شاید بتوان جریان صوفیه و دراویش را اولین نمونه ایجاد حرکت موازی با اهلبیت(ع) دانست که با هدف درست کردن قطب معنوی موازی با اهلبیت(ع) تأسیس و در دوره بنیالعباس به صورت رسمی تئوریزه شده و به جریان تبدیل شد.
ردنا (ادیان نیوز) – یکی از کهنهترین مکرهایی که از قدیم جریان باطل برای تحت الشعاع قرار دادن و تضعیف نقطه کانونی قدرت جبهه حق، به کار برده است جریان ایجاد نمونههای موازی با پوسته مشابه و محتوای متضاد با جریان حق است؛ به این معنی که زمانی که اقبال عمومی به نقطه کانونی قدرت جبهه حق یعنی علم متقن و معنویت صحیح ولی الله یعنی امام معصوم زیاد میشود و عموم جامعه به مرور از تعالی و رشد در حاکمیت باطل ناامید میشوند جریان باطل یک جریان موازی درست میکند که شعارهایش با جریان حق یکی است اما تعریفش از آن شعارها و فرایندی که برای عینیت آن آرمانها ترسیم مینماید کاملا در تضاد با جبهه حق است.
شاید بتوان جریان صوفیه و دراویش را اولین نمونه ایجاد حرکت موازی با اهلبیت(ع) دانست که با هدف درست کردن قطب معنوی موازی با اهلبیت(ع) تأسیس و در دوره بنیالعباس به صورت رسمی تئوریزه شده و به جریان تبدیل شد.
تاریخچه تفکرات صوفیانه را شاید بتوان به قبل از اسلام برگرداند؛ چه اینکه رهبانیت چیزی شبیه تصوف بوده و از لحاظ بسیاری از منشها با یکدیگر همگام هستند. مرحوم جزایری(ره) در مورد ریشههای تصوف مینویسد:
این کلمه نخست برگروهی از حکمای کج اندیش و منحرف اطلاق می شد، سپس برگروهی از زنادقه و بی دینان هندو و براهمه استعمال شد و پس از اسلام برگروهی از کژاندیشان مثل حسن بصری،سفیان ثوری و ابوهاشم کوفی و همفکرانشان که از نظر فکر واندیشه در مقابل اهلبیت عصمت و طهارت قرار گرفته بودند، اطلاق شد[۱].
جرقههای تصوف در اسلام بلا فاصله بعد از رسولخدا(ص) زده شد و عدهای با غلو در حق اهلبیت(ع) خواسته یا ناخواسته بذر تصوف را در میان مسلمین پاشیدند؛ اما آنچه به صورت متقن در اختیار است این است که تئوریزه کردن تصوف و تبدیل آن به جریان در قرن دوم هجری توسط “ابوهاشم کوفی” انجام پذیرفت؛امام صادق(ع) در مورد عاملیت ابوهاشم کوفی در تئوریزه کردن صوفیه میفرماید:
او فردی بسیار فاسد العقیده است؛ وی همان کسی است که مذهبی را به نام صوفیه پایهگذاری و تأسیس کرد و آن را راه فراری برای عقیده خبیث و فاسد خودش قرار داد.[۲]
مرحوم محقق اردبیل در مورد پایه گذاری صوفیه مینویسد:
به نقل از شیعه وسنی، اولین کسی را که صوفی نامیدند ابوهاشم کوفی بود، چون او مانند رهبانان جامه های پشمینه درشت میپوشید؛ آن ملعون مثل نصاری قائل به حلول و اتحاد بود.[۳]
البته شخصیتهای دیگری چون سفیان ثوری و حسن بصری نیز در گسترش تفکرات صوفیانه بیتاثیر نبودند؛ تا آنجا که برای اثبات حقانیت خود به مناظره با اهلبیت(ع) میپرداختند و اگر چه مغلوب منطق متقن اهلبیت(ع) میشدند ولی باز به همان روش و منش خود ادامه داده و مردم را به جای دعوت به مسیر حق به خود دعوت میکردند.
نکته جالب توجه این است که صوفیان از گذشته تا کنون به تلوّن خلوت و جلوت[۴] گرفتارند و پَسِ پردههایشان با آنچه در ظاهر مینمایند زمین تا آسمان فرق دارد؛ به عنوان مثال سفیان ثوری از اقطاب صوفیه در ملاقات با امام صادق(ع) به جامه و پیراهن لطیف حضرت ایراد گرفته و میگوید این لباس، لباس مناسب شما نیست و سیره علی(ع) پوشیدن لباسهای پشمینه و خشن بوده است امام پس از پاسخی مفصل و متقن به سفیان صوری میفرماید:
نزدیک من بیا! او پیش حضرت آمد. حضرت پیراهن پشمی و زبر سفیان را کنار زد و پیراهن ابریشمی را که سفیان در زیر لباسهای خود به تن کرده بود، به اونشان داد و آن گاه فرمود: سفیان! نگاه کن که در زیر این پیراهنهای نازک که به تن دارم، چه می بینی؟ سفیان با تعجب دید که آن حضرت پیراهن پشمی زبری در زیر لباسهای خود به تن کرده است. امام(ع) فرمود: سفیان! این لباس زیرین را برای خدا به تن کردهام وپیراهن دیگر را جهت اظهار نعمت پروردگار پوشیدهام.[۵]
فرقه های صوفیه
جریان صوفیه در طول تاریخ خود به فرقههای متعددی تبدیل شده و هر کدام از این فرق اگر چه اشتراکاتی در انحراف دارند اما اختلاف در منافع باعث شده است تا هر کدام نام و طریقتی را برای خود برگزینند و همین اختلاف باعث شده است در موارد زیادی علی رغم شعار صلح کلی که میدهند به دفع و نفی یکدیگر بپردازند.
اویسیه، حیدریه، طریقت خاکساریه، شاذلیه، نقطویه، ذهبیه و نعمت اللهی گنابادی از جمله فرق فعال صوفیه هستند؛ اما در این بین فرقه نعمت اللهی گنابادی در سالهای حکومت طاغوت با نزدیک شدن به کانون قدرت و پس از انقلاب با حمایت برخی از کشورها و جریانهای خارجی توانسته است تا به عنوان اصلیترین، فعالترین و سیاسیترین فرقه صوفیه در کشور به فعالیت بپردازد.
این فرقه دارای سلسلهای از مشایخ است که سر سلسله آن به شاه نعمت الله ولی میرسد؛ در مورد شخصیت شاه نعمت الله ولی حرف بسیار است؛ اما بر خلاف نعمتاللهیهایی که الان در بیدخت گناباد و بخشهای دیگری از ایران هستند و در پوشش عشق به امیرمؤمنان(ع) پیگیر منافع خود میباشند، شاه نعمت الله ولی از لحاظ مذهب سنی مذهب بوده و به خلافت بلافصل امیرمؤمنان علی(ع) قائل نبوده است و بر این مدعا اسناد بسیار زیادی موجود است که از آن جمله میتوان به ارادت زائد الوصف و خدمت هفت ساله او به “شیخ عبدالله یافعی” از بزگان فرقه شافعی، از فرق اهل سنت اشاره کرد؛ با توجه به اعتقاد راسخ شاه نعمت الله به این شخصیت بعید است از مذهب او تخلف کرده و مذهبی غیر از مذهب مراد خود انتخاب نموده باشد.[۶] از طرفی ادعای شاه نعمت الله ولی در مورد نسبت خرقه اش به احمد غزالی و حسن بصری از بزگان اهل سنت نیز میتواند مؤید مدعای غیر شیعه بودن شاه نعمت الله ولی باشد.[۷]
فعالیتهای سیاسی دراویش گنابادی
دراویش گنابادی که اصلیترین فرقه از فرق پنجگانه دراویش نعمت اللهی هستند از پیش از انقلاب به فعالیتهای سیاسی مشغول بوده و با جریان “نهضت آزادی” و “جبهه ملی” همکاریهای گسترده داشتهاند و در اکثر جلسات مهم و تصمیمساز این جریانها در قبل و بعد از انقلاب حضور پررنگ داشتهاند؛ این جریان به صورت ویژه از طرف فرانسویها حمایت شده و به همین منظور کمیتهای ویژه تحت عنوان “کمیته بین المللی حمایت از حقوق دراویش” را تاسیس نموده تا از این رهگذر در دادگاههای بین المللی علیه نهادهای رسمی کشور اقامه دعوا نمایند. این فرقه در جریانهای انتخاباتی بعد از انقلاب معمولا به حمایت از کاندیداهای جریان اصلاحات پرداخته و با حمایت گسترده از عوامل فتنه ۸۸ سعی نمودند تا در دولت بعد از کودتای رنگی نافرجام ۸۸ جایگاهی برای خود ترسیم نمایند؛ اما با هوشیاری رهبری اندیشمند انقلاب و دقت مردم با خنثی شدن فتنه ۸۸ آرزوهای سیاسی آنان برباد رفته و برای مدتی به انزوا رفتند.
در طول تاریخ پس از انقلاب این جریان در مواردی اقدام به ایجاد فتنههای سیاسی با پوشش فرقهای نمودهاند که در آخرین مورد چند سال پیش فتنه خیابان پاسداران تهران را به راه انداختند که منجر به شهادت تعدادی از اعضای نیروی انتظامی و عروج شهید محمد حسین حدادیان گردید.
در کل با توجه به اسناد موجود که چندان سری هم نیستند امروز میتوان ادعا کرد که دراویش گنابادی بیش ازآنکه یک فرقه مذهبی باشند یک حزب سیاسی تحت حمایت دستگاههای اطلاعاتی کشورهای خارجی هستند.
پینوشتها:
[۱] امام صادق(ع) و اندیشه های صوفیان، فرهنگ کوثر، تیر ۱۳۷۹، شماره ۴۰
[۲] حدیقه الشیعه، ص ۵۶۴.
[۳] حدیقه الشیعه، ص ۵۶۰.
[۴] دو رویی و دو رنگی
[۵] ذرایع البیان، ج ۲، ص ۴۸.
[۶] رساله در سیر حضرت نعمت الله ولی، ترجمه احوال شاه نعمت الله کرمانی، ص۲۸۰.
[۷] دیوان شاه نعمت الله ولی، ص۳۶۹.