیه: اگر زن کنم ـ أو قال: اگر زن خواهم ـ أو قال: اگر زن آرم؟ فقوله «اگر زن کنم» و قوله «اگر زن خواهم» فارسیه «إن تزوّجتُ» فتقع یمینه علی العقد، و قوله: «اگر زن آرم» اختلف المشایخ فیه، بعضهم قالوا: علی العقد، و قال بعضهم: هو علی الفعل و هو آوردن ـ و هو الأظهر و الأشبه. [۳۳۴]
فی «الفتاوی الخلاصه»: لو حلف: از آن باغ بیش ازین پنج خیک[۳] ناوردهام» أو قال: «زیاده از پنج خیک نیاوردهام» و یک خیک دیگر بود فارغ: لا یحنث. [۳۴۴]
و فیه: مُزارع و رب الأرض تشاجرا، فقال: اگر از آن کشت مرا بکار آید زن وی کذا! فحصده و داسه و اقتسماه، ثم إن الحالف باغ نصیبه أو أقرضه أو وهبه من غیر شرط و عوض، ثم اشتری؟ قال: یحنث.
فی «فتاوی الفضلی»: إذا قال لابنته بالفارسیه: اگر از شوئی بیروی آئی، مادر ترا طلاق! فخلعها الأب أو غیره بغیر أمرها و أجازت؟ حکی عن بعض المشایخ أنه لا تطلق أمها. [۳۵۳]
لو حلف بالفارسیه: کرم نی خورد! کرمچه خورد أو علی العکس؟ فقد قیل: یحنث، و قیل: لایحنث، و قد قیل: إن قال: کرم نی خورد؛ کرمچه خورد: یحنث، و إن قال: کرمچه نی خورد، کرم خورد: لا یحنث. [۳۶۷]
و فی «الملتقط»: لو قال: هر چه درین خانه است اگر نخورم! یحنث بما کان قائماً وقت الیمین، ولا یحنث بغیره، ولو قال «هرچه درین خانه است بخورم» یحنث فی الکل.[۳۶۹]
إذا حلف بالفارسیه: زعفران نخورد و آن کعک که بر وی زعفران و کنجد میباشد خورد! یحنث فی یمینه. حلف بالفارسیه: گل نی خورد، گل حمزه [تیره و تزک] خورد: سوگند بر گردن آید.[۳۷۳]
م: إذا حلف یأکل من مال فلان» فتناهدا،[۴] و فارسیه: سیم بر افگندند و چیزی خریدند و خوردند: لایحنث فی یمینه.[۳۷۶-۳۷۷]
و فی «فتاوی آهو»: سئل القاضی بدیع الدین: قالت له «ترا از من راحتها بسیار است»! قال: «هر راحت که مرا است از تو مرا حرام»؟ قال: یکون یمیناً، حتی لو لبس شیئاً من ثیابها أو أکل من طعامها أو شیئاً من مالها یحنث و علیه الکفاره [۳۷۸]
و فی «الخانیه»: إن قال بالفارسیه: از خانه فلان هیچ چیز نخورم! یتناول المأکول و المشروب، و فی «فتاوی أهل سمرقند»: أنه لا یحنث بشرب الماء لأنه لایسمی شراباً عرفاً، و حکی عن شمس الأئمه السرخسی رحمه الله ما هو قریب من هذا فإنه قال: فی عرف الفارسیه من حلف «شراب نی خورم» لایقع ذلک علی الماء و اللبن. [۳۷۹]
و فی «الفتاوی الحجه»: قال صاحب الکتاب لو قال: «طعام و شراب نخورم» فأکل الطعام و شرب الماء یحنث.[۳۷۹]
ولو قال رجل: در هر چهار ماه هر یک روز سیکی نخورم! و حلف علیه فشرب یوماً من الظهر إلی وقت العشاء ینبغی أن یحنث. [۳۸۰]
قال الشیخ محمدبن الفضل: هذا هو علی النیّ لأن شارب الخمر عند الفسقه یسمی «نبیذ خوار»؛ ولو قال: اگر میخورم؟ قال رحمهالله: هذا یقع علی کل مسکر[۵] نبیذاً کان أو غیر نبیذ[۶]، و قال القاضی الإمام أبو علی النسفی رحمه الله: فی عرفنا اسم «می» یقع علی الخمر خاصه.[۳۸۰]
و فی «السراجیه»: قال «إن شربت، أو قامرت فعبده کذا» یحنث بأحدهما، و تنتهی الیمین، و فی قوله: «والله اگر شراب بخورم و قمار بکنم» یحنث بفعل أحدهما، حلف «لایشرب من هاتین الشاتین»، فشرب إحداهما: حنث. [۳۸۲]
رجل اتهمته امرأته بالحرام، فقال الزوج: اگر یک سال حرام کنم فأنت طالق، فلها أن تمکنه من نفسها ما لم تعاین نفس الجماع بتداخل الفرجین، و تعرف أنها لیست بزوجه له ولا مملوکه له بملک الیمین أو یشهد عندها أربعه من العدول علی ذلک، و إن اتهمته بأن وقع عندها ریبه حلفته عند الحاکم، فإن حلف وسعها المقام معه، ولو أقر بالزنا یلزمه الحنث و لا یسعها المقام معه.[۳۸۶]
قال لأمرأته: اگر با کسی حرام کنی ترا طلاق، ثم إن هذا الرجل طلقها واحده بائنه و جامعها فی عدتها: فعلی قیاس قول أبی حنیفه و محمد رحمها الله یقع الطلاق و علی قیاس قول أبی یوسف رحمه الله لایقع ـ و فی «الفتاوی الخلاصه»: و علیه الفتوی. [۳۸۶]
و فیه أیضاً: إذا حلفت المرأه بهذه العباره «بالله که حرام نکردهام» و عنت أنها لم تحرم الزنا إنما الله هو الذی حرم الزنا و قد کانت فعلت ذلک: لا تحنث. [۳۸۷]
قال لامرأته: اگر من تا یک سال دست دراز بکنم به تو فکذا! ثم جامعها فیما دون الفرج. لایحنث. و فی «السراجیه»: دست درازم بکنم، یقع علی الجماع. [۳۸۷]
وفی «فتاوی أهل سمرقند»: رجل اتهم بصبی فقال بالفارسیه: اگر من به او ناحفاظی کردهام فامرأته کذا! و قد کان قبله: طلقت امرأته.
فی «الفتاوی الخلاصه»: و لو قال اگر فلانه که از زنان مسنت مرا بکار آید فکذا! فهذا علی الوطء، ولو قال: عنیت «به کار آید» کذا: یصدق فی الحنث، و لا یصدق فی صرف الیمین عن الوطء حتی لو وطأها یحنث أیضاً.
لو قال: اگر پائی پیش تو فرو کنم فکذا؟ و حلف أنه لم یرد الجماع! لایصرف إلی الجماع[۳۸۸]
رجل قال لامرأته: اگر مرا جز از تو کسی بکار آمده باشد، فأنت طالق ثلاثاً! فهذا علی الوطء، حلالاً کان أو حراماً حتی لو کان زنی بامرأه وطأها بنکاح؛ طلقت امرأته.
رجل قال لآخر: اگر به خانه دان تو اندر خیانت کنم فکذا، ثم إن ذلک الرجل طلق امرأته، ثم إن الحالف خان بها؟ حکیت فتوی شمس الإسلام الأوزوجندی أنه إن فعل ذلک قبل انقضاء العدّه یحنث، و إن فعل ذلک بعد انقضاء العدّه لایحنث.[۳۸۹]
إذا حلف: لایشتری لامرأته ثوباً، أو حلف بالفارسیه: زن را جامه نخرد، فاشتری لها خماراً أو مقنعه! لایحنث فی یمینه.[۳۹۰]
إذا حلف: لایلبس من غزل فلانه، فلبس من ثوبا من خیط من غزل فلانه! لایحنث فی یمینه…. رأیت فی «المنتقی»: روایه إبراهیم عن محمد أنه یحنث فی التکه، و فی الزر و العروه و یقال له بالفارسیه انگله[۷] و ساماکچه[۸] لاینحث. و کذلک فی الزیق[۹] و اللبنه ـ و یقال بالفارسیه: خشتک و زه گریبان ـ لا یحنث [ ۳۹۲ ـ۳۹۳]
و فی «الذخیره»: و لو لبس شبکه یقال له بالفارسیه کلوته: لا یحنث.[۳۹۳]
سئل نجمالدین النسفی عمن قال: اگر رشته زن خویش بپوشم زن من طلاق! رشته زن را بر سر بست؟ قال: إن فعل ذلک علی وجه العمامه حنث و قد قیل: لا یحنث.[۳۹۴]
إذا قال لامرأته بالفارسیه: «اگر رشته تو بتن من اندر آید ـ أو قال: بتن من برآید فکذا» فوضع یده علی غزلها أو خاط به ثوباً ـ و فی «الخانیه»: أو اتکأ عل مرفق[۱۰] من غزلها أو نام علی فراش من غزلها ـ لایحنث فی یمینه.
و فی «الحجه»: لو قال: «رشته تو بر تن من نباید» فإن وقع علی نفسه شیء من غزلها: یحنث، و إن قال: «عنیت به اللبس» دین فی القضاء.[۳۹۴]
إذا قال لامرأته بالفارسیه: اگر ترا بپوشانم از کارکرد خویش فأنت طالق؟ ثم إن المرأه دفعت کرباساً إلی زوجها لینسجه بأجر فنسج و لبست المرأه: لا یحنث، و کذلک لو کان القطن من جهه الزوج و قد لبست بغیر أمره: لایحنث. و فی «الخانیه»: و کذا لو کان الثوب للرجل فلبست بغیر أمره: لایکون حانثاً لعدم الإلباس.[۳۹۴]
إذا حلف بالفارسیه: اگر ریسمان تو بکار برم ـ یا: بکار آید مرا فکذا! فاستبدل: غزلها بغزل آخر ـ و فی «الخانیه»: أو کرباسا نسج من غزلها بکرباس آخر، فلبس ذلک، لا یحنث.[۳۹۵]
لو لبس ثوباً من غزلها، إن قال «اگر ریسمان تو بکار برم»: لایحنث، و إن قال: اگر بکار آید مرا: یحنث.
لو قال: «اگر جامه بکار آید مرا» ذکر الإمام النسفی أنه علی اللبس و علی الانتفاع بثمنه، و من المشایخ من قال: ینوی الزوج: إن قال «نویت اللبس» فیمینه علی اللبس، و إن قال «نویت الانتفاع» فیمینه علی ذلک.
إذا قال لها بالفارسیه «اگر ریسمان تو مرا بکار آید ـ یا بسود و زیان من اندر آید فکذا» فباعث غزلها و اشترت بثمنها الفقاع[۱۱] من غیر علم الزوج و سقت الزوج، لایحنث.[۳۹۵]
فی «فتاوی أبی اللیث»: رحمهالله: إذا قال لها بالفارسیه «اگر رشته تو ـ یا: کارکرد تو به سود و زیان من اندر آید فکذا» فغزلت المرأه و کست نفسها و صبیانها، لا یحنث. [۳۹۵]
فی «فتاوی أهل سمرقند»: امرأه ترید أن تقطع قباء لزوجها فقال الزوج بالفارسیه: اگر این قبا که میبری بپوشم فکذا! فقطعت بعد هذا لبنه و لبس الحالف، لزمه الحنث. [۳۹۵]
فی «مجموع النوازل»: إذا حلف: «قزاگند[۱۲] زن نیفگند»، قزاگند را بیفشاندند و آستر قزاگند برافگند، تهی ابره و بی حشو؛ سوگند برگردن نیاید. [۳۹۶]
فی «الملتقط»: لو قال: اگر فلان را به خانه خویش راه دهم! و دخل فلان و هو فی داره من غیر رضاه، لایحنث فی القیاس، فإن لم یخرجه فی الحال، حنث استحساناً. [۴۰۴]
فی «فتاوی الفضلی» : إذا حلف الرجل و هو جالس فی بیت واحد من المنزل «إن دخلت هذه الدار فکذا» فالیمین علی دخول البیت حتی لو دخل فی صحن الدار و فی صحن المنزل: لا یحنث، قالوا: و هذا إذا کانت یمینه بالعربیه، فأما إذا کانت یمینه بالفارسیه بأن قال: اگر من به این خانه اندر آیم فکذا! فالیمین علی دخول المنزل، فإن قال: «عنیت دخول ذلک البیت»: صدق دیانه لا قضاء ـ و هذا کله إذا لم یشر إلی بیت بعینه، فإن أشار فالحکم کذلک. [۴۰۴]
إذا حلف «لایدخل دار فلان إلاّ چیزی شگفتی بود» إن نزل بهم بلیه أو قتل أو موت فدخل، لایحنث. [۴۰۶]
فی «الظهیریه» : قالو هذا إذا کانت الیمین بالعربیه، فإن کانت بالفارسیه بأن قال: من به این خانه اندر نباشم! فخرج بنفسه علی قصد أن لایعود، لایحنث، و إن خرج علی قصد أن یعود، یحنث. [۴۱۲]
و إذا قال: اگر ازین کوی بروم فکذا! پس رفتن ضد باشیدن بود و باشیدن سکنی و حکم السکنی قد مرّ.
فی «الصغری»: إذا قال بالفارسیه: اگر من ازین کوی نروم یا ازین شهر فامرأتی طالق! یزاد فی جواب الفتوی: «اگر مراد از رفتن آن است که نباشد» یعنی لایسکن، و هو الصحیح کذا أفتیت و هو الاحتیاط، و الصحیح أن الجواب مطلق نَرَوم آنست که نباشم، و نباشم لا أسکن مطلقاً و به أفتی. [۴۱۳]
إذا قال: اگر من امشب به این شهر باشم فکذا! فأصابه حمی و صار بحال لا یمکنه الخروج حتی أصبح: یحنث.
إذا قال: إن سکنت هذه الدار مگر آینده و رونده فکذا، و هو فیها: فهذا علی الإتیان و الزیاره و الضیافه، حتی أنه إذا ذهب بأهله و متاعه من ساعته ثم جاء زائراً أو ضیفاً: لایحنث. [۴۱۳]
رجل نزل فی خان فحلف بالفارسیه: اگر من امشب این جا باشم فکذا! ینوی لأنه یحتمل أنه أراد بقول «اینجا» الحجره التی نزل فیها فی الخان، و یحتمل أنه أراد المصر، و إن لم تکن له نیه فیمینه علی الخان. [۴۱۳]
لو قال: اگر من امسال درین دیه باشم فامرأته طالق! فسکن إلا یوما … اختلفوا فیه، قال بعضهم: یحنث، و قال بعضهم: لایحنث [۴۱۶].
رجل قال: یا فلان باشید درین دیه با من! و حلف علی ذلک، فلم یرتحل فلان و مکث الحالف أیاماً ثم ارتحل: حنث فی یمینه. [۴۱۸]
فی «الظهیریه» : و لو قال لها: «إن خرجت إلی منزل أبیک فأنت کذا» فهو علی الخروج عن قصد، و عن الشیخ محمدبن الشیخ محمدبن الفضل لو قال لها بالفارسیه: اگر تو به خانه پدر روی! فخرجت ثم ندمت فرجعت، حنث.[۴۲۲]
فی «الذخیره» رجل قال لامرأته: اگر ترا از بخارا و نواحی وی برون برم بی رضای تو فکذا! ثم إن ذهب إلی زوجها بسمرقند بأمر الزوج هل یحنث الزوج فی یمینه؟ فقیل: ینبغی أن یحنث علی ظاهر جواب الکتاب. [۴۲۳]
رجل قال لامرأته: اگر فلان چیز از خانه بیرون نیاری نیاری الیوم فأنت طالق! و لم یکن ذلک الشیء فی البیت؛ لاتطلق امرأته عند أبی حنیفه. [۴۲۶]
و فی «الملتقط» : و لو قال: اگر فردا من با این کاروان نروم! فخرجت العیر و لم یعلم به إلاّ غداً فخرج و لحقهم؛ برّ فی یمینه.
إذا حلف بالفارسیه: بالله که فردا به درسرای والی روم تا فلان تهمتی که بر من نهاده است درست کند! فردا به درسرایی والی رفت إلاّ آنکه آن فلان بگریخت؟ فقد قیل: إن عقد یمینه موقتاً بأن قال: «تا فلان تهمتی که نهاده است فردا درست کند»: لا یحنث فی یمینه عندهما، و اگر سوگند مطلق خورده است، سوگند بر گردن آید. [۴۲۶]
و فی «الجامع الأصغر»: إذا حلف «لاینام فی هذا البیت» و أدخل فیه نائماً؟ قال: إن استیقظ فلبث فیه مضطجعاً حتی غشیّه النوم حنث، و إن لم یغشه لم یحنث.
إذا حلف بالفارسیه: که دوش نخفته ام، و چشم گرم نکردهام، و چشم بر چشم نی نهادهام! و هو قد اضطجع علی فراشه إلاّ أنه لم ینم؟ قال إن نوی به حقیقه النوم: لا یحنث، و إن لم تکن له نیّه: حنث إذا وضع جنبه و غمض عینیه. [۴۲۸]
ولو حلف «لایرکب» و نوی الخیل أو الحمار، لایدین فیما بینه و بین الله تعالی. ولو حلف «لایرکب فرساً» فرکب بر ذوناً أو: حلف «لایرکب برذوناً فرکب فرساً: لایحنث، کما لو حلف «لایکلم عربیاً، و کلم عجمیاً» أو حلف «لایکلم عجمیاً» و کلم عربیاً ـ و فی «الظهیریه»: هذا إذا کانت الیمین بالعربیه، أما إذا کانت بالفارسیه «اسپ بر ننشیند» یحنث علی کل حال. [۴۳۰]
وفی «الذخیره»: و لو حلف العربی بالفارسیه بذلک ینبغی أن یسأل العربی، فإن أراد به ما یراد بالضرب فی العربیه و وضع لفظ «زدن» موضع لفظ «الضرب» فهو کما لو حلف بالعربیه، و إن أراد به ما یراد بالفارسیه فهو کما لو حلف به الفارسی، و إن لم یعلم، فحینئذ تعتبر اللغه التی حلف بها؛ و کذا لو حلف الفارسی بالعربیه. [۴۳۴]
فی «الذخیره» : رجل قال لامرأته «إن ضربتک بغیر جنایه فأنت طالق ثلاثاً، فأتی بخبز قد اشتراه فقالت: نانی آوردی چون کون تاریک سیاه گیر و به فلان خویش اندر نشان! فضربها بهذا؟ قال: لاتطلق أمرأته. هکذا حکیت فتوی الصدر الشهید حسامالدین. [۴۳۷]
قصّار[۱۳] ذهب من حانوته ثوب من ثیاب الناس فاتهم القصار أجیره و قال للأجیر بالفارسیه: تو مرا زیان کردی! فلحف الأجیر بالفارسیه: اگر من ترا زیان کردم فامرأتی طالق ثلاثاً و قد کان الأجیر أخذ ذلک الثوب: طلقت امرأته. [۴۳۸]
و فی «فتاوی آهو»: سئل القاضی بدیع الدین عمن قال لآخر: إنک تعلم أن ابنک أخرج من بیتی شیئاً و أدخل فی بیتک، فحلف: من نمی دانم چیزی از خانه تو بیرون آورده است و به خانه من آورده! و هو یعلم أن ابنه أدخل فی بیته شیئاً إلاّ أنه لایعلم که: از خانه فلان چیزی بیرون آورده است؟ قال: لایحنث، و قال بدر الدین: یحنث. [۴۳۸]
قال لامرأته بالفارسیه: اگر تو از دِرم من برداری فأنت طالق! ثم إنها وجدت دراهم زوجها فی مندیل فرفعت المندیل و أعطت امرأه و قالت لها: «ارفعی منها شیئاً» فرفعت المأموره بعض الدراهم و دفعت إلی الآمره؟ فقد قیل: یقع الطلاق، و قد قیل لاتطلق. [۴۳۹]
سئل شیخ الإسلام أبوالحسن علی السغدی عن سکران قال لأصحابه فی مجلس الفساد: کان فی جیبی خمسه و أربعون درهماً فأخذتموها! فأنکروا، فحلف بالفارسیه و قال: زن از من بسه طلاق اگر امروز در جیب من چهل و پنج درهم نبوده است، چهل غطریفی و پنج عدلی! و کان فی جیبه قبل ذلک أربعون عدلیه و خمسه غطارف، فأصاب فی الإجمال و أخطأ فی التفسیر! قال: إن وصل التفسیر فهو حانث، و إن فصل لم یحنث، و إن وصل فالحلف علی الکل و هو کاذب یحنث؛ قیل له: فإن کان فی جیبیه غطارف و عدلیات تبلغ قیمتها أربعین غطریفیه و قال: اگر در جیب من چهل [غطریفی و چندی ـ[۱۴]] عدلی نبوده است! صدق فی المبلغ و لکن أخطأ فی التفسیر؟ قال: إن عنی عین الغطارقه یحنث فی یمینه سواء أصاب فی التفسیر أو أخطأ و سواء وصل أو فصل. [۴۴۰]
و فی «فتاوی أهل سمرقند» : إذا حلف رجلاً بهذه اللفظه: که اگر فلان روز ده درم به من راست نکی [کذا] به فلان جا، هر زنی که به زنی کنی از تو بسه طلاق! و حلف ذلک الرجل علی هذا الوجه، ثم الحالف جاء بالدراهم إلی ذلک الموضع فی ذلک الیوم ولم یجد الجایی حتی مضی ذلک الیوم ثم تزوّج امرأه؟ قال: لاتطلق. [۴۴۸]
و فی «فتاوی النسفی»: لو حلف مدیونه « که از من روی بپوشی» و لم یوقت وقتاً؟ إذا طلبه و هو عَلم بالطلب و لم یظهر له، حنث، ولو دخل السوق مختفیاً لایحنث. [۴۴۹]
سئل نجمالدین النفسی عن زوجین وقعت بینهما مشاجره فقالت المرأه: من با تو نمیباشم، مرا طلاق کن! فقال الزوج: طلاق میکنم میکنم میکنم؟ أجاب و قال بأنها تطلق ثلاثاً، بخلاف قوله: «کنم» لأنه للاستقبال. [۷۳]
و فی «فتاوی النسفی»: رجل قال لرجل: این زن زن تو هست؟ فقال: هست. فقیل له: این سه طلاق هست؟ قال: هست، تقع ثلاث تطلیقات و لایصدق الزوج فی قوله: أنا ما سمعت قوله سه طلاق ـ و فی «الظهیریه»: هذا إذا قال: «زن سه طلاق هست» بصوت جهر، أما إذا لم یکن کذلک صدق قضاء. [۷۴]
امرأه قالت لزوجها: من با تو نمیباشم، فقال الزوج: اگر نمیباشی پس ترا طلاق! فقالت بعد ذلک: میباشم، اختلف المشایخ فیه؛ عامتهم علی أنه یقع الطلاق، و علی هذا إذا أمر الرجل ابنه لأجل امرأته فقال: مرا با زن تو خوش نیست که او چنین میگوید، فقال: اگر ترا با او خوش نیست پس دادمش سه طلاق، فقال الأب: مرا با او خوش است، یقع الطلاق عند عامه المشایخ، و لا یشبه المسألتین قوله لامرأته ابتداء: اگر مرا نمیخواهی ترا طلاق، فقالت: میخواهم، حیث لاتطلق؛ ولو قالت المرأه: من ترا نمیخواهم، فقال الزوج: اگر مرا نمیخواهی ترا طلاق، فقالت: میباشم ـ أو قال الابن للأب ابتداءً: اگر ترا با زن من خوش نیست او را طلاق، فقال الأب: خوش است، لایقع الطلاق و کان تعلیقاً. [۷۴]
إذا قال لامرأته: اگر ترا بزنی کنم ترا یک طلاق و دو طلاق، ثم تزوجها، تقع واحده علی قیاس قول أبی حنیفه، و إن أخّر الشرط تقع الثلاث، … و إذا قال: اگر فلان را بزنی کنم وی از من به یکی و دو [و] سه طلاق، فتزوجها تطلق ثلاثاً، ولیس هذا کقوله: «اگر فلان را بزنی کنم وی از من به یکی طلاق و دو و سه طلاق» فتزوجها، فإن هناک تقع تطلیقه واحده عند أبی حنیفه. [۷۵]
رجل قال لامرأته: برخیز و به خانه مادر رو سه ماه عدت من بدار، ثم قال: دادمت یک طلاق، ثم قال: این سخن آخرین بدان گفتم که شاید که معنی سخن أول ندانسته باشی! فقد قیل تقع علیها ثلاث تطلیقات. و کذلک قوله: «ذهبی إلی بیت أمک» و قد قیل تقع تطلیقتان إحداهما بقوله «برخیز» و الثانیه بالصریح، و لایقع بقوله به خانه مادر رو. [۷۶]
سئل نجمالدین عن امرأه قالت لزوجها: من بر تو سه طلاقهام، فقال الزوج: هلا! تطلق ثلاثاً ؟ فقال: لا إلا أن ینویها،
و لو قالت من بر تو سه طلاقهام، فقال: تو چه سه طلاقه و چه هزار طلاقه، لایقع شیء، و لو قال: تو مرا نه، و نوی به طلاقها، لایکون طلاقاً.
و سئل أیضاً عمن قال: اگر دختر من چند روز از شوی بیرون بیاید مادر وی از من به طلاق؛ فأخرت أیاماً ثم اختلعت من زوجها قبل تمام شهر من وقت مقاله الأب [فقال]: لایقع الطلاق علی أمها. و فی «الخانیه»: و لو قال لأجنبیه: اگر کَسی ام[۱۵] ترا بزنی کند و به من بخشد، ترا طلاق، کان باطلاً. [۷۶]
و سئل نجمالدین عمن قال لامرأته: دادمت یک طلاق سر خویشگیر و روزی خویش طلب کن؟ قال: الطلاق الأول رجعی، فإن لم ینو بقوله: «سر خویش گیر» طلاقاً آخر، بقی الاول رجعیاً و لایقع بهذا القول شیء، و إن نوی به الطلاق کان طلاقاً بائناً و یصیر الأول مع الثانی بائنین.
و سئل هو أیضاً عمن قال لغیره فی مجلس الشرب: هر زن که بخواستهام برای تو خواستهام و داشتن و رها کردن در دست تو بوده است، فقال ذلک الرجل: اگر چنین است این زن تو دادم یک طلاق و دو طلاق، هل تطلق امرأته؟ [۷۷].
و سئل هو أیضاً عمن قال: سیاهه مادران را طلاق و قال: «عنیت امرأتی»؛ لا تطلق امرأته.
رجل قال لامرأته: طلاق بردار و رو، فهذا تفویض للطلاق إلیها. [۷۷]
امرأه قالت لزوجها: مرا چنین گران بخریدهای؟ به منم باز ده، فقال الزوج: باز دادم؛ و هو ینوی الطلاق، قال شیخ الإسلام أبوالحسن: لاتطلق، قیل له: إن قال أبو المرأه: گران بخریده به من باز ده فقال: دادم، ونوی به الطلاق؟ قال: تطلق. [۷۷]
و إذا قال: «لامرأتی طالق ثلاثاً» و له امرأه معتده عنه عن طلاق بائن: لاتطلق هی إلا إذا أشار إلیها بأن قال: «لامرأه هذه طالق» أو قال بالفارسیه: این را طلاق. [۷۷]
و فی «مجموع النوازل»: رجل له امرأتان قالت إحدهما له: خویشتن خریدم از تو به کابین و هزینه عدت، فقال الزوج: آن دیگری را بخوان! فجاءت الأخری و قالت مثل ما قالت الأولی، فقال الزوج: فروختم، فقیل للزوج: کدام زن را فروختی؟ فقال: هر دو را، تحرم علیه الأخیره بالخلع و الأخری بالإقرار. هکذا حکی عن نجم الدین النسفی. [۸۱]
و سئل نجمالدین عن رجل خالع امرأته، ثم تزوجها بعد ذلک بمهر مسمّی، ثم قال: تو بر من حرامی بدان خلع، هل تحرم؟ قال: نعم، فقیل: هل یجب لها علیه المسمی إن کان قد دخل بها؟ قال: نعم. [۸۱]
إذا جری بین الرجل و بین امرأته خلع غیر صحیح فسأله رجل: با زن جدایی کردی؟ فقال: «نعم» فهذا إقرار منه بالحرمه و إقراره حجه علیه؛ و لو کان قال: بدان خلع جدایی کردهایم، و ذلک الخلع غیر صحیح لایقع به الطلاق. [۸۲-۸۱]
وقعت فی زماننا أن رجلاً وکّل رجلاً بخلع امرأته و قال له بالفارسیه: تو وکیل منی بخلع با زن من چون زن قبای من به تو دهد، فدفعت المرأه قباء الزوج إلی الوکیل و جری الخلع بینهما و کتب خط البراءه کما هو الرسم فیه، فنظر الزوج إلی القباء فوجده بلا بطانه؟ فقل: لایصح الخلع، و لو کان له بطانه إلا أنه لاکمین له أو لم یکن له أحد الکمین؟ فقیل: فیما إذا لم یکن له کمین لا یصح، و فیما إذا لم یکن له أحد الکمین، فإن الخلع صحیح. [۸۲]
إذا قال بالفارسیه: «اگر من هرگز کشت کنم فی هذه القریه فامرأتی طالق»: فإن زرع شیئاً من الحبوب أو بذر الطبخ أو القطن طلقت امرأته، و إن سقی زرعاً قد زرعه غیر أو حصده و فی «النوازل»: أو کری، لا تطلق امرأته. [۸۴]
و فی «فتاوی آهو»: سئل قاضی بدیع الدین عمن قال: «اگر من بذرگری [برزگری] کنم فامرأه طالق» فاعطی صاحب الأرض الغیر مزارعه، أی کشاورزی فشارکه الحالف و عمل فیه؟ قال: إن کان البذر من العامل لایقع لأن المزارع یصیر مستأجراً للأرض ببعض الخارج فانقطع ید صاحب الأرض عن الأرض.
و سئل أیضاً عمن قال: اگر پیش از آنکه نماز بکنی مطاوعت من نداری ترا طلاق. فصلت قبل المطاوعه ثم عملت أن صلاتها بغیر طهاره؟ قال: یقع لأن غرضه التأخیر لاالحقیقه.
و سئل أیضاً: اگر من بر روی مسلمانی درین دیه سخنی گویم، فامرأته طالق، ثم درس أو قضی؟ قال: یقع.
و سئل أیضاً: حلف بالطلاق اگر جامه ترا نمیدرانم، ثم فتق الثوب؟ قال: و قال قاضی خان: لا إن لم یکن بعد ذلک تخریقاً[۱۶]،
و سئل أیضاً: اگر سرخی حنا نگاه بکنم بر دست تو ترا طلاق! و زن نگار بست و دست سرخ شد و مرد دید؟ قال: یقع.
رجل قال لامرأته: اگر کارکرده تو سود و زیان من در آید فأنت کذا! فعملت فی البیت من خبز أو طبخ، لا یحنث فی یمینه. [۸۴ – ۸۵]
رجل وضع فی ید امرأته ثم قال لها: اگر ازین درهم برداشتهای فأنت کذا! ثم تبین أنها رفعت فقال الزوج: إنما قلت ذلک بطریق الاستفهام و التخویف؟ قال الفقیه أبو جعفر: إن لم ینو شیئاً حنث فی یمینه، و إن نوی الاستفهام کان القول قوله مع یمینه، قال مولانا رضی الله عنه: ینبغی أن لایصدق قضاء لأنه یمین ظاهراً [۸۵]
و فی «الحجه»: قالت: «إن لم تطلقنی أتزوج» فقال: «شوی کن یکی و دو و سه» لایقع الطلاق لأنه أمرها بالمعصیه. [۸۶]
و فی «فتاوی أبی اللیث»: إذا علق الطلاق یفعل فی وسعها[۱۷] إقامته وقع الطلاق للحال إلا إذا وقت لذلک وقتاً فحینئذ لایقع الطلاق إلا بعد مضی ذلک الوقت. اگر فلان کار کنی دادمت سه طلاق: فهذا یکون تعلیقاً لاتنجیزاً. [۸۷]
وسئل نجمالدین النسفی عمن له امرأه حلال و امرأه حرمت علیه بثلاث، فدخل الرجل علی امرأته الحلال، فقالت له: رو به خانه آن زن سه طلاقه! فقال الزوج: سه طلاقه آن زن است که زن مرا سه طلاقه میگوید، هل تطلق هذه ثلاثاً؟ قال: نعم.
وسئل أیضاً عمن قال: اگر به این خانه چیزی اندر آرم از کدخدایی فامرأته طالق! پس این مرد به خانه بدر آمد و بیمار شد و بدر کشک آورد با اهل وی پخت تا جمله بخورند؟ قال: لو جاء به للمریض وحده لاتطلق امرأته، و لو کان بخلافه تطلق.
وسئل هو أیضاً عمن قالت له امرأته: تو من بیکس و من از تو بیکس، فقال الزوج: همچنان گیر، هل تطلق بهذا؟ قال: لاتطلق.
و سئل هو أیضاً عمن قالت له امرأته «طلقنی» فقال لها: ترا نی طلاق مانده و نی نکاح، برخیز و رو؟ قال: هذا إقرار أنه قد طلقها ثلاثاً.
و سئل أیضاً عمن حلف بطلاق امرأته أن لایشرب خمراً و کانت امرأته تشدد علیه فی هذا التحلیف فقال لها: اکنون چون هفتاد طلاقه شدی دیگر چه میخواهی؟ قال: هذا إقرار بالطلقات الثلاث. [۸۹-۹۰]
و سئل هو أیضاً عمن قال لامرأته: همه زنان خویشتن از مردان خریدند، من خویشتن از تو میخرم، میفروش؟ زن گفت: اگر طلاق در شکم من است دادمت صد هزار طلاق! مرد گفت: طلاق دادمت، طلاق دادمت، طلاق دادمت، و میگوید: افسوس وت [کذا] خواستم و رد سخن وی؟ قال: سه طلاق افتد لأن صفته صفه الطلاق. و ینبغی أن یقال إن غیر النغمه بحیث یعلم أنه أراد به افسوس آن و رد سخن وی، لا تطلق.
و سئل هو أیضاً عمن قال لامرأته: اگر ازین سپس مرغ داری ترا طلاق! مرغان را به کسی دیگر داد این زن؟ قال: إن کانت یمینه لترب منها فی بیته فإذا أمسکها غیرها فی بیته لاتطلق و إن کانت یمینه لاشتغالها بإمساکها و تدبیر بیضها و علفها تطلق.
و سئل هو أیضاً: اگر میخواهم تا بدست راست گیرم زن از وی بسه طلاق! فتناول إناء من الخمر، هل تطلق امرأته؟ قال: إن کانت یمینه لترب منها فی بیته، فإذا أمسکها غیرها فی بیته لاتطلق، و إن کانت یمینه لاشتغالها بإمساکها و تدبیر بیضها و علفها تطلق.
و سئل هو أیضاً: اگر میخواهم تا به دست راست گیرم زن از وی بسه طلاق! فتناول إناء من الخمر، هل تطلق امرأته؟ قال: نعم،
و سئل هو أیضاً عمن قال لغیره: زن ترا چه نام است؟ فقال: عائشه! و کان اسم امرأته فاطمه، فقال رب الدَّین: این زن که ترا به خانه است عائشه نام، از تو به طلاق اگر فردا نیائی و مرا نه بینی، فقال: نعم، فردا نیامد هل تطلق امرأته؟ فقال: لا، و هذا ظاهر.
و سئل هو أیضاً عمن قال لامرأته: اگر از کارکرد تو من دانگی خورم، تو از من به طلاق، فعملت و صنعت و وهبت لآخر، ثم أن الموهوب له قدمه إلی الحاف فأکله؟ قال: تطلق امرأته قال: و هذا بخلاف ما لو قال: إن أکلتُ من مالک» و باقی المسأله بحالها حیث لاتطلق. [۹۰]
و فی «فتاوی آهو»: سئل القاضی بدیع الدین قال لرجل: «بع متاعی» فقال: مرا یکی به سوگند طلاق آورده است که متاع کس بفروشم، قال: یکون إقراراً بالطلاق.
و سئل برهانالدین: قال: زن از وی به یک طلاق و دو طلاق و سه طلاق که چیزت از پدر عروس در خانه من است، ثم تبین که آن باش پدر عروس، و هی مدخوله؟ قال: اگر «است» عطف بکرده است فواحده؛ و قال القاضی بدیعالدین: وقعن. [۹۰]
سئل شمسالأئمه الحلوانی: قالت: تو فلان زن را کارن گرفتی و ترا به وی سر کارت است، فقال: اگر من بدانم که بون [کذا] زن با من داشت ترا طلاق! قال: اگر بوت [کذا] ترسیده است و او را به این زن کارت نبوده باشد لایقع، و هکذا أجاب القاضی بدیعالدین. [۹۰]
و سئل القاضی بدیع الدین: حلف بالطلاق که مرا به خانه یک من نان نیست! و فیها سنبله که اگر بکوبد یبلغ ذلک؟ قال: یقع لأن الحنطه موجوده، و لو نوی عین الخبز صدق.
سئل القاضی برهان الدین: ترا طلاق میدهم، فقالت: دادن آسان نیست أعطنی مهری! فقال: دادن بیش ازین نیست تو که زن منی بسه طلاق، قالوا: إن کان مراده و کأنه صوره طلاق دادن باشد، فالقول قوله مع الیمین و قال بعضهم: یقع مطلقاً. [۹۱]
سئل برهان الدین: اگر ترا بدین سفر نبرم ترا طلاق! فذهب إلی سفر و أخرجها إلی ربض أو خرجت هی، ثم قالت: «لا أذهب» فذهب و ترکها؟ قال: لولا أعطاها المحمل برگفت انتدکه [کذا] خیز و با من برو، فلو قال ذلک «برو» إن کان أعطاها فعلی جواب الکتاب بر حقیقت بردن افتد إلا أن یمکنه، فعلی قول أبی حنیفه و محمد لاتبقی الیمین و علی قیاس قول أبی اللیث پرگفت انتد [کذا] که بخیز و با من برو.
و سئل أیضاً: اگر یکی به شب به خانه اندر آرم حلال بر من [وی] حرام! فجاء بفلس و وضعه فی داره و لم یدخل؟ قال: الجواب علی التفصیل فی هذه المسائل، إن أراد الوصول یحنث و إلا فلا. و کذلک فی قوله: اگر من سر بریان آرم یا گوشت آرم به خانه! بدست شاگرد بفرستاد؟ فلو کان من عادته أنه یبعثه قبل ذلک علی یده یحنث، و إن کان یجیء بنفسه، اگر مرادش وصول بوده باشد یحنث و اگر آوردن به نفس خود بوده است. لا. [۹۱]
و سئل القاضی بدیع الدین قال لامرأته: اگر من امسال ترا بیرون برم تا به قیامت حلال بر من حرام! این را امسال برد لایقع فی الحال و لکن یمین منعقد شود. [۹۱]
و سئل القاضی بدیعالدین قال: اگر به طلب فلانه رفتم هر زنی که بخواهم از من سه طلاق! و به طلب فلانه رفته بود، ثم تزوج تلک الفلانه؟ قال: لایقع، و قال برهانالدین: یقع. و به أفتی قاضی خان، قال: اگر بعد از آن هر زن که بخواهد طلاق شود. [۹۱]
و سئل برهانالدین قال: اگر من ندانم که کجا بوده است حلال بر من حرام! و کان أخبره؟ قال: یقع ولو کان مراده حقیقه. و به أفتی القاضی بدیعالدین. [۹۱]
و سئل القاضی بدیعالدین قال: اگر از باغ زن یک دانه بخورم فامرأته طالق، فأکل من قوت ضیعتها وضعیه أخیه؟ قال: یقع ولو کان مراده حقیقه دانه. [۹۱]
و سئل القاضی برهانالدین قالت: خیزکه قامت آوردند! قال: اگر قامت آوردند ترا سه طلاق، ثم تبین أن المؤذن ما فرغ من إقامته؟ قال: یقع عرفاً که در عرف چون مؤذن شروع کند به قامت یقول الناس : «به قامت آورد».
سئل عمن غاب فرسه عن خان، فحلف صاحبه و قال: اگر اسب من برده باشد من اینجا نباشم و اگر این جا باشم زن بر وی سه طلاق! و قد أذهبوا فرسه بماذا یبر فی یمینه: بانتقاله عن الحجره أو عن الخان أو عن البلده؟ فقال: ینتقل عما نوی عند الیمین، إن نوی الحجره انتقل عنها و إن نوی الخان انتقل عنه، و إن نوی البلده فکذلک و إن لم تکن له نیه انصرف کلامه إلی الخان. [۹۱ – ۹۲]
و فی «القدوی»: إذا حلف لایأکل من کسب فلان، فانتقل کسبه إلی غیره بشراء أو وصیه فأکل الحالف، لایحنث، فعلی ما ذکره القدروری: ینبغی أن لا تطلق فیما إذا قال لها: از کارکرد تو نخورم! لآن الکسب عربیه: کارکرده. [۹۲]
و فی «فتاوی الفضلی»: إن قال لامرأته: ترا طلاق اگر پشیمان نشوم! لایقع، سواء ندم فی الحال أو لم یندم. [۹۲]
رجل قال لامرأته: «أنت طالق إن قرأت القرآن» فحضرت الصلاه فالحیله فی ذلک أن تأتم بذلک أو بامرأه أخری.
رجل قال لامرأته: «إن کلمتک ما دمت فی هذه الدار فأنت طالق» فخرجت المرأه عن هذه الدار ثم عادت و کلمته لا تطلق و و قال لها: «إن کلمتک ما کنت فی هذه الدار» و باقی المسأله بحالها طلقت و تفسیر قوله: «ما دمت» تا تو به این سرای اندر آئی، و تفسیر قوله: « ما کنت» تا تو بدین سرای اندر باشی. و ستاتی مسأله «مادام» فی کتاب الأیمان مع تفاصیلها إنشاءالله تعالی. [۹۲]
و فی «النوازل»: سئل أبو جعفر عن امرأه قالت لزوجها علی وجه المزاح: وکیل تو هستم، فقال الزوج: هستی وکیل من، فقالت المرأه: «طلقت نفسی ثلاثاً» فقال الزوج: تو بر من حرام گشتی؟ قال: جدا باید شد! [۹۴]
و سئل أبوالقاسم عمن قال لامرأته بالفارسیه: اگر این جامه بر تن من آید فأنت طالق، و کان ذلک قمیصاً فحمل علی عاتقه؟ قال: إنما تقع یمینه علی ما یلبس الناس. [۹۶]
و فی «فتاوی آهو»: سکران قال: هرچه وی را کسی است، به صد هزار طلاق، فلما أفاق قال: «لاأعلم ما قلت»؟ قال ظهیرالدین المرغینانی: تطلق امرأته. [۹۶]
و فی «فتاوی آهو»: سئل القاضی بدیعالدین عن رجل حلف بالطلاق که در زمینها خیار یا خیار با درنگ خیانت نکنم، یکی خیار یا خیار با درنگ نهانی برکند، و باعه أو أکله؟ قال: لو کان صاحب الأرض بحال یضایق فی مثل هذا ویسمیه خیانه یقع و إلا فلا، قال القاضی بدیع الدین: لایحنث بأکله و یحنث بالبیع و إن قل. [۹۸]
و فی «الخانیه» امرأه تخاصم ختنها، فقال لها زوجها: اگر تو با وی داوری کنی فأنت کذا، ثم قالت المرأه لختنها: «إما أن یطلقها و إما أن یمکسها و ینفق علیها؟» قال أبو القاسم: إن لم یکن ختنها استشار فی ذلک الأمر بل ابتدأت المرأه بهذا الکلام، أخاف أن یحنث الخالف. [۹۸]
و فی «الخانیه»: رجل قال لامرأته: اگر پیش بیرون شوی تا من نفرمایم فأنت طالق؟ قال أبوبکر الإسکاف: إن نوی الإذن فی کل مره صحت نیته، و إن نوی الإذن مره واحده فکذلک، فإن لم تکن له نیه فهذا علی مره واحده؛ ثم قال: إلا أنی أخاف أن یکون مراد الناس خلاف هذا. [۹۸]
رجل قال لامرأته: تو وکیل من باش هر چه خواهی کن، فقالت، اگر وکیل تو ام خود را دست باز داشتم به طلاق، فقال الزوج: «ما أردت التوکیل بذلک؟» قال أبوالقاسم: إن کان ذلک حال طلب الطلاق لایقبل قول الزوج و تقع واحده رجعیه و إن لم یکن ذلک حال طلب الطلاق کان القول قول الزوج، قال مولانا و ینبغی أن یقع الطلاق لعموم اللفط. [۹۹]
سئل أبوبکر عمن قال لامرأته: «إن دخلت دار فلان بغیر مرادی فأنت طالق ثلاثاً» فأرادت أن تذهب فقال الزوج: تو همی روی بر من چه آید، قال: هذا وعید و لیس بإذن، و إذا ذهبت و دخلت دار فلان طلقت ثلاثاً. [۱۰۱]
و إذا قال للمختلعه بتطلیقه واحده: اگر بدرم آیم ترا طلاق، فتزوجها؟ فقد قیل: إذا کانت هذه المقاله حال قیام عدتها ینعقد الیمین، فإذا تزوجها فإن سبق منه طلب نکاحها و هی فی العده فقد وقع علیها الطلاق بذلک الطلب، فإذا تزوجها بعد ذلک لایقع علیها شیء، و إن کان طلب نکاحها بعدما انقضت عدتها و تزوجها لایقع علیها الطلاق. [۱۰۲]
إذا قال لامرأته: اگر من بر تو بدل آرم فکذا، فتزوج علیها امرأه یحنث فی یمینه، ولو طلقها و تزوج امرأه أخری لایحنث فی یمینه. [۱۰۲]
رجل له امرأتان فقال بالفارسیه: هرچه بدست راست گیرم بر من حرام اگر فلان کار کنم، ثم حلف فقال: حلال بر من حرام اگر فلان کار کنم، ذکر عین الفعل الذی ذکره فی الیمین الأولی، ثم خالع إحدی امرأتیه ثم تزوجه ثانیاً ثم خالعها ثانیاً ثم تزوجها ففعل ذلک الفعل: انحلت الیمینان و طلقت المختلعه ثلاثاً الأخری ثنتین. [۱۰۲]
رجل طلق امرأته واحده فقال بعض جیرانه: اینکه تو کردی چیزت نیست، فقال الزوج: اگر یک طلاق چیزی نیست سه طلاق دادمش! قیل فی الجواب: تقع تطلیقتین أخریین ولیس هذا تعلیق بل هو تتجیز، معناه: چون[۱۸] یکی را برای شما عظمت نیست هر سه طلاق دادم. قال لامرأته: یک دینار بتو رسد خویشتن خریدی بعدت و بکابین؟ و أراد به التحقیق، فقالت: خریدم، فقیل: هذا خلع تام منجز. [۱۰۲]
رجل زوج ابنه البالغ امرأه بغیر أمره فأخبر الابن بذلک فقال: اگر فلانه را از بهر من بخواسته است او را سه طلاق، یکون هذا إجازه النکاح و تقع علیها ثلاث تطلیقات.
و مردی به سفر می رفت زن را گفت: اگر یک ماه از رفتن من بر آید و من بر تو نیامده باشم یا نفقه به تو نرسیده باشد امر تو بدست تو نهادهام تا هر وقت بایدت پای خود گشاده کنی، پیش از گذاشتن یک ماه نفقه رسید، اما مرد نیامد: امر بدست زن تی [کذا. شاید: طی] شود، شرط امر بدست زن دو چیز است ناآمدن و نفقه نا فرستادن و یکی ازین دو یافته بود.
سوگند خورد به طلاق که این دو کارد که بدست من است ملک من نیست، سپس آن معلوم شده یکی از آن دو کارد ملک این مردست و یکی ملک زن وی، فقد قیل: ینبغی أن لا یقع الطلاق.
رجل قال لامرأته: اگر فردا با کاروان نروم ترا که زن منی سه طلاق! فردا کاروان نی رفت، فقید قیل: ینبغی أن یقع، و قیل: ینبغی أن لایحنث. [۱۰۳]
مردن زن مطلقه خود را گفت: اگر بنام تو زنی بزنی کنم آن زن را طلاق و نام زن وی فاطمه است، مثلاً زنی خواست که آن زن را نام فاطمه است و حالی به نام دیگر می خوانند: برو طلاق شود، زن را گفت: اگر امشب به جای من نیائی و مرا مراعات نکنی ترا طلاق، مرد به جای زن رفت و زن مراعات کردش، اما زن بجای أو نیامد تا شب بگذشت؟ فقد قیل: تطلق، و هو الأشبه.
رجل قال لامرأته: ترا طلاق دادم شرط آنکه چون از من جدا شوی کسی را نباشی و اگر فلان را باشی میان ما طلاق نیست! آن زن فلان را باشد طلاق واقع است. [۱۰۳]
و فی «فتاوی آهو»: سئل القاضی بدیع الدین عمن قال: اگر من امروز درین عالم باشم فحلال الله علیّ حرام، قال: یحبس حتی یمضی الیوم، و هو نظیر ما لو قال: امروز درین دنیا نباشم، یحبس حتی یمضی الیوم، و قال تغمده الله بالرحمه: سواء حبسه القاضی أو الوالی أو فی بیت من بیوت الناس لأن الحبس یسمی نفیاً، و قال الله تعالی: (أَوّ یُنفَوا مِنَ الأَرض) [المائده: ۳۳] و المراد منه الحبس. [۱۰۳]
و سئل أبو بکر عمن قال لامرأته: هزار بار هشته به یک طلاق، قال: طلقت ثلاثاً.[۱۰۴]
سئل أبوبکر أیضاً عمن قال لامرأته: کابین و هزینه عدت به تو فروختم به طلاق، و قالت: اشتریت، قال: لاتطلق و هی امرأته. [۱۰۴]
و سئل أبوالقاسم عمن قال لامرأته: اگر مادر تو از خبز من بخورد فأنت طالق ثلاثاً، فتحملت المرأه دقیق زوجها و دفعت إلی أخیها فدفع الأخ إلی امرأته فخبزت ثم وضع الأخ الخبز بین یدی أمه فأکلت، قال: إن دفعت الأخت الدقیق إلی الأخ علی وجه الهبه لم تطلق.
سئل علی بن أحمد عن رجل تشاجر مع امرأته فقالت المرأه: «و هبت حقی منک جنگ از من بدار» فقال: «جنگ باز داشتم» ـ قال ذلک ثلاثاً؟ قال: خفت علیه أن تقع علیها ثلاث تطلیقات، قال أبو اللیث: و عندی أنه تقع علیها واحده.
و فی «النوازل»: سئل أبوبکر عن رجل وضع الدراهم علی یدی امرأته علی وجه الأمانه، ثم اتهمها عند الاسترداد، فقال لها بالفارسیه: ازین دراهم برداشتی سه طلاق هستی ـ علی وجه الاستفهام، فقالت المرأه: هستم،[۱۹] ثم استبان أن المرأه قد رفعت، هل یقع الطلاق و الزوج یقول أردت بذلک تخویفها؟ قال أبو جعفر: استفهامه یحتمل وجهین: أحدهما تحقیق الیمین و الرضا بالحنث و الآخر تخویفها، فإن أراد به الوجه الأول طلقت، و إن أراد به الوجه الثانی لم تطلق و القول قوله مع یمینه. [۱۰۵]
و سئل أبو جعفر عمن قال: اگر مرا هرگز جز آن فلانه زن باشد ـ و سماها ـ از من بهزار طلاق. ثم أراد یتزوج امرأه غیرها؟ فقال: ینبغی أن یبدأ فیتزوج امرأه سوی التی یرید نکاحها بمهر قلیل فتطلق ثلاثاً و یلزمه نصف مهرها ثم یتزوج التی یرید نکاحها. [۱۰۶]
و سئل أبو نصر عن رجل اتهم امرأته برفع شیء من الدارهم فأنکرت فقال الزوج: تو از من بسه طلاق هشته اگر نه برداشته! ثم ظهر أنها لم ترفع؟ قال: طلقت ثلاثاً. [۱۰۶]
و سئل أبونصر عمن قال لامرأته: طلاق ترا دادم خریدی؟ فقالت: خریدم و خویشتن را سه بار هشتم ارزانی، فقال لها الزوج: رستی! فقال: إن أراد بقوله «رستی» الإجازه وقعت الثلاث، و إن لم یرد به الإجازه لم تقع إلا واحده رجعیه. [۱۰۶]
و سئل عن رجل هربت منه امرأته و هو سکران فأتبعها و لم یظفر بها و قال: سه طلاق هزار بار هشته ـ و لم یقل: «امرأتی؟» قال: هذا کلام فیه إشکال و کأنه قصد امرأته إلا أنه إذا لم یکن إنسان خاطبه حتی یکون جواباً و لا تکلم بکلام سابق فلا أفتی فی ذلک بالطلاق إلا أن یخبر الرجل أنه نواها.
سئل أبونصر عمن قال لامرأته: اگر تو با کسی حرام کنی فأنت طالق ثلاثاً، ثم إن الزوج طلقها واحده، و فی «الخانیه» ثم إن الزوج طلقها بائناً. [۱۰۷]
إذا قال لغیره: خواهی تا زنت را طلاق دهم؟ قال: خواهم دادنش سه طلاق، ففی هذه المسأله لا تطلق أصلاً و هو قیاس قول أبی حنیفه. [۱۰۹]
سألت المرأه زوجها أن یطلقها واحده فقال: دادم یک و دو و سه، فقالت: چه یکی و چه دو و چه سه؟ فلم یجبها بشیء فقد قیل إنها تطلق ثلاثاً. [۱۰۹]
قال الرجل لغیره: «قد استفدت امرأه جمیله جلیله» فقال الزوج: بده درم بخریدمش، فقال ذلک الرجل: مرا بصد درم فروختی؟ فقال: فروختم، فقد قیل: لاتحرم علی زوجها بهذه المقالات. [۱۰۹]
رجل له امرأتان فقال لإحداهما: سه طلاق این زن دیگر ترا دادم ـ أو قال: به تو دادم این سه طلاق بوی ده! این زن گفت: من این سه طلاق بوی دادم، لاتطلق واحده منهما. [۱۰۹]
و فی «الخانیه»: لو قال: إن شربت فکل امرأه أتزوّجها فهی طالق» فشرب و هو صبی و تزوّج و هو بالغ فظن صهره أن الطلاق واقع، فقال هذا البالغ: آری حرام است بر من، قالوا: هذا إقرار منه بالحرمه فتحرم امرأته ابتداء، و قال بعضهم: لاتحرم امرأته ـ هو الصحیح. [۱۱۰]
إذا طلق امرأته تطلیقه ثم قال بعد ذلک: زن بر من حرام است، یسئل الزوج: ما عنیت بقولک زن بر من حرام است؟ الحرمه بتلک التطلیقه أو هذا کلام مبتدأ؟ إن قال: «عنیت الحرمه بتلک التطلیقه» فقد جعل للطلاق الرجعی بیاناً فلا تقع تطلیقه أخری. و إن قال: «هذا کلام مبتداء» فهو طلاق آخر بائن. [۱۱۱]
رجل قال لامرأته: تو از من چنان دوری چون مکه از مدینه، لاتطلق إلا بنیه الطلاق. رجل قال لها: شرم نمیداری که حرام در کنار من میکرد، فهذا إقرار منه بحرمتها.
إذا حلف بالفارسیه: اگر امشب به این شهر اندر باشم فکذا، فتوجّه للخروج و أخذ و حبس فإنه لایلزمه الحنث و جعل عجزه عن الخروج بمنعهم إیاه عن الخروج عذراً. [۱۱۱]
و سئل هو أیضاً عمن قال لامرأته: دست باز داشتمت به یک طلاق، فقالت المرأه: بازگوی تا گواهان بشنوند، فقال: دست باز داشتمت به یک طلاق، أو قال: دست باز داشتهام، فهذا إخبار عن الأول فلا یقع بهذا طلاق آخر. و إن قال: دست بازداشتم به یک طلاق، فهذا طلاق آخر فتقع الثلاث إلا إذا قال: عنیت بالثانی و الثالث الإخبار فیصدق دیانه لا قضاء. [۱۱۱]
و فی «الحاوی»: سئل نصیر عمن قال لامرأته: «دست باز داشتم»؟ قال: هذه کنایه، لابد من النیه فی وقوعه، و قیل: هذا إیضاح فتقع تطلیقه رجعیه بغیر نیه، و قیل: هذا اللفظ فی الأصل للبینونه ولکن استعملوه فی بلادنا فی موضع الطلاق الرجعی فاعتبر استعمال العامه. و لو قالت: دست از من بدار، فقال: من از تو دست باز داشتم هزار بار، و قال الزوج: «ما طلقتها قط و أنا کاذب فیما قلت»؟ فقال: إن لم ینو بذلک الطلاق لم ینزل، قال محمد بن سلمه: إنی أخاف فی هذا و قول نصیر أوسع من قولی، قال صاحب الکتاب: لو نوی الزوج طلاقاً کان طلاقاً بالإجماع. [۱۱۱]
و سئل هو أیضاً عمن قال: «إن فعلت کذا فامرأتی طالق» ففعل ذلک و له امرأه معتده من طلاق بائن هل تطلق؟ قال: لا تطلق إلا إذا أشار إلیها بقوله: «این زن از من بطلاق» فحینئذ تطلق، و هذا الجواب صحصیح ظاهر. [
إذا قالت لزوجها: خویشتن خریدم از تو به کابین و نفقه عدت، فقال الزوج: دست کوتاه کردم، لایقع الخلع، و نیه الطلاق فی الخلع و المباراه شرط لصحه الخلع و المباراه إلا أن مشایخنا لم یشترطوا فی الخلغ نیه الطلاق.
إذا قال: اگر تو قلتبانگی کنی ترا سه طلاق، و کان الزوج یحادث امرأه و کانت تلک المرأه من معارف الزوجین و کانت تأتی دارهما مظهره و یزورهما و یحادثها هذا الرجل، فاجتمع هذا الحالف و تلک المرأه یوماً فی هذه الدار و تمازحا و تصافحا و تعلق کل واحد منهما بالآخر و امرأه الحالف تنظر إلیهما و لا تمنعهما عن ذلک هل تطلق امرأته؟ إن کان الناس یعدون هذا قلتبانیه [۲۰] تطلق و إلا فلا. [۱۱۲]
سئل نجمالدین عمن قال لامرأته: این پیراهن که تو ساختهای، اگر من باین عید پیوشم ترا طلاق، و لبسه بعد العید بعشره أیام هل تطلق امرأته؟ قال: لا. [۱۱۲]
أیضاً قال لامرأته: اگر ترا به جان نکنم که برون آمده ترا طلاق، و مرادش آنکه جهان بر تو تنگ کنم و عیش تو تلخ کنم و به حق تو جفاها کنم، اگر این بکند؟ قال: طلاق نیفتد. [۱۱۳]
و فی «فتاوی آهو»: قال لامرأته: اگر پیش کودکان را داری ترا طلاق، فوق الصبی من المهد دست داشت حتی یقع فی یدها، قال القاضی بدیع الدین: لایقع.
و سئل أیضاً قالت له أمه: لاتذهب إلی سمرقند، فقال: أذهب تا ده بار پیغام بفرستی اگر بیایم زن و سه طلاق، قال: تقول لأحد بلغ رسالتی إلی ابنی عشر مرات، فإذا بلغه الخبر عشر مرات لایحنث ـ سواء کان ذلک فی مجلس أو مجالس مختلفه.
رجل قال لغریمه: اگر من شبانگاه تو راست نی کنم زن او را طلاق، لاتطلق امرأته قبل غیبویه الشفق، قال: الاّ تری أن الرجل یقول لغیره فی العاده «شبانگاه نزد ما باش تا با ما شام خوری» فربما یکون عشاءهم عند غیبویه الشفق ـ هکذا ذکر فی «مجموع النوازل» و فی القدوری: السماء مساءان: أحدهما إذا زالت الشمس، و الآخر إذا غربت الشمس، و إذا حلف بعد الزوال لایفعل کذا حتی یمسی فهذا علی غیبوبه الشمس. [۱۱۴]
و سئل شیخ الإسلام أبوالحسن عمن قال لامرأته: اگر چیزن از مال من برشتن دهی فأنت طالق ثلاثاً، فأمرت المرأه أخری حتی غزلتها و جعلت أجرتها ثوباً خلقاً کان ملکاً لها فقبضت الثوب الخلق ثم باعث هذا الثوب من المرأه بشیء من دقیق الحالف فدفعت الدقیق إلیها ثمناً للثوب؟ قال: تطلق امرأته ثلاثاً، و قد قیل: ینبغی أن لا تطلق لأن اللفظ فی باب الیمین مراعی عند الإمکان و الإمکان ثابت هنا.
و سئل هو أیضاً عمن قال لغیره: اگر من یک درم تو بکار برم، زن از من به طلاق، فدفع ذلک الغیر إلی الحالف درهمین فأمره أن یشتری به الأخباز لیتصدق بها علی المساکین، فاشتری، هل تطلق امرأته؟ قال: نعم، و قیل: یجب أن لا تطلق.
و سئل هو أیضاً عن رجل یضر الناس بالخیانات و البغایات و غیر ذلک من وجوه مضرات، فأخذ و حلف: «اگر کسی را از ده درهم زیادت زیان کنم، فامرأته طالق ثلاثاً» زن خویش را از ده درم زیادت زیان کرد. لاتطلق امرأته، هکذا أجاب، و الصحیح أنها تطلق. [۱۱۵]
و فی «فتاوی آهو»: سکران أعطی لامرأته دراهم فقالت: هشیار می شوی باز میستانی، فقال: اگر من باز ستانم ترا طلاق؛ فأخذ منها حاله السکر؟ قال: لایقع.
و لو حلف بالطلاق که نماز پیشین در مسجد بکنم، فذهب إلی موضع لو یجیء تفوته الصلاه و إلا فلا؟ قال: یصلیها فی وقتها و تطلق.
و لو قال: اگر بعد ازین پنبه به کسی دهی ترا طلاق، ثم قال للذی ارتفع إلیه بالحاجه: از زن من بخواه! فطلب منها فدفعت له: اگر بطریق رسالت گفته است لایقع، و اگر مطلق گفته است یقع.
و سئل القاضی بدیع الدین عمن قال لجماعه: هر کرا از شما زن طلاق است دست بردارید! همه دست برداشتند؟ قال: طلقت امرأته، و قال القاضی برهان الدین: لایکون هذا إقراراً بالطلاق.
و سئل القاضی ظهیر الدین عمن قال: اگر من زن را جامه خرم وی را طلاق، فاشتری و لم یسلم إلیها؟ قال: یقع لأن شرط الحنث وجد. و قال القاضی بدیع الدین: لا.
و سئل أیضاً: اگر فلان را، چیزی بدهی ترا طلاق، فأعطت و لم یقبل؟ قال: یقع.
و سئل قاضی خان ممن قالت: لاتقرأ که مرا سر درد میکند، قال: اگر من امروز خوانم ترا طلاق! فقرا مخافته لم تسمع هی؟ قال: یقع ـ هکذا أجاب القاضی بدیع الدین ـ و لو قال: «اگر بخوانم[۲۱] و المسأله بحالها ینبغی أن لا یقع.
سئل أیضاً: اگر مال من پسر خود را دهی ترا طلاق، نیمه نان داد؟ قال: لا یقع. [۱۱۶].
امرأه حلفت بالله که حرام نکردهام، و عنت أنها لم تحرم الزنا و إنما حرمه الله و قد کانت زنت: لاتحنث فی یمینها، و کذا لو حلف الرجل بهذا الیمین و عنی ذلک لأنه نوی ما یحتمله لفظه، و إن کان الحالف بالطلاق و العتاق لایصدق قضاء. [۱۱۷]
سئل عمن قالت له امرأته: مرا برگ با تو باشیدن نیست مرا طلاق ده! فقال الزوج: چون روی طلاق داده شد، و قال: «لم أنو الطلاق» هل یصدق؟ قال: نعم ـ وافقه فی هذا الجواب بعض الأئمه.
و سئل أیضاً عمن قال: اگر از شهر نخشب بیرون روم زن از وی بسه طلاق، فهذا علی أن یجاوز عمران المصر.
و سئل هو أیضاً عمن حلف بالفارسیه: اگر سر بر بالین تو نهم تو از من بسه طلاق، ثم أن الحالف نام علی فراش و جاءت امرأته فوضعت رأسها علی وسادته؟ قال: إن کان الزوج عنی بهذه المقاله الجماع فهو الإیلاء؛ فإن قربها فی الأربعه الأشهر طلقت ثلاثاً؛ و إن لم یقربها حتی مضت الأربعه الأشهر طلقت واحده بائینه بالإیلاء و إن لم ینو فالیمین علی أن یضع رأسه علی وسادتها سواء کان معها أو وحده.
سئل هو أیضاً عمن تزوج امرأه و حلف قبل أن یحملها إلی بیته: اگر او را به خانه آرم فهی طالق، فحملها غیر إلی بیته بغیر أمره و رضاه: إن عنی حقیقه الحمل بنفسه لاتطلق، و إن عنی الإمساک فی بیته فإذا خلاها فی بیته و لم یخرجها و لم یمنعها تطلق.
سئل أیضاً عمن قال لامرأته: اگر به دستوری تو از شهر بروم تو از من بسه طلاق، ثم استأذنها فقالت: دستور میدادمت تا ده روز ـ أو قالت: دستور میدادمت که برو ده روز زیادت نباشی، فذهب و لم یجیء أکثر من عشره أیام؟ قال: لاتطلق امرأته.
و عنه أیضاً إذا قال لامرأته: اذهبی إلی أبویک، فقالت: طلقنی حتی أذهب، فقال: تو رو من طلاق دادم فرستادم، قال: لاتطلق بهذا القدر.
عنه أیضاً إذا قال رجل لرجل: حلال خدای بر تو حرام، و فی «الذخیره»: لو قالت امرأه لزوجها: حلال خدای بر تو حرام. فقال: آری، حرمت علیه امرأته بتطلیقه.
و عنه أیضاً إذا قال الرجل: اگر به زینه اندر به خانه آید مگر کسی که من او را دست گیرم و اندر آرم فامرأته طالق ثلاثاً، دست یکی بگرفت از مرد و اندر آورد یکبار، بعد از آن بار دیگر آنکس بی وی درآمد؟ قال: بر وی طلاق نه شود، و لو قال: اگر به زینه به این خانه اندر آید مگر که من دست گیرم و اندر آرم، و دست یکی بگرفت و اندر آورد، یکبار دیگر همین مرد آمد بی وی، زن بر وی طلاق شود. [۱۱۸]
و فی «فتاوی آهو»: سئل القاضی ظهیر الدین عن امرأه قالت لزوجها: اذهب معی إلی خوارزم! فأبی، فقالت: ترا با خویشتن برم، فقال: اگر با تو بروم فأنت طالق ثلاثاً، فامتنعا عن الخروج ثم أراد الزوج بعد زمان الذهاب إلی خوارزم فذهب مع الزوج؟ قال: یحنث لأنه وجد شرط وقوع الطلاق و هو الذهاب معها.
و سئل الشیخ أبو الحسن إذا قال: اگر نکنم امروز با تو آنچه می باید کرد فامرأته طالق ثلاثاً، فمضی الیوم و لم یعمل معه شیئاً لا إحساناً و لا إساءه، فإن الزوج یسئل عن مراده و نیته: فإن کان مراده أن یفعل به ما ینبغی أن یفعل مع الناس من ترک الأذی و الجفاء لاتطلق امرأته، و إن کان مراده أنه لایسیء إلیه بضرب أو غمز جزاء علی مشاجرته، فإذا لم یفعل ذلک تطلق امرأته، و إن لم تکن له نیه لا تطلق امرأته.
سئل هو أیضاً عمن قال لامرأته: آنکه بسه طلاق پایت گشاده کردم، قال قوله: «آنکه بسه طلاق» لیس بإیقاع نفسه، و قوله: «پابت گشاده کردم» إیقاع طلاق واحد لأن هذا صریح الطلاق بحکم العرف و العاده، فإن عنی وصل هذا الکلام بالکلام الأول فهو إیقاع الثلاث، و إلا فهو إیقاع الواحد.
حلف الرجل بطلاق امرأته لغیره که من عیب تو به کسی نگفته ام، و قد قال لامرأته: فلان سیکی[۲۲] فروش بود و سیکی خواره و کارهان باخته می کرد و اکنون توبه کرده است، قال: تطلق امرأته، و سئل أیضاً عن رجل کان یضرب امرأته فأراد الجماعه من النساء منعه فقال: ار مرا باز دارید از زدن فهی طالق ثلاثاً، فمنعه و لم یمتنع هو بمنعهن، قال: طلقت امرأته ثلاثاً ـ و إنه صحیح.
سئل أیضاً عن دهقان جری بینه و بین أکاره[۲۳] کلام فحلف الأکار: اگر من امسال این زمین این دهقان را به کدیوری دادم زن از من سه طلاق، فباع الدهقان هذه الأرض من رجل ثم أن الأکار أخذ الأرض من المشتری بکدیوری: لا تطلق امرأته علی قیاس قول أبی حنیفه و أبی یوسف، و لو قال وقت الحلف: «اگر امسال این زمین به کدیوری دارم» و لم یقل: «زمین این دهقان را» و باقی المسأله بحالها تطلق امرأته، ثم إذا أخذ مزارعه من المشتری فرفعت الأمر إلی القاضی و قالت: إنّ هذا االرجل حلف بطلاق که امسال این زمین را بکدیوری: دارد و من بطلاق شدهام، فأنکر الزوج الطلاق فقال: من سوگند چنین خورده ام که امسال این زمین دهقان را بکدیوری نی دارم و باین سوگند طلاق نمی آید، و زن می گوید که تو سوگند چنین خوردی که من امسال این زمین را به کدیوری دارم و به این سوگند طلاق فرود برآید، و أقام کل واحد بینه علی وفق دعواه؟ قال: یقضی بشهاده شهود المرأه. [۱۱۹]
و سئل هو أیضاً عن امرأه کانت تخاف من زوجها أن یسافر، فقالت لزوجها: ائذن لی عند الصکاک خطّاً بالیمین بطلاقی أن لاتخرج مسافراً إلا بإذنی، فقال: نعم! فذهبا إلی الصکاک، فقال الزوج للصکاک: اکتب لها خطّاً که هرگاه که من ازین شهر به سفر روم بی دستوری و بی اذن من به یک طلاق، فقالت المرأه: لا أرضی بالواحده وأرادت الحلف بالطلقات الثلاث فلم یتفقا علی مرادها و خرجا من عند الصکاک و لم یکتب الصکاک شیئاً هل تثبت الیمین بطلاق واحد حتی لو سافر بغیر إذنها یقع الطلاق علیها؟ قال: نعم.
و سئل هو أیضاً عمن له مطلقه قد انقضت عدتها فحلف و قال: اگر او را بزنی کنم حلال ایزد بر وی حرام؛ ثم تزوجها، قال: لاتطلق هی إنما تطلق امرأه کانت فی نکاحه وقت الیمین.
و سئل هو أیضاً عمن أخذ صبی رجل و قال: سوی آن کس روم و گویم زن طلاق بچه آوردم. هل تطلق امرأه المتکلم بهذا الکلام؟ قال: لا. و سئل هو أیضاً عمن رفع مکعب غیره أو خفیه و دفع إلی غیره، فقال صاحب المکعب للرافع: کفش برداشته باز ده، فقال: من نه برداشته ام، فقال صاحب المکعب: زن از تو بطلاق که نی برداشته و نمی دانی که برداشته و با کیست، فقال الرافع: همچنین؟ قال: تطلق امرأته.
و عنه أیضاً فی سکران أنشد بیتاً فقال: این گفته اگر از من، این بیت گفته است فامرأته طالق، لا تطلق امرأته إلا إذا علم أنه من أنشاء غیره.
و عنه أیضاً فیمن حلف و قال: حلال ایزد بر من حرام که مرا بفلان دو نیم[۲۴] درم دادنی است. شمار کردند دو درم دو دانگ آمد، قال: لاتطلق امرأته، و اگر شمار کردند دو درم دانگ آمد تطلق امرأته.
و عنه أیضاً فیمن حلف بطلاق امرأته که باین زن اندر نیاید تا انگور ندروند، تا بعضی درودند از جهت وی را و با زن اندر آمد، قال: اگر این درودن بوقت معهود درودنست و هو عند الخریف، طلاق نیفتد.
و عنه أیضاً فیمن أراد أن یتزوج امرأه، فقیل له: إن لک زوجه فلم تتزوج أخری؟ فقال: هر زنی که مرا بود و باشد از وی بطلاق، ثم تزوج بهذه التی یرید تزوجها؟ قال: تطلق هی و لا تطلق التی کانت فی نکاحه. [۱۲۰]
و عنه أیضاً فمن قال بالفارسیه: تا درین زرنگ غوره انگور مانده است اگر من باون اندر آیم به سه طلاق، انگور درودند بوقت خویش و به خانه بردند… قال: لاتطلق امرأته استحساناً.
و عنه أیضاً عمن لازم غریمه یطالبه بدینه و واعده غداً، فقال الطالب: إنی أخاف أن تخلف الوعد، فقال الغریم: لا أفعل. فقال الطالب احلف، فقال الغریم: اگر نیایم و ترا نبینم فامرأته طالق ثالثاً! فردا غریم آمد و طالب را از دور دید و اما طالب او را ندید، قال: بر فی یمینه ـ قال رضی الله عنه: و فیه نظر.
و عنه أیضاً فی امرأه آجرت دارها من رجل فغضب الزوج فقال: تا فلان درین خانه است و قباله در دست اوست من باین خانه نیایم و اگر اندر آیم تو از من به سه طلاق، ثم إنّ الآجر مع المستأجره تفاسخا العقد فخرج المستأجره من الدار ولکن تعذر علیه رد المکتوب لضیاعه أو ما أشبه ذلک فدخل الحالف الدار لاتطلق امرأته.
عنه أیضاً فیمن رأی امرأته تکلم أجنبیاً فغاظه ذلک و قال: اگر پیش من با مرد بیگانه سخن گوئی از من بسه طلاق! و کلمت بعد هذا تلمیذاً لزوجها لیس من محارمها أو رجلاً یسکن فی دارهما بینهما معرفه إلا أنه لا محرمیه بینهما أو کلمت رجلاً من ذوی رحمها و لیس من محارمها أو رجلاً یسکن فی دارهما بینهما معرفه إلا أنه لامحرمیه بینهما أو کلمت رجلاً من ذوی رحمها و لیس من محارمها؟ قال: تطلق.
و عنه أیضاً رجل قال لغیره: زن تو بر تو هزار طلاق است، و قال ذلک الغیر: زن تو نیز بر تو همچنین، فهذا إقرار منه بتطلیق امرأته.
و عنه أیضاً إذا قال: اگر یک سال کرباس گیرم زبانه، فامرأته طالق، معجر گرفت زبانه: لاتطلق امرأته.
عنه أیضاً فیمن قالت له امرأته: با تو نمی باشم، فقال الزوج: اینک سه طلاق: لاتطلق امرأته بهذا القدر. [۱۲۱]
و عنه أیضاً: امرأه لها ابن و لها بقره لبون کان الابن یشرب من لبن هذه البقره، فوقع بینه و بین الأم وحشه فقال الابن للأم: اگر من از تو شیر خوردم، زن از وی بسه طلاق، و لم یقل: «شیر گاو» ثم شرب لبن بقرتها؟ قال: تطلق امرأته. [۱۲۱-۱۲۲]
و عنه أیضاً فیمن حلف: اگر فلان را یابم تا پای باین در اندر نهد فأمرته طالق ثلاثاً، ثم إن الحالف رآه فی الکرم حالما دخل فیه و لم یخرجه و ترکه فیه؟ قال: تطلق امرأته؛
و من هذا الجنس إذا قال: زن از وی بسه طلاق اگر فلان را باین خانه خویش راه دهم! و دخل فلان علیه و هو فی داره، أفتی شیخ الإسلام الإسبیجانی أنها لاتطلق اگر به اذن در آستان وی در آمده باشد، و أفتی نجمالدین النسفی أنه لاتطلق امرأته اگر همان ساعت که درآمد بیرون کردش، فشیخ الإسلام جعل قوله «راه دهم» عباره عن قوله «اندر آرم» و جعل نجم الدین عباره عن ترکه فیها، و ما قال نجمالدین أظهر ـ هکذا قیل.
و عنه أیضاً فیمن قال: اگر میخورم و بدزبانی کنم حلال خدای بر وی حرام و هر چه بدست راست گیرد بر وی حرام! می خورد و بد زبانی کرد؟ قال: تطلق تطلیقتین.
و عنه أیضاً: خالع امرأته ثم خطبها فأبت إلا أن یحلف أن لایشرب الخمر، فحلف بهذه اللفظه: حلال خدای بر وی حرام اگر تا شش ماه میخورد، ثم أنه تزوجها و پیش از شش ماه میخورد، قال: لاتطلق.
و عنه أیضاً فیمن قال لامرأته: اگر رها کنمت تا به خانه فلان روی تو از من به هزار طلاق، فاستأذنته للذهاب إلی خانه فلان فأذن لها و ذهبت طلقت، و آن رها کردن بود.
و عنه أیضاً فمن قال لامرأته: اگر با تو چنان نکنم که سگ با انبان آرد کند ترا سه طلاق، أنه ینبغی له أن یخرق بعض ثیابها و یجرها و یلقیها علی الأرض و نحو ذلک، فإذا فعل ذلک لاتطلق امرأته. [۱۲۲]
و فی «تجنیس الناصری»: محترف حلف علی آلات حرفته: اگر دست برینها نهم! ینصرف إلی العمل لا إلی مسها إذا هاج حلفه[۲۵] من ذکر العمل. [۱۲۳]
و فی « تجنیس الناصری»: ولو قیل لهندی: ای کرا؟ فقال: اگر من کرایم فأنت طالق: طلقت، لأن الهندی یقال له کرا، کذا فی عرفنا، و إن کان فی عرف الفهلویین هذا اسم حجام.
و لو قال لجماعه متعینین: اگر شما را روز چهارشنبه دعوت نکنم فامرأته طالق، فهذا علی أول الأربعاء، و لو غاب واحد منهم یحنث، و لا فرق بین أن یضیف جمعاً أو أشتاتاً، و الضیافه مقدره بأدنی ما یسمی ضیافه.
لو قال لها: به خانه فلان اندر آئی تو از من سه طلاق، یقع للحال.
و لو قالت لزوجها السکران: مسلمان نهای اگر میزنی! فقال: نی وی مسلمان نیست، ثم طلقها ثلاثاً، تقع، لأنها لم تبن بالرده لأن رده السکران لاتصح. [۱۲۴]
و فی «فتاوی آهو»: سئل القاضی بدیع الدین قال لها: اگر فلان کار نکنی و بچه تو بدین خانه اندر آید ترا طلاق، فلم تفعل ذلک الفعل و دخل الصبی الدار؟ قال: یقع اگر مراد خود بوده است.
سئل أیضاً عمن قال: اگر پیش از آفتاب بر آمدن نه برخیزی ترا طلاق! این زن دیگر روز چاشتگاه خاست: اگر پیش از زوال برخاسته است لایقع علی جواب الکتاب که پیش از زوال آفتاب بر آمده است، و قال برهانالدین: إن قال ذلک قبل الطلوع فالمراد طلوع الشمس حتی یقع بطلوعه.
و سئل القاضی بدیعالدین عمن قال لها: اگر وسمه کشی ترا طلاق و اگر نکشی ترا طلاق! قال: یک ابرو بکشد و یک ابرو نی. و علی هذا اگر غلام بفروشی ترا طلاق و اگر نه فروشی ترا طلاق! نیم غلام بفروشد و نیم دیگر نه، و علی هذا اگر این لقمه را فرو بری ترا طلاق و اگر بیرون اندازی ترا طلاق! نیمه فرود برد و نیمه بیرون اندازد، و علی هذا اگر این نعلین بپوشی ترا طلاق و اگر نپوشی ترا طلاق ـ و قال القاضی جلالالدین: «اگر وسمه کشی ترا طلاق» قال هو علی قیاس مسأله البیع إن کانت مما تباشر بنفسها إلی آخره.
سئل القاضی برهانالدین: اگر من ترا به خانه برم از من سه طلاق! فأخذ بیدها ففرت منه فی الطریق؟ قال: یقع. سئل القاضی برهان الدین: حلف بر اسپ بر ننشینم تا آنگاه که بسفر بروم، فعزم السفر و رکب؟ فقال إن یخرج من الدرب ثم نزل بعذر ثم رکب هل یحنث؟ قال: لا.
و سئل القاضی برهان الدین: قال لمختلعه: اگر بدر تو آیم ترا طلاق، ثم تزوجها بعد انقضاء العده، لاتنعقد یمینه، و قیل: اگر شوی بنزدیک وی رود و بخواهد: یقع ـ لأن قوله: «اگر بدر تو آیم» ینصرف إلی الخطبه فإذا ذهب لأجل نکاحها فقد وجد «بدر رفتن» و العده باقیه، هذا إذا ذهب هو، و إن جاءت هی و قالت: «زوجت نفسی منک بکذا» فقبل صح و لایقع. [۱۲۵]
و عن شیخ الإسلام أبی الحسن فیمن قال لامرأته: اگر پای پیش تو فرو کنم، ترا طلاق، فإن لم ینو الجماع لم یصر مولیاً. [۱۲۵]
و عنه أیضاً فیمن قال لامرأته: اگر روی بهیچ نامحرمی نمایی ترا سه طلاق، و بعد الیمین یراها الناس إلا أنها لاتقصد رؤیه الناس إیاها، قال: إن سکنت فی المسکن و اطلع علیها الناس لاتطلق، و إن انکشفت حیث یراها الناس و إن لم تقصد رؤیه الناس إیاها تطلق. [۱۲۵ – ۱۲۶]
و عنه أیضاً فی رجل قال له رجل آخر: فلان را نزدیک تو زرها است و دیبا است، فقال: اگر کسی را نزدیک من زرها است و دیبا است زن از وی سه طلاق، و لم یکن لفلان عنده شیء، و لکن کان لرجل عنده ذهب و دیباج؟ قال: تطلق امرأته ـ هکذا أجاب، و هذا یجب أن یکون علی قول أبی حنیفه و محمد، أما علی قول أبی یوسف ینبغی أن لا تطلق امرأته.
و عنه أیضاً فیمن استحلف غیره بهذه اللفظه «زن از تو سه طلاق که فلان در خانه تو نیست» فقال: بخانه من اندر نیست، و لم یزد علی هذا، قال: لاتطلق امرأته.
و عنه أیضاً فی رجل له ابنان صغیر و کبیر و قد عزم أن یتخذ ولیمه لعرس الولد الأکبر و ختان الولد الأصغر، ثم حلف عارض و قال: اگر پسر کلان را دستور کنم حلال خدای بر وی حرام، ثم أنه اتخذ و لیمه لختان الابن الأصغر و حمل زوجه الأکبر إلی داره بهذه الولیمه؛ فلا تطلق امرأته، و فیه نظر.
و عنه أیضاً فی رجل له ابنان صغیر و کبیر و قد عزم أن یتخذ ولیمه لعرس الولد الأکبر و ختان الولد الأصغر ثم حلف لعارض و قال: اگر پسر کلان را دستور کنم حلال خدای بر وی حرام، ثم أنه اتخذ ولیمه لختان الابن الأصغر و حمل زوجه الأکبر إلی داره بهذه الولیمه: فلا تطلق امرأته، و فیه نظر.
و عنه فیمن قال لامرأته: اگر بخانه پدرت آیم هر زنی که بزنی کنم و ترا طلاق، ثم دخل دار أبیها ثم أنها خرجت علیه بعد ذلک بزمان ثم تزوجها هل تطلق؟ قال: لا، و هذا لیس بصحیح إلا علی روایه أبی یوسف.
و عنه أیضاً فیمن قال لرجل: اگر من ترا امشب به خانه نه برم و می ندهم زن از وی بسه طلاق، فذهب به إلی داره و لم یسقه الخمر؟ قال: تطلق امرأته. [۱۲۶]
و عنه أیضاً فیمن قال لامرأته: هرچه در آن خانه است اگر بخورم زن از وی بسه طلاق، فیمینه علی أکل کل ما کان موجوداً فی البیت وقت الیمین لاعلی ما یدخل فیه بعد ذلک، ولو قال: هر چه در آن خانه است بخورم زن از وی بسه طلاق، فیمینه علی أکل ما یکون فی البیت وقت الأکل سواء کان موجوداً فی البیت وقت الیمین أو وجد بعد ذلک. [۱۲۶-۱۲۷]
و عنه أیضاً فیمن قال لامرأته: إن کلمت فلانه فأنت طالق، ثم أن المرأه المحلوف بطلاقها اغتسلت ثوباً و لبست ثیابها فقال لها فلانه: مانده شدی! و هی تعلم أنها فلانه أو لا تعلم فقالت: خوبست ـ أو قالت: نعم ـ أو قالت: آری! فهذا کلام تام تطلق المرأه.
و عنه أیضاً فیمن قال لامرأته: اگر کسی باین خانه اندر آید ترا سه طلاق، فدخلها إنسان هو قریب الزوج و المرأه جمیعاً؟ قال: إن قیل تطلق فله وجه، و إن قیل لاتطلق فله وجه، و علیه الاعتماد.
و عنه أیضاً فیمن قال لامرأته: اگر تو بانجمن بی دستوری من روی تو بسه طلاق! وی بران ریسمان رشتن رفته است بیدستوری شوی، قال: اگر بخانه همسایه رفته است و در آنجا جمع شده اندزنان و هرکسی دوک خویش میریسد لاتطلق، أما اگر خداوند خانه زنان دیگر را خوانده است تا دوک خداوند خانه ریسند تطلق امرأته.
و عنه أیضاً فیمن قال لامرأته: اگر پنبه خریدن روی، فأنت طالق ثلاثاً، فذهبت هی مع امرأه أخری إلی القطان فاختارت هی شیئاً من ذلک و اشترت المرأه، هل تطلق هی إذا لم تشتر بنفسها؟ قال: نعم.
و عنه أیضاً فیمن قال لامرأته: اگر من بی دستوری تو جای بروم فأنت طالق، فاستأذنها و ألح علیها فی ذلک فقالت: هرکجا خواهی رو من دستوری نمیدهم! فذهب إلی ذلک الموضع؟ قال: لاتطلق امرأته.
و عنه أیضاً فی رجل کان یأخذ أموال جبایه السکه جری بینه و بین أهل السکه کلام فحلف بهذه اللفظه: اگر بیش سیم جبایه بدست گیرم حلال خدای بر من حرام. و دفع ما کان فی جیبه إلی کل واحد من أهل السکه و بقی شیء قلیل کان وضعه فی بیته فذهب و أخذ ذلک من بیته وجاء به علی یده فدفعه إلیهم، قال: تطلق امرأته. [۱۲۷]
و عنه أیضاً فی رجلین بینهما ألفه و موده قیل لأحدهما: أن صاحبک مع امرأتک، فقال: مگر من وی را با زن خویش در یک بستر بینم خدوک[۲۶] نیاید مرا و اگر بیاید زن بسه طلاق؛ ثم رأها مع هذا الرجل؟ قال: إن قال «خدوک بیاید مرا» تطلق. [۱۲۷-۱۲۸]
و عنه أیضاً فیمن قال: اگر امشب نروم خواهر را نبینم فامرأته طالق. ثم رکب إلیها فی اللیل فانفجر الصبح قبل أن یأتیها و یراها؟ قال: تطلق امرأته، و قیل لاتطلق.
و عنه أیضاً فیمن قال: اینکه زن وی است اگر مرا بکار آید فهی طالق ثلاثاً، قال: هذا علی الوطیء قیل: إن قال الزوج: مراد آن بود که اگر مرا بکار آید بکدبانویی[۲۷] هل یصدق؟ قال: یصدق فی حق تعلیق الطلاق بأفعال تسمی کدبانویی، و لایصدق فی حق صرف الطلاق عن القربان. [۱۲۸]
و عنه أیضاً فیمن قال لامرأته: به خانه فلان اندر آیی ترا سه طلاق، أو قال: تو از من بسه طلاق، و لم یقل: «چون و اگر» طلقت الساعه، و نظیره بالعربیه: «أنت طالق دخلت الدار» و المسأله بالعربیه فی «النوادر». [۱۲۸]
و عنه أیضاً فی من قال: که ترش و شیرین این باغ نخورم. اگر بخورم زن از وی به طلاق۷ فأکل من خضره عنبه؛ تطلق امرأته، و لو قال: «اگر شیرینی این اری [کذا] بخورم» فأکل عنبه لاتطلق، و إنما تطلق إذا شرب من الشراب الذی یتخذ من العنب.
و عنه أیضاً فیمن حلف بطلاق امرأته أن لایشتم أباها، ثم قال لامرأته: ای غرزن پدر! هل تطلق امرأته؟ قال: نعم و هذا شتم لأبیها.
و عنه أیضاً فیمن حلفه أقرباء امرأته بطلاقها که بر وی جرم بنهی و وی را به چیزی تهمت یکنی! فحلف علی ذلک ثم قال لها بعد ذلک: خدای داند که با تو چه کرده! هل تطلق امرأته بهذا؟ قال: لا.
و عنه أیضاً فی مریض قالت له امرأته: فلان ترا عبادت نکرد و بر تو نیامد، فقال: من نیز چون برخیزم نزدیک وی نروم و با وی سخن نگویم و اگر بروم سخن گویم زن از وی بطلاق! ثم إن فلاناً عاده فی مرضه و أهدی له بهدایا و کلّمه حین عاده و هو مریض علی حاله؛ لاتطلق امرأته، و لو صح ثم کلّمه تطلق امرأته.
و عنه أیضاً فیمن قال: هرچه بدست راست گرفتم بر من حرام که فلان کار نکنم! و کرد، لاتطلق امرأته.
و عنه أیضاً فیمن قال بالفارسیه: من این تیر ماه این انگورها این رز را میکَنم و با یاران همانجا می خورم و به خانه نبرم و اگر بخانه برم زن از وی بسه طلاق، فجعل کلها راحاً[۲۸]، فشرب بعضها مع أصحابه هنا و حمل غیره بغیر أمره بعینها إلی بیته، قال: إن کان مراده أن لایحمل کلها إلی بیته بنفسه لایحنث بحمل البعض بنفسه و لا یحمل غیره. و إن کان مراده أن یشرب الکل هنا و لایترک شیئاً للحمل إلی بیته یحنث، و إن لم تکن له نیه فکذلک یحنث؛ قیل: و ینبغی أن لا تطلق فی هذا الوجه أیضاً.
و عنه أیضاً فیمن حلف بطلاق امرأته أن لا یؤذیها، فتنجس ثوبه یوماً فأمرها أن تغسل فأبت فقال: زهره و دلت بدرد باید شستن، هل تطلق امرأته، و هل یکون هذا إیذاء؟ قال» لا. [۱۲۹]
و عنه أیضاً فیمن حلفه غریمه بهذا اللفظ: اگر سیم من ناداده از شهر روی، زن از وی بسه طلاق ـ فحلف علی ذلک و أعطاه بعض حقه، قال: تطلق امرأته. [۱۳۰]
و عنه أیضاً فیمن قال لامرأته: اگر مرا جواب دهی تو از وی بسه طلاق! ففعل ذلک بأزمنه ثم قال رجل للحالف: تو با زن خویش فلان جای رفتی؟ فقال الزوج: شهره گشته است که من با زن جایی روم؟ فقالت المرأه: من شهره ترا از تو ام، قال لاتطلق بهذا اللفظ.
و عنه أیضاً فیمن قال لامرأته: اگر ازین خانه بی دستوری من بیرون آئی تو از من بسه طلاق، و کانت رهنت محدوده لها رجلاً بمال و تحتاج إلی أن تخرج إلیه و تقضی دینه و تفک رهنها و طلبت الإذن من الزوج بذلک، قال لها: برو و سیم بده و گرد بیرون آر! فذهبت و لم تجده و احتاجت إلی الخروج مراراً حتی یتم الأمر و خرجت کل مره بغیر إذن؟ قال: لاتطلق. و وافقه بعض مشایخ عصره.
و عنه أیضاً فی امرأه قالت لزوجها: اگر زیر من زن کنی از تو بطلاق! قال: بده طلاق، فتزوج امرأه، قال تطلق ثلاثاً.
و عنه أیضاً فیمن قال لامرأته: اگر فلان بچشم خیانت بتو نگرد و تو با من نگوئی ترا سه طلاق. قال: إنما یعرف النظر بالخیانه إذا انضم إلی النظر کلام أو عمل یدل علیه و هو أن یمازحها أو یشیر إلیها بید أو شیء أو نحو ذلک.
و عنه أیضاً فی رجل له امرأتان فقال: اگر با آن فلانه بخسپم وی از من بطلاق! هر دو زن در بستر وی بخفتند اید مرد پایان [کذا] آن خفت که در حق وی سوگند خورده بود؟ قال: لاتطلق إن لم یسمها قصداً، فإن وضع یده علی رجل الأخری لیخرجها من فراشه قصداً؟ قال: لاتطلق أیضاً.
و عنه أیضاً فی جمع الأصدقاء اعتادوا الاجتماع فی موضع معلوم کل سبت للمشاوره فی أمورهم، فحلف واحد منهم بهذه اللفظه: اگر من تا یکسال با این جمع گرد آیم زن از وی بسه طلاق! فاجتمع مع ثلاثه منهم یوم السبت؟ قال: لاتطلق امرأته. [۱۳۰]
رجل قال لامرأته : تا تو ده دشنام ندهی مرا، من یکی دشنام ندهم ترا! و حلف علیه، ثم إنها شتمت زوجها عشر مرات و هو لم یشتمها أو شتمتها، ثم إن الزوج شتمها فی وقت آخر و لم تشمته فی ذلک الوقت: لایحنث فی یمینه.
و لو قال: هرگاه که مرا تو ده دشنام ندهی من ترا یک دشنام ندهم و اگر بدهم فکذا! ففی أی وقت شتمها و لم تکن هی تشتمه سابقاً علی شتمه إیاها عشر مرات، طلقت امرأته.
و لو قال: هرگاه میان ما لجاج شود تا تو مرا ده دشنام ندهی من ترا یک دشنام ندهم! فههنا لاتنتهی یمین الزوج بوجود الشتم منها مره ـ هکذا حکیت فتوی نجمالدین النسفی، و هذا إشاره إلی أن قوله «هرگاه» یقع علی کل مره، و اخترا الصدر الشهید فیه أنه تقع علی مره واحده. [۳۳۳]
[۱]. حام الرجل: اقرباؤه و خاصته.
[۲]. کتاب الایمان در مجلد چهارم فتاوی تاتارخانیه قرار دارد.
[۳]. خیک: الزق المملوء بالماء.
.[۴]یعنی به صورت دنگی مالی نهادند و چیزی خریدند و خوردند.
[۵]. فی الخانیۀ: نیأ کان أو لم یکن.
[۶]. زید فی الخانیۀ: اسم النیذ یقع علی کل مسکر من ماء العنب نیاً کان أو غیر مطبوخ.
[۷].گوی گریبان و کلاه. دکمه گریبان.
[۸]. ساماکچه کلمۀ فارسیۀ معناها: ثوب یربط به ثدی المرأه
[۹]. الزیق من الثوب: ما أحاط منه بالعنق و ما کفّ من جانب الجیب.
[۱۰]. اامرفق: المتکأ.
[۱۱]. الفقاع: شراب یتخذ من الشعیر.
[۱۲]. قزاگند: خفتان. [لباسی که در جنگ پوشند]. لباسی که درون آن را ابریشم کنند. شاید مقصود این است که شخص قسم خورده که قزاگند زن را بیفکند [برخلاف متن چاپی که نیفکند است]. اما آن را پوشید در حالی که آستر آن را تهی کرده است (به طوری که دیگر صد قزاگند نشود!). در این صورت حنث قسم لازم نیاید.
[۱۳]. گازر
[۱۴]. من آر، و فی النهدیۀ: أگر در جیب من چهل غطریفی نبوده است چندی غطریقی و چندیس عدلی.
[۱۵]. در چاپی: گسیم!
[۱۶]. کذا، ولعله «إن لم یعد ذلک تخریقاً بل بعد قطعاً».
[۱۷]. کذا فی النسخ، و الظاهر «لیس فی وصعها إقامته».
[۱۸]. در چاپی: چدد!
[۱۹]. در چاپی: هشتم!
[۲۰]. قلتبان به معنای دیوث.
[۲۱]. شاید: نخوانم.
[۲۲]. شراب
[۲۳]. اکار به معنای کشاورز.
[۲۴]. کذا . شاید: «دو و نیم».
[۲۵]. یعنی اگر قسم او بعد از کار کردن با آلات حرفهاش بود.
[۲۶]. کلمۀ فارسیۀ: و المعنی التضایق من الأمور غیر الملائمۀ، و الندامۀ علیها.
[۲۷]. کدبانوئی: یعنی الأمور المنزلیۀ التی تقوم بها الزوجۀ بنفسها.
[۲۸]. راح: الخمر، لأن صاحبها یرتاح إذا شربها.
(مقالات و رسالات تاریخی، دفتر اول، تهران، علم، ۱۳۹۱، ص ۵۹۹ ـ ۶۵۹)