این روزها معمولاً خلقتگرایی (creationism) با نظریه تکامل و در تقابل با آن مقایسه میشود. اگرچه این تقابل تا حدی صحیح است اما همه ماجرا نیست. داستان این تضاد قدیمیتر از عمر داروین و دامنه آن گستردهتر از نظریه تکامل است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، در این نوشته به خلقتگرایی و منشأ پدید آمدن جهان و رابطه بین علم و متون مقدس در این خصوص میپردازیم؛ سوالاتی نظیر: عمر کیهان چند سال است؟ اگر جهان آفریده خداست، چگونه آن را خلق کرده است؟ آیات مربوط به خلقت و آفرینش جهان چگونه باید تفسیر شوند؟
چهار دسته پاسخ به این سؤالات وجود دارد:
اول، طبیعتگرایی[۱]: هیچ چیزی فراتر از قلمروی طبیعت، اشیای مادی و انرژی وجود ندارد. اغلب طبیعتگرایان عقاید و باورهای دینی را متعلق به حوزه ایمان میدانند و معتقدند که این اعتقادات هیچ سهمی در تاریخ یا علم ندارند. طبیعتگرایی از نظر تقابل با دین، موضع یکسانی با آتئیسم دارد، گرچه معادل آن نیست.
دیدگاه دوم، خلقتگرایی زمین جوان[۲] است که بخش مربوط به خلقت در کتاب مقدس (سفر پیدایش[۳]) و آفرینش عالم در شش روز را تفسیر تحتاللفظی میکند.
در نهایت، دو دیدگاه دیگر یعنی خلقتگرایی پیشرو[۴] و تکامل خداباورانه[۵] هستند که تفسیر تحتاللفظی را نمیپذیرند و معتقدند به نظریههای علمی معاصر در خصوص عمر جهان (تفاوت این دو با هم در تبیین فعل خداوند بعد از خلقت اولیه کیهان است). خداباوران ادیان دیگر هم در هر چهار دسته وجود دارند ولی در مباحث معاصر مسیحیت پروتستان به این موضوع بیشتر پرداخته شده است. اکنون موضع طبیعتگرایانه را کنار میگذاریم و به توضیح سه دیدگاه خداباورانه دیگر میپردازیم.
خلقتگرایی زمین جوان
لب کلام این دیدگاه این است که آیات سفر پیدایش باید تفسیری تحتاللفظی از تاریخ اولیه پیدایش کره زمین تلقی شود: خلقت عالم در یک هفته به صورت دورههای ۲۴ ساعته متوالی که به شش روز تقویمی اضافه میشوند. به این معنی که کیهان بین ده هزار تا بیست هزار سال قبل خلق شده است (برخلاف علم فسیل شناسی که عمر جهان را میلیاردها سال برآورد میکند. وجه تسمیه این دیدگاه و جوان بودن زمین همین نکته است). بر طبق این دیدگاه، اطلاعات مربوط به زمین شناسی شامل فسیلها نیز باید در ذیل ماجرای طوفان نوح تفسیر و معنا شود.
تاریخچه
به جز چند استثنا، دیدگاه خلقتگرایی زمین جوان از دیرباز تا قرن نوزدهم دیدگاه غالب و مسلط در میان یهودیان، مسیحیان و مسلمانان بود. متون مقدس و سنت تنها منابع موجود برای پاسخ به پرسش آفرینش محسوب میشدند و اندک شواهد علمی موجود هم در مغایرت با داستان خلقت بود. اما حدوداً در سالهای ۱۸۰۰ میلادی نقطه عطفی ایجاد شد. زمین شناسی تبدیل به رشته علمی جداگانهای شد و اطلاعات فراتر از انتظاری را کشف کرد، از جمله آتشفشانهای منقرض شده در مرکز فرانسه و پی بردن به نظم و الگوی ثابتی در میان فسیلهای موجود در لایههای زمین. در آن زمان، زمین شناسان میخواستند علمیتر و تجربیتر به نظر برسند، آن هم در عصر مکانیک نیوتونی که تأثیر فراوانی بر شکل گیری نظریههای علمی گذاشت. آنها برخلاف قدما که به یک اتفاق مهیب مانند طوفان نوح متوسل میشدند، استدلال میکردند که تحقیقات زمین شناسی فقط باید از روشهای قابل مشاهده (مثل بررسی فرسایش زمین) استفاده کند. از آن زمان تا نیمههای قرن نوزده، دیدگاه خلقتگرایی زمین پیر (باور به عمر میلیارد ساله جهان) طرفدارانی داشت. شاهد آنکه یکی از مفسران آمریکایی در سال ۱۸۵۲ نوشته است که نیمی از مسیحیان معتقدند لازم نیست سفر پیدایش بر اساس خلقتگرایی زمین جوان تفسیر شود.خلقتگرایی زمین جوان تا اوایل قرن بیستم افول کرد و حامیان مسیحی اندکی برایش ماند. تنها فرقه مسیحی که آن را هنوز به رسمیت میشناختند گروه Seventh-Day Adventists بودند. کار به جایی رسید که آلن وایت ادعا کرد که خداوند روزهای خلقت را در تجربهای عرفانی به او نشان داده است. این دیدگاه به وسیله بعضی بنیادگرایان دچار جرح و تعدیل شد اما پروفسور جان ویتکوم، استاد علوم دینی، و هنری موریس استاد مهندسی عمران، با انتشار کتاب The Genesis Flood دوباره آن را در بین جامعه مسیحیت گسترش دادند. خلقتگرایی زمین جوان از آن زمان تبدیل به دیدگاهی مشهور در میان مسیحیان شد و در بیانیههای بعضی از کلیساها، مدارس علمیه و انجمنهای مستقل گنجانده شد.
متن مقدس
تفسیر خلقتگرایی زمین جوان از متن مقدس واضح است: سفر پیدایش را باید یک مسئله ساده و تاریخی، بدون هیچ نمادگرایی یا استعارهای دانست. در سفر پیدایش منظور از روز، دقیقاً مانند روز در دیگر بخشهای انجیل است. طوفان نوح یک حادثه عالم گیر بوده و در کل جهان رخ داده است. به علاوه، قبل از هبوط آدم و حوا هیچ حیوانی نمیمرده است (برخلاف دیدگاه تکاملی). نکته آخر ممکن است حاشیهای به نظر برسد ولی ادعا میشود که این نکته در آموزه مسیحی هبوط و رستگاری نقشی کلیدی ایفا میکند. آنها استدلال میکنند که تفسیر سفر پیدایش بر اساس خلقتگرایی زمین پیر و مرگ حیوانات پیش از طوفان نوح، مسئله گناه اولیه و رستگاری را تضعیف میکنند. بنابراین هر چیزی به جز تفسیر تحتاللفظی سفر پیدایش، مرجعیت و اقتدار کتاب مقدس را تهدید میکند و موجب تسلیم شدن آن در مقابل جهان بینی طبیعتگرایانه میشود.زمینشناسی و طوفان نوح
باید دانست که تقریر مدرن خلقتگرایی زمین جوان صرفاً مجموعهای از آموزههای دینی درباره عهد عتیق نیست. بلکه اغلب خلقتگرایان معتقدند که علم بسیاری از دیدگاههای آنها را تأیید میکند یا دست کم اگر علم امروزی دست از تعهد دادن به طبیعتگرایی بردارد، بسیاری از آنها را تأیید خواهد کرد. مدافعان این دیدگاه برای مقابله با ادعاهای علمی مبنی بر عمر ۴ میلیارد ساله زمین، زمین شناسی مبتنی بر طوفان نوح را مطرح میکنند. در واقع به جای اینکه تصدیق کنند برای تشکیل سوختهای فسیلی مثل ذغال سنگ میلیونها سال زمان لازم است، میگویند چنین سوختهایی تحت فشار عظیم طوفان نوح و سیلابهای ناشی از فشار آب تشکیل شده است. همچنین برای توجیه فسیلهای یافت شده در لایههای خاصی از زمین (و نه در تمام لایههای زمین) سه دسته پاسخ ارائه میکنند: یک، اگر موجودی در اقیانوس زندگی میکرده، اول از همه مدفون شده. دو، موجودات عظیم الجثهتر زودتر از موجودات سبک وزن غرق شدند. سه، موجودات بزرگتر و متحرک از سیل فرار کردند و دیرتر از بقیه مدفون شدند.
جای تعجب است که ویتکوم و موریس نه علوم تاریخمندی (مثل زمین شناسی، فسیل شناسی و تکامل زیستی) و نه نظریه زمین شناسی مبتنی بر طوفان نوح را نظریههای علمی صحیحی نمیدانستند. از نظر آن دو، چنین تحقیقاتی اساساً علم محسوب نمیشوند چون به گذشته پیشاتاریخی میپردازند و امکان مشاهده مستقیم یا آزمایشهای تکرارشونده در آنها وجود ندارد (گرچه معتقدند میتوان پیش بینیهایی را از هر دوی آنها به عنوان مدلهای رقیب، استخراج کرد و به طریق علمی سنجید). از نظر آنها آنچه انتخاب مدل را معین میکند جهان بینی افراد است، نه دادههای تجربی.
امروزه معتقدان به خلقتگرایی زمین جوان این بحث را دوراهی سختی میدانند: آیا مسیحیای باشیم که صدق متن مقدس را تصدیق میکند، یا به دامن طبیعتگرایی آتئیستی سقوط کنیم؟ از نظر آنها نمیتوان صرفاً با اتکا به دلایل علمی تصمیم گرفت (مگر اینکه فردی از یگانه منبع موثق اطلاعات درباره منشأ پیدایش جهان یعنی وحی آغاز کند). پس محال است بتوانیم پاسخ درستی به این سؤال بدهیم. در نتیجه، از آنجا که عهد عتیق و عهد جدید متونی مصون از خطا و اشتباه هستند و به ما آموختهاند که عمر زمین کمتر از بیست هزار سال است، پس هر نوع شاهدی که ممکن است علم در تقابل با این دیدگاه ارائه کند، ضرورتاً اشتباه است.
خلقتگرایی علمی
آشناترین شکل خلقتگرایی زمین جوان “علم خلقت” یا “خلقتگرایی علمی”[۶] است. در اوایل دهه هفتاد میلادی خلقتگرایان زمین جوان درصدد برآمدند تا زمین شناسی مبتنی بر طوفان نوح را که همچنان آموزه استاندارد علمی محسوب میشد، در مدارس گسترش دهند. دیدگاه پیشین که اعتبار زمین شناسی مبتنی بر طوفان را وابسته به تفسیر تحتاللفظی آفرینش شش روزه میدانست، دیگر طرفدار نداشت. و دیدگاه جدید درصدد بود به همان نتیجه گیری برسد، اما بدون ارجاع مستقیم به کتاب مقدس.
در همان زمان مؤسسات تحقیقاتی درباره موضوع خلقت کمکم شکل گرفتند، از جمله موسسه تحقیقاتی در نزدیکی سن دیه گو. این موسسه برخلاف اسمش بیشتر به خلقتگرایی علمی میپرداخت، تا تحقیقات واقعی. در اوایل دهه هشتاد میلادی آرکانساس و لوئیزیانا قانونی تصویب کردند که خلقتگرایی علمی باید در کنار نظریه تکامل تدریس شود؛ هر چند دادگاه عالی ایالات متحده در سال ۱۹۸۷ چنین قوانینی را برخلاف قانون اساسی اعلام کرد.
اگرچه از موریس و ویتکوم به دلیل نقش اصلیشان در جنبش نام بردیم، باید اشاره کنیم که در حال حاضر منابع گستردهای درباره خلقتگرایی با تغییرات فراوان در اختیار ماست. مثلاً بعضی از آنها معتقدند اگرچه بیگ بنگ تئوری کمابیش درست است اما زمین و/یا بهشت عدن به شکل معجزه آسایی اخیراً خلق شدهاند. بعضی دیگر با قرائت رسمی علمی موافقاند که زمین شناسی مبتنی بر طوفان نوح غلط است اما همچنان به دلایل الهیاتی، به خلقتگرایی زمین جوان معتقدند. به طور خلاصه، برخلاف آنچه منتقدان و رسانههای پرمشتری ادعا میکنند، خلقتگرایی مدرن جنبش یکدست و یکپارچهای نیست.
خلقتگرایی پیشرو
امروزه عبارت خلقتگرایی معمولاً تفسیر تحتاللفظی از سفر پیدایش را تداعی میکند اما ماجرای خلقتگرایی پیشرو این طور نیست. طبق خلقتگرایی پیشرو یا خلقتگرایی زمین پیر، درست است که خداوند جهان را آفرید و در آن فعل و انفعالاتی رقم زد اما روزهای ذکر شده در سفر پیدایش معنی تحتاللفظی ندارند. بلکه منظور از شش روز، بازه زمانی نامعینی است. همچنین خداوند مستقیماً حیات و انسان را آفرید. اما چون نمیتوان از متن کتاب مقدس سن معینی را برای زمین استخراج کرد، پس میتوان یافتههای کیهان شناسی و زمین شناسی مدرن را پذیرفت. به علاوه از نظر اغلب معتقدان این دیدگاه، طوفان نوح پدیدهای در یک جغرافیای مشخص بوده، نه یک اتفاق جهان گیر.
تاریخچه
اصطلاح خلقتگرایی پیشرو از سال ۱۹۵۴ به وسیله برنارد رام، فیلسوف و الهی دان، رواج یافت ولی دیدگاه مبتنی بر تفسیر غیرتحتاللفظی از سفر پیدایش ریشه در منابع دوران باستان دارد؛ از جمله فیلون اسکندرانی (فیلسوف یهودی)، ژوزفوس فلاویوس (مورخ)، اوریژن (الهی دان مسیحی) و آگوستین. تا اوایل قرن بیستم تقریباً همه رهبران مسیحی به خلقتگرایی زمین پیر معتقد بودند. از جمله رهبران جنبشهای مهم مثل مؤدی، چارلز هاج، وارفیلد و ویلیام برایان (که منتقد تکامل داروینی در پرونده معروف محاکمه جان توماس اسکوپس بود). به علاوه، دیدگاه غالب در میان دانشمندان و روشنفکرانی بود که از نظر الهیاتی محافظه کار بودند. اما در اثر فعالیت مجدد خلقتگرایان زمین جوان در دهه ۱۹۶۰، خلقتگرایی پیشرو تا حدودی در فرهنگ گسترده پروتستانی کم فروغ شد. (در آن زمان خلقتگرایان پیشرو و خلقتگرایان زمین جوان به مخالفت با تکامل داروینی مخصوصاً در خصوص انسانها ادامه دادند.)متن مقدس
خلقتگرایان پیشرو معتقدند که مسئله آفرینش یکی از مواردی است که باید آن را استعاری تفسیر کرد. در متن مقدس آمده است که فرشتگان در چهار گوشه زمین ایستادهاند اما همه میدانیم واقعاً کسی امروزه معتقد نیست که زمین مسطح است. اشاراتی نیز درباره طلوع خورشید و بی حرکت ماندن آن شده است. براساس تفسیر تحتاللفظی، خورشید جسمی است در حال حرکت در مجموعهای با مرکزیت زمین. قرنها از انجیل این طور فهمیده میشد که زمین مرکز جهان است. بعد از انقلاب کپرنیکی مفسران با این سؤال روبرو شدند که آیا نیازی به آن تفسیر خام از انجیل هست یا تمام این مدت ساده انگارانه چنان تصویری ایجاد شده بود. الهی دانان به جای تسلیم شدن در برابر علم، این سؤالات را پرسشهای تفسیری جدیدی تلقی کردند که کسی قبلاً درباره آنها چیزی نپرسیده بود. خلقتگرایان پیشرو امروزه نیز در مسئله تفسیر خلقت و زمین شناسی موضع مشابهی میگیرند. آنها استدلال میکنند که تفسیر سنتی فقط به این دلیل سالها جریان غالب بود که دلایل اندکی برای زیر سؤال بردن تفسیر تحتاللفظی از سفر پیدایش وجود داشت. اما امروزه دلایل زیادی برای این کار وجود دارد و مجدداً مفسران نشان میدهند که تفسیر تحتاللفظی تنها تفسیر مجاز و قابل قبول نیست.اکنون سؤال اینجاست که بخشهای مربوط به خلقت چطور باید تفسیر شود؟ رویکردهای متعددی در پاسخ به این پرسش وجود دارد. اولی نظریههای موسوم به شکاف[۷] است؛ یکی از معروفترین نظریههای قرن نوزدهمی که براساس آن، شکاف زمانی نامشخصی بین آیات اول و دوم سفر پیدایش وجود دارد. در آیه اول ذکر شده که “خداوند آسمانها و زمین را آفریده است”. در آیه دوم آمده “بیشکل و خالی شد” که دلالت دارد بر نوعی اتفاق مهیب، احتمالاً حکم خداوند به راندن شیطان از بهشت.
از نظر خلقتگرایان پیشرو منظور از “روز” در خلقت شش روزه، یک بازه زمانی نامشخص است، حتی گاهی میلیاردها سال. و به این منظور نمونههایی را از کتاب مقدس مثال میزنند که کلمه عبری yôm به معنای بازه زمانیای غیر از بیست و چهار ساعت به کار رفته است. از جمله آیات ۱۱:۱۱ کتاب اشعیا و ۲:۴ سفر پیدایش. با تفسیر کلمه روز به چندین سال، بخشی از تناقضات متن با علم جدید حل میشود، اما نه همه آنها. مثلاً توالی روزهای ذکر شده در سفر پیدایش از نظر علمی ناسازگار است: گیاهان و درختان در روز سوم آفریده شدند اما خورشید و ماه در روز چهارم.
رویکرد دیگری به نام چارچوب ادبی[۸] در سالهای اخیر رواج یافته که براساس آن، آیه اول سفر پیدایش ابداً شرح علمی یا تاریخی ماجرای آفرینش و زمان بندی و مکانیسم آن نیست. بلکه منظور متن این است که خلقت عالم کار یهوه خدای بنی اسرائیل است، نه بتی به نام بعل که در سرزمین کنعان در آن زمان نماد باروری بود و پرستیده میشد. آسمانها و زمین، دریاها و خورشید و ماه را یهوه آفریده است و اوست که شایسته پرستش است، نه بتها. بنابراین، نویسنده سفر پیدایش، شش روز را در نظر گرفته و هر روز را به ذکر آفرینش یک دسته از مخلوقات اختصاص داده و توالی زمانی برایش اهمیت نداشته است. به طور خلاصه در سه روز اول قلمروها و حیطههای مختلف آفرینش جدا شده (روز اول نور از تاریکی، روز دوم آبها از آسمان، روز سوم خشکی از دریاها) و در سه روز دوم موجودات ویژه همان قلمرو خلق شده است (روز اول خورشید و ماه و ستارگان، روز دوم ماهیها و پرندگان و روز سوم حیوانات و انسان). بعضی منتقدان معتقدند آنچه در متن آمده واقعاً چنین نظمی ندارد و شسته رفته نیست. اما مدافعان این دیدگاه در دفاع میگویند که حتی اگر این طور باشد باز هم نکته اصلی پابرجاست که هدف این متن ارائه مسائل علمی و تاریخی نبوده بلکه صرفاً اثبات قدرت یهوه در خلقت بوده است.
دیدگاه دیگر در مجموعه خلقتگرایی، نظریه طراحی هوشمند[۹] است که براساس آن، طبیعت واجد هدف و هوشمندی است (نه مجموعهای از رویدادهای تصادفی) اما موضعی در مقابل دوگانه خلقتگرایی زمین پیر/خلقتگرایی زمین جوان و حتی خالق جهان ندارند (به طوری که حتی بعضی از مدافعان این نظریه خداباور نیستند). طرفه آن که بسیاری از خلقتگرایان زمین جوان، نظریه طراحی هوشمند را رد میکنند و موضع خنثای آن را باعث تضعیف مرجعیت کتاب مقدس میدانند.
تکامل خداباورانه
براساس تکامل خداباورانه، این دوگانه غلط است که یا دست خالقی ماوراء طبیعی در خلقت زمین و موجودات در کار بوده یا جهان در اثر روند تکاملی کاملاً بی هدفی شکل گرفته است. در واقع وقتی مسیحیان محافظه کار در مقابل این دوگانه قرار میگیرند، یک طرف را سنتی و طرف دیگر را ملحد میبینند. حال آنکه راه میانهای نیز وجود دارد و میتوان دیدگاههای دینی را کاملاً با کیهان شناسی و زمین شناسی مدرن و تکامل زیستی وفق داد.از نظر تکاملگرایان خداباور، نظریههای خلقتگرایی زمین پیر و جوان خامدستانه تلاش میکنند دین را در مباحث علمی دخیل کنند. حال آنکه کار متن مقدس اساساً پاسخ دادن به سؤالات زمین شناسانه و کیهان شناسانه نیست. از طرف دیگر، مفاهیم علمی نیز باید فقط در قلمروی مسائل طبیعت به کار بروند (طبق دیدگاه فلسفی طبیعتگرایی روش شناسانه[۱۰]) و از آنجا که افعال خدا اساساً فراتر از چارچوب طبیعت محسوب میشود پس نمیتوان در تبیینهای علمی از افعال خداوند استفاده کرد. اما باید در نظر داشت که تعبیر “غیرعلمی” نیز به معنای “غلط و نادرست” نیست. استفاده ما از رویکرد طبیعتگرایی روش شناسانه بسیار متفاوت است با تعلق خاطر به جهان بینی طبیعتگرایانه[۱۱]؛ کمااینکه ما جهان بینی طبیعتگرایانه را مردود میدانیم. در حقیقت، تکاملگرایان خداباور مدعیاند که حقایق الهیاتی از عهده علم خارج است.
طبق این دیدگاه، جهان محصول تکامل است؛ دقیقاً همان طور که علم به ما آموخته است. با این تفاوت که بیگ بنگ و شکل گیری تدریجی ستارهها و سیارهها و ایجاد حیات پیچیده و انتخاب طبیعی، همگی ابزارهای خداوند برای آفرینش جهان محسوب میشوند. پس این طور نیست که خدا از روال تکاملی جهان غافلگیر شده باشد، بلکه خود او همچین محصولی را پیش بینی کرده و شرایط اولیه را برای چنین روالی فراهم نموده است.
تفاوت میان گروههای مختلف تکاملگرایان خداباور به این برمیگردد که نظرات مختلفی درباره هدایت جهان به وسیله خدا دارند. اغلب آنها معتقد به عدم مداخله خداوندند؛ یعنی مهمترین (و شاید تنها) کار خداوند بعد از خلقت اولیه عالم، حفظ کردن مستمر جهان فیزیکی است، نه مداخلههای گاه و بیگاه. خداوند نظم طبیعی و نظم و ترتیب مرتب و منسجمی را که اکنون توسط علم کشف و بررسی شده، حفظ میکند اما قوانین طبیعت را نقض نمیکند. از آنجا که خداوند قادر به پیش بینی محصول نهایی (یعنی جهان حاضر) بوده، هیچ نیازی به مداخله مستقیم یا دست بردن در نظم طبیعی ندارد. به عبارتی، تمام مقدماتی که برای تکامل جهان حاضر با تمام پیچیدگیهای آن لازم است، در خلقت اولیه مهیا شده بود؛ برخلاف خلقتگرایان زمین پیر و جوان که معتقدند فرآیندهای طبیعی و مشیت الهی برای تبیین بسیاری از سیستمهای پیچیده در جهان کافی نیست. این همان نکتهای است که بسیاری از منتقدان این نظریه، از جمله طبیعتگرایان، به آن خرده میگیرند و میگویند اگر همه چیز صرفاً با استفاده از قوانین طبیعت قابل تبیین است پس چرا اصلاً باید به خالقی فراتر از طبیعت معتقد باشیم؟
دسته دیگری از تکاملگرایان خداباور معتقدند خدا به طور مستمر دست به مداخله در کار عالم میزند، اما فقط تا جایی که قوانین فیزیک نقض نشود. مثلاً براساس مکانیک کوانتوم، رفتار طبیعت احتمالی است، نه جزمی. یعنی بعضی از رفتارهای ذرات کوچکتر از اتم تصادفی است و قوانین فیزیک قادر نیست نتیجه آنها را پیش بینی کند. پس از نظر فیزیک، نتایج متعددی محتمل است، نه یک نتیجه قطعی. در اینجا، شکاف میان علت فیزیکی و معلولهای متعدد به خداوند این امکان را میدهد که بر رفتار ذرات مادی اثر بگذارد، بدون اینکه قوانین فیزیکی را نقض کند. به این ترتیب، بعضی تکاملگرایان خداباور معتقدند خدا به وسیله چنین ابزارهایی بر روی رفتار پدیدههای طبیعی تأثیر میگذارد؛ که بسیار شبیه نظریات خلقتگرایان پیشروست. تفاوتشان در این است که از نظر خلقتگرایان پیشرو، مداخلات خداوند از نظر تجربی، حداقل در مقام تئوری، قابل کشف است (با یافتن نشانههایی از طراحی، هدف و هوش در طبیعت). ولی تکاملگرایان خداباور عموماً مخالف این نکتهاند و معتقدند افعال خداوند در قالب شکافهای علت و معلولی فیزیکی قابل تشخیص نیست.
نتیجه
در موضوع خلقت و فعل الهی طیف وسیعی از دیدگاههای خداباورانه وجود دارد. برخلاف آنچه رسانهها و منتقدانی مثل ریچارد داوکینز به تصویر میکشند، اصل مسئله در اینجا تقابل ذاتی علم و دین نیست. (البته در موضع خلقتگرایان زمین جوان تا حدودی این طور است اما حتی در آنجا هم) سؤال محوری عبارت است از قابل اعتماد بودن منابع موجود: متون مقدس بری از اشتباه یا نظریههای علمی موجود؟خلقتگرایان زمین جوان معتقدند علم عاقبت یک روزی به درستی نظریه آنها پی خواهد برد. خلقتگرایان پیشرو ارادت خالصانه خلقتگرایان زمین جوان را به متون مقدس ستایش میکنند اما با روشهای تفسیری کتاب مقدس و بخشهای مربوط به خلقت مخالفاند. تکاملگرایان خداباور نیز در این مورد با گروه قبلی همدلاند اما مداخله خداوند را در طبیعت (بعد از بیگ بنگ و خلقت اولیه) نمیپذیرند.
از میان این نظریهها، خلقتگرایی زمین جوان همچنان در میان مسیحیان محافظه کار رواج دارد اما در فرهنگ عمومی جامعه پیشرفت ناچیزی داشته یا میتوانیم بگوییم هیچ پیشرفتی نداشته است. خلقتگرایی پیشرو دست کم در قالب نظریه طراحی هوشمند، نفوذ اندکی در جامعه دانشگاهی دارد اما باید نتایج علمیای را تولید کند تا بتواند جایگاهش را حفظ نماید. تکاملگرایی خداباورانه نیز بیشترین احترام را در بین روشنفکران برانگیخته است اما محتوای الهیاتی آن از دو نظریه دیگر ضعیفتر است. اکنون سؤال این است که این بحث در پنجاه سال آینده چه سمت و سویی به خود میگیرد. با توجه به احیای دوباره خلقتگرایی زمین جوان در ابتدای قرن بیستم باید گفت که هیچ کس نمیتواند پاسخ این پرسش را پیش بینی کند
Jeffrey Koperski. In Science, Religion, and Society: History, Culture, and Controversy, Gary Laderman and Arri Eisen, eds. Armonk, NY: Sharpe Reference, 2006.
پی نوشت:
[۱] naturalism
[۲] young earth creationism
[۳] book of Genesis
[۴] progressive creationism
[۵] theistic evolution
[۶] scientific creationism
[۷] gap theories
[۸] literary framework
[۹] intelligent design theory
[۱۰] methodological naturalism
[۱۱] naturalistic worldview