ردنا (ادیان نیوز) – باز صبح جمعه ای دیگر شد و تفالی زدم به مثنوی معنوی تا به هدایت او، نکته ای دریابم. این بار نیز دفتر چهارم گشوده شد و « حکایت آن پادشاه زاده که پادشاهیِ حقیقی به وی روی آورده بود…» بیامد. مولانا خود در ادامه این حکایت می گوید که « پادشاه زاده، فرزند آدم، انسان، خلیفه خدا بر زمین است و پادشاهِ پدر، حضرت آدم صفی، خلیفه حق و مسجود ملائک و آن جادوگر پیر، دنیا است که فرزند آدم را با سحر و فریب دنیوی، از پدر جدا می کند و آن طبیب که به درمان و رهایی پادشاه زاده از سحر و افسون دنیا اقدام می کند، از اولیاء است.»
حکایت طولانی و خواندنی است. هر کسی به اندازه ای می تواند از آن بفهمد. بر آن بودم که این حکایت طولانی را چه سان خلاصه کنم و دیگر آنکه من در این حکایت کدام خدا شناسی از نظر مولانا را باید بیابم و بفهمم. دو نکته به برکت روح مولانا در ذهنم خطور کرد. اول آنکه بیت اولِ هر بخش از این حکایت را نگاه کنیم می بینیم به گونه ای تدوین شده است که خلاصه ی کل این ماجرا باشد. شگفت زده شده ام. ببینید بیت های اول بخش های چهارگانه این حکایت چقدر جالب، کل ماجرا بر می نمایاند.
پادشاهی داشت یک برنا پسر
ظاهر و باطن مزیّن از هنر
…
پس عروسی خواست باید بهر او
تا نماید زین تزوّج نسل رُو
…
مادر شه زاده گفت از نقصِ عقل
شرط کُفویّت بود در عقل نقل
…
او شنیده بود از دور این خبر
که اسیر پیرزن گشت آن پسر
…
ای برادر دانکِ شه زاده توی
در جهان کهنه، زاده از نوی
با خواندن همین ابیات می توان حس زد که پادشاه قصد می کند برای پسرش زنی بگیرد اما نه از کفو پادشاه زاده بلکه دختر صالحه ی درویشی صالح. مادرش می گوید باید از همتایان ما باشد و دختر پادشاه. به هر حال پادشاه دختری صالحه بر می گزیند و عروس پسر می سازد اما پسر اسیر افسون پیر زنی میشود. به گوش طبیبی می رسد که پسر پادشاه، افسون زدهِ عجوزه ای افسون گر شده است. او از پیش خود برای افسون زدایی اقدام می کند و پرده افسون در می نوردد و چشم پسر به واقعیت ورای مایا و فریب گشوده میشود و پسر به آگاهی میرسد.
خدا شناسی مولانا در تمام این حکایت پیداست . خدا گرداننده ی اصلی « لیلا» انجام میدهد. به تعبیر عرفان و فلسفه هندویی lila یعنی « قایم موشک بازی » است. او با این کار فریب و حقیقت را بصورت بازی پیدا و پنهان بر ما می نمایاند. اما در بخش آخر که طبیب پا به میدان می نهد، خدا شناسی تصریح میشود. می فرماید:
دست بالای دست است ای فتی
در فن و در زور تا ذاتِ خدا
منتهای دست ها دستِ خداست
بحر، بی شک منتهای سیل هاست
هم از گیرند مایه ابرها
هم بدو باشد نهایت سیل ها
اینجاست که مولانا با اشاره ضمنی به « یدالله فوق ایدیهم» دست خدا را بالاترین دست ها می داند و بازی لیلا را نشان می دهد. تشبیه رجعت همه ما و اعمال ما به خدا به اینکه آبریز همه سیلابها دریاست و از دریا است که ابرها بارور می شوند و باز سیلاب پدید میآید و نیز در آن شعر که می گوید در «جهان کهنه، زاده از نوی»، به نظر میرسد آخرت شناسی مولانا بی شباهت به نوعی آخرت شناسی دایره ای و گردشی نیست. حتی شاید باید بررسی کرد که این «زاده از نو» در جهان کهنه آیا همان تولد دوباره است؟ به هر حال بحث در این باره، مقصد و مقصود این نوشته نیست. خواسته ایم که ببینیم که خدا در نگاه مولانا در این جا چه سان و با چه ویژگی هایی معرفی شده است.
پایان این نوشته را به توضیحات آغازین حکایت اختصاص می دهم که بسیار پر مغز است.
و آتیناه الحکم صبیا ( بخشی از داستان عیسی مسیح که خدا می گوید در «حالیکه طفل بود به او حکمت آموختیم»). مولانا بر این باور است که « ارشادِ حق را مرور سالها حاجت نیست. در قدرت کن فیکون، هیچ کس سخن از قابلیت نگوید.» در واقع مولانا به این سوال پنهان در ذهنها جواب می دهد که مگر طفل به لحاظ روانی و وجودی و جسمانی ظرفیت و قابلیت دریافت حکمت دارد؟ می گوید حکمتی که از سوی خدا باشد، نه سالها تلاش می خواهد و عمر گذاشتن و نه قابلیت جسمانی و روحی و روانی، او بخواهد چونان کیمیاگری از خاک، طلا بر میسازد.
خیلی این جمله تکانم داد که « ارشاد حق را مرور سالها حاجت نیست». گاهی عالمی و دانشمندی سالها عمر می کند و به مقام استاد و پرفسور و دکتر و علامه و آیه الله و آیه الله العظمی در چشم و زبان مردم و جامعه میرسد اما چه بسا مشمول «ارشاد حق» نشده باشد اما کودکی یا عوامی در کویی و کوهی به مقام «ارشاد حق» دست یابد. پس راه سلوک و ریاضت و طی کردن عمر در مسیر حق کسب ارشاد حق شرط لازم است اما شرط کافی نیست. باید عنایت و رحمت او شامل حال ما شود. خدا به رحمت خویش و عنایت خویش نور علم را در دل ما جای دهد و معلومات ما را که مانع ارشاد حق هستند، از بزداید. آمین.
یادداشتی از باقر طالبی دارابی