علامه محمد تقی جعفری (ره) درباره امام علی(ع) میگوید: چرا علىبن ابیطالب(ع) در هنگام اصابت زخم سنگینبار مرگ، مانند مهمان عزیزى که سالها انتظار آن را بکشد، به مرگ خیر مقدم نگوید؟ در حالى که نالههاى دردمندان دورترین نقطه زمامدارى او در گوش و قلب او طنینانداز بود و جهان پهناور زندگى را براى او مبدل به سیهچالى مىکرد که با دست و پاى بسته در زنجیر نتواند در آن سیهچال، نَفَسى به آرامش برآورد. زندگى براى آن انسان دادگر مطلق که شاهد درآوردن خلخال از پاى دخترى است که در قلمرو زمامدارى آن دادگر مىزیسته، بىاندازه تلخ است؛ گو که آن دختر، مسلمان و همعقیده او نباشد.
ردنا (ادیان نیوز) – اگر اندکى در مفهوم زندگى علی(ع) تأمل کنیم، شاید لذت خوشآمد گفتن علی(ع) را به مرگ که در هنگام حلقه زدن به درِ جانِ او فرمود، دریابیم. اینک، بعضى از جملات حیرتآورِ یگانه قهرمان زندگى و مرگ را مطالعه میکنیم:
۱ـ سوگند به یزدان پاک! هیچگونه پروایى ندارم که من به طرف مرگ حرکت کنم یا مرگ بر من وارد شود.
2ـ سوگند به معبود! مرگ چیز تازهاى را که ناگوار باشد، به من نشان نداده است. (نهجالبلاغه، نامه شماره ۲۳)
3ـ قسم به خداوند بزرگ! فرزند ابیطالب به مرگ مأنوستر است از کودک شیرخوار به پستان مادرش. (نهج البلاغه، خطبه ۵)
4ـ هنگام اصابت زخم جانکاه که رشته زندگىاش را از هم میگسیخت، فرمود: به خداى کعبه خلاص (رها) شدم.
میفرماید: «هیچ پروایى ندارم که من به طرف مرگ حرکت کنم یا مرگ بر من وارد شود». آرى، براى آن تابلویى که بىاختیار زیرِ دستِ نقاشِ زبردست قرار گرفته، تفاوتى ندارد که نقاش قلم را به سوى آن ببرد یا آن را به سوى قلم بکشاند.»
آن نمونه تمام عیار پیشوایان توحید که خود را مانند تابلویى بى اختیار، زیر دست نقاش زندگى و مرگ تسلیم کرده بود، هیچ تفاوتى نداشت که قلم مرگ به سوى او حرکت کند، یا او به سوى قلم مرگ. آرى: عدم نگرانى علی(ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ.
میفرماید: «مرگ چیز تازهاى به من نشان نداده است». براى کسى که حقیقت زندگى با لوازم و خواص آن روشن شده و هیچ نقطه مجهولى ندارد، مرگ، کدام مطلب تازهاى را به چنین شخصى نشان خواهد داد؟ با شناسایىِ حقیقىِ یکى از دو حقیقت متقابل، دومى را نیز مىتوان شناخت، و بلکه اگر بخواهیم معرفت یکى از آن دو را به نهایت درجه خود برسانیم، بدون شک باید دومى را به طور کامل بشناسیم. تأمل در تمام دوران زندگى علی(ع) به طور همهجانبه و بدون غرضورزى، بزرگترین دلیل براى ادعاى اوست.
هزاران انتقاد و عیبجویى از علی(ع)، چه در زندگى پیش از خلافت او و چه پس از خلافت او، و بلکه در قرنهاى طولانى که ریاستپرستان و جانوران انساننما براى پوشاندن عیوب و رسوایىهاى خود انجام مىدادند، نتوانست از روى مدرک صحیح اثبات کند که علی(ع) در فلان مورد فردى یا اجتماعى قدمى برداشته است که مطابق هواى نفس بوده، یا لااقل اشتباه کرده است. کیست که بتواند منصبى به این عظمت را در جهانى که سراپا کنجکاو بوده است، به استحقاق حائز شود؟ آیا مىتوان گفت : علی(ع) زندگى را نفهمیده بود؟
آرى، او زندگى را فهمیده بود که کوچکترین هراسى از مرگ نداشت. آن انسان که مىداند مرگ ارادى مقدمه حیات واقعى است که طبیعتِ الهىِ حیات اقتضا مىکند؛ آن شخص که در محیط مستان، هشیار است؛ آن کسى که در میان خودپرستان، فقط در فکر بهبود رفع اجتماع است؛ مردى که مىداند بهره مالى و تشخص هر فرد از افراد اجتماع، مربوط به کار و ایجاد نتیجه است؛ آیا چنین مردى بیدار در چنان اجتماعى نفرتانگیز که تنازع در بقا و پایمال کردن ضعیف، مبادى و اصول انسانیت را از آنها سلب کرده بود، میتواند براى حیات طبیعى ارزش قائل شود و از مرگ بهراسد؟ این است که:
علی(ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
آن بزرگِ بزرگان میفرماید: «فرزند ابیطالب به مرگ مأنوستر است از کودک شیرخوار به پستان مادرش». کمتر ادعایى دیده میشود که مانند این ادعاى مقرون به دلیل، بلکه با یک بیان ذوقى، دلیل آن پیش از ادعا در ذهن شنونده جایگیر شود.
تاریخ ننگآور بشرى با هزاران مجسمه و بت دروغین که مىسازد و به خود آدمیان تحویل میدهد، و با هزاران حقکشى و جنجال بىاساس نتوانسته است دوستىِ حقیقىِ نورِ دیده ابراهیم خلیلِ (ع) بتشکن را با یزدان پاک انکار کند. نزدیک به هزار و چهارصد سال است که بلندگوى تاریخ، به صراحت و روشنى میگوید: علی(ع) در ادعاى دوستى با خدا گزافهگویى نکرده است. این ادعا را در یک دست، و تاریخِ زندگىِ روشنِ علی(ع) را در دست دیگر بگیرید و با یکدیگر تطبیق کنید؛ آنجا که ایلیا پاولویچ پطروشفسکى میگوید: «على تا سر حد شور و عشق، پایبند دین بود؛ صادق و راستکار بود؛ در امور اخلاقى بسیار خردهگیر بود؛ از نامجویى و طمع و مالپرستى به دور بود و بىشک مردى دلیر و جنگاورى باشهامت بود … على، هم مردى سلحشور، هم شاعر و تمام صفات لازم اولیاء الله در وجودش جمع بود». (پطروشفسکى، اسلام در ایران، ترجمه کریم کشاورز، ص ۵۰)
اکنون که علی(ع) دوست و ولىّ خداست، چرا شب و روز آرزوى ملاقات و شتافتن به محضر اعلاى او را نداشته باشد؟ بپرس از کتاب آسمانى، که آن هم میگوید: دوست حقیقى باید آرزوى ملاقات دوست را داشته باشد.
قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا اْلمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ. (سوره جمعه، آیه ۶)
بگو: اى طایفه یهود! اگر گمان میکنید دوستان خدا شمایید و بس، آرزوى مرگ کنید، اگر راست میگویید.
چرا مرگ براى علىبن ابیطالب (ع) شیرینتر از پستان مادر نزد کودک شیرخواره نباشد؟ او که مانند جنینِ عاشق به شکم مادر، عاشق به زندگى پوچ و فریبنده و پر از ناگوارىها نیست؛ او با عقل سالم و فطرت پاک خود دریافته بود که مرگ یعنى باز شدن درهاى ابدیت؛ مرگ یعنى رهایى از قیود تاریک ماده.
آرى، کشاورزى که در هر فصل خاص، بذرافشانى و زراعت مىکند و در انجام تکالیف کشت و زرع، کوچکترین مسامحهاى روا نمیدارد، چرا به انتظار روز درو ننشیند و هنگام یادآورى از انباشته شدن محصول در مقابل چشمانش خوشحال نشود؟
مگر ایام زندگى انسان، فصل بذرافشانى نیست؟ مگر با شروع مرگ، هنگام درو کردن محصول نمیرسد؟
آرى، علی(ع) حق دارد که:
از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
چرا علىبن ابیطالب (ع) در هنگام اصابت زخم سنگینبار مرگ، مانند مهمان عزیزى که سالها انتظار آن را بکشد، به مرگ خیر مقدم نگوید؟ در حالى که نالههاى دردمندان دورترین نقطه زمامدارى او در گوش و قلب او طنینانداز بود و جهان پهناور زندگى را براى او مبدل به سیهچالى میکرد که با دست و پاى بسته در زنجیر نتواند در آن سیهچال، نَفَسى به آرامش برآورد.
زندگى براى آن انسان دادگر مطلق که شاهد درآوردن خلخال از پاى دخترى است که در قلمرو زمامدارى آن دادگر میزیسته، بىاندازه تلخ است؛ گو که آن دختر، مسلمان و همعقیده او نباشد. این خطبه را هنگامى که خبر هجوم لشکریان معاویه به شهر «الانبار» به او رسید، و مردم از این خبر تحریک نشده بودند، براى تحریک مردم فرموده است:
… وَلَقَدْ بَلَغَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ کَانَ یَدْخُلُ عَلَى المَرْأَهِ المُسْلِمَهِ ، وَالاُخْرَى المُعَاهَدَهِ ، فیَنْتَزِعُ حِجْلَهَا وَ قُلْبَهَا وَ قَلاَئِدَهَا وَ رُعُثَهَا، ما تَمْتَنِعُ مِنْهُ إِلاَّ بِالاسْتِرْجَاعِ وَالاِسْتِرْحَامِ. ثُمَّ انْصَرَفُوا وَافِرِینَ مَا نَالَ رَجُلاً مِنْهُمْ کَلْمٌ ، وَلاَ أُرِیقَ لَهُمْ دَمٌ ، فَلَوْ أَنَّ اَمْرَأً مُسْلِماً مَاتَ مِن بَعْدِ هَذا أَسَفاً مَا کَانَ بِهِ مَلُوماً، بَلْ کَانَ بِهِ عِنْدِی جَدِیراً. (نهجالبلاغه، خطبه ۲۷)
« … به من خبر رسیده است که مردانى از آن سپاهیان، بر زن مسلمان و نیز زن غیر مسلمان که معاهده زندگى در جوامع اسلامى، او را تأمین کرده است، هجوم برده، خلخال از پا و دستبند از دست آنان درآورده، گردنبندها و گوشوارههاى آنان را به یغما بردهاند. این بینوایان، در برابر آن غارتگران، چارهاى جز گفتنِ: انّا للّه و انّا الیه راجعون و سوگند دادن آنان به رحم یا طلب رحم و دلسوزى نداشتهاند.
آنگاه سپاهیان خونخوار، با دستِ پر و کامیاب بازگشتهاند؛ نه زخمى بر یکى از آنان وارد شده و نه خونى از آنان ریخته شده است. اگر پس از چنین حادثهاى ]دلخراش[، مردى مسلمان از شدت تأسف بمیرد، مورد ملامت نخواهد بود، بلکه مرگ براى انسان مسلمان به جهت تأثر از این حادثه، در نظر من امرى شایسته و با مورد است».
اگر تسلیم بودن محض در مقابل عدالت، و ناچیز شمردن مال و جان و اقرباء و شهرت، همان ارزش را داراست که علی(ع) با کردار خود نشان مىداد؛ اگر وحشت و هراس از کوچکترین ستمکارى به حقوق زندگان، آنگونه است که علی(ع) داشت و میفرمود : «اگر تمامى دنیا را با آنچه در آن است، در مقابل ستم به مورى با کشیدن جوى از دهانش، به من ببخشند، من نخواهم کرد»، (نهج البلاغه، خطبه ۲۲۱) این همان حقیقتِ جاودانىِ عدالت است که میگوید:
علی(ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
تاریخ شرمآور و ننگین فرزندان ناخلف آدم با صراحت میگوید: ننگ باد بر اولاد آدم، که هنگام یادآورى ستیزهجویى و جنگاورى آنان، حتى فضاى پهناور با تمامى ستارگانش که ناظر و گواه کردارهاى این خاکنشینان است، سرافکنده و شرمنده میشود. درندگى اولاد آدم و زیر پا گذاشتن اصول انسانیت در معرکه رزمجویى، به حدى بىباکانه و ستمگرانه است که حتى وحوش بیابان و جنگلها نیز به آن اندازه عنان گسیخته نیستند. آیا انسان دشمن هنگامى که بداند سوزاندن دشمن با آتش، سریعتر و نابودکنندهتر است، مهلت میدهد تا دشمن را با آب خفه کند؟ البته نه.
آرى، یقیناً اگر در آب خفه کردن دشمن و یا کشتن با تشنگى، زودتر و بهتر انجام میگیرد، نوبت به صفآرایى و نابود کردن با شمشیر نمیرسد. تاریخ بشرى، تنها پیشوایان توحید و نمونه تمام عیار آنها فرزند نازنین و سلحشور ابیطالب را از این رسم و قانون عمومى استثنا کرده است. اگر تاریخِ دقیقِ زندگىِ علی(ع) را مطالعه کنید، خواهید دید که معاویه، آن شخص وارونه و آن جانور انساننما، در یکى از جنگهاى صفین به نهر فرات مسلط شد و لشکریان علی(ع) را از نزدیک شدن به آب جلوگیرى کرد تا با تشنگى و بدون احتیاج به اسلحه و صرف مدت زمان طولانى، یاوران علی(ع) را از پاى درآورد.
فرمان هجوم به طرف آب و اشغال آن از ناحیه علی(ع) صادر شد و با کوچکترین حمله به نهر فرات، پیروز شدند. بدیهى است که یاوران علی(ع) درصدد مقابله به مثل برآمدند، ولى علی(ع) هرگز اصول انسانیت و قوانین اسلام را در هنگام سلحشورى از دست نداده است. او با تمامى تنفر از کردار یارانش، راه آب را به روى لشکریان معاویه باز کرد و همگان را به سوى آشامیدن آب دعوت فرمود، زیرا در منطق زندگى و زندگىِ منطقىِ علی(ع)، جنگ براى اصلاح انسان است نه براى نابود کردن آن.
همچنین، تاریخ بشرى جز فرزند قهرمان پارسا و متواضع ابیطالب، دست نیرومندى را نشان نداده است که قریب پنجاه سال قبضه شمشیر را بفشارد و قطره خونى بناحق نریزد.
آن تاریخ که شاهدِ زندگىِ انسانىِ علىبن ابیطالب (ع) است، با صداى بلند فریاد برمىآوَرَد:
علی(ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
در منطق علىبن ابیطالب (ع)، آن مرگى که تمامى افراد و اجتماعات باید از آن بهراسند، عبارت است از: مرگ وجدان و فطرت، زیرا فرد و اجتماعى که خودپرستى و عشق به شخصیت را به جایى برساند که تمامى ارزشهاى زندگى را به تراکم ثروت و امر و نهى و خیره شدن به اسافل اعضا منحصر کند، چنین فرد و اجتماعى دو اسبه به سوى انقراض و نابودى میتازد.
در آن فرد و اجتماعى که وجدان و فطرت اولیه میمیرد، احساس تکلیف نابود شده، و مبادى انسانیت که انسان را از وحشى جدا میکند و به او علم و فلسفه و اخلاق و دین یاد میدهد، جاى خود را براى تنازع در بقا و پایمال کردن ناتوانان خالى میکند. از طرفى، این دنیاى کهن در مقابل هر نیرومند، نیرومندترى و در مقابل هر دست، دست بالاترى تهیه میکند که هر یک با دست دیگرى، راه نیستى در پیش میگیرند. این است مرگى که همگان از قیافه آن میترسند و باید هم بترسند. اما آن یگانه شخصیت زنده که همیشه اهمیت تکلیف را به اولاد آدم گوشزد فرموده و خود را کشتهشده تسلیم در پیشگاه قانون (قصاص پیش از جنایت ممنوع است) قرار داد، اگر خود نیز هرگز درباره مرگ چیزى نمیگفت، حقیقت مقدس و جاودانى تکلیف را با رساترین صداى خود به گوش جهانیان مىرساند. آرى:
علی(ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
آیا ممکن است کسى از مرگ بهراسد و با توجه به سوء قصد حتمى قاتل جنایتکار، هیچ موأخذهاى درباره قاتل انجام ندهد؟ آیا علىبن ابیطالب (ع) نمىتوانست با آن قدرت زمامدارى خود، قوانین را مطابق تمایلات متعارف انساننماها منحرف کند و روى زمین را از مجسمه پلید و جنایتکار ابن ملجم مرادى پاک کند؟
اگر آن نمونه تمامعیار پیشوایان توحید، کوچکترین نگرانى از مرگ داشت، میان انبوه دشمن از رعیت و لشکر که هواى سفرههاى رنگارنگ و ثروتهاى گزاف و کرسىهاى امر و نهى بر سر داشتند و علی(ع) را تنها مزاحم خود میدیدند، بدون سلاح و بدون مأمورین محافظ در دل شب تاریک، مانند روز روشن حرکت نمیکرد! آن یگانه نسخه انسانیت که براى انجام تکلیف در هر شبانهروز چندبار به آستانه باعظمت مرگ با رضایت خاطر گام میگذاشت، مرگ را مبهوت ساخته بود و خود مرگ هم مانند زندگى شگفتانگیزش فریاد میزد:
علی(ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
سرانجام، آن زمامدار پارسا و نیرومندى که از فراوانى وصله لباس در هنگام ریاست مطلقه، از وصلهکننده شرمنده میشود و در تمامى مدت زندگى، به نیرومندان و ناتوانان درباره حقوق انسانى به یکسان نظر میکند و از دم شمشیرِ برّان خود، با اینکه همواره خون تبهکاران از آن میچکید و در جنگهاى مرگبار در صف اول برق میزد و در صدها حادثه مختلف که انتقامجویى در آنها، انسانیت را از انسان سلب مىکند، قطره خونى بناحق نمیریزد، و در زیر زخم سنگینبار مرگ، غذاى قاتل جنایتکار را فراموش نمیکند و از هیجان پدرکشتگى فرزندانش جلوگیرى میکند، میگوید:
یَا بَنِی عَبْدِ الْمُطَّلِبِ ، لاَ أُلْفِیَنَّکُمْ تَخُوضُونَ دِمَاءَ الْمُسْلِمِینَ خَوْضاً، تَقُولُونَ : «قُتِلَ أَمِیرُالْمُوْمِنِینَ ». (نهجالبلاغه، نامه (وصیت) شماره ۴۷)
اى فرزندان عبدالمطلب! هرگز شما را نبینم که در خونهاى مسلمانان فرو رفتهاید، با این دلیل که «امیرالمؤمنین کشته شده است».
کیست که هنگام عبور از دالان مرگ به سوى صفحات پس از مرگ، لباس وصلهخورده را عوض و با قطعهاى کفن معمولى، مانند لباس احرام، جسد خود را به زیر خاک بفرستد و خود به ملاقات پیشگاه معبودش بشتابد؟ کدام نگرانى مىتواند او را شکنجه و آزار دهد؟ به عظمت خداوند اعلا سوگند! آن لباس وصلهدار و آن انسان که ارزش خود را از علی(ع) دریافته است و آن قلب رئوف و بامحبت، حتى خود آن قاتل جنایتکار و آن کفن معمولى، گواه صدقند که:
علی(ع) از غوغاى مرگ و غائله پس از مرگ نگرانى ندارد.
مرگ علی(ع) در آن نیمه شب
آن نیمه شبى که آب حیاتش دادند؛ خورشید با رخ زرد خود، براى ساعاتى چند، خیمه نیلگون را وداع میکرد، و شب، پردههاى تاریک خود را به روى کوهها و دشتها و درختان سبز و کاخهاى سر به فلک کشیده و به تمامى آن زندگان که مهیاى خواب بودند، میگسترانْد. اختران آسمان، مانند همیشه در دریاى پهناور فضا با آرامش خاص خود، مشغول شناورى بودند و به خستگى اولاد آدم از تلاشهاى طاقتفرسا، حیرتزده، لبخندهاى مرموزى میزدند. زراعتپیشگان و کشتکاران، روانه کوخهاى محقر خود شده و صداى کاروان رهروان نیز به شماره افتاده، مانند صداى خود کاروانیان به خاموشى میگرایید. حتى دلباختگان هم از پریدن در فضاى بیکران خیالات خسته شده، سر به بالین سکوت مینهادند. اما پردههاى ظلمانى عالم مادیات، همچنان از مقابل چشمان علی(ع) برکنار بود.
آرى، لحظات دلافروز شب تاریک از راه رسیده و ساعتهاى هیجان روحانى علی(ع) را اعلام میکرد. گاهى با دقت به محاسبه نفس خود میپرداخت؛ ساعتى در بیابانهاى کوفه در دل تاریک شب، در اندیشه و تفکر سیر میکرد و گاهى از مقابل کوى یتیمان و بیوهزنان و دردمندان میگذشت تا ببیند آیا آنان هم با دلى آسوده سر به بالین استراحت نهادهاند؟ گاهى مناجات شبانگاهىاش بر در و دیوار مسجد کوفه طنین ابدیت میانداخت. لحظههاى محدودى هم از راه ترحم به نالههاى اعضاى رنجدیده و خسته خود، دیدگان حقبین خود را از خیره شدن به روى تبهکاران میبست.
… و همچنان چشم و گوش و قلب زندهها، از انسان و چهارپایان و مرغ و مور، در خواب عمیق فرو رفته بود که قلب همیشه بیدار علی(ع)، چشمان او را بار دیگر به کِشتگاه دنیا باز مىکند.
شگفتا! نسیم سحرگاهى که گویى حتى کوهها، درهها، جنگلها و ستارگان را هم با غمزههاى لطیف خود به خواب فرو برده بود، دامنکشان به سراغ علی(ع) میآمد و به گمان اینکه دم سردش در دل آتشین علی(ع) اثرى خواهد بخشید، اعضاى رنجدیده علی(ع) را نوازش میداد، شاید که بتواند آفتابِ دلِ مشتاقِ او را چند لحظه در مغرب خواب، از طلوع بازدارد تا صبح صادق طلوع کند.
وه، چه فکر خامى! مگر نمیدانست که:
فجر تا سینه آفاق شکافت چشم بیدار على خفته نیافت (شهریار)
چرا علی(ع) با تاریکى شب الفت نگیرد؟ در صورتى که کاسه آب حیات جاودانى را در سحرگاه شب تاریک به سر کشیده است!
آن شب هم مانند سایر شبها وضو گرفت و کمر لیف خرمایى خود را براى مسافرت جاودانى به میان بست. قدمهایى که برمیداشت، شبیه قدمهاى شبهاى گذشته نبود. نه تنها آن حیوانات که همیشه از نسیم حرکت دامنهاى وصلهخورده علىبه هیجان مىآمدند، در آن شب به ناله درآمدند؛ نه تنها از در و دیوار مسیر خود، سلامهاى آخرین وداع به گوش او مىرسید، بلکه فضاى لاجوردین با ستارگانش که میلیاردها حادثه دیده و خم به ابرو نیاورده بود، با حالى رقتبار نگران علی(ع) بودند. علی(ع) هم با چشمان درخشنده به سوى آنها مىنگریست؛ گویى آهسته آهسته میان دو لبانش زمزمهاى داشت:
من هماکنون قصد شرکت در سیر کاروانیانى دارم که دسته دسته از این کهنهسراى خاکى گذشته و رخت خود را در منزلگه ابدیت گستردهاند. تو اى خیمه مینارنگ! تو اى گوژپشت نیلگون! با آن ستارگان بیشمار خود، نه بر حال آنان قطره اشکى نثار کردى و نه انتظار مراجعت آنها را کشیدى. حق با توست، زیرا هر چه از این انسان تبهکار در دفتر خود ثبت کردهاى، نمیتوانى بدون شرمندگى در آنها نظر کنى. اکنون براى اینکه آیندگان تبهکارىهاى خود را به نام تو ثبت نکنند و شما فرمانبرانِ مطلقِ همیشه در گردش و حرکت را مقصر ندانند، قدمهایى را که هماکنون برمىدارم و به سوى پیشگاه باعظمت تکلیف میروم، براى روسفیدى و تبرئه خود، در اوراق یادداشت کهنسالت ثبت نما و صورتى (جلوهاى) از آخرین تیر ترکش که در دفاع از تکلیف رها مىکنم، در صفحه مینارنگ خود نقش کن!
چه کنم! فرصت براى خواندن کتابى که درباره حقیقت انسان در اختیار داشتم، به پایان رسیده است.
آرى، صفحه اول آن کتاب را باز کردم و مىخواستم صفحات و سطرهایى چند از آن براى اولاد آدم بخوانم که ناگهان صفحات کتاب زندگىام به پایان رسید.
دگرم بوارق غیب جان ز قیود کرده مجردا طیران روح ز حد تن دگرم کشیده بلاحدا (فؤاد کرمانى)
آن مسافرى را که دلهاى پاکان اولاد آدم همراه او بود، چند مرغابى تا آستانِ منزلِ موقتى مشایعت کرد.
آن کمر لیف خرمایى را که یک عمر براى اصلاح فرد و اجتماع به کمر بسته بود، اینبار براى استقبال از مرگ به میان بست.
قطعههایى از ابرهاى سیاه توأم با بادهاى ضعیف سحرى در حرکت بود؛ سکوت وحشتآور شب همچنان به تمامى موجودات، از مرغ و مور و انسان و جماد، حکمفرما بود؛ ماه سیمگون از سراشیبى افق، شگفتزده و مانند پشیمان از کرده خود، با یأس و نومیدى، مهتاب ضعیفى را به پیشانى علی(ع) مىانداخت؛ گویى آن قاتل روبهصفت و جنایتکار به جهان بشرى، احساس کرده بود که اگر بخواهد دست خیانت را با هزاران ترس و لرز به سوى آن شیردل باز کند، هنگامى ممکن است که علی(ع) گام در بارگاه قِدَم نهاده و در پیشگاه ایزدى، عَلَم شهود برافراشته و تمامى قواى خود را در بارگاه باعظمت ربوبى از دست داده است.
آرى، نخستین روز ورود او را به این کره خاکى، خانه کعبه با آغوش باز خیر مقدم گفت و آخرین ساعات زندگى را در پرستشگاه الهى طى کرد و حلقه وصل را به درِ جانش براى ملاقات خداوند بزرگ در محراب عبادت زدند.
میان این دو پرستشگاه را، خواه در میان جنگ و خواه در عرصه سیاست، خواه در محراب عبادت، خواه روى کرسى زمامدارى و خواه در سر کوى یتیمان و بینوایان و دردمندان، با پرستش یزدان پاک سپرى کرد.
بستر مرگ علی(ع) براى کسانى که به عیادت او مىرفتند، آموزشگاه نهایى زندگى و مرگ جلوه مىکرد؛ نه اینکه آنان، اقربا و خویشاوندان و دیگران را در میدانهاى جنگ و در بستر مرگ ندیده بودند. آنها هم مانند دیگران در مدت عمر خود، کم و بیش با قیافه هولناک مرگ روبرو شده بودند، ولى هرگز بدانسان آرامش شگفتآورى را ندیده بودند که آن دریاى حکمت و شجاعت و پرهیزکارى و عدالت، در مقابل آن جراحت توفانى از خود نشان مىداد. کوهپیکرى را تماشا مىکردند که شمشیر زهرآگین آن پلیدترین جنایتکار انسانى، به برگى خزاندیده و زردرنگ مبدل کرده بود. صورت زردى را مىدیدند با لبانى افسرده که در تمامى مدت زندگى، جز با کلمات اصلاح و سعادت جاودانى شکفته نشده بود. عیادتکنندگان او و نهجالبلاغه، آن دومین کتاب انسانى که هنوز مطالعه نشده است، مىگویند:
در همان حالت مرگبار و وحشتانگیز، قرآن را سفارش مىفرمود و به توحید اصرار مىورزید؛ امر به تنظیم کارها میفرمود و دستور اکید براى جلوگیرى از دشمنى میداد و دستور به اصلاح ذاتالبین صادر مىکرد؛ سرپرستى یتیمان را گوشزد میفرمود و گاهى هم با گفتن کلمه باعظمت «لا اله الا الله»، اعضاى شنوندگان و بلکه گویى جهان را به لرزه درمىآورد.
میگویند: آن لبهاى افسرده، همچنان به تکرار این جملات مشغول بود که براى همیشه دیده از جهان فرو بست و به جهان ابدى باز کرد و با پیاله مرگ، آب حیات ابدى را سرکشید.
وَ سَلاَمٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوتُ وَ یَوْمَ یُبْعَثُ حَیّاً. (سوره مریم، آیه ۱۵)
درود به روز ولادت او، درود به روز مرگ او، درود به روز حشر او.