خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

بررسی نمادگرایی بودایی در فیلم مردی برای تمام فصول

فیلم «بهار، تابستان، پاییز، زمستان و بهار» (Spring, Summer, Fall, Winter… and Spring) داستان راهبی را نشان می‌دهد که دنیای مادی را رها کرده و در اعماق روح خودش معنای زندگی را یافته است.

به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، در دنیایی که هر کس به دنبال پیدا کردن نقش خود و تایید دیگران است، فیلم «بهار، تابستان، پاییز، زمستان و بهار» (Spring, Summer, Fall, Winter… and Spring) داستان راهبی را نشان می‌دهد که دنیای مادی را رها کرده و در اعماق روح خودش معنای زندگی را یافته است. با وجود زندگی منزوی که او در پیش گرفته اما، دنیای بیرون درنهایت او را پیدا می‌کند و به ما یادآوری می‌کند که انزوا تنها مفهومی ذهنی و تمایلی قلبی می‌تواند باشد.

نوشته و کارگردانی شده توسط فیلم‌ساز کره‌ای کیم کی-دوک (Kim Ki-duk)، فیلم کره ای «بهار، تابستان، پاییز، زمستان و بهار» شاهکاری چشم‌نواز است که در دریاچه‌ی جوسان (Jusan) واقع شده در استان جیونگ‌سانگ شمالی در کره جنوبی فیلم‌برداری شده. فیلم داستان راهبی بودایی و شاگرد جوانش که اسم هیچ‌کدام در طول فیلم مشخص نمی‌شود را به تصویر می‌کشد. با وجود اینکه در طول داستان، دوره‌ی تاریخی که اتفاقات در غالب آن‌ها اتفاق میافتد مشخص نیست، اما فیلم تعمقی پیچیده در باب ابهامات زندگی انسانی در طول گذر طبیعی فصول است.

همانند فیلم چهار مرتبه (The Four Times) ساخته‌ی میکل آنجلو فراماتینو (Michelangelo Frammartino) که موضوعات مشابهی در ارتباط با گذر زندگی را در رابطه تنگاتنگ با مناظر طبیعی نشان می‌دهد، «بهار، تابستان، پاییز، زمستان… و بهار» هم با استفاده از طبیعت به تصویر کشیده شده در فیلم موفق می‌شود ۵ قسمت اثر را به عنوان نمادی از مراحل مختلف زندگی هر انسان عرضه کند. با وجود حداقل استفاده دیالوگ در فیلم، به دلیل به کار گیری از شمایل‌نگاری بودایی و نمادگرایی پیچیده بیننده متوجه پیام فیلم می‌شود. پیامی که با تکمیل روایت داستان سعی در انتقال آموزه‌های باستانی همچون سه نشان هستی بودا – دنیای نپاینده، رنج، و ناخود – و چهار حقیقت شریف می‌کند.

در همین راستا، فیلم از نمادهای تصویری اشباع شده است. برای مثال دریاچه که استعاره‌ای از ذهن جهانی است و آب ساکن دریاچه حالت روشنگری را القا می‌کند که انسان شکننده به شکل خانه‌های شناور روی آن نشان داده شده‌اند.

علاوه بر آن‌ها، قایق‌های پارویی محقر صومعه نمادی از سفر هر انسان در مسیر عرفانی هستند. این قایق‌ها که با تصویر بیدار وجودی به اسم گوان‌یین در حالی که میتریا، بودای آینده، را در دست دارد مزین شده‌اند، استعاره‌ای از یانا یا حاملی هستند که راهب‌های جوان را در مسیر رسیدن به کوه آزادی از مسیر دریای سمسارا همراهی می‌کنند.

با آشنایی با این مفاهیم، فیلم با فصل بهار شروع می‌شود. همانند افسانه‌های شرقی، «بهار، تابستان، پاییز، زمستان و بهار» با باز شدن درهای چوبی که در فرهنگ بودایی با اسم «دروازه بدون در» شناخته می‌شوند باز می‌شود و صومعه‌ای دورافتاده و مرموز روی آب دریاچه را نمایان می‌کند. تنها ساکنان این صومعه راهبی پیر با بازی او یونگ-سو (Oh Young-soo) و شاگرد جوانش با بازی کیم جنگ-هو (Kim Jong-ho) هستند. آن‌ها زندگی آرام و بی‌دردسری دارند و شاگرد جوان روزهای خود را با بازی کردم با سگ خود و جمع آوری گیاهان دارویی می‌گذراند. تا اینکه یک روز هوس‌های ظالمانه به سراغ او می‌آیند.

یک روز که راهب کوچک به یک ماهی، یک قورباغه و یک مار سنگ می‌بندد، پس از بیدار شدن از خواب متوجه می‌شود که به خودش سنگی صیقل شده بسته شده است. این اولین درسی است که کودک باید یاد بگیرد، اما نه با تنبیه خشونت‌آمیز، بلکه با تلاش برای جبران کار اشتباه: راهب پیر به او می‌گوید که باید برود و حیوانات را از بند نجات دهد و اگر هرکدام از آن‌ها جان خود را از دست بدهند، پسر مجبور است تا آخر عمر سنگ را در قلبش حمل کند.

به راستی درک اولین حقیقت شریف – ماهیت رنج – در سن کم امری سنگین است و این واقعیت تکان‌دهنده با گریه‌ی پسر به خوبی به بیننده انتقال می‌شود. در حالی که قورباغه جان سالم به در برده است اما ماهی و مار کشته شده‌اند و تصور حمل سنگی در قلب در کنار نشانه‌ی شوم مرگ این حیوانات، خبر از اتفاقات بدشگون آینده می‌دهند.

دروازه برای بار دوم باز می‌شوند و این بار فصل تابستان است. پسر بچه الان به سن نوجوانی با بازی سئو جائه-کیونگ (Seo Jae-kyung) رسیده است. او تقریباً توانایی لازم برای مراقبت از صومعه و انجام آیین‌های بودایی را دارد. اما آسایش این مکان سحرآمیز با ورود زنی جوان که بیماری نامشخصی دارد به هم می‌ریزد. پیرمرد به او اجازه‌ی سکونت در صومعه را می‌دهد تا حال جسمی و روحی زن بهتر شود. چرا که راهب معتقد است «هرگاه او در روحش به آرامش دست پیدا کند، جسمش نیز سلامتش را بازمیابد.» دور از انتظار نیست اما که راهب جوان نسبت به زن احساس پیدا می‌کند. اما پیرمرد بعد از کشف رابطه‌ی آن دو، تنها با اشاره به اینکه «شهوت منجر به میل برای مالکیت می‌شود و حس مالکیت منجر به قتل می‌شود،» باری دیگر آینده‌ی شوم داستان را پیش بینی می‌کند.

از آنجایی که حال زن خوب شده است، راهب او را به مادرش بازمی‌گرداند، اما این اتفاق باعث ناراحتی پسر شده تا جایی که زندگی در صومعه را رها می‌کند تا به دنبال زن برود. پیرمرد اما از این اتفاق شگفت‌زده نشده است. چرا که او معتقد است برای یادگیری دومین حقیقت شریف که درک علت درد و رنج که همان میل شدید است، پسر لازم داشت که تسلیم خواسته‌های جسمی‌اش شود.

درهای چوبی برای سومین بار در فیلم «بهار، تابستان، پاییز، زمستان و بهار» باز می‌شوند و این بار فصل پاییز است. راهب بسیار پیرتر شده و با این حال زندگی محجورش همچون گذشته است. در حالی که وی در راه بازگشت از شهر برای خرید مایحتاج زندگی است، راهب متوجه خبری از شاگرد سابقش در روزنامه محلی می‌شود. همان‌طور که راهب انتظار داشت، شاگرد که اکنون مردی سی ساله با بازی کیم یونگ-مین (Kim Young-min) است، برای فرار از دست مأمورین برای جرم خشنی که انجام داده به صومعه پناه می‌آورد.

برای طلب آمرزش، مرد جوان اقدام به خودکشی می‌کند اما راهب برای جلوگیری از این عمل، او را کتک میزند. سپس با استفاده از دم گربه روی زمین سوترای قلب را خوش‌نویسی می‌کند و از شاگرد می‌خواهد که با حکاکی کردن تمام نوشته، خشم را از قلب خود بتراشد و دور کند. در همین حین که عصبانیت شاگرد از طریق حکاکی از بین می‌رود، دو پلیس به صومعه می‌آیند و مرد را دستگیر می‌کنند.

باری دیگر راهب تنها می‌شود تا بتواند درباره‌ی هدف زندگی تأمل کند. راهب اکنون می‌داند که وظیفه‌اش نسبت به شاگردش را انجام داده چراکه او اکنون متوجه شده است که حتی تعقیب دانش خود عملی پوچ است. پس راهب قایق را برای مراسم مرگ بودایی خود آماده می‌کند و آخرین صحنه‌ی این بخش از فیلم «بهار، تابستان، پاییز، زمستان و بهار» ماری را به تصویر می‌کشد در حالی که قایق آتشین بر روی سطح دریاچه شناور است.

با شروع چهارمین بخش از فیلم، این بار خود کارگردان، کیم کی-دوک، در نقش شاگرد ظاهر می‌شود که با آزادی مشروط از زندان آزاد شده است. او به صومعه یخ‌زده و متروکه بازگشته است و متوجه می‌شود که استادش دنیای جسمانی را ترک کرده است. او بقایای جسد راهب را که هنوز در قایق روی دریاچه هست را جمع‌آوری می‌کند و بر روی محراب می‌گذارد و سپس زندگی جدید خود را آغاز می‌کند: دعا کردن، مراقبه و چی کونگ.

بدین ترتیب سفر روحانی راهب به پایان خود نزدیک می‌شود. با یادگیری دو حقیقت شریف نهایی از طریق توبه و تبعیت، او وارد راه اصیل هشتگانه به سمت بیداری می‌شود. راهب جدید سفر کفاره‌ی خود را با بستن سنگی به خود و بالا رفتن از کوه آغاز می‌کند و بعد از رسیدن و قله، آنجا به مراقبه مشغول می‌شود و به چرخه‌ی زندگی انسان می‌اندیشد. چیزی از این اتفاقات نمی‌گذرد که زنی ناشناس به صومعه می‌آید و فرزند تازه به دینا آمده‌اش را به راهب می‌سپارد و نیمه‌شب از صومعه می‌گریزد. اما روز بعد مشخص می‌شود زن که در حین خروج داخل دریاچه یخ‌زده افتاده، زیر سطح دریاچه گیر کرده و جانش را از دست داده است.

دروازه برای بار پنجم و آخر باز می‌شود تا دوباره شاهد بهاری زیبا در «بهار، تابستان، پاییز، زمستان و بهار» باشیم. نوزاد اکنون پسر بچه‌ای است و شاگرد سابق نقش راهب و مسئول صومعه را دارد. کودک را می‌بینیم که لاک‌پشتی را مورد آزار قرار می‌دهد و این تصویر، یادآور بهار ابتدای فیلم است که به طور نمادین تکرار چرخه‌ی زندگی انسان را به بیننده یادآوری می‌کند.

در نتیجه چرخه زندگی در کل فیلم از ابتدا شروع می‌شود. طبیعت با چهار فصل خود را از ابتدا نو می‌کند، و ذات انسانی در تکرار چرخه‌ی هر فرد از نو پدید می‌آید. با وجود تمام تغییرات به وجود آمده در طول این چرخه اما، همه چیز مثل همیشه هست و همین‌طور نیز می‌ماند. در حین لحظات پایانی فیلم «بهار، تابستان، پاییز، زمستان و بهار» که تصویر به سیاهی می‌رود و صدای باد، آب و پرندگان شنیده می‌شوند، بینندگان به تاثیر شدید طبیعت در زندگی و در عین حال تعالی پوچ زندگی می‌اندیشند.

منبع psarena
گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.