آثار او همگی به جنبه نظری این رشته مربوط هستند و اولین کار عملی در این حوزه که به معرفی مناطق خاص پرداخته باشد سهگانه مردمشناختی جلال آلاحمد است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، آشنایی ایرانیان با پژوهش مردمنگارانه و توجه به فرهنگ عامه به عنوان موضوعی جدی برای مواجه علمی توسط صادق هدایت صورت پذیرفت. او رسالههای اوسانه(۱۳۱۰) و نیرنگستان(۱۳۱۲) و از دو مهمتر، مقاله طرح «طرح کلی برای کاوش فولکلور یک منطقه» را نوشت که پژوهشهای مردمنگارانه دیگر، پس از آن نگارش یافتند. بر همین اساس هدایت را پایهگذار رشته مردمشناسی در ایران میدانند. آثار او همگی به جنبه نظری این رشته مربوط هستند و اولین کار عملی در این حوزه که به معرفی مناطق خاص پرداخته باشد سهگانه مردمشناختی جلال آلاحمد است؛ «اورازان»(۱۳۳۳) «تاتنشینهای بلوکزهرا»(۱۳۳۷) و آخرین آنها «جزیره خارگ؛ درّ یتیم خلیج فارسی»(۱۳۳۹).
محتوا و ساختار کلی دو اثر نخست مشابه است، اما آخرین آنها هم به لحاظ انگیزهای که آلاحمد از نگارش آن داشته و هم ساختار آن به کلی متفاوت است. اگر آلاحمد در آن دو طرف دستکم تلاش خودش را کرده بود که گزارش نسبتاً دقیق و بیطرفانهای ارائه بدهد و به قول خودش کنار گود بایستد، اینجا دیگر چنین قصدی ندارد و هدفی از پیش دارد که این گزارش مأموریت تحقق بخشیدن به آن را دارد. در آن زمان خارگ جزیرهای گمنام و در حال تبدیل به بزرگترین بندر صدور نفت خام بود و این تحول سریع را آلاحمد «اضمحلال» و «استحاله»ای میپنداشت که موجب از بین رفتن موجودیت فرهنگی خارگ میشد و ثبت این موجودیت درحال اضمحلال و فراموش برای آلاحمد، استعارهای سیاسی است از توسعه و تجدد که حکمش را هم از پیش صادر کرده است، همان گزارهای که به تفصیل در غربزدگی(۱۳۴۱) سرهمبندی کرده است. غلبه چنین انگیزههایی در خارگ باعث شده است که از نظر تکنگاری بسیار ضعیفتر از دو کار دیگر باشد و ارزش زیادی از این نظر نداشته باشد.
شیوه نگارش و آمیختگی نثر علمی و ادبی، محور نخستین نقدها به این تکنگاریهای آلاحمد بوده است. همچنین به حضور پررنگ مؤلف نیز نقدهایی شده است. نثر آنها آشکارا ادبی است و از هنجار متعارف زبان پیروی نمیکند تا چه رسد به اینکه نثر علمی تلقی شود. او هیچکجا از آوردن نظرات و احساسات شخصیاش که ذهنیت او را انتقال میدهد، فروگذار نکرده است و در مجموع در این آثار شخصیت ادبی-سیاسی آلاحمد بسیار نمایانتر از شخصیت پژوهشگر اوست. برای خود او نیز این آثار یا شکلی از مبارزه سیاسی بودهاند یا متاعی برای کار اصلیاش؛ داستاننویسی. در نتیجه تلاشی هم برای نزدیکتر کردن زبان خودش به زبان دانشگاهی و علمی نکرده است و بر این اساس، نقدهایی با این جنس محتوا در آن دوره تاریخی که تلاش برای دستیابی به «عینیت» و «حذف مولف» اهدافی بیچون و چرا برای نهادهای علمی تلقی میشد و هرگونه تخطی از آن یک خطای روششناختی نابخشودنی بود، کاملاً قابلپیشبینی بوده است.
اما امروز که فرمهای تازهای مانند «جستار» به رسمیت شناخته شدهاند به نظر میآید که آلاحمد را بیش از هرچیز، خودآگاه یا ناخودآگاه، باید «جستارنویس» به شمار آورد. از جستارنویس، توقع یک متن پژوهشی الگومند و کلیشهای نمیرود و مرز میان نثر علمی و ادبی محو میشود. جستارنویس میتواند دریافت خودش را در متن دخالت دهد و جستجوی عینیاش را به حضور ذهنیتاش مقید کند. این سه اثر نیز به نظر میرسد در همین ژانر تعریف میشوند. پس از انتشار آثار انسانشناسان تفسیرگرا یا پستمدرن، «نگارش» اهمیت فزاینده در آثار مردمنگارانه پیدا کرد و التفات به نوشتن به آن مرتبه بود که انسانشناسان حتا ابایی نداشتند خود را از قماش شاعران بدانند و بالتبع این تحولات بود که فرمهای ادبی و میانقالبی مانند جستار برای پژوهش مردمنگارانه پذیرفته شد و به این ترتیب نقطه اتکای عمده نقدها به این آثار، برایشان تبدیل به یک ارزش مسلم میشود. روی هم رفته، تکنگاریهای آلاحمد به عنوان بخشی از میراثِ میدانی-نوشتاری فارسی با تمام نقصهایشان هنوز دارای ارزشهایی مانند «کار میدانی» طولانیمدت و «نگارش» است که با امروزِ این رشته و نیازهای آن نسبت دارد و میتوان با دیدی انتقادی به سراغشان رفت و این ارزشهای فراموش شده را در آنها یافت.