این روزها برخیها تمام تلاش خود را میکنند تا به وسیلهی دین، وضع موجود را موجّه نشان دهند. آنها همهی تصمیمهای خود را به قرآن و سنّت نسبت میدهند و اینگونه از نتایج و پیآمدهای نادرست آن میگریزند.
ردنا (ادیان نیوز) – در احوال یکی از مراجع و علمای پیشین دزفول میگویند که روزی یک مرد از کوچنشینانی که پائیز و زمستان برای قشلاق به این شهر میآیند، با همسر و فرزند خردسالش نزد ایشان رفت و گفت: من و زنم یکی دو سال است که ازدواج کردهایم و این پسر هم نتیجهی همان ازدواج است. همان موقع، عقد ما را یکی از اهالی ایل خواند و ما به هم حلال شدیم؛ ولی به دلیل صحرانشینی نتوانستهایم ازدواجمان را رسمی کرده و جایی ثبت کنیم.
حالا آمدهایم شهر و میخواهیم که شما دوباره ما را به هم محرم سازید تا بلکه بتوانیم ازدواجمان را رسمی کنیم. میگویند که آن عالم محترم نگاهی به آن مرد انداخت و به بچهی در آغوش مادرش اشاره کرد و با تلخی گفت چرا الان آمدهای؟ بعد از چند سال؟ من از کجا بدانم شما دروغ نمیگوئید و این بچه نامشروع و حرامزاده نیست؟! مرد کوچ نشین که قدری دلخور شده بود و نمیدانست چه پاسخی به آن عالم بدهد، سرش را پائین انداخت و سکوت کرد. نا گاه کودکی خُردسال وارد اطاق شد و بر زانوی حاجآقا نشست.
آن مرد نگاه به کودک انداخت و به آن عالم گفت: این بچه فرزند شماست؟! عالم در جواب گفت بله. سپس آن مرد ادامه داد: ” حاجآقا! بچهی من به این ترگل وَرگلی حرامزاده است و بچهی خودت با این سیاه سوختگی حلالزاده؟!!! اگر بچهی حلالزاده این هست من از خیرش میگذرم؛ همان بهتر که نداشته باشم.
این روزها برخیها تمام تلاش خود را میکنند تا به وسیلهی دین، وضع موجود را موجّه نشان دهند. آنها همهی تصمیمهای خود را به قرآن و سنّت نسبت میدهند و اینگونه از نتایج و پیآمدهای نادرست آن میگریزند. بیم آن میرود که بر این مردم چنان رَوَد که چون آن مرد کوچنشین بگویند اگر دین این است که شما میگویید ما نخواستیم! اجازه بدهید بیدینی پیشه کنیم.
یادداشتی از مهراب صادقنیا