آن روز حنانه یا کنار آقابود یا با ایشان بازی میکرد و هر از گاهی در گوش آقا چیزی میگفت و هر دو با هم میخندیدند، اصلا احساس غریبی نمیکرد، انگار که در خانه خودمان هستیم.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، مادر پیراهن سفید و خالداری را بر تن دختر خردسالش میکند و کمی از عطری که همسرش هدیه داده را روی چادر او میزند تا بوی بابا هم در یک دیدار بزرگ و معنوی همراهشان باشد.
لحظه دیدار فرا میرسد، قرار است تعدادی از خانواده شهدای مدافع حرم با رهبر انقلاب دیدار کنند. پس از صحبتهای رهبر انقلاب، گفتوگوی دو طرفه خانوادههای شهدا با آقا شروع میشود.
حنانه در دیدار با امام خامنهای یک دختر سه ساله بود ولی حالا ۵.۵ ساله است، او هر روز عکس خودش با رهبر انقلاب را در بغل گرفته و ایشان را بوس میکند، روی پاهایش میخواباند و لالایی میخواند، حنانه دلش میخواهد تا دوباره به دیدار رهبر معظم انقلاب برود
نوبت به مادر و دختر خردسالش که میرسد، جلو میروند تا با آقا صحبت کنند. آقا از دخترک میپرسند: اسم شما چیست؟ پاسخ میدهد: «حنانه» و بعد هم میرود و مینشیند. اما کمی بعد انگار یادش میآید که میخواسته برای آقا شعر بخواند. آقا به زبان ترکی میگویند: عیبی ندارد، بخوان. حنانه دوباره میرود و میایستد جلوی آقا و شروع به شعر خواندن میکند: «یه توپ دارم قِل قِلیه؛ سُرخ و سِفید و آبیه…»
«حنانه»، همان دختر خردسالی است که چندی پیش تصویرش با رهبر انقلاب منتشر شد و مورد توجه رسانهها قرار گرفت.
خانم مهدیه قنبری مادر حنانه ۵.۵ ساله و همسر شهید مدافع حرم «روحالله طالبیاقدم» است، یک ظهر بهاری را با او همکلام میشویم تا از شیرینکاریهای حنانه در نزد رهبری و شهادت همسرش بگوید.
خانم قنبری ساکن شهرستان مرند است و در سال ۱۳۸۹ با شهید طالبی اقدم عقد کرده و در سال ۹۲ با یک مراسم ساده و با سلام و صلوات زندگی مشترکشان را با هم آغاز کردند که ثمره این زندگی «حنانه» است.
«روحالله طالبیاقدم» در سال ۱۳۹۴ و زمانی که حنانه فقط ۴۰ روزه بود، در دفاع از حریم اهل بیت( ع) به خیل شهدای حرم پیوست.
خانم قنبری در این خصوص میگوید: «ما زندگی خوب و عاشقانهای داشتیم، آقا روحالله هم زمان خواستگاری با من از سختیهای زندگی با یک فرد نظامی گفته بود ولی آن زمان هیچ وقت فکرش را هم نمیکردم که او شهید خواهد شد.»
او ادامه میدهد: «آقا روحالله آرزوهای زیادی برای دخترمان داشت و دلش میخواست تا حنانه یک دختر محجبه و حافظ قرآن شود و زمان اعزام به سوریه هم این ها را سفارش کرد و رفت.»
خانم قنبری از آن زمان و دلیل رضایتش برای رفتن همسرش به منطقه هم برایم میگوید: «آقا روح الله چند هفته برای دوره جهت اعزام رفته بود و من خبری از این موضوع نداشتم تا زمانی که پاسپورتش را خواست و این برایم بسیار شکبرانگیز شد، وقتی علت را جویا شدم، تازه جریان را برای من تعریف کرد و از من خواست تا رضایت بدهم ولی من راضی نبودم و با گریه مخالفتم را نشان دادم.»
او اضافه می کند: «چند روزی از گریه و زاری من گذشت تا اینکه آقا روحالله از حضرت زینب(س) برایم تعریف کرد، کلیپ جنایات داعش را نشانم داد و گفت که کاری نکنم هر دو در قیامت شرمنده خانم زینب(س) باشیم.»
حرفهایش که به اینجا میرسد، مکثی کرده و بغض گلویش را فرو میخورد و میگوید: «قبلا فکر میکردم که نمیتوانم طاقت دوری آقا روحالله را تحمل کنم، آن هم زمانی که میخواستیم سه نفر بشویم، ذوق و شوق زیادی داشتم ولی دل آقا روحالله پَر کشیده بود و بارها میگفت که اگر مدافعان حرم نباشند، این جنگ و کشتارها به داخل کشورمان میکشد و من نمیتوانم یک لحظه وحشت و ترس را در چهره هموطنانم ببینم، پس از من نخواه که به خاطر تو و حنانه از وظیفه ام بگذرم.»
حنانه پدرش را وقتی ۴۰ روزه بود، از دست داده است ولی بنابه خواسته پدرش او را یک دختر زهرایی بار آوردهام و از خداوند میخواهم تا در بزرگ کردن شایسته حنانه به من کمک کند تا شرمنده آقا روحالله نباشم
در حالی که اشکهایش را با گوشه چادرش پاک میکند، ادامه میدهد: «او رفت و شهید شد ولی یک چیزی میگویم که شاید باور نکنید، خانم زینب(س) حسابی حواسش به دل بیطاقت همسران شهدا هست.»
خانم قنبری تعریف میکند: «آقا روحالله قبل از اعزام به منطقه خواب شهادتش را هم دیده بود و مدام میگفت که مهدیه اگر من بتوانم از تو و حنانه بگذرم به آرزوی خود خواهم رسید که در نهایت هم به این آرزویش رسید.»
او می گوید: «حنانه ۲۶ روزه بود که پدرش به منطقه اعزام شد و زمانی که میرفت به من گفت که فقط یکبار خواهم رفت و بعد دو ماه برمیگردم و اینگونه هم شد، چراکه آقا روحالله در تاسوعای سال ۹۴ به شهادت رسید و دو ماه بعد پیکرش به کشور آمد.»
«حنانه شعری را که نزد حضرت آقا خواند همیشه سر مزار پدرش هم میخواند و یقین دارم آقا روح الله همانطور که اینجا شعرهای حنانه را گوش میدهد در حسینیه هم نظارهگر شعر خواندن دخترش در نزد آقا بود.»
از دیدار خانواده شهدا با رهبر معظم انقلاب و شیرینکاریهای حنانه میپرسم که میگوید: «۳۰ آبان سال ۹۷ بود که به دیدار خصوصی با رهبر معظم انقلاب دعوت شدیم، من به همراه حنانه و خانواده همسرم به این دیدار رفتیم، حنانه آن زمان سه ساله بود و یک پیراهن سفید خال خالی با یقه چیندار تنش کرده بودم، چادر سیاهاش را بر سرش کردم و او تا زمانی که رهبری وارد شود، در حال بازی بود، وقتی رهبری وارد اتاق شدند، حنانه محو تماشای ایشان شد و هیچ احساس غریبی نمیکرد، انگار که در خانه خودمان هستیم.»
او ادامه میدهد: «حنانه لحظهای از کنار رهبری جدا نمیشد و هر چقدر که صدایش میزدم انگار نه انگار که با او هستم و حضرت آقا هم با خوشرویی از حنانه استقبال میکرد؛ آن روز حنانه یا کنار آقا بود یا با ایشان بازی میکرد و هر از گاهی در گوش آقا چیزی میگفت و هر دو با هم میخندیدند.»
خانم قنبری از برخورد حضرت آقا وقتی که حنانه از ایشان خواست تا شعری برایش بخواند، هم تعریف میکند: «لحظه بسیار شیرین و خندهداری بود، حنانه اول پیش آقا رفت، سلام داد و ترکی سخن گفت و آقا هم به تُرکی جوابش را داد، سپس بعد از ۵ دقیقه مجددا پیش رهبری رفت و به ایشان گفت که من باید یک شعر برایتان بخوانم و ایشان هم از حنانه خواستند تا شعرش را بخواند ولی چون حنانه با صدای آرامی شعر میخواند، رهبری از او خواست تا جلوتر برود، میکروفون را جلویش گرفت و به تُرکی از حنانه خواست تا شعرش را بخواند و وقتی حنانه “یه توپ دارم قِل قِلیه” را خواند، رهبری لبخندی زد و چند باری “ماشاالله” گفتند ولی جالبتر این بود که بعد اتمام شعر، حنانه از آقا خواست تا هدیهای بابت این شعر خواندنش به او بدهد و رهبری هم یک هدیه به حنانه داد.»
به گفته خانم قنبری، حنانه در آن دیدار یک دختر ۳ ساله بود ولی حالا ۵.۵ ساله است، او هر روز عکس خودش با رهبر انقلاب را در بغل گرفته و ایشان را بوس میکند، روی پاهایش میخواباند و لالایی میخواند، حنانه دلش میخواهد تا دوباره به دیدار رهبر معظم انقلاب برود.
مادر حنانه میگوید: «حنانه پدرش را وقتی ۴۰ روزه بود، از دست داده است ولی بنابه خواسته پدرش او را یک دختر زهرایی بار آوردهام و از خداوند میخواهم تا در بزرگ کردن شایسته حنانه به من کمک کند تا شرمنده آقا روحالله نباشم.»
او ادامه میدهد: «حنانه هنوز خیلی کوچک است که بخواهم از شهادت پدرش برایش بگویم ولی همیشه سعی میکنم تا به سوالاتش جوابهای خوب، منطقی و درستی بدهم به طوریکه حنانه به پدرش، “بابا شهید” میگوید و مدام از من میپرسد که بابا شهید کجاست و من فقط میگویم که او به بهشت رفته است.»
مادر حنانه میگوید: «او شعری را که نزد حضرت آقا خواند همیشه سر مزار پدرش هم میخواند و یقین دارم آقا روح الله همانطور که اینجا شعرهای حنانه را گوش میدهد در حسینیه هم نظارهگر شعر خواندن دخترش در نزد آقا بود.»