خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

گسترده دین در آرای کنفوسیوس

به هر اندازه­ ای که کنفوسیوس دین­گرا بوده باز به هیچ روی به خطاناپذیری یا علم مطلق خویش در مورد سرشت غایی جهان قائل نبوده است.

ردنا (ادیان نیوز) – یکی از مهم­ترین ابهاماتی که درباره کنفوسیوس و آیینش وجود دارد این است که آیا وی انسانی دین­گرا بوده است و نگاهی ماورایی به جهان و انسان و اعمال داشته یا خیر. با نگاهی به کتاب­های منسوب به کنفوسیوس به ویژه مکالمات می­توان دریافت که نگرش کنفوسیوس نسبت به دین مسئله پیچیده­ای است و نمی­توان بواسطه آنها به جوابی روشن و بی چون و چرا دست یافت.  برخی می­پندارند وی به هیچ وجه مبلغ دینی نبوده و مانند پیامبران ادیان ابراهیمی از جانب یک خالق متشخص برای هدایت مخلوقات به زمین فرستاده نشده است. حتی با توجه به سخنان وی در کتاب مکالمات می­توان نتیجه گرفت که در برخی موارد کنفوسیوس نسبت به دین و مسائل مربوط به آن روی خوشی نشان نمی­دهد و با اکراه سخن می­گوید. اگرچه در مورد راهی که انسان باید آن را بپیمایند سخنان زیادی منسوب به وی است اما به گفته یکی از شاگردانش، وی درباره “دائوی آسمان” سخن به میان نمی­آورده است. (مکالمات ۵.۱۲)  شاگرد دیگری پرسید انسان چگونه باید به ارواح خدمت نماید؟ کنفوسیوس گفت:”تو هنوز قادر نیستی به انسان­ها خدمت کنی چگونه می­توانی به ارواح خدمت نمایی؟”( مکالمات ۱۱.۱۱) شاگرد در خصوص مرگ پرسید استاد پاسخ داد :”تو هنوز زندگی را نمی­فهمی چگونه می­توانی مرگ را درک کنی؟” با توجه با این جملات و جملات دیگر مکالمات حتی این ادعا مطرح شده است که کنفوسیوس راهی ریاکارانه را در این زمینه در پیش گرفته است. برخی گمان کرده­اند که وی در واقع شک­گرا یا حتی ملحد بوده است اما به دلیل ترس یا به دلایل دیگر از در میان گذاشتن حقیقت با شاگردانش پرهیز می­کرده است. عباراتی در مکالمات وجود دارد که این دیدگاه را به چالش می­کشاند. (Creel,1953,43)

کنفوسیوس در جملات زیادی از آسمان خدای اصلی چینی ­ها سخن می­گوید. در حقیقت گویا کنفوسیوس چنین می­پنداشته که آسمان ماموریتی به او تفویض کرده که دردهای مردم چین را درمان کند و خود نیز امید آن داشته که آسمان او را در این کار همراهی نماید. (مکالمات ۹.۵) در جایی کنفوسیوس در ناامیدی فریاد بر می­آورد که هیچ کس نیست که حرف او را درک کند و در ادامه می­افزاید:” اما آسمان حرف مرا درک می­کند.” (مکالمات ۱۴.۳۷)

کنفوسیوس از واژه “آسمان” چه استنباطی داشته؟ البته مقصودش وجودی انسان­گونه نبوده است. در زمان کنفوسیوس به ندرت در مورد آسمان چنین تصوری داشتند و دلیل قطعی در دست است که کنفوسیوس هم چنین تصوری از آسمان نداشته است اگر به نوع اشارات کنفوسیوس به آسمان نگاه کنیم می­توان دریافت که در نظام فکری کنفوسیوس این واژه یک قدرت مبهم اخلاقی در جهان است. بیشترین تاکید کنفوسیوس بر تلاش فردی است اما به نظر می­رسد امیدوار بوده که آسمان هم به کسانی که به خویشتن یاری می­رسانند یاری رساند. اما حتی به این هم نمی­توانست امید بندد زیرا در جایی با حزن و تاسف گفته که انسان­های شریر غالباً موفق می­شوند و تلاش­های انسان­های خوب گاه سودی در پی ندارد. با وجود این مفهوم آسمان به او این احساس را می­داد یک جایی به یک نحوی قدرتی هست که در کنار آدم تنهایی که برای حق و راستی می­کوشد ایستاده است. (Rodney L. Taylor, 1990, 53-64)

دین آن روزگار در مورد زندگی پس از مرگ سخنی به میان نیاورده است و در نهی از بدی و امر به نیکی هم کمتر اشاره کرده است. کنفوسیوس در این مورد موضعی اتخاذ نکرده است و در بسیاری از جنبه­ ها به تندی از دین سنتی ناامید شده و آن را کنار گذاشته است. اما چنانچه عادت اوست و به این ترک سنت­های خود توجه نمی­دهد، به طوری که این ترک سنت­ها گاه نادیده گرفته می­شوند. عموماً قربانی معامله­ای پایاپای قلمداد می­شد که در طی آن چیزهای بسیار زیادی به امید دریافت رحمت و برکت فراوان برای نیاکان و سایر ارواح قربانی می­شد. کنفوسیوس این شیوه نگرش را محکوم می­کرد. او معتقد بود که قربانی­های سنتی باید انجام شوند اما به همان حال و هوایی که انسان نسبت به دوستانش ادب و احترام دارد یعنی نه بدان علت که شخص در انتظار دریافت صله­ای از ارواح است بلکه بدین دلیل که خودِ عمل، کار صحیحی است. به درستی نمی­توان دریافت که آیا کنفوسیس معتقد بود که ارواح رحمت و برکت عطا می­کنند یا خیر. (Fingarette,1998,71-76)

مقام فرمانروا کاملا متضمن معانی دینی است. شاه پسر آسمان خوانده می­شد و اعتقاد بر این بود که اربابان فئودال به یاری و مساعدت نیاکان اصیل و قدرتمندشان حکومت می­کنند نیاکانی که در آسمان­ها زندگی می­کردند و از آنجا بر تقدیر بازماندگان خود نظارت داشتند. این عقیده از حق انحصاری اشراف پشتیبانی می­کرد، زیرا هیچ فرد عامی -هر قدر هم که با لیاقت و باکفایت بود- نمی­توانست به تاج و تختی دست یابد که این­گونه از حمایت آسمانی برخوردار باشد. کنفوسیوس به این دیدگاه سنتی حمله نکرده و درباره آن سکوت می­کند. در عوض حق فرمانروایی را یکسره به شخصیت و توانایی و تحصیلات یک حاکم- بدون توجه به تبارش- موکول نمود و تاکید کرد که یکی از شاگردانش که وارث خاندان فرمانرا نبود شایسته تاج و تخت پادشاهی است. (مکالمات ۶.۱۱)

اگر چه کنفوسیوس به برخی از عقاید دینی باور داشت اما به نظر نمی­رسد که آنها را پایه و اساس اندیشه­ اش قرار داده باشد. او درباره دستیابی به حقیقت غایی هیچ ادعایی نداشت و با روش مشاهده و تحلیل، آرام آرام به سوی حقیقت پیش می­رفت. به اعتقاد وی انسان باید “بسیار بشنود آنچه را مشکوک است به کناری نهد و درباره باقی چیزها به احتیاط لازم سخن گوید. بسیار ببیند اما آنچه را معنای روشنی ندارد به کناری نهد و با توجه به باقی چیزها با احتیاط رفتار نماید.” (مکالمات ۲.۱۸) او در مورد نائل شدن به حقیقت از طریق گونه­ای درخشش ناگهانی شهود عرفانی سخنی نگفته است. برعکس با صراحت عنوان کرده که مراقبه صرف به خرد منتهی نمی­شود. (مکالمات ۱۵.۳۰) همچنین گفته است :”بسیار شنیدن آنچه نیکوست برگزیدن و از آن پیروی نمودن و بسیار دیدن و به خاطر سپردن. این­ها گام­هایی هستند که به واسطه آنها می­توان به شناخت دست یافت.” (مکالمات ۷.۲۷)

بدین ترتیب می­توان نتیجه گرفت که به هر اندازه­ ای که کنفوسیوس دین­گرا بوده باز به هیچ روی به خطاناپذیری یا علم مطلق خویش در مورد سرشت غایی جهان قائل نبوده است. وی می­کوشید ساختاری از مفاهیم را بنیان نهد که دوام آورد و آنقدر مستحکم باشد که بتوان بنای آزادی و سعادت بشر را بر آن استوار ساخت. برای این کار کنفوسیوس می­بایست بنای مذکور را با مصالحی بسازد که سالم و بی­عیب هستند. و او خود به این سلامت مصالح امیدوار بود بلکه تقریباً می­دانست که سالم و بی­عیب هستند. از این رو نه عقاید الهیاتی را مبنای کار خود کرد و نه امید­های دینی را بلکه اساس را بر سرشت انسان جامعه نهاد آنگونه که خود مشاهده می­کرد. (Rodney L. Taylor, 1990,53-64)

شاید بتوان گفت کنفوسیوس بیش از هر متفکر مشهور دیگری اصول اخلاقی را از متافیزیک جدا کرده است. [L2] ماکس وبر بیان می­دارد:”آیین کنفوسیوس به معنای نبود هرگونه متافیزیک و تقریباً هرگونه باقیمانده پناهگاه­های دینی آنچنان عقل باور است که در دورترین سرحد آن چیزی ایستاده که احتمالاً بتوان آن را گونه­ای اخلاق “دینی”  نامید. در عین حال آیین کنفوسیوسی به لحاظ فقدان و رد تمام معیارهای غیر سودباور عقل­گراتر و هوشیارتر از هر نظام اخلاقی دیگری است و احتمالاً تنها استثنا در این مورد دستگاه اخلاقی بنتام است.” Greth and Mills, 1958, 293

کنفوسیوس اصول اخلاقی خویش را بر مبنای سرشت بشر و جامعه استوار کرد. اما سرشت بشر و جامعه چیست؟ بدیهی [L3] است که این پرسش مهم است و اگر کنفوسیوس کوشیده بود به شکلی شتاب­زده یا جزم­اندیشانه به آن پاسخ دهد رویکرد تجربی وی چیزی بیش از دعوی و تظاهر از آب در نمی­آمد که  البته او چنین نکرد. برعکس منسیوس، نمی­گفت که سرشت انسان “خوب” است از سوی دیگر مانند شونزی باور نداشت که ذات بشر “بد” است. نتیجه­گیری­های این دو متفکر اخیر در عین حال که با یکدیگر مخالفتند در این نکته اشتراک دارند که هر دو اصلی کلی تعمیم یافته­اند و پیامدهایی به بار می­آورند که بناکنندگان آنها هم احتمالاً به آنها قائل نبوده­اند. Greth and Mills, 1958, 293-294

کنفوسیوس به واقعیت عینی و ملموس نزدیک­تر بود. شاید مهم­ترین دیدگاه او درباره انسان­ها این بود که انسان­ها اساساً با هم برابرند. احتمالاً این که او خود در بحران و محرومیت به دنیا آمده بود – وضعی که می­خواست از آن فرا رود- در این نتیجه­گیری بی­تاثیر است. وی همچنین دریافته که انسان­هایی که مدعی به ارث بردن درجه­ای رفیع و شخصیتی اصیلند غالباً همانند چارپایان یا احمق­ها رفتار می­کنند حال آنکه دیگرانی که فاقد این امتیازات هستند، اغلب به شیوه­ای رفتار می­کنند که بیشتر سزاور احترام و تحسین است. همچنین دریافته است که تمامی انسان­ها هر قدر هم که تعریفشان از سعادت متفاوت باشد خواهان سعادتند. از آنجا که در پیشینه کنفوسیوس هیچ گونه عقیده فلسفی یا دینی وجود نداشت که بر سعادت یا آرزوی نیل به سعادت مُهر بدی زده باشد، وی باور داشت تا آنجا که ممکن است انسان­ها باید آنچه می­خواهند داشته باشند اما دائما می­دید مردم ابدا سعادنمند نیستند انبوه خلایق در فقر و تنگدستی به سر می­بردند، گاه از گرسنگی جان می­باختند، در جنگ یا بر دست اشراف تلف می­شدند. حتی اشراف هم از زندگی خود لذتی نمی­بردند. پس اینجا یک هدف مشخص وجود داشت و آن سعادت انسان­ها بود. از همین جاست که کنفوسیوس حکومت خوب را حکومتی تعریف می­ کند که مردمان خویش را سعادتمند گرداند. (مکالمات ۱۳.۱۶)

منبع عماد محصل یزدی
گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.