ادیان ابراهیمی پیوندی ناگسستنی با مفاهیم خانواده، نسل و تولیدمثل دارند که در هستۀ الهیات و کیهانشناسی آنها قرار میگیرند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، اصول زیربنایی مسیحیت ناگزیر پدرسالار بودند چرا که ساختار الهیات مسیحی برای آنکه «تاریخ رستگاری» را در قالب عمل رستگاریبخشِ فداکاری تبیین کند، به «پسر خدا، عیسی» نیاز داشت. خدا چنان عاشق دنیا بود که تنها پسرش را فدا کرد تا بتوان ابناء بشر را از گناه نجات داد. اگر مسیحیت را مبنائاً پدرسالار بدانیم، باید به جایگاه مبهم مریم هم توجه کنیم. از منظر الهیاتی، مریم باید باکره میبود تا عیسی عاری از گناه باشد؛ اما عیسی باید از زنی زاده میشد تا به جایگاه انسانی دست یافته و به تبع آن دنیایمان را تجربه کند. به مرور زمان، مریم نیز از امکان گناه و از هبوط آدم و حوا معاف شد. دکترین «حاملگی معصومانه» در سال ۱۸۵۴ اعلام شد و وی از گناه آغازین مبرّا شد.
بدن، تولیدمثل و امر مقدس
تحلیلِ جامعهشناختی رابطۀ کلیِ میان خانواده و دین بهمنزلۀ دو نهاد اجتماعی، کاری بزرگ و مشکلآفرین است. برای سادهسازیِ تحلیل در این فصل، باید چند فرضِ اساسی داشته باشیم. اول، اینجا تعریف دین را از امیل دورکیم (۲۰۰۱: ۴۶) گرفتهایم: دین نظامی از باورها و کردارهای مرتبط به امر مقدس است. هرچند ریشههای اسطورهشناختی دین (religiun) مبهماند، میتوانیم استدلال کنیم که رِلیجیو با ایدۀ قاعده و قاعدهمندی پیوند دارد. دین یعنی آنچه از طریق آیینها و عُرفها، مردم را به هم مقیّد متصل میکند، و دین متعاقباً جامعه را شکل میدهد. مبنای جامعهشناسی دین، همین فهم از رِلیجیو است: یعنی آنچه از طریق تبعیت از آیینهایی که مقدس را از نامقدس جدا میکنند، اجتماع را تشکیل میدهد. همانطور که مادر کودکش را با قنداق به بدنِ خود میبندد، دین نیز فرد را به جامعه میبندد. در عمل، من ادیانِ بهاصطلاح ابراهیمی (یهودیت، مسیحیت و اسلام) را لحاظ کردهام. با این رویکرد به دین، بحث دربارۀ جادو و جادوگری را کنار میگذارم؛ چرا که در این رویهها، زنان (خصوصاً پیرزنان و بیوگان) شکلهای تند و تیزی از طرد اجتماعی را تجربه کردهاند (کوماروف و کوماروف، ۱۹۹۳).
دوم؛ این فصل به مسألۀ نحوۀ تعریف خانواده نمیپردازد. به منظور سهولت، خانواده (یک امر متمایز از زوجیّت) را یک واحد اجتماعی تعریف میکنم که در اصل دغدغۀ تولیدمثل و انتقال ارزشهای اجتماعی از طریق اجتماعپذیری دارد، و به طور معمول شامل زندگی مشترک در یک خانوار است. روشن است که حتی از این تعریف حداقلی نیز میتوان انتقاد کرد، اما به کار بحث سادۀ اکتشافی میآید (ترنر، ۱۹۹۸).
در نهایت، فرض میکنم که بدون فهم کافی از تکامل تاریخی دین و خانواده نمیتوان این دو را در جامعۀ مدرن درک کرد؛ لذا تحلیل این نهادها به جامعهشناسی تطبیقی و تاریخی نیاز دارد. لذا استدلالم را از طریق مطالعۀ تاریخیِ آن دسته تغییرات کلیدی در تعلقات رمانتیک و خانواده پی میگیرم که «وصلت گزینشی» با دگرگونیهای دین (یعنی نحوۀ همگرایی تاریخی ایدهها و منافع) دارند (وبر، ۱۹۹۱: ۲۸۰).
ادیان ابراهیمی پیوندی ناگسستنی با مفاهیم خانواده، نسل و تولیدمثل دارند که در هستۀ الهیات و کیهانشناسی آنها قرار میگیرند. این ادیان عمیقاً پدرسالار هستند و لذا دگرگونی معاصر خانواده، زندگی، سکسوآلیته، تقسیم جنسیتی کار، و جایگاه زنان اثرات عمیق و عمدتاً مخرّبی بر آموزهها و رویههای رسمی دینی داشتهاند. در جوامع سکولار مدرن، شاهد هستیم که فمینیسم، رهایی همجنسگرایان و سایر جنبشهای اجتماعی، دامنهای از ادعاهای مبتنی بر برابری اجتماعی و برخورداری از ترتیبات آلترناتیوِ جنسی، خانوادگی یا زوجیّتی را تبیین کردهاند. تغییرات اجتماعی و فناورانه، شرایط مساعد را برای گونههای جدیدی از روابط خانوادگی، جنسی و تولیدمثلی خلق کردهاند که چالشی رادیکال هم برای ادیان سنتی و هم برای شکلهای متعارف خانواده محسوب میشوند. هرچند سکولاریزاسیون تیشه به ریشۀ اقتدار رسمی کلیسای مسیحی در کنترل زندگی خانوادگی زده است، اما شواهدی مبنی بر تداوم ارزشها و پیشفرضهای دینی بنیادین وجود دارند. رابطهای مهم، یا وصلتی انتخابی، میان تأکید فزایندۀ مسیحیت بر ذهنیت، هیجانات و امر فردی از یکسو، و تحول ازدواج به مثابۀ همدمی و رضایت جنسی در فرهنگ سکولار در سوی دیگر، وجود دارد. هر دو تحول دینی و سکولار، جلوههای رمانتیسیسم هستند.
در تاریخ جوامع بشری، چندین پیوند مهم، و بیش یا کم دائمی، میان دین و خانواده وجود داشته است. در هستۀ این پیوندهای اسطورهای، کیهانشناختی و الهیاتی، اصل زایش و نوزایی قرار دارد. انعکاس مناقشات اجتماعی بر سر کنترل تولیدمثل انسانها را میتواند در مجادلات میان مادرسالاری و پدرسالاری (به مثابۀ دو شکل از اقتدار) دید؛ و این مجادلات سیاسی را حتی میتوان در خاستگاههای تاریخی سنت «خدای آسمانی» نیز تمیز داد. البته اختلافات زیادی دربارۀ خاستگاههای اسطورهشناسیهای بشری وجود دارند. به نظر میرچا ایلیاده (۱۹۵۹: ۱۷)، در توسعۀ کشاورزی، نمادگرایی و کیشهای «زمینمادری» و باروری انسان، غالب شدند. دیدگاه دیگر آن است که با ظهور کشاورزی، گاوآهن است که زمین را میشکافد و آن را بارور میکند. گاوآهن یک نماد آلتگونه است که میگوید مردان باغبانی را از زنان گرفتهاند؛ و در اسطورهشناسی سومری، انکی یا خدای مذکر آب (مَنی)، «پدرِ بزرگ» میشود (تامپسون، ۱۹۹۶: ۱۶۲). شکلگیری خدای آسمانی و یکتاپرستی که چالش یا جایگزینِ بسیاری از این کیشهای مبتنی بر باروری بود، همزمان در مناطق مختلفی از دنیا رُخ داد. این بازۀ خلق ادیان (تقریباً از ۸۰۰ تا ۲۰۰ پیش از میلاد) را «عصر محوری» نامیدهاند چون یک نقطۀ عطف حیاتی در شکلگیری همتافتهای دینی بود (یاسپرس، ۱۹۶۸). کنفوسیوس، بودا، سقراط، زرتشت و اشعیاء که دیدگاههای کیهانشناختیشان اشتراکات مهمی داشتند، عصر محوری تمدنهای نوظهور کشاورزی را شکل دادند که زندگی شهری درون آن پدیدار شد. از دل این مبنای فرهنگی، رهبران اخلاقی و پیامبر یکتاپرستی بُرون آمدند که در نهایت به بهاصطلاح «ادیان دارای کتاب» (ثبت و ضبط وحی آسمانی) منجر شد. پیامبران عصر محوری، ابناء بشر را به نام یک وجود برتر و اخلاقی خطاب قرار میدادند که نه تمثالی داشت، و نه آیین و جادو او را محدود میکرد یا فریب میداد. او خدایی مخالف بتها و بتپرستی بود که خواستار تعهد خللناپذیر از طریق یک رابطۀ قراردادی میشد.
ظهور ایمان به خدای آسمانی و خلق دولتهای «اعترافی» پیشدرآمدِ ساخت یهودیت، مسیحیت و اسلام از دل یکتاپرستیِ پیامبرمحور و نقد ریاضتکشانۀ دنیاپرستی بودند. پیامبران صحرا، به نام یک خدای حسود، لذتجوییهای زندگی شهری را نکوهش میکردند؛ و پیامبران پیش از عصر محوری، همچون ارمیا، در میانۀ قرن هفتم پیش از میلاد فهرستی از گناهان تدوین کردند (وبر، ۱۹۵۲). در یهودیت، این آموزههای اخلاقی در نهایت به قالب «ده فرمان» درآمدند که در چارچوب آن، احترام پدر، محبت فرزندان و ممنوعیت زناکاری، زنای با محارم، فاحشهگری و خودارضایی مؤلفههای محوری پارادایم یهودی روابط نکاحی بودند.
پس پیوند متقابل میان الهویت و باروری بسیار باستانی است؛ اما وقتی «خدای خالق» جایگاه یک «انسان» یافت، از «او» مفهومی همچون «پدر» ساخته شد: خصوصاً پدر آن قبایل و اجتماعاتی که به وی وفادار بودند. پس پدری که پدرسالار ملتهاست، نقش اسطورهای مهمی دارد. در عهد عتیق، «یعقوب» و «اسرائیل» مترادفاند. در عهد عتیق، تفکیک مهمی میان ایدۀ خلقت در کتاب «پیدایش» و روایت عهد میان خدای پدر و ملت وجود دارد. برای فهم تمایز میان خدا به عنوان خالق طبیعت و خدا به عنوان پدر ملت، میان نیروی ناانسانوار و خدای انسانوار، میان تاریخ طبیعی و تاریخ رستگاری، این تفکیک اهمیت دارد.
با تکامل ایدۀ پدرانگی مقدس، دامنهای از مسائل پیرامون بدن شکل گرفتند. بدنها چگونه تولید و بازتولید میشوند؟ اگر بدنها متلاشی و پوسیده میشوند، ایدۀ رستگاری نیز مشکلآفرین میشود (باینوم، ۱۹۹۱). پیرامون پدیدآوری بدنها و اقتدار بر آنها، مسائل سیاسی و اجتماعی مهمی وجود داشته و دارند. مادرسالاری و پدرسالاری را میتوان اصولی اجتماعی برای تصمیمگیری پیرامون مشروعیت و مالکیت بدنها (خصوصاً مالکیت و کنترل کودکان توسط والدین) قلمداد کرد. همانطور که خواهیم دید، پیوندهای خاص و مهمی میان پدرسالاری و دین به عنوان یک اصل مشروعیت تولیدمثل وجود دارد. تشریفات و آیینهای تولد و تولد دوباره در بنیان تمامی ادیان هستند، و مفهوم نوزایی نقشی حیاتی در کیهانشناسیهای باستانی داشته است. در این طرحهای کیهانشناختی، تجانسهای مشترکی میان کار نوآفرینی خدای خالق، نیروی خلاقۀ طبیعت، و تولیدمثل از طریق خانوادۀ انسانی وجود دارند (الیاده، ۱۹۵۹: ۱۶۷). همانطور که ویکتور ترنر (۱۹۶۶: ۸۲) نشان داده است، غالباً بر پایۀ این تجانسهای زایشی است که اسطورهشناسیها، نظامهای دستهبندیِ دوگانه میان خون قاعدگی قرمزرنگ (نماد انتقال میان نسلها) و مَنی و شیر سفیدرنگ (نمادهای غذا، بقاء و تولیدمثل) میسازند.
نظر به برجستگی مسألۀ زایش، در الهیات اصلی «تاریخ رستگاری» نیز استعارههای خانوادگی نقش مهمی داشتهاند. اهمیت الهیات تثلیث در اختصاص خانوادگی نقشها به فرآیند رستگاری بشر بود که «خانوادۀ مقدس» در مرکز آن قرار میگرفت. اگر خدای آسمانی عهد عتیق یک چهرۀ دور از دسترس و تهدیدگر بود، خدای عهد جدید (حداقل از دید پروتستانیسم قرن نوزدهم) یک پدر بامحبت دیده میشد. ضجههای عیسی روی صلیب، که میگفت «ای پدر»، نشانۀ همین حس صمیمیت بود. سنت ابراهیمی، یک فهم خانوادگی از پیوند معنوی میان خدا و بشریّت داشت. باید تنوع دیدگاهها پیرامون زنان، ازدواج و سکسوآلیته در سنت یهودی را به رسمیت شناخت (بیال، ۱۹۹۲). هرچند آموزههای اولیۀ یهودی-مسیحی دربارۀ زنان یکنواخت نبودند، میراث آن یک فهم عمیقاً منفی از زنان و سکسوآلیته داشت. در داستان «پیدایش»، آن رابطۀ همکاری و همدمی میان مرد و زن، پس از هبوط جای خود را به سلطهای میدهد که مرد حکمران زن میشود (برد، ۱۹۷۴). قانون موسی خطاب به جامعهای بود که در آن، زنان جزء داراییهای خانوار محسوب میشدند و حق تصمیمگیری نداشتند. زن دارایی شوهر بود و تنبیه زن زناکار، مرگ بود. پس زنان، همچون حیوانات و کودکان، اموال منقول خانوار به حساب میآمدند. زنی که بچه نمیآورد، وظیفهاش را انجام نداده بود و ناباروری یک دلیل حقوقی برای طلاق بود. در عهد عتیق، نازایی نشانۀ نارضایتی آسمانی بود؛ و با چندهمسری، معشوقهبازی و فاحشهبازی به مثابۀ امتیازی برای توان جنسی مردانه، مُدارا میشد. چون قاعدگی و زایمان در این آیین ناپاک حساب میشدند، زنان هرازگاه از مشارکت در فعالیتهای این کیش محروم میشدند. ازدواج «اسرائیلی» قراردادی میان خانوادههای متفاوت بود؛ لذا زنان برای مردان خطرناک محسوب میشدند، چون نه فقط با طلسمهای جنسیشان ذهن مردان را دستکاری میکردند، بلکه از خارج خانواده استخدام شده بودند. این تصاویر منفی از زنان در عهد عتیق در طول تاریخ تاب آوردند [و پابرجا ماندند].
نویسنده: برایان ترنر
مترجم: محمد معماریان