خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

یادداشتی از دکتر سید حسن اسلامی؛ افتادن و برخواستن

فتادن در زندگی امری ناگزیر است. با این همه در سنت آموزشی ما یا فرهنگ خانوادگی به ما یاد نداده‌اند که اولا چگونه بیفتیم و مهم‌تر آنکه پس از افتادن چگونه برخیزیم و به راه خودمان ادامه دهیم.

به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، حجت الاسلام والمسلمین دکتر سید حسن اسلامی اردکانی، عضو هیئت علمی دانشگاه ادیان و مذاهب در یادداشتی آورده است:

پنجه پای چپم به سنگی می‌گیرد و به سمت زمین شیرجه می‌روم. عینکم به جلو پرتاب می‌شود. دست‌هایم برابرم به زمین می‌چسبد و سر و سینه‌ام بالا می‌ماند. در همان حال سریع موقعیت خودم را ارزیابی می‌کنم. کف دست‌ها درد گرفته است. در تاریک و روشن غروب نگاهی به آنها می‌کنم. نشانی از زخم نیست. سریع بلند می‌شوم و خودم را می‌تکانم. عینکم را برمی‌دارم. ظاهرا اتفاقی نیفتاده است. به صحنه پشت سرم نگاه می‌کنم که چه شد افتادم. یک فرورفتگی کوچک در دل سنگ ایجاد شده است که پای من در آنجا گیر کرده بود. البته کفش کوهنوردی من «مقصر» است. چون کفی محکم و زمختی دارد که اصلا مناسب دویدن، آن هم در خط الراس کوه نیست. هنوز نمی‌توانم موقعیت کفشم را هنگام دویدن تشخیص دهم، چون کمی بزرگ است. پس «مقصر» اصلی مشخص شد: اول کفش و بعد سنگ. البته «زغال خوب» هم بی‌تاثیر نبوده است؛ در اینجا یعنی نسیم خوش غروب و کمی هم بی‌دقتی خودم. دوباره خودم را وارسی می‌کنم. نه، خبری نیست. فقط کف دست‌هایم آمیزه‌ای از درد و سوزش را دارد تجربه می‌کند. درد به خاطر سرماست و سوزش احتمالا ناشی از خراشیدگی سطحی است. به دویدن ادامه می‌دهم، البته با احتیاطی بیشتر. کم‌کم متوجه می‌شوم زانوهایم هم درد می‌کند و می‌سوزد. نگاهی می‌کنم و معلوم می‌شود که هر دو زانو کمی خراشیده شده‌اند. اما نه در حدی که مانع دویدن شود. پس می‌دوم و بعد از دو ساعت و ربع متوقف می‌شوم. برای امشب کافی است. می‌دانم اگر به کسی بگویم. پاسخ می‌دهد: «مگر زمین خدا را از تو گرفته‌اند که می‌روی بالای کوه می‌دوی؟» انگار که بالای کوه جزو اموال دولت است، نه خدا! بگذریم.

به افتادن‌هایم فکر می‌کنم. همه عمر افتاده و برخاسته‌ام. از اولین گام زدن و افتادن کودکانه که هیچ از آن ‌یادم نیست، تا افتادن از دوچرخه و پخش خیابان شدن و قلفتی کنده شدن پوست دست و گاه صورت. یا چسبیدن به ماشین‌هایی که گلگیرهای بلند و تیزی داشتند و می‌شد به آنها آویزان شد و پرت شدنی که گاه تا دم مرگ ممکن بود مرا ببرد. همچنین به افتادن‌های اجتماعی و غیره و غیره فکر می‌کنم. در آغاز افتادن‌های فیزیکی و بعد اجتماعی و عاطفی و باز الان دوباره دارد فیزیکی می‌شود. همین تابستان امسال در دماوند یک لحظه غفلت بود و افتادن و پارگی رباط زانو و سه ماه مراقبت و درمان. باز پنج سال قبل بود که در کوه افتادم و مچ دست چپم شکست و چند ماهی گرفتار آن بودم. هر چه تلاش می‌کنم که نیفتم، نمی‌شود. انگار بخشی از زندگی همین افتادن‌هاست.  همواره به من گفته‌اند مراقب باش نیفتی و هرگاه افتادم با نکوهش روبه‌رو شدم؛ از «مگر کوری؟» گرفته تا شکل‌های ظریف‌تر و نگاه‌های عاقل اندر سفیه. در واقع، انگار افتادن چیز بدی است و آدم باید بکوشد مثل مواد مخدر از آن دوری کند. ولی واقعیت زندگی چیز دیگری است. ما همواره می‌افتیم و می‌افتیم. چه افتادن‌های فیزیکی که با رفتن به مراکز اورژانس می‌توان حجم آن را دید و چه افتادن‌های اجتماعی که با دیدن آمار زندانیان می‌توان آن را تصور کرد و چه افتادن‌های عاطفی که کافی است سری به مراکز مشاوره بزنیم تا عمق آن را دریابیم.

افتادن در زندگی امری ناگزیر است. با این همه در سنت آموزشی ما یا فرهنگ خانوادگی به ما یاد نداده‌اند که اولا چگونه بیفتیم و مهم‌تر آنکه پس از افتادن چگونه برخیزیم و به راه خودمان ادامه دهیم. البته در رشته‌های خاصی مانند جودو، شیوه افتادن یا «افت»ها را تعلیم می‌دهند. در چتربازی هم شیوه افتادن را به هوانوردان یاد می‌دهند. ولی در زندگی روزمره نه. حال آنکه بیشتر افتادن‌ها در همین عرصه است. کاش بخشی از مهارت‌هایی که در مدارس تعلیم می‌دهند، شامل شیوه افتادن و برخاستن باشد.

منبع روزنامه اعتماد
گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.