هگل پس از بیان حماسیگری شعر فارسی، تداوم این شعر را ظهور شعر حماسی عاشقانه میداند و جالب اینکه مهمترین مصداق ظهور این نوع شعر را حکیم نظامی ذکر میکند. او متأثر از نظر خویش در باب آمیختگی اسطوره و واقعیت در شاهنامه، خمسه را نیز در آمیختن اسطوره و امر واقع بسیار شاخص میخواند لیک با این تفاوت که حماسههای نظامی عاشقانه است حماسه فردوسی نه لزوماً.
ردنا (ادیان نیوز) – هگل (گئورگ ویلهلم فریدریش هگل) (۱۸۳۱-۱۷۷۰) در اثر بسیار مهم خویش یعنی درسگفتارهایی پیرامون فلسفه زیباییشناسی که با عنوانphilosophy of fine Aft توسط برخی ناشران انگلیسی چاپ شده، منجمله انتشارات Themmes در سال ۱۹۹۹، ( در حالی که عنوان اصلی آن فلسفه زیباییشناسی است philosophie der Asthetik و نه هنرهای زیبا ) به بحث و تعمقی شگرف در باب برخی مکاتب و ابواب هنری میپردازد. مباحث این کتاب چهار جلدی که مجموعه درسگفتارهای این فیلسوف بزرگ آلمانی در دانشگاه برلین است، از سال ۱۸۲۳ آغاز و در دوره اول تا ۱۸۲۶ به مدت سه سال ادامه یافته و سپس در سال ۱۸۲۸ مجدداً آغاز و در سال ۱۸۲۹ خاتمه یافته است.
طبیعی است این تأمل و رویکرد هگل به هنر و زیبایی تابعی از روح بنیادین فلسفهاش باشد. یعنی مسئله روح مطلق و تقسیم جلوههای آن به فلسفه، دین و هنر. این تقسیم یکی از مهمترین کارهای هگل در نظام فلسفی اوست. به عبارتی هگل معتقد است روح یا ایده مطلق، اگر در پیکر مفاهیم دانسته شود «فلسفه» و اگر در متن شهودی دانسته شود که در اظهار خود از مفاهیم نیز بهره میجوید «دین» و اگر از طریق شهودی که زادۀ ادراک حسی و نوعی جلوه حسی است ظاهر شود، «هنر» است. به تعبیر هگل، هنر، نخستین وسیله یا رسانه در زندگی انسان محسوب میشود که در صدر تاریخ عمدتاً عامل وصول به حقیقت بود اما در مسیر حیات انسان، ظهور روح یا ایده در قالب تجسّم و تجلّی حسی (هنر) جای خود را به دین و سپس فلسفه میدهد. این معنا را مرحوم محمود عبادیان در کتاب زیباییشناسی به زبان ساده چنین بیان میکند: «لازم به توضیح است که حرکت آگاهی و حقیقتگرایی ذهن آدمی از حقیقت تجسمی (هنر) به حقیقت تصوری (دین) و سرانجام حقیقت انتزاعی (فلسفه) به معنای حذف مرحلههای زیرین نیست بلکه مرحلههای قبلی رسالت عمده خود را از دست میدهند و به جنبهای از مرحله برتر تبدیل میشوند»
هگل در این کتاب مهم چهار جلدی و با نیّت درک زیبایی و هنر، فلسفههای کانت، شیلر، وینکلمان و شلینگ را بدواً مورد بحث و بررسی قرار داده و به ویژه در کتاب اول نسبت زیبایی ایدهآل و رئال را شرح میدهد. او در کتاب دوم، سمبلیزم را محور بحث خود قرار داده و آن را در مشارب و مذاهب مختلف مورد توجه قرار میدهد از زرتشت تا هندوئیزم و از شعر اسلامی تا عرفان مسیحی. شرح دقیق هگل از مباحث نمادین شعر در هنر به حوزه کلاسیک کشیده میشود. در این بخش نیز هگل بحث مفصلی در ابواب مختلف کلاسیک دارد، موضوع بعدی او رمانتیسم است و بحثی جامع در باب آن و به ویژه موضوعات مهم مطرح در رمانتیسم. در جلد سوم به معماری پرداخته میشود و پس از آن به مجسمهسازی و نقاشی به ویژه در حوزه هنرهای رمانتیک و نهایت در جلد چهارم به موسیقی و هنرِ به شدّت همراه آن شعر پرداخته و در ادامه تعیین گونههای مهم شعر یعنی شعر حماسی، تغزلی و دراماتیک.
هگل در پرداخت هنری خویش به موسیقی، معماری، نقاشی، پیکرهتراشی و شعر گاه جهان شرق را نیز مورد توجّه قرار میدهد. به عنوان مثال در جلد دوم و پس از بحث در باب شعر هندی (به ویژه با تأمل در کتاب بهگودگیتا که یکی از لطیفترین بخشهای حماسه بزرگ مهابهاراتا است) به بحث در باب شعر اسلامی پرداخته و با تأمل بر مبحثی بنیادی یعنی پانتهئیسم (یا وحدت وجود) ایرانیان را دارای ذهنی آزادهتر در شرح این مسئله غامض عرفانی میداند.
وی با شرح جذاب از کنش شاعر در اشتیاق به مشاهده ملکوت، مولانا جلالالدین رومی را میستاید: «از آن جایی که شاعر مشتاق مشاهده ملکوت در هر چیزی است و در واقع آن را رؤیت میکند لذا در قبال آن شخصیت خود را فدا میکندو به یکسان فطریت ملکوت را در وجود باطنی که بدین طریق گسترش یافته و آزاد شده است را درک میکند و در نتیجه در او این درون بودگی روشن، این بخت مساعد آزادانه و این سعادت پرهیاهو که خصلت نمای انسان شرقی است پا میگیرد. او با انکار غرابت خویش خود را بالکل در لایتناهی مطلق مستغرق میسازد و در همه چیز تصویر و حضور ملکوت را احساس میکند و باز میشناسد، چنین خود نفاذیافتگی به وسیله لاهوت و حیات سکر آورنده نشاطانگیزی در خدا همانا به عرفان مینماید. در این رابطه جلال الدین رومی بیش از همه میبایست مورد تمجید قرار گیرد… از طرف دیگر عمق احساس آزادانه و شادمانه خاص اهالی مشرق زمین به ویژه ایرانیان مسلمان است که آشکارا خویش را فدای خدا و و هر چیز قابل ستایش میسازند (جلد دوم درسگفتارهایی پیرامون فلسفه زیباییشناسی ص ۴۸۹) حافظ نیز در تیررس تحقیق عمیق هگل قرار دارد به ویژه در شرح ابیاتی چون:
میان گریه میخندم که چون شمع اندرین مجلس زبان آتشینم هست و لیکن در نمیگیرد
و یا
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
هگل در شرح این ابیات به ویژه توجّه به ذوق لطیف ایرانیان نکته نغزی دارد: «در حالی که اگر ما در اشعارمان از گل، بلبل و می سخن میگوئیم، این امر خود را به مفهوم بالکل متفاوت و بیشتر ملالآوری نشان میدهد [و] گل برای ما به مثابه زیب و زیور «مزین به گل سرخ» و غیره به کار میرود، یا صدای بلبل را میشنویم و عواطف متشابهای را در ما برمیانگیزد، باده مینوشیم و آن را دافعه دغدغه خاطر مینامیم، اما در نزد ایرانیان گل، تصور یا زینتی صرف و هیچگونه نمادی نیست. گل برای شاعر بسان چیزی دارای روح به مثابه نگار موعود ظاهر میشود و [او] همراه با روحش در جان و روان گل جذب میشود.» (همان ۴۹۱)
هگل در کتاب چهارم و به ویژه در باب اشعار حماسی، مجدد به ایرانیان و شعرای بلند مرتبهاش، منجمله حکیم نظامی باز میگردد. از دیدگاه هگل، شعر عربی پیش از ظهور اسلام (معلقات) شعری واقعی است زیرا در متن آن مفاهیمی چون شرف قبیله، شور انتقام، مهماننوازی، عشق، احسان، اندوه و عطش ماجراجویی برجسته شده و جهان شعری پالوده میشود از مفاهیمی چون اسطوره، خدایان، شیاطین، اجنه، پریان و دیگر موجودات شرقی. اما پس از ظهور اسلام، شعر تعلیمی جای خود را به اشعار جاهلی میدهد و به ویژه در حوزه حماسه شاعران بلند مرتبهای ظاهر میشوند چون فردوسی بزرگ. هگل میگوید: «در آغاز این شکفتگی با شعر حماسی روبرو میشویم که دستکم در موضوع، خود را به دورترین گذشته افسانهها و اساطیر باستانی ایرانی به عقب میبرد، و به روشی حدیثی از آغاز تا انجام ازمنه پهلوانی، درست تا آخرین روزهای ساسانیان، به ما عرضه میشود. این اثر جامعالاطراف که از باستان نامه مأخوذ شده است، همانا شاهنامه فردوسی، دهقانزادهای اهل طوس است.» اما هگل قادر نیست تحلیل کند و تشخیص دهد چرا شاهنامه تلفیقی از حماسه و تاریخ است. تلفیقی از افسانههای ایران باستان (منجمله رستم) و وقایعی تاریخی چون حکومت ساسانیان: «معهذا حتی نمیتوانیم این شکل را حماسهای واقعی بنامیم، زیرا به مثابه محور خود فاقد عمل انفراداً خود بستهای است. با گذشت قرون هیچ کسوت ثابتی نه در دوران و نه در محل، و به ویژه در قدیمیترین چهرههای اسطورهای وجود ندارد و شعائر مشوشکننده در هم بر فراز دنیایی خیالی گشت میزند و آنچنان مبهم بیان میشود که غالباً نمیدانیم آیا با افراد سر و کار داریم یا با کل طایفه، در حالی از طرف دیگر چهرههای واقعی تاریخی مجدداً نمودار میشوند.» هگل به تطبیق بازنمایی مفاهیم در شعر عرب جاهلی با ایرانی مسلمانی چون فردوسی میپردازد. وی ضمن اینکه اذعان میکند فردوسی از آزادی بیشتری در بیان مفاهیم برخوردار بود اما معتقد است شاعر در بیان حماسه میبایست از برخی امور حذر میکرده که نکرده: «شاعر به عنوان یک مسلمان در بررسی موضوعاش از آزادی بیشتری برخوردار بود، معهذا دقیقاً به خاطر این آزادی فاقد آن صلابت در تصاویر جداگانه بود که سرودهای پهلوانی تازی اصیل را متمایز میساخت و در نتیجه فاصلهاش از دنیای محو شدۀ طولانی افسانهها، آن هوای تازۀ حیات بلاواسطه که مطلقاً در حماسهای ملی ضروری است را فاقد بود.» (همان)
هگل اما پس از بیان حماسیگری شعر فارسی، تداوم این شعر را ظهور شعر حماسی عاشقانه میداند و جالب اینکه مهمترین مصداق ظهور این نوع شعر را حکیم نظامی ذکر میکند: «شعر فارسی در دنبالۀ بعدی هنر حماسه، در حماسههای عشقی با بیشترین لطافت و مقدار زیادی ملاحت ادامه پیدا کرد که در آن به ویژه نظامی ۱۲۰۲۱۱۴۱ میلادی از اشتهار برخوردار شد. و یا اینکه، با تجربهای غنی از زندگی، به اشعاری اخلاقی تبدیل شد، اشعاری که سعدی ۱۲۹۱۱۱۸۴ دنیا دیده در آن استاد بود» (همان)
اما چرا نظامی مهمترین مثال هگل در بیان شعر حماسی عاشقانه است؟
چنانکه میدانیم جمالالدین ابومحمّد الیاس بن یوسف بن زکی بن مؤیَّد، متخلّص به نظامی و نامور حکیم نظامی، شاعر و داستانسرای بزرگ ایرانی در سال ۵۳۵ زاده و در سال ۶۰۷ ه. ق وفات نمود. یعنی در اوایل قرن هفتم. بنابراین سترگترین اثر خویش یعنی خمسه نظامی (شامل مخزنالاسرار، خسرو و شیرین، لیلی و مجنون، هفت پیکر و اسکندرنامه) را در سالهای پایانی قرن ششم و اوایل قرن هفتم سرود. این یعنی نزدیک به ۱۸۰ سال پس از سرودن شاهنامه توسط حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی که متولد ۳۲۹ و متوفی ۴۱۶ هجری قمری بود. رویکرد مشابه نظامی در انتخاب موضوعات و اشخاصی خاص که قابلیت قرار گرفتن در متن حماسه و اسطوره را دارا هستند، محتمل میتوانست مبنای تحلیل هگل در رسیدن از ادبیات حماسی فردوسی به حماسههای عاشقانه نظامی باشد. نوع شعر نظامی چون اشعار مولانا و سنایی و عطار که اشعاری کاملاً تعلیمی و اخلاقی است، نیست. نظامی در خمسه خویش مرز میان افسانه و واقعیت را آن چنانکه شعرای دیگر جدّی میانگارند جدّی نمیانگارد فلذا عامدانه به سراغ احوال و اشخاصی میرود که در مرز میان افسانه و واقعیت قرار دارند. به عنوان مثال داستان خسرو پرویز و پسرش شیرویه و بهرام و… واقعی است اما داستان فرهاد کوهکن نیز واقعی است؟ فرهاد جلوهای از ظهور حماسه متکی بر عشق نیست؟ توجّه کنید که هگل از اشعار حماسی عاشقانه سخن میگوید و نه از شعر عاشقانه.
لطایف موجود در متن هفت پیکر تا چه حد امکان تحقق در جهان واقع را داشته؟ کشتن بهرام اژدها را، نوعی ظهور افسانه در واقعیت و به تبع آن کمرنگ کردن نسبت میان افسانه و واقعیت نیست؟
از میان دو شاخهای خدنگ جست مقراضه فراخ آهنگ
در کمان سپید توز نهاد بر سیاه اژدها کمین گشاد
اژدها دیده باز کرده فراخ کآمد از شست شاه تیر دو شاخ
هردو چشمه در آن دو چشم نشست راه بینش برآفرینش بست
بدو نوک سنان سفته شاه سفته شد چشم اژدهای سیاه
چونکه میدان بر اژدها شد تنگ شه درآمد به اژدها چو نهنگ
ناچخی راند بر گلوش دلیر چون بر اندام گور پنجه شیر
اژدها را درید کام و گلو ناچخ هشت مشت شش پهلو
بانگی از اژدها برآمد سخت در سر افتاد چون ستون درخت (هفت پیکر نظامی)
این داستان آیا ظهور افسانههای خلاقانه ایران باستان و تلاش برای تطبیق آن افسانهها با برخی واقعیات نبوده است؟
هگل متأثر از نظر خویش در باب آمیختگی اسطوره و واقعیت در شاهنامه، خمسه را نیز در آمیختن اسطوره و امر واقع بسیار شاخص میخواند لیک با این تفاوت که حماسههای نظامی عاشقانه است حماسه فردوسی نه لزوماً.
ج: پایان سخن، ذکر ابیاتی از حکیم نظامی در ابتدای هفت پیکر است که در آن حکیم و شاعر بلند پایه ایرانی خود را به رسایی و زیبایی مینمایاند:
هر چه هست از دقیقههای نجوم با یکایک نهفتههای علوم
خواندم و سِر هر ورق جستم چون ترا یافتم ورق شستم
همه را روی در خدا دیدم در خدا بر همه ترا دیدم
ای به تو زنده هر کجا جانیست وز تنور تو هر کرا نانیست
بر در خویش سرفرازم کن وز در خلق بینیازم کن
نان من بیمیانجی دگران تو دهی رزق بخش جانوران
چون به عهد جوانی از بر تو بر در کس نرفتم از در تو
همه را بر درم فرستادی من نمیخواستم تو میدادی
چون که بر درگه تو گشتم پیر ز آنچه ترسیدنیست دستم گیر
چه سخن کاین سخن خطاست همه تو مرائی جهان مراست همه
من سر گشته را ز کار جهان تو توانی رهاند باز رهان
در که نالم که دستگیر توئی در پذیرم که درپذیر توئی
راز پوشنده گرچه هست بسی بر تو پوشیده نیست راز کسی
غرضی کز تو نیست پنهانی تو بر آور که هم تو میدانی
از تو نیز ار بدین غرض نرسم با تو هم بی غرض بود نفسم
غرض آن به که از تو میجویم سخن آن به که با تو میگویم
راز گویم به خلق خوار شوم با تو گویم بزرگوار شوم
ای نظامی پناهپرور تو به در کس مرانش از در تو
سر بلندی ده از خداوندی همتش را به تاج خرسندی
تا به وقتی که عرض کار بود گرچه درویش تاجدار بود