در حوزه دنیای اسلام، تمدن اسلامی با تمدن غربی هم مقایسه شده و انتقادهای تندی متوجه غرب و البته خود مسلمانان است. گفتن این که این همه «ماده» چه صورتی داشت، و به عبارت دیگر چه تصویری از تمدن اسلامی ایدهآل در اذهان بود، دشوار است، و تنها با یک بررسی دقیق میتوان از محتوای آنها و نیز سطح کمی میتوان صورت را مشخص کرد.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، در بررسی های تمدنی مان، اغلب ادعاهای شگفتی داریم. این که بسیاری از ارزشهای انسانی و عقلی همه جای عالم هست، این که تمدنها از هم تاثیر پذیر بوده و هستند، این که غربی ها هم زمانی از تمدن اسلامی بهره برده اند، همه درست، اما ادعاهای گزاف ما که بیش از آن که برای دفاع از تمدن مان باشد، دفاع از خودمان و جبران تحقیرشدمان در دو قرن اخیر است، حرف دیگری است. در اینجا مدلهای دفاع از تمدن اسلامی از زبان یک نویسنده مسلمان دهه بیست و سی در قالب مدلهای مختلف دفاع از خود بررسی کرده ام. مشابه آن البته در نوشته های آن دوره و حتی اخیر فراوان است.
افکاری که توسط «جریان دین گرا» در انتقاد از اوضاع فرهنگی و اجتماعی و سیاسی، در سالهای پیش از انقلاب عرضه میشد، دارای مبانی، اصول، و روشهایی بود که بررسی آنها برای شناخت آن دوره و نیز تحولی که سپس در انقلاب سلامی رخ داد، بسیار اهمیت دارد.
برای این کار لازم است تا کتابها و مقالات دینی ـ اجتماعی زیادی که با گرایش انتقادی از وضعیت دوره پهلوی به ویژه از نظر فکری و مذهبی و تمدنی بوده مورد شناخت دقیق قرار گیرد. در این باره، نوشته های بسیاری از چهره های معروف و گاه غیر معروف مورد توجه قرار گرفته است، اما این بررسی ها، دست کم از دو جهت ناقص است:
نخست آن که یک استقصای کامل از این قبیل آثار نشده و نوشته های زیاد اما مهمی از چشم ها دور مانده است؛ آثار آدم های فکور فراوانی که در گوشه و کنار بودند و مقالات و کتابهایی داشتهاند که در تیراژ بسیار اندک چاپ شده یا در گوشه و کنار نشریات، اما هیچ گاه مورد ارزیابی قرار نگرفته است. این در حالی است که این آثار نقش خود را داشته، حتی اگر فرض کنیم در داخل یک شهر یا منطقه و روی افراد خاصی باشد که در دوره بعد صاحب مقام و منصبی شده یا نقشی محوری در جایی بر عهده گرفته اند.
نکته دوم تحلیل دقیق این نوشته هاست، این که از کجا ریشه گرفته، و هر بندی از آن در اشاره تاریخی یا فرهنگی یا ارزشی یا دینی که دارد، در کدام ظرف و قالب شکل یافته است. در این زمینه، برای مثال، اگر یک سخنرانی مرحوم فلسفی، یا مرحوم کافی، یا هاشمی نژاد، یا طالقانی دقیق تحلیل شود، و بند بند آن مورد تأمل قرار گیرد، میتوان اندیشید که چه پارادایمهایی بر تفکر مذهبی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی آنان در ارتباط با حوزه افکار تمدنی حاکم بوده است. این که، این پارادایم ها در چه ظرف و زمانی شکل گرفته، چه قدر دوام آورده و سپس تغییر صورت داده، و به ارث به این نسل رسیده و نیز این که این جماعت چگونه و با چه زبان و گفتمانی آن را مطرح کرده، و چه راه حلی را برای تغییر اوضاع همزمان با انتقاد از وضعیت جاری، ارائه کرده اند، بسیار مهم است. این پاردایم ها ممکن است تغییرات صوری داشته باشد، زایش های جدیدی در اطرافش رخ داده باشد، اما اساسش در تاریخ تفکر ما وجود دارد و هر زمان، مثالهای تازه، با جملات و ترکیبات جدید، و نیز کنار هم گذاشتن گزاره های مختلف، خود را نشان میدهد.
بدین ترتیب در زنجیره فکری که در جامعه مذهبی ما وجود دارد، این مبانی و اصول یا همان پارادایمها، نوعی همراهی و همزبانی میان مردم و رهبران فکری ایجاد کرده و سبب تحرک و پیشرفت در یک مسیر میشود. به عبارت دیگر نوعی توافق میان گفتمان عالمان این حوزه با افکار جاری در میان مردم که باز بر اساس همان باورها و اصول شکل گرفته، متناسب با تغییرات جدید و شرایط حاکم ایجاد شده، همزبانی ایجاد شده و راه را هموار میکند.
البته مدل این افراد از نظر طرز تفکر و تحلیل، در دوره های مختلف، متفاوت است. دهه بیست تا پیش از ملی شدن صنعت نفت. در دوره ملی شدن که مذهبی ها خیلی فعال تر و قوی تر شدند، و پس از آن دهه چهل تا انقلاب ۵۷ اقتضاءات خاص خود را دارد. جریان دینی نویسنده، در اوائل، بیشتر مربوط به روحانیون تهران و برخی شهرستانهای مهم بود، اما بعد از سال ۴۰، نویسندگان حوزوی فعال شدند و در کنار علمای بلاد و تهران به نظریه پردازی پرداختند. همین طور پس از سال ۵۰ و با بالا گرفتن جریان مبارزه مسلحانه و تشدید مبارزه و زندان این اظهار نظرها بیشتر شد.
در اینجا به هیچ وجه بحث ما در حوزه سیاست و مجادلات سیاسی روزانه نیست، بلکه در باره محتوای منبرها و نوشته هایی است که در انتقاد از اوضاع از زاویه تفکر تمدنی و نظام فکری و سیاسی مطرح میشد. البته به طور طبیعی یک دشمن به نام پهلوی وجود داشت که نمایندگی چند جبهه بد را عهده دار بود، و به طور مداوم، تمام اشتباهات متوجه او میشد.
چهار جبهه، «استعمار، بهائیت، اسرائیل، و کلیت تمدن غرب» نقش صورت این وضعیت را به عنوان هدف حمله، بازی میکند، در حالی که خود سلسله پهلوی اتهام وابستگی و جیره خواری استعمار و فسادت و حامی اسرائیل و بهائیت را یدک میکشید.
هرچه آتش برخوردهای سیاسی بین دو طرف تندتر میشد، انتقاد از این ابعاد هم بیشتر میشد و برای اثبات درستی آن آن انتقادات، نمونه هایی به عنوان شاهد افزوده میگشت.
البته این نوع نگاه، یک بار در دایره ایران مطرح میشد،و بار دیگر در باره امت اسلامی. آنجا که به عنوان اسلام و با مفاهیم اسلامی سروکار داریم، و اسلام به عنوان عامل نجات از این وضعیت و جایگزین ایده آل مطرح میشود، استناد به جنبه های تاریخ تمدنی بیشتر در حوزه امت اسلامی است، اما ایران به عنوان نیز، مورد توجه قرار گرفته و مسائل مربوط به آن نیز که برای مردم ملموستر است، مورد توجه قرار میگیرد. در حوزه دنیای اسلام، تمدن اسلامی با تمدن غربی هم مقایسه شده و انتقادهای تندی متوجه غرب و البته خود مسلمانان است. گفتن این که این همه «ماده» چه صورتی داشت، و به عبارت دیگر چه تصویری از تمدن اسلامی ایدهآل در اذهان بود، دشوار است، و تنها با یک بررسی دقیق میتوان از محتوای آنها و نیز سطح کمی میتوان صورت را مشخص کرد.
همان طور که اشاره شد، این بررسی را باید در یک دامنه وسیع از این قبیل نوشتهها که حتی برخی از آنها بسیار اندک توزیع شده، دنبال کرد. سخنرانی ها، کتابها، و مقالات، سه بخش مهمی هستند که میتوانند ما را با پارادایمهای اصلی تفکر انتقادی موجود در آن دوره نسبت به اوضاع ایران و جهان اسلام و حتی جهان و نشان دادن این که باید به چه سمت و سو رفت، نشان میدهد. در این بررسی و در نهایت باید به صورت مسأله محور، این مبانی و اصول را شماره گزاری شده، به صورت مستند، همراه با تشریح دقیق آنچه در هر زمینه از ناحیه این افراد گفته شده، عرضه کرد. در این نوشتهها، برخی مطالب مشهور و عادی هست که برای همه مسلم بوده و به صورت پارادایم های اصلی قابل تأمل است. اینها اصولی است که در روح اجتماع ما به صورت عمیق نفوذ کرده و بارها و بارها به شکل های مختلف خود را نشان داده و رجال کشور و بزرگان آن، آنان که دیگران از ایشان حرف شنوی دارند، آنها را جزو مسلمات دانسته و میدانند و میگفتند و تکرار میکنند. بسیاری از تغییرات اجتماعی و سیاسی بر مدار همین اصول میگردد.
بحث ما اصلا این نیست که این مطالب درست است یا خیر، بحث بر سر این است که مباحت انتقادی روی چه مبانی و اصولی بوده، چه نوع آرزوها و آرمانی هایی بر اساس آنها شکل گرفته و عمیق شده، بر اساس آنها چه برنامه ریزی شده و چه طرح هایی ارائه شده است.
در اینجا سعی میکنم یک نمونه از این قبیل نوشته های عمومی را که حاوی جنبه های انتقادی ـ پیشنهادی، مبتنی بر باورهای دینی، مذهبی، اجتماعی و تاریخی است تحلیل کنم. در واقع، در قدم اول نه تحلیل، بلکه توضیح بند بند آن نوشتهها و این که که چه نکاتی به عنوان محورهای اصلی در این نوشته وجود دارد. نوشته انتخابی، تقریبا اتفاقی است، اما باید عرض کنم یک نمونه مناسب و تجربه شده و در راستای هدف خود کاملا متناسب است. اطمینان دارم از این دست نوشته ها، در مطبوعات دینی و سیاسی روزگار مورد بحث، فراوان یافت میشود، چنان که کتابهایی نیز از آن دوران هست که با ملاحظات روز، به بررسی انتقادی وضعیت جامعه اسلامی پرداخته و سعی کرده است تا راه آینده را نشان دهد. به نظرم به جای بحث های کلی، بهتر است نوشته مورد بحث را مرور کنیم.
آیت الله سید محمد جعفر موسوی طاهری شیرازی
آگاهیم که شیراز یکی از مراکز اندیشهای مشروطه بوده، و روحانیون شیراز مانندن سید عبدالحسین لاری و سید نورالدین شیرازی، در نوشتن آثار فکری و انتقادی، نیرومند بودهاند. طبعا شخصیتی مانند مرحوم طاهری شیرازی در چنین شهری رشد یافته و چنان که از مقالات ایشان بر میآید، از آگاهی های سیاسی و اجتماعی و تاریخی بهره مند بوده و در سالهای نهضت ملی، مشغول نگارش مقالاتی در نشریه استخر و گلستان شیراز بوده است. مجموعه ای از این مقالات، در سال ۱۳۳۱ و ۱۳۳۲ در دو مجلد انتشار یافته است. حضرتشان تألیفات فقهی و اصولی هم دارند که به بحث فعلی ما ارتباطی ندارد.
در وهله نخست، بنده از ایشان اطلاعی نداشتم و دوستم جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای برکت در باره ایشان به بنده نوشتند: مرحوم سید محمد جعفر طاهری برادر بزرگتر آیت الله العظمی سید عبدالله شیرازی (مرجعی که در مشهد می زیست) است. مختصری از زندگی نامه ایشان و نام تألیفاتش که در جلد سوم دانشمندان و سخنسرایان فارس آمده است. ایشان سه پسـر داشتند که اولی به رحمت خدا رفته، یکی در تهران است و سومی در شیراز.
آنچه نویسنده دانشمندان و سخنسرایان فارس (ص ۵۱۶ ـ ۵۱۸ ذیل حرف طا) در باره ایشان آورده به این شرح است: «آقای سید محمد جعفر طاهری مجتهد شیرازی فرزند مرحوم سید محمد طاهر مجتهد از فقها ومجتهدین معاصر است در سال ۱۳۱۶ متولد شده و فرزند ارشد پدر خویش است. پس از تحصیل مقدمات در مدارس جدیده و قدیمه شیراز، به قم رفته است و سالی در محضر درس مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری استفاده کرده و بعدا به عراق عرب رفته است و در نجف اشرف در محضـر درس نائینی و عراقی و اصفهانی ـ رحمه الله علیهم ـ مدت هفت سال فقه و اصول خوانده و معلومات دینی خود را تکمیل کرده، و پس از تحصیل اجازه، به شیراز برگشته است و در شیراز اگرچه گوشه گیری اختیار کرده و بیشتر اوقات خود را صرف مطالعه و تالیف میکند، اما عامه مردم به ایشان عقیده و ارادت دارند و ملجأ و مرجع امور دینیه آنهاست.
فرزند کوچک ایشان جناب آقای سید محیی الدین، در حال حاضر متولی امامزاده سید علاء الدین حسین است. ایشان که متولد ۱۳۴۰ هستند، در تماس تلفنی در باره پدرشان فرمودند: «ایشان در مرداد ماه ۱۳۵۷ درگذشت، و طی آن سال که انقلاب شروع شده بود، دو اطلاعیه به مناسبت چهلم شهدای تبریز و یزد بودند. اسناد شخصی ایشان هم توسط ساواک برده شده و از بین رفت. با این حال اجازاتی از مرحوم آقاضیاء و یکی هم از آقا سید ابوالحسن مانده است. برادر بزرگشان با سنی بالای نود سال، در مسجد حجت بن الحسن (ع) در خیابان سهروردی اقامه جماعت دارند. ایشان با مرحوم آقای مشکینی همدوره و هم بحث بودهاند. اخوی مرحومشان هم در تجریش مدرسه فخریه را داشتند که حدود ۱۴ سال پیش به رحمت خدا رفتهاند. جدشان محمد طاهر مجتهد، معاصر مرحوم آخوند خراسانی و در جریانات مشروطه حضور داشته و گویا رفاقت نزدیک با شیخ فضل الله نوری هم داشته است. ایشان گفتند، پدر ما، همراه برادرشان سید عبدالله شیرازی که سه سال از ایشان کوچکتر بود، در نجف تحصیل میکردند. پدر بیشتر زندگی زاهدانه و گوشه گیرانه داشته و غیر از همین چهار کتاب نوشته ای ندارند. جدشان در شیراز امامت مسجد باقرآباد را داشتند، پس از جد، مدتی پدر و سپس عمو یعنی مرحوم سید عبدالله شیرای که پس از مراجع نجف بودند (و طبعا متفاوت با شیخ ابوالحسن شیرازی که امام جمعه بود). پدر در شیراز همدوره مرحوم بهاءالدین محلاتی بوده و ارتباط نزدیک داشته اند». ایشان همراه با همین فرزندنشان که امام مسجد خیابان سهروردی است، در زمان مهاجرت علما به تهران برای دفاع از امام، از شیراز به تهران آمدند».
اینها اطلاعاتی بود که در این فاصله توانستم در باره مرحوم سید محمد جعفر طاهری نویسنده کتابی با عنوان «مجموعه از مقالات که به قلم حضرت آیت الله آقا سید محمد جعفر طاهری مد ظله العالی در جریده و روزنامه آبرومند «استخر» درج شده» (چاپخانه موسوی شیراز) بدست آورم.
دفتر نخست این کتاب ۱۲۷ صفحه و حاوی ۲۸ مقاله کوتاه از سه صفحه تا پنج صفحه است که با قلم روزنامه ای اما وزین ومحترمانه نوشته شده و در سال ۱۳۳۱ چاپ شده است.
دفتر دوم به همان شکل است، اما در ۱۹۸ صفحه، با ۵۰ مقاله در سال ۱۳۳۲ به چاپ رسیده است. این مقالات در نشریاتی چون استخر، گلستان و پاسارگاد منتشر شده است برخی از آنها مناسبتی است، برای رمضان یا محرم، اما بیشتر آنها ناظر به مسائل دینی ناظر به مباحث اجتماعی است.
***
در باره استفاده از این نوشته برای هدف مورد نظر که تبیین وجه «شناخت، انتقاد و توصیه» از وضع موجود و رسیدن به آینده است، چند نکته را باید در نظر گرفت:
۱. اشاره کردم که انتخاب این نوشته، اتفاقی بود. زمانی که به مجلد نخست این مجموعه مقالات برخوردم، احساس کردم نسبت به نوشته های بسیاری که مؤثر در بازسازی فکری جدید جامعه ایرانی بوده، غافل ماندهایم. افکاری که بر اساس همان مبانی و اصول، سعی کرده است مسیری را باز کند. قلم نوشته روان، کوتاه، و در چهارچوب نوشته های مذهبی ـ اجتماعی است که در دهه بیست، پس از یک دوره تمرین در انتشار نشریات مذهبی یا نزدیک به مذهب، رواج یافته بود. هرچند مضمون آنها از مشروطه به این طرف، وجود داشت و گاه در نوشته هایی تکرار شده بود.
۲. مولف در این مقالات، به طور معمول، اول طرح مسأله میکند، سپس مشکل را بیان میکند، و آنگاه راه حل را ارائه میدهد. محدودیت نشریات در اختصاص صفحه به نویسنده، او را وادار میکند تا منظم و مختصر، آنچه را در ذهن داشته است، بیان کند. اما در این میان، مهم، ادبیات این قبیل نوشته ها، بیشتر از لحاظ محتواست و همان طور که گفتیم اساس این نوشته، بخشی انتقاد از وضع جاری و قسمتی با طرح مستندات دینی و تاریخی و مشهورات تبلیغی، جنبه راهبردی نسبت به آینده ای دارد که باید خالی از آن جنبه های منفی و با اتکاء به مقبولات مورد نظر ایشان ساخته شود.
۳. میدانیم که مطالب را از زبان یک روحانی میخوانیم که نگاهش کاملا دینی است و تلاش میکند همه چیز را در پرتو دین تعریف کند و تمدنی دین محور پدید آورد. طبعا اگر با یک آدم ملی یا کمونیست روبرو باشیم، شاهد چنین تصویری نخواهیم بود. این فرضی است که باید آن را یک پایه اصلی بدانیم، پایه ای که تقریبا در تمامی افکار انتقادی و ارشادی چهره های دینی، مفروض اولیه است. شاید به این دلیل یا هر دلیل دیگری، محتوای این نوشته «همه جانبه» است، یعنی تلاش میکند تمام معضلات جامعه را با یکدیگر درآمیزد و وقتی راه حل میدهد، به گونه ای باشد که هر مشکلی را حل کند. طبعا همه آنچه در یک مقاله نوشته میشود، بکار ما نمی آید، زیرا بخش هایی از نوشته، جنبه نصیحت دینی دارد، اما اگر همین نصایح، در چارچوب تحلیل مفهومی ما، بر اساس داشت ها و سرمایه های پارادایمی است و میتوان و در حد امکان باید از آنها هم استفاده کرد.
۴. زمانی که یکی از این مقالات را نگاه میکنیم، شاهد نوعی نگاه ترکیبی از چند دانش هستیم، ترکیبی از کلام، اخلاق، تاریخ و نیز شماری از دیدگاه های رایج در مباحث اجتماعی که با یکدیگر ترکیب شده و «پیام» هایی را به عنوان نتیجه اخلاقی و توصیه ای بحث ارائه کرده است. تفکیک نکات کلامی و تاریخی و اخلاقی از یکدیگر یک مرحله کار و سپس توجه به آن نکات اجتماعی، جنبه ای دیگر، و در نهایت ترکیب اینها و شکل گیری پیام در مرحله بعد، مسائلی است که باید در این بررسی مورد توجه قرار گیرد. در واقع، استفاده از این چند دانش، برای پر کردن خلاءهایی است که در شناخت، انتقاد و توصیه بکار میآید.
۵. نقطه ثقل این مقالات، همان طور که اشاره شد، بحث از مشکلات روزمره زندگی، عقب افتادگی و مسائلی از این قبیل است که کلید آنها، روی آوردن به دین و عمل به احکام دینی است، دینی تمامی خوشبختیها و پیشرفتها را برای بشر به ارمغان آورده و میآورد. مفاهیم کلیدی برخی از این مقالات، همانهاست که در بقیه هم به شکل های مختلف آمده و مطمئنا بدون یک کار کمی دقیق و کامل، نمیتوان به نتیجه گیری اطمینان داشت.
۶. یک نکته را در باره این نوشته ها باید در نظر گرفت و آن زمان صدور آنهاست. این مقالات در سال ۱۳۳۱ و ۱۳۳۲ نوشته شده و تاریخ آخرین مقاله ۲۹ مهر ۱۳۳۲ چند ماه پس از کودتاست. این شرایط، یک ویژگی مهم دارد و آن تحولات سریع سیاسی، تعارض گروه های مختلف و در جمع، نوعی خلاء فکری است که به ویژه از ناحیه مذهبی ها در آن احساس میشود. توده ای ها و ملی ها رهبری حرکت های اجتماعی و سیاسی را در اختیار دارند، تعداد قابل ملاحظه ای از متدینین هم در صحنه در کنار ملیون و گاه مستقل فعال هستند، اما هنوز «مذهب» دست پیش را ندارد و مذهبی ها عملا بلاتکلیف هستند. بلاتکلیفی که در میان سه جریان، توده ای، ملی ها، و سلطنت طلبان وجود دارد. اما این حس که باید حرکت کرد، در مذهبی ها وجود دارد، به خصوص که آنان به قدرت خویش واقف شدند و بار دیگر پس از سالها، به اهمیت «فتوا» و اهمیت آن در «تغییر» پی بردند. اعتماد مردم به ملی ها برای گروهی که مذهبی و متدین بودند، نیز، امر مطلوبی نبود. آنان باید به آینده ای میاندیشیدند که به جای آنان، چهره های دینی جایگزین شوند. این دورنمایی بود که انتظارش هم میرفت و ده سال بعد خود را نشان داد. هرچه بود، به لحاظ ایدئولوژیک، نیازمند یک تفکر بودند، چیزی که باید در این قبیل نوشته ها به دنبال آن بود. انتقاد از وضع فعلی و ارائه تصویری از یک جامعه مذهبی ایده آل که از این انتقادها تهی است. اما این که بگوییم این نوشته از اوضاع سیاسی خاص این سالها به ویژه اختلاف میان مصدق و کاشانی هم متاثر بوده، مسأله ای است که اگر هم مطرح باشد به مسائل جزئی مربوط میشود.
در اینجا چند مقاله را تحلیل میکنیم و از هر کدام به عنوان یک مدل که مسیر خاصی در طرح دیدگاه ها دارد، یاد خواهیم کرد.
مدل اول: تمدن فعلی بشر مدیون اسلام
مقاله هشتم از مجلد دوم چاپ شده در استخر ۱۰ اردیبهشت ۱۳۳۲ با توجه به آیه «لقد منّ الله علی المؤمنین اذ بعث فیهم رسولا…» به نظر میرسد در اطراف عید مبعث نوشته شده است. در این بحث، روال طرح مسأله که در نهایت به الگوی تمدنی برای اسلام میرسد، بدین شرح است:
الف: این نوشته با یک بحث کلامی در باره اصل «لطف» از طرف خداوند آغاز میشود. از خلقت تا هدایت و تعلیم و تربیت، همه مصداق این «لطف» هستند. اگر خلقت، لطفی است برای همه موجودات، تعلیم و تربیت ویژه «انسان» است. نعمتی افزون بر اصل لطفی که در آفرینش شاهد آن هستیم. انسان با تعلیم و تربیت شرف مییابد، اما این تعلیم و تربیت، چیزی است که با آمدن انبیاء و کتب آسمانی محقق میشود.
ب: در این مرحله اشاره به یک بحث اجتماعی که در سیاست مدن کهن اسلامی بوده اشاره میشود. انسان مدنی بالطبع است، یعنی قدرتی برای اجتماعی بودن دارد، اما باز محتاج به معلم و آموزگار است تا وضعیت بهتری پیدا کند. انبیاء این نقش تعلیم و تربیت را بر عهده دارند.
ج: از نظر تاریخی، در عصری که پیامبر ما ظهور کرد، توحش و بربربیت همه جا را گرفته بود و بشر در سراسر عالم گرفتار جهل و خرافه و نادانی بود. ظهور اسلام، این جهل و خرافه را از میان برد. از نظر سیاسی، قبائل بیابانگرد را متمدن کرد. قرآن، قلب و دماغ آنان را روشن ساخت.
د: نتیجه این مطالب آن است که اساسا تمدن بشری آنچه هست، همه برگرفته از اسلام است. ایشان نوشته است: «تمام تمدن امروزه، ترقیات و تعالیات عصـر حاضر، سیادت و آقایی، عظمت و اقتدار ممالک متمدنه، رسیدن مردم جهان و سکنه روی زمین تا این حد، به واسطه نعمت اسلام و عظمت قرآن، و تعلیمات دینی و کتاب آسمانی و معجزات و زحمات پیغمبر اکرم (ص) خاتم انبیاء (ص) است…. مکرر گفته و مدلل داشته که هرچه هست از اسلام است، از تعلیمات و سیاسات قرآن و مدرسه جعفر بن محمد الصادق (ع) است.
اشکال: ممکن است تصور شود که ملل دیگر که پیشرفت کرده اند چه ربطی به اسلام دارد؟ آیا پیشرفت منحصر به اسلام است، یا اقوام دیگر هم پیشرفت میکنند؟
پاسخ: اینجا دو پاسخ هست. یک این که آنها به اسلام عمل کرده اند، ولو مسلمان نبوده اند: [هرچه هست] از عمل و رفتار جمیع اقوام و ملل متمدنه عالم است به احکام قرآن و قوانین و دستورات اسلام». پاسخ دوم این است که علمای اسلامی منابعی و آثاری پدید آورده اند که آنها اساس اختراعات و اکتشافات است و دیگران از آن استفاده کرده امروز پیشرفت کرده اند: «تمام علوم به بزرگان دین و ائمه هدی (ع) منتهی میگردد. تمام کمالات و جهات ترقی و تعالی از آنجا سرچشمه گرفته. منشأ و پایه و اساس تمام صنایع و اختراعات و کشفیات از آنجاست که کتب علما و بزرگان اسلام است که بهترین اشیاء نفیسه و بزرگترین آثار عتیقه در موزه و کتابخانه های بزرگ و معرف دنیا است که فلاسفه و دانشمندان قرون ماشیه و عصر حاضر تمام افادات و استفادات آنها از روی آنهاست».
اشکال: اشکال دیگر این است که اگر این علوم متعلق به ماست، پس چرا ما عقب ماندهایم؟
پاسخ: به نظر ایشان، اشکال در خود ماست که قدر آنچه را داریم نمی دانیم. اهل تاریخ نیستیم که از تاریخ خود آگاه باشیم، و بدانیم که کجا بوده ایم و اکنون به کجا رسیده ایم. ما باید بدانیم که «تمام حکما و فلاسفه، بزرگان و دانشمندان دنیا، ریزه خوار خوان نعمت اسلام و سفر ما بوده و هستند». فقط اشکال این است که ما «اسما و صورتا» مسلمان و عامل به قرآن و احکام اسلام هستیم، اما «آنها تمام تمدن عصـر حاضر، ترقی و تعالی بشر به واسط نعمت اسلام است». (۲/۲۷ ـ ۲۸)
بدین ترتیب، نویسنده یک مسیری را از لطف الهی به عنوان یک اصل کلامی آغاز کرده، تعلیم و تربیت انبیاء را مصداق آن میداند، تعلیمی که انسان را از توحش درآورده، متمدن کرده است. اما این مسیر، در میان مسلمانان کور شده، چون آنها اهل عمل نبودهاند، در حالی که در نقطه ای دیگر که غیر مسلمان هستند، ادامه یافته است، چون آنها به این احکام عمل کرده و با اختراعات و اکتشافات مسلمانان آشنا شده اند. عجالتا درماندگی و عقب ماندگی ما به سبب مسلمان صوری بودن است.
مدل دوم: تمدن و سیاست دو رویه تمدن غرب، و ما به عکس!
به طور کل در نوشتههای اجتماعی این دوره، دقیقا روشن نیست که تمدن غرب چیز خوبی است یا بد. یک بار از آن ستایش میشود و بار دیگر سخت مورد حمله قرار میگیرد. میتوان گفت تمجید یا نقد، مربوط به جنبه های مختلف آن است. اما آنچه مورد نظر ماست این که در این نوشته ها، زمانی که از تمدن غرب ستایش میشود و با تعابیری چون کشف صنایع و اختراعات و مفاهیمی از این دست از آن یاد میشود، گفته میشود که اسلام تمامی این ابعاد را در خود داشته و در یک دوره هم به منصه ظهور رسانده است. در دوره بعد، مسلمانان آن آموزه ها را کنار گذاشته و رها کرده اند در حالی که اجانب همانها را اخذ کرده و پیشرفت کرده اند.
در اینجا دو تعبیر مورد علاقه ایشان است. یکی تمدن، و دیگری سیاست. در واقع، تمدن جنبه پیشرفت است و سیاست، جنبه تسلط غرب بر بلاد اسلامی. اشاره خاص وی در موضوع تمدن، پیشرفت های صنعتی است و در موضوع سیاست، تقدم سیاسی غربی ها است که همه جای دنیا را زیر سلطه خود درآورده اند. موضوع این قسمت مطالب ایشان در مقاله ۳۴ مجلد دوم (۲/۱۲۵ ـ ۱۲۸) است.
[اولا:] «تعلیمات قرآن قوانین و دستورات اسلام تمام فوق العاده و محیر العقول است و فهم آن از عهده بشر خارج در هریک از جزئیات آن یک عالم معنی و یک دنیا سیاست و تمدن است. تمام جهات آقایی و ترقیات دنیویه و رسیدن به مقامات عالیه و درجات رفیعه در عالم آخرت در آنها ملحوظ شده».
[ثانیا:] «راستی اگر مسلمین از صدر اول تا حال تعلیمات قرآن را در نظر داشتند و به جزئیات و خصوصیات حقایق و دقایق احکام اسلام رفتار کرده بودند، سیادت و آقایی دنیا را داشتند و سرآمد ملل و اقوام جهان بودند. عظمت و اقتدار و بسط و توسعه منحصر به مملکت و کشور اسلامی بود. تمام کشفیات صنایع و اختراعات کار آنها بود. روح تمدن و حقیقت و واقعیت سیاست در آنها بود».
[ثالثا:] «متاسفانه مسلمین به آنها رفتار نکرده تمام را کنار گذارده، و دست از آنها برداشته، دیگران، اجانب و بیگانگان آنها را گرفته، و تمام را سرمشق در زندگانی و عملیات خود قرار داده بسیادت و آقایی و عظمت و اقتدار امروزه رسیده دنیا را متوجه و محتاج خود کرده».
[رابعا:] نویسنده متوجه نوعی عظمت است، مفهومی که به نظر میرسد در مقایسهی میان تمدن و سیاست غربی از یک طرف، و عقب افتادگی و دنباله روی و ذلت از این سوی مورد توجه وی قرار گرفته است. چرا این اتفاق افتاده است؟ اینجا پای تاریخ را به میان میکشد. اولا زیر بار ذلت نرفتن امام حسین را و دیگری مطالعه حالات بزرگان و گذشتگان. در اینجا اشاره وی به طور خاص در باره روح از خودگذشتگی، درس دینداری و آزادی و مساوات، و درس تمدن و سیاست است، چیزی که گذشتگان ما داشتهاند و اکنون از دست رفته است.
مدل سوم:غربی های پیشرفته مسلمان و ما عیسوی هستیم
اعتماد به نفس به فرهنگ بومی که رکن رکین آن اسلام است، میراثی است که هم به لحاظ باوری و هم تاریخی در فرهنگ ما وجود داشته است. شرح آن چنین است که اسلام دینی است که ذاتا علو و برتری بر باورهای دیگر دارد. در واقع، هیچ دینی تقدم بر آن ندارد، بلکه این اسلام است که بر آیین های دیگر تقدم دارد. این دین ابدی است. نویسنده در مقاله ای که آن را با روایت «الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه» آغاز کرده، در چند مرحله تلاش میکند وضع گذشته و حال و ایده آل را نشان دهد:
الف: ابتدا، در معنای این تقدم، به چند ویژگی اشاره میکند: «یکی آن که این دین ابدی و همیشگی است الی یوم القیامه، باقی و برقرار است و برای وقت خاص زمانی دون زمانی نیست» دیگری «تمامیت آن ات که همین تمامیت دلیل بر آخرین بودن آن و خاتمیت پیغمبر اکرم است». مفروض این است که دین، تمام است، یعنی در تمام عرصه های زندگی و برای همیشه وجود دارد و هیچ چیزی بر آن در هیچ عرصه ای بر آن تقدم نخواهد داشت.
ب: نکته دیگر مؤلف، برای تکمیل «تمامیت اسلام» نکته ای کلامی است. شرحی است که برای معنای «خاتمیت» و این که طبعا این پرسش مطرح میشود که کار انبیاءگذشته چه نقصی داشت که لازم بود پیامبر جدیدی بیاید. وی انبیاءرا بسان طبیبانی میداند که دین یعنی دارو برای مردمان میآوردند. اما این دارو، هر روز، به اندازه استعداد بشر است و «هر روز به میزان استعداد بشرِ آن روز، پیغمبری آمده، دستوراتی در خور مزاج آنها داده تا مادام که همان استعداد در بشر باقی است، همان پیغمبر و همان دین هست. وقتی که استعداد بشر فرق کرد، مزاج انسان تغییر نمود، طبیب و پیغمبر عوض میشود، تغییر پیدا میکند، طبیب دیگری میآید». این نکته که اقبال هم آن را اساس تفسیر خاتمیت قرار داده، در اینجا خود را نشان میدهد، هرچند یک تفاوت جزئی دارد. از تفسیر گذشته وی به نظر میرسد میخواهد بگوید بشر به نقطه ای رسیده که نیاز به پیامبری چونان محمد (ص) داشته است. اما بحث ادامه مییابد و آن این که به هر حال خاتمیت چه معنایی دارد. این نکته در زمانی که بشر پیشرفت کرده، متمدن شده، و با وضعیت ما قابل مقایسه نیست، برای خاتمیت چه میگوییم، برای اسلام که آیا میتواند آن موقعیت را برای ما پدید آورد؟ پاسخ این است که بله، این بار پیامبری که آمده، یک طبیب حاذقی است که فوق العاده استاد و حاذق است. «علمیت او کامل و مهارت او» تمام است. تمامی امراض و بیماری ها را تشخیص میدهد: «تشخیص و معالجات او اختصاص به امراض خاص و اشخاص معین» ندارد. «هر کس دارای هر مرض، در هر زمان و در هرجا که باشد، به او مراجعه کند، معالحات او نافع و نسخه های او مفید» است. به هر حال، دیانت اسلام، دیانت تمامی است.
ج: تا اینجا، معنای علو و تقدم اسلام در «تمامیت» آن تفسیر شد، اما نویسنده یک معنای دیگر هم دارد که تناسب بیشتری با امر «تمدن» و وضع ایده آل دارد. معنای تازه آن «تفوق و سیادت» اسلام بر ادیان دیگر است. یعنی نه تنها باطنا و از نظر قانون و احکام مقدم بر ادیان است، از نظر ظاهری هم «تفوق و سیادت» بر دیگر ادیان دارد. این مسأله البته ارتباط با قوانین و احکام آن دارد، که بهترین است. تفاوت سیادت ظاهری با تمامیت در این است که نه تنها دین اسلام، دین تمام و کاملی است، بلکه در ظاهر هم، به خاطر این احکام سیادت آور است.
د: طبق معمول، پس از این همه توضیح در باره تمامیت و علمیت کامل رسول و سیادت آور بودن اسلام، اشکال در این است که پس چرا این وضع مسلمانان است؟ اگر دین اسلام کامل است، اگر اسلام سیادت آور است، پس چرا مسلمانان و از جمله ایرانیان، این چنین عقب مانده هستند؟ پاسخ در این گفتمان، علی الاصل روشن و تکراری است، و آن این است که مسلمانان به احکام این دین عمل نمی کنند، برای همین عقب مانده هستند؛ و باز سوال تکراری: چرا دیگران پیشرفت کرده اند؟ آنها که اسلام ندارند. پاسخ همان است، دلیل پیشرفت آنها این است که آنها به احکام وقوانین همین اسلام عمل میکنند، برای همین پیشرفت کرده اند: «امروزه ملل متمدنه عالم، بلکه تمام سکنه روی زمین عملا به قرآن ما عمل میکنند، به قوانین و دستورات اسلام رفتار مینمایند. سرمشق در عملیات خود قرار دادهاند. تمام را محترم داشته و مغتنم میشمارند، از جزئیات و کلیات استفاده مینمایند». ما از کجا بفهمیم که آنها به اسلام عمل میکنند، آنها که دین دیگری دارند. به نظر مؤلف: «چیزی که هست صورتا اظهار عقیده نمی کنند، علاقه ظاهری ندارند، خطاب پیغمبری به آن حضرت نمی نمایند و در واقع و حقیقت عملا مسلمان واقعی و عامل به قرآن، آنها هستند. به تمام قوانین و دستورات اسلامی آنها رفتار میکنند». پس ما چه هستیم؟ ما مسلمان واقعی نیستیم: «و در ظاهر، ما مسلمان و در صورت، ما پیرو احکام و قوانین اسلام و قرآن هستیم». وی معتقد است که مسیحیت، اساسا دین زندگی نیست، نوعی رهبانیت است، و آنچه از توجه به دنیا و آبادی در میان مسیحیان هست، به خاطر عمل آنها به اسلام است نه مسیحیت. اشکال ما این است که به اسلام عمل نمی کنیم و همین سبب ماندگی ما شده است: «اگر ما مسلمین واقعا متدین بدین اسلام و عمل به قرآن و دستورات و قوانین آن نیستیم و به آنها رفتار نمی کنیم، آنها هم متدین به دیانت مسیح و عامل به انجیل و اوامر و فرمایشات عیسی نیستند. نه ما مسلمان و نه آنها عیسوی هستند، بلکه میشود گفت در واقع آنها مسلمان و ما عیسوی هستیم.»
هـ: نتیجه این تفسیر این است که اکنون میتوانیم تحلیل بهتری از وضعیت فعلی مسلمانان داشته باشیم. دیگر آن روحیه سلحشوری و کشورگشایی گذشته در میان ما نیست. حکم جهاد و دفاع، احکام کتاب سبق و رمایه و اسب سواری و تیراندازی از میان ما رخت بربسته و آنها، یعنی غربی ها به آنها رفتار میکنند. ائمه ما شجاع ترین مردمان بودند، در حالی که عیسی مسیح، تمام عمر را به روحانیت و رهبانیت گذرانده بود، اما حالا چی؟ ما مسلمین و ملت اسلام، بیکاره و تنبل و ترسوترین ملل روی زمین هستیم و آنها کاملا عکس. بنابرین نباید در قوت و تمامیت و سیادت اسلام تردید کرد، این سیادت که با طبع اسلام سازگار است نه مسیحیت، اکنون خود را در غرب نشان داده است. این «ضعف مسلمین و عمل نکردن ما به قوانین و دستورات اسلام دلیل بر سستی و پستی آن نیست، بزرگی این دین عظمت و شوکت اسلام واضح و اظهر من الشمس است».
و: البته یک معنای سوم هم برای «علو» که در روایت الاسلام یعلوا آمده، میتوان داشت و آن این که اسلام هیچ گاه از میان نخواهد رفت. هیچ کس نخواهد توانست آن را از بین ببرد. [مجموعه مقالات، دفتر اول، ص ۸۱ ـ ۸۳]
مدل چهارم: اسلام با علم و تمدن کاملا هماهنگ است
اندیشه تمدنی که دین را محور اصلی آن میداند، در مقابل تمدن غربی که دین را اگر مانع تمدن نداند، برای آن اعتباری قائل نیست، باید توجیهی داشته باشد. اشکال این است که در حال حاضر تمدنی غالب است که غیر دینی بلکه ضد دینی شناخته میشود. داستان شکل گیری تمدن غربی، همراه با تحقیر و محدود کردن دین است و متفکران بنیانگزار این تمدن، به دین نه به عنوان امر محوری بلکه حداکثر به عنوان امر شخصی توجه داشته و بسیاری حتی در این حد هم آن را قبول نداشته و ندارند در مقابل، در اینجا، نظریه ای از تمدن هست که دین را محور میداند. با این تفاوت، چه نظریه ای برای حل این تعارض و معضل وجود دارد؟
از بعد از مشـروطه و شروع جدی تجدد، همواره روشنفکران، در دفع از تجدد و مدرنیسم، از دین یا برخی از وجوه آن، به عنوان امر خرافی یاد میکردند. این برای دینداران به هیچ روی قابل تحمل نبود. آنان همواره تلاش میکردند تا نشان دهند که اسلام، اسلام یک دین مبتنی بر علم و ثانیا دینی ضد خرافه است. البته، فشار سنگین بود و میباید برای پاسخگویی تلاش کرد. این بخش نیاز به نظریه پردازی داشت، این که نشان داده شود اسلام و علم کاملا هماهنگ هستند، چنان که اسلام و تمدن. در این زمینه، باید توضیح داده میشد که اسلام ربطی به مسیحیت ندارد و نباید با آن مقایسه شود. در این زمینه، اظهار نظر فراوان است که مرور بر آنها ارزشمند است.
نویسنده در مقاله ۳۱ که در نشریه بهار ایران در ۲۵ شهریور ۳۲ منتشر شده سوژه سخن را بر محور روایتی طرح کرده است که خداوند آدم اهل حرفه و شغل را دوست دارد و از شخص عاطل و باطل بیزار است. در اینجا ابتدا مقدمه ای در باره سادگی ایرانیان دارد که حرفهای دیگران را باور میکنند و مقصودش در اینجا از حرفهای دیگران، مطالبی است که علیه دین گفته میشود.
چه کسانی علیه دین سخن میگویند؟ چه مطالبی میگویند؟ این مطالب چه ایراد مهمی دارد؟
الف: از نظر وی، یک توطئه علیه اسلام وجود دارد و آن این که اگر روزگاری با شمشیر به مقابله با آن آمدند، اکنون و حتی از همان ظهور اسلام، دشمنان برای خاموش کردن چراغ اسلام، علاوه بر استفاده از جنگ و جدال و خونریزی، تلاش کردند تا از راه «تبلیغات و تزریقات مسموم» وارد شوند. در اینجا به خصوص، مطالبی است که علیه دین و دینداری گفتند: «کوچک شمردن دیانت و خفیف و سبک نمودن احکام اسلام و تعلیمات قرآن و دستورات آسمانی» اهداف آنها در اظهار این قبیل مطالب بود. اما چگونه به این هدف میرسیدند؟ به نظر میرسد اساس این حرکت بر پایه این سخن بود که دین از «خرافات و موهومات» و «دیانت منافی با ترقیات و تعالیات» است. اینها بر این باور بودند که «تمدن امروزه و علوم و کمالات و دانش…. دین را به معنای تنبلی و بیکارگی و توحش و بربریت» میداند.
ب: اشکال چیست که این مطالب در میان مسلمانان تأثیر کرده و بسیاری آنها را قبول کردند. نویسنده این را از ساده لوحی و سطحی نگری آنان دانسته و بر این باور است که این فریبی است که ایرانیان خورده اند. به نظر وی همین سادگی سبب شده است تا مسلمانان به این حال و روز بیفتند. نویسنده در اینجا، تردیدی ندارد که غربی ها متمدن هستند، و ما عقب افتاده. این از مفروضات اوست. اما عامل را همین میداند که مسلمانان، افراد «مردم ساده و سطحی» هستند، در غیر این صورت میتوانستند «مثل خود آنها آقا و سربلند دارای تمدن و ترقی بلکه مافوق آنها بودند و کار به اینجا رسید مبتلا به این فقر و بیچارگی و ذلت و سختی نبودند، دچار این اندازه اشکالات و محذورات نمی شدند، تا این حد در تمام جزئیات و شؤون زندگانی محتاج اجانب و بیگانگان دشمنان دین و دنیای خود نبودند که حتی مستشاران خارجی باید از خارج بیایند برای اداره کردن امور مسلمین».
ج: ادامه بحث نشان میدهد که قرار است نویسنده دو نکته مبتنی بر یکدیگر را بیان کند. نخست آن که یکی از جنبه هایی که میتوان خرافی نبودن دین را ثابت کند، سازگاری بلکه نقش مثبت و سازنده آن در تشویق مردم بر علم آموزی و کار و فعالیت است، و دیگری این که اگر این امر محقق شود، میتوان امید داشت که بر اساس آموزه های دینی با این ویژگی، تمدن خوبی برپا کرد. با این حال، همچنان تأکید دارد که «بیگانگان در روحیه و دماغ جوانهای امروزی فرورفته .. که دیانت اسلام جلوگیر کار و صنایع و اختراعات و مانع از ترقی و تعالی و تمدن و تحصیل علوم و کمالات و دانش است». آنچه در اینجا مهم است این است که بدانیم تمدن با کار و فعالیت درست میشود. اسلام موید کار و فعالیت اجتماعی و اصولا دیانتی اجتماعی است. بنابرین «بر هر فرد لازم است که داخل در کار و دخیل در گردش باشد تا نظام عالم مرتب و کارها اداره شود». این چیزی است که اسلام میخواهد. پس تمدن مبتنی بر دین امری ممکن بلکه اگر به قوانین اسلام عمل شود قطعی است: «اسلام دیانت شغل و کار و سعی و عمل است. بزرگان دین دارای شغل و کار زراعت و تجارت بودند… از قادر متعال خواستارم توفیقات مسلمین و برادران ایرانی را». (دفتر دوم، ص ۱۱۳ ـ ۱۱۶).
مدل پنجم: فقه علم دنیاوی و برای سامان دادن به امر تمدن است
این مسأله که باید تمدنی را پذیرفت که بر محور دین اسلام باشد، شعاری است که در اندیشه های دینی پس از شهریور ۱۳۲۰ در سطوح مختلف مطرح شده و ما بارها در این نوشته از آن یاد کردیم. البته موضع طرح آن، گاهی دفاعی و در موارد اندکی تبیینی و تأسیسی بود. در واقع، حمله به دین، از حوالی مشروطه به این سمت، و این که دین با علم و تمدن سرسازگاری ندارد، و این که تمام دوره پهلوی اول، اساسش بر این پایه گذاشته بود، شرایط طرح این مباحث را پس از شهریور بیست فراهم کرد. متدینین به دفاع از رابطه دین و علم یا به عبارتی دین و تمدن و حتی تجدد پرداختند. باید توجه داشت که حجم فشار بالا بود، اما در مقابل، تجدد مدل رضاخانی که پدیده ای شکست خورده در ایران بود، راه را برای بازگشت مجدد افکار دینی فراهم کرد. عامل شکست هر چه بود، این زمینه را فراهم کرده بود، چیزی که به آرامی به نقطه ۵۷ رسید.
طرح مسأله علم و تمدن و ارتباط آن با دین، ترجیع بند مقالات کوتاه آیت الله طاهری است. در اینجا مقاله ای را که با آیه «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون» است را مرور میکنیم.
الف: علم و دانش امری بسیار نیک و از محسّنات عقلیه است، چیزی که عقل آدمی به آن حکم میکند و سیادت و برتری او بر جهل نزد همه پذیرفته شده است. انبیاء هم برای تعلیم و تربیت آمدهاند و قرآن همه جا از دانش ستایش کرده و توصیه به علم در کلمات زیادی از بزرگان دین آمده است. در واقع «حسن علم و دانش و قبح جهل و نادانی ذاتی عقل و وجدان و طبیعت حاکم به آن است». البته باید پرسید این کدام علم است که فراگیری آن واجب است؟ در متون کهن اسلامی، علمی که فریضت شمرده شده، علم دین و فقه است، اما نویسنده ما در روزگاری است که ابراز این سخن با آنچه در پی آن است، منافات دارد. بنابرین تاکید میکند که «مراد از علم که علاوه بر حسن ذاتی و حکم عقل به آن به این اندازه» مورد ترغیب و تشویق انبیاءاست «مطلق علم و تمام علوم است برای تمام افراد مرد و زن، هر دو دسته، تمام هرچه هست و اطلاق علم به آن میشود یا برای هر یک از طبقه مرد و زن تا حد معینی».
ب: تأکید بر علم در اسلام آن هم آموختن هر علمی، حتی آموختن برای زنان در کنار مردان، و لو با قید حد معین، برای چیست؟ برای این که معلوم شود آنچه میان مردم شهرت یافته است که دین با علم و تمدن سازگار نیست، بلکه به عکس، همزاد خرافه است، باطل شود. نویسنده میگوید: «هدف اصلی و عمده ما در این باب آن است که مدتی است بر لسان و زبان عده ای از جوانهای امروزی جاری و متداول است که دین مانع از ترقی و تعالی است. اسلام حاجب و مانع از تحصیل علم و دانش است». به نظر وی «این اشتباهی است بزرگ و تعصب بی جا وغلط».
ج: رابطه دین با تمدن را تنها توصیه کلی در باره ارزش علم ثابت نمی کند، بلکه توضیح میدهد که خود «فقه» و جنبه دنیوی آن و معلوماتی که در این زمینه دین ارائه کرده، شاهد دیگری بر توجه دین به ابعاد تمدنی است: «مکرر گفتیم و نوشتیم که عالم آخرت محتاج این همه قوانین و دستورات که نیست. کتاب اجاره، بیع، وکالت و حواله چه ربطی به عالم آخرت دارد. بهشت و جهنم که محتاج به اجاره و خرید و فروش نیست. محض شرعی و دفتر اسناد رسمی که ندارد. کتاب جهاد و اسب سواری و تیراندازی به چه کار آخرت میآید». این نمونه ها برای آن است که ثابت شود، دین به تمدن دنیوی توجه دارد. این مطالب آدمی را به یاد حرفهای غزالی میاندازد که فقه را یک علم دنیاوی میداند. نویسنده با اشاره به جمله «العلم علمان علم الابدان و علم الادیان» بحث فقه و علم را در این حوزه به هم وصل میکند که اسلام علم دنیاوی را که پزشکی است، مورد تأکید قرار داده است.
د: نتیجه آن که اسلام که به علم توصیه میکند، بخشی از فقه که نوعی علم اداره زندگی دنیاوی است، و نیز این نکته که انبیاء اعقل و اعلم مردمان روزگار هستند، همه ثابت میکند که دین با علم و تمدن سازگار بلکه مشوق آن است. نگرانی نویسنده این است که پس چرا جوانان ایرانی، وقتی به مدرسه میروند، بی دین شده و بر این باور میشوند که اسلام و دین، با علم سازگار نیست. او مرتب ابراز میکند که از این امر در تحیر است: «چه شده که ایرانی یا باید بیسواد محض باشد، یا اگر درس خواند و تحصیل نمود، حتی منکر محسوسات و ضروریات و وجدانیات میشود. من متحیرم که علمیت تحصیل علم و دانش در ایران چه تأثیر غریب آنی فوری دارد». وی این نوع آموخته ها را در دبیرستانها و دانشگاهها، سطحی و صوری میداند، آموخته هایی که سبب میشود آنان دین را مورد انکار قرار داده و برابر خرافه بدانند.
هـ: نویسنده به طور تلویحی از این پس روی این نکته تأکید دارد که البته این تصور که کسی همه چیز را در دنیا خلاصه کند، با دینداری سازگار نیست و این افراد که این نوع از تفکرات را دارند، و زندگی و حیات آدمی را در همین چند روزه این عالم خلاصه میکنند، در اشتباه هستند. این نگاه است که سبب میشود تا این افراد، منکر این ضروریات شده و بگویند که «دین مانع از ترقی است، اسلام حائل و حاجب از علم و علمیت و دانش است. دین اگر هم یک وقت خوب بود، بکار میخورد، فایده داشت، ولی امروزه بدرد نمی خورد، فایده ندارد، دنیا رو به ترقی است، مردم چیز فهم، متمدن و روشنفکر شده اند. این موهومات را قبول نمی کنند، زیر بار این خرافات نمی روند، کهنه پرستی تمام شد». (مجموعه مقالات، دفتر اول، ص ۴۲ ـ ۴۷).
مدل ششم: مردم ما به مسوولیت هایشان عمل نمیکنند
در باره عقب ماندگی تمدنی، همواره و در بیشتر این مقالات، یک پرسش مهم این است که اگر همه مفروضات ما درست است، یعنی دین ما جامع ترین ادیان و دارای کاملترین احکام است، به چه دلیل ما گرفتار عقب ماندگی شده ایم؟ این بار آیت الله طاهری به نکته دیگری توجه داده و برای رسیدن به آن بحث را چنین آغاز میکند:
الف: داشتن مسؤؤلیت اجتماعی در میان افراد جامعه ایجاب میکند تا هر کسی به تکالیفی که بر عهده دارد عمل کند. این مسوولیت ها در جامعه میان افراد تقسیم شده و هر کسی باید کاری را که بر عهده دارد، انجام دهد. البته به نظر وی، کافی است عده معدودی معلم باشند، و دیگر مردم، به کسب و زراعت و صناعت و تجارت و کارهای بپردازند. مهم این است که رفع احتیاجات جامعه بشود.
ب: آنچه سبب کسب تعالیات و ترقیات میشود، همین عمل به وظایف است. خداوند انبیاء را بسوی مردم فرستاده است تا احکام را برای آنان بیان کرده و آنان را به عمل راهنمایی و تشویق کنند: «وظیفه انبیاء و پیغمبران، گفتن و تبلیغ احکام و بیان دستورات و رسانیدن به جامعه است، و وظیفه مردم و توده ملت شنیدن و تأثیر کردن و عمل کردن به آنهاست. هر کس مسوول وظیفه معینه خود و ادای تکلیف شخصی خود میباشد.»
ج: تا اینجا همه چیز روش است، اما اگر چنین شد که مردم به وظایف خویش عمل نکردند، و به سخنان انبیاء ترتیب اثر نداده و قواعد و احکام دینی را کنار گذاشتند، مسؤولیت آنچه ناشی از بی عملی است، متوجه خود آنها خواهد بود. آنچه از نظر نویسنده مهم است این که پیغمبر ما «در مقام تبلیغ و موعظه مردم بوده، ترغیب و تحریص و سعی و کوشش نموده، تمام جهات ترقی و تعالیات دنیویه و نیک بختی مردم و موجبات سعادت اخرویه را بیان فرموده، کاملا و فوق العاده مایل به ترقی و تعالی در این نشأه و عالم دنیا و رسیدن به مقامات عالیه در عالم آخرت بوده» است. بدین ترتیب، آنچه ایشان را به این سمت آورده، این است که بگوید اسلام مؤید تمدن بشری است و احکام آن فقط جنبه اخروی ندارد، بلکه ضامن «تعالیات دنیویه» است. اما این که مسلمانان به این نقطه نرسیده اند، ناشی از عمل نکردن به اسلام و احکام آن است. مشکل این است که «جامعه بشر و جامعه مسلمین و خصوص ایرانی کوتاه آمده، بدستورات اسلام و تعلیمات قرآن به آن نحوی که باید و شاید رفتار نکرده، قوانینی را که تمام منشأ ترقیات دنیویه و سعادت آتی است کنار گذارده، و هیچ یک را سرمشق در عملیات خود قرار نداده و در نتیجه به این روزگار سیاه و عاقبت وخیم رسیده و دچار این همه محذورت و اشکالات و زحمات و بدبختی ها شده، تمام مسؤول خود بشر است».
د: تاریخ در باره این مسأله یعنی عمل کردن به احکام اسلامی و رسیدن به تعالی و ترقی و این که چرا ما نرسیدیم، چه قضاوتی دارد؟ گاهی گفته میشود که گذشته ما، بسیار عالی بوده و در این اواخر ما به مشکل برخورد کردیم. اما نویسنده میگوید، مسامحه در این امر، از همان ابتدا و حتی صدر اسلام آغاز شد. خوب، چه کسی مقصـر بود، مسلمانان؟ به نظر وی و باید گفت بسیاری دیگر، خود مسلمانان مقصر اصلی نبودند، این دشمنان و بیگانگان بودند که مانع از آشنایی مسلمانان با احکام اسلامی و عمل به آن شدند: «از همان صدر اسلام و ابتداء امر، معاندین دین، اجانب و بیگانگان فهمیدند که مطلب از چه قرار است، در مقام جلوگیری از فهم مردم و نشر حقایق و کشف واقعیات و ظاهر شدن سیاسات اسلامی و روشن و آشکار شدن تعلیمات محیر العقول قرآن و عظمت و بزرگی قوانین و دستورات اسلام برآمدند». کار دشمنان این بود که مانع از بیداری مسلمانان شوند به طوری که «با کمال قوا و جدیت و فعالیت و تشبث به تمام وسائل و دسائس در مقام سبک نمودن و موهون کردن احکام اسلام و تضعیف مسلمین و تضییق و فشار به آنها و فاصله انداختن بین طبقات و تفرقه بین افراد و تجزیه ممالک و بلاد اسلامی برآمدند تا کردند آنچه را باید بکنند و شد آنچه باید بشود». اگر چنین نمی شد، چه میشد؟ روشن است، اگر این نیرنگها در کار نبود، «حقیقت وواقعیت و عظمت و بزرگی اسلام، مروج خود بود به خودی خود پیشرفت کامل و بسط و توسعه پیدا میکرد، دنیا را فرا میگرفت، و سرتاسر جهان را پر میکرد، بدون احتیاج به جنگ و جدال و جهاد. اسلام و تعلیمات قرآن، مثل آب پاک و صاف و سیال است، اگر جلوگیر نداشته باشد، ساری و جاری میشود. جا و راه خود را باز میکند، و پیش میرود.»
هـ: اما برگردیم به این نکته که بالاخره ما دوره درخشانی هم داشتیم و این مربوط به این نکته بود که «تا مادامی که مسلمین و خلفای وقت و اولیای امور و زمامداران آن عصر نسبتا به تعلیمات قرآن و قوانین و دستورات دین رفتار میکردند… و ظاهر اسلام را از دست نداده بودند و افتخار و مباهات به دین داری و زمام داری مسلمین و حکومت اسلامی مینمودند، نسبتا بزرگ و آقا بودند، سیادت و برتری داشتند، به نظر ابهت و عظمت و اقتدار به آنها نگاه میشد».
اما از زمانی که عمل مسلمانان به احکام سست شد و این وضعیت از بین رفت، و مهم تر از همه، سلاطین به دین بی توجهی کردند، و ترویج دین ننمودند، و احکام اسلام را عمل نکردند، سبب شد که به این نقطه از سقوط برسیم. به نظر وی اوضاع بدتر هم خواهد شد و «روزی خواهد رسید که دست بر دست خود بزنیم و انگشت حسـرت به دهان گرفته و افسوس خوریم» در حالی که هیچ فایده نداشته باشد.
اینجاست که نویسنده گویی ناامید شده و وضعیت را مصداق این آیه قرآنی دانسته که خداوند به رسولش فرمود: «ذرهم یأکلوا و یمتعوا و یلههم الامل» بگذار بخورند و خوش باشند و به آمال و آرزوهای دنیوی خود برسند. زود باشد که بفمند و بیدار شوند، اما این وقتی است که بیدار شدن دیگر سودی ندارد. (مجموعه مقالات، دفتر دوم، صص ۱۷۸ ـ ۱۸۲)
نوشتاری از رسول جعفریان