حلاج و مسیح دو شخصیتی تاریخی هستند که همواره مورد توجه قرار داشته اند. شاید روایت هایی که از مرگ دردناک هر دو بیان شده است یکی از مهمترین دلایل اهمیت آنها باشد.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، حلاج و مسیح دو شخصیتی تاریخی هستند که همواره مورد توجه قرار داشته اند. شاید روایت هایی که از مرگ دردناک هر دو بیان شده است یکی از مهمترین دلایل اهمیت آنها باشد.
حلاج به دو دلیل از دیرباز مورد توجه ویژۀ عارفان، علما ، فقها و پژوهشگران گرفته است: نخست شطحیات او به ویژه عبارت معروف «اناالحق» او که از دیرباز و اندیشه های متفاوت و ضدونقیضی دربارۀ آن بیان شده است و دیگر نوع شهادت وی که در دواوین و متون عرفانی ایرانی بازتاب گسترده ای دارد و کمتر دیوان و اثری را می توان یافت که به شهادت حلاج اشارتی نکرده باشد.
اتهام اصلی حسین بن منصور حلاج که در بغداد، به سعایت ابن حامد بن العباس (در سال ۳۰۹ ق) به قتل رسید، دعوی حلول بود.
حلاج را به کفر و کیش حلولیه نسبت داده اند؛ آورده اند که او می گفت: «هر که در طاعت خدای تهذیب نفس کند و بر لذات و شهوات صبر نماید، به مقام مقربان بلندی گیرد و پیوسته پاک تر و بلندتر گیرد و پیوسته پاک تر و بلندتر گردد تا اینکه از بشریت پاک شود و چون از آن در وی بهره ای نماند، روح خدایی که در عیسی بن مریم حلول کرد، به وی درآید. در این هنگام، هرچه را که بخواهد، می شود و همه ی کارهای او کار خدا می گردد. گویند که حلاج برای خویش دعوی این پایگاه می کرد. گفته اند که از حلاج نامه هایی یافتند که عنوان آن این بود: مِن الهُوَهُوَ رَب الارباب المُتصَورُ من کل صوره الی عبدِهِ فلان» (از کسی که او پروردگار پروردگاران، و در آینده در هر صورتی است، به بنده اش فلان).
مقایسه زندگی و آموزه های حلاج و مسیح
شباهت در زندگی حلاج و مسیح
در زندگی عیسی مسیح (ع) و حلاج، همانندی های بسیاری چون سفرها، پیروان و شاگردان، کرامات و معجزه و… دیده می شود.سفرهای حلاج و حضرت مسیح
حلاج و مسیح (ع) نیز در طول عمر کوتاهشان پیوسته در سفر بوده اند:سفرهای مذهبی: مسیح به شهر اورشلیم برای شرکت در مراسم عید «فصح» سفر می کند.
حلاج سه سفر به شهر مکه داشته است: بار نخست به مدت یک سال مجاور است. ، در سفر دوم چهار صد مرید همراه او هستند. و بار سوم دو سال سفرش طول می کشد.
سفرشای اضطراری: وقتی سران قوم یهود شورا کردند که مسیح را بکشند ، او در میان یهود آشکارا راه نمی رفت بلکه به شهری نزدیک بیابان که افرایم نام داشت، رفت و با شاگردان خود در آنجا توقف نمود. حلاج نیاز وقتی به تعقیب او برخاستند و او را در شورش بغداد مقصر دانستند «از بغداد به شوش گریخت و مدتی در آنجا پنهان شد».
سفرشای تبلیغی: مسیح در جواب پیروان و شاگردان می فرماید: «به دهات مجاور هم برویم تا در آنجا نیز موعظه کنم؛ زیرا که به جهت این کار بیرون آمدم». مسیح به شاگردانش دستور می دهد وقتی در شهری مورد جفا واقع می شوند، به شهری دیگر فرار کنند. اما سفرهای تبلیغی حلاج بسیار چشمگیر است؛ زیرا حلاج برای تبلیغ باورهای خویش به سرزمین هایی چون هندوستان و ماوراءالنهر نیز مسافرت کرد تا مردم سراسر جهان را به توحید و عشق الهی دعوت کند.
پیروان و شاگردان حضرت مسیح (ع) و حلاج
همۀ پیروان مصلحان بزرگ ، انسان های مؤمن، وفادار و جان برکف نبوده، بلکه در میانآنان، خائنانی وجود داشته اند. شاگرد خائن: هنگامی که مسیح(ع) با شاگردان شام عید فصح را می خوردند به آنان گفتند: «هرآینه به شما می گویم که یکی از شما که با من غذا می خورد، مرا تسلیم خواهد کرد.»
مخفیگاه مسیح (ع) را شاگرد خائن افشا می کند، اما خیانت دباس ، شاگرد حلاج، این است که چون در زندان دچار ضعف می شود، ضمانت می دهد تا حلاج را پیدا کند و تحویل دهد. وقتی تازه وارد شوش شده، خبر دستگیری حلاج را می شنود، بی درنگ خود را به آنجا می رساند و او را تأیید می کند.
شاگرد منکر: شاگردی که برای حفظ جان، عقایدش را انکار می کند. مسیح در جواب پطرس که مدعی بود هرگز او را تنها نمی گذارد می گوید:« هر آینه به تو می گویم که امروز در همین شب، قبل از آنکه خروس دو مرتبه بانگ زند، تو سه مرتبه مرا انکار خواهی نمود.» پطروس در همان شب سه بار مسیح را انکار می کند.
شبلی از دوستان و مریدان حلاج بود که برای حفظ جان، در دادرسی، مشرب خود را در باب «عین الجمع» انکار کرد و هنگام شکنجه و قتل حلاج به او دشنام داد و جن زده اش خواند.
شاگرد معتقد و مقتول: مسیح هنگامی که شاگردانش را برای تبلیغ می فرستد به آنان گفته بود: «…اما از مردم بر حذر باشید، زیرا که شما را به مجلس ها تسلیم خواهند کرد و در کنایس خود شما را تازیانه خواهند زد، و در حضور حکام و سلاطین، شما را به خاطر من خواهند برد تا بر ایشان و بر امت ها شهادتی شود.»
چند تن از پیروان حلاج نیز در راه عقاید او کشته شدند: « چون حلاج به دست حامد سپرده شد، حامد تلاش کرد تا یارانش را بیابد و بازداشت کند. او در پیگرد شاگردان حلاج، سرسختی نشان داد. چندین نفر از آنان که جاسوسان، ردشان را پیدا کرده بودند، در چنگ او گرفتار آمدند.»
ابن عطا، از دوستان و پیروان حلاج، که در او تحول فکری یکسان و مشابهی با حلاج دیده می شد و یک سلسله کشاکش های نظری با جنید، در موضوع مصطلحات حکمت اخلاقی داشت، سرانجام در دفاع از حلاج، بر اثر ضرباتی که بر او زدند، جان باخت.
گویا یکی دیگر از شاگردان حلاج که بر سر دفاع از او، هم زمان با حلاج به دار آویخته شد، فردی صوفی به نام هیکل بود که فقط در کتاب نفحات الانس جامی نام وی آمده است. البته لویی ماسینیون هم از وی نام می برد و می گوید احتمالاً همان ابوعبدالله هیکل قریشی باشد که نه هم زمان با حلاج، بلکه پس از وی به قتل رسید.
شاگرد مروج آیین: نام شاگردان مسیح (ع) که پس از شهادت یا غیبت وی عهد جدید را نوشتند و برای حفظ و نگهداری آن جان باختند، در تاریخ ثبت است.
شاگردان حلاج نیز در شهرهایی چون اهواز و فارس به تبلیغ باورهای او پرداختند و فرقه ی حلاجیه را رواج دادند، که در آن زمان فرقه ای الحادی ، حلولی و سیاسی دانسته می شد. به رغم تمام سختگیری های حامد وزیر که پیروان حلاج را به قتل رساند و تمام کتاب های دست نویس حلاج را جمع آوری کرد، «قتل حلاج گویی بلافاصله آزادی موقت شاگردان او را، که در طی محاکمه بازداشت شده بودند، نظیر القصری و الهاشمی…در پی داشت. ولی از سال ۹۳۴/۳۱۱، شاکر بغدادی یکی از کارگزاران اصلی او را به بغداد بردند و در باب الطاق سر بریدند.»
معجزات مسیح (ع) و کرامات حلاج
کار خارق العادۀ پیامبر را معجزه گویند و چون این کار از ولی سر زند آن را کرامت خوانند؛ هجویری می نویسد: «و روا بود که این کرامت به معنی استجابت دعوات بود به حصول امور موهوم اندر زمان تکلیف، و روا بود که قطع بسیاری از مسافت بود اندر ساعتی، و روا بود که پدید آمدن طعامی بود از جایگاهی نابیوس، و روا بود که اشراف بود اندر اندیشه های خلایق، و مانند این.»درمان بیماران و احیای اموات: معجزات مسیح، شامل زنده کردن مردگان ، شفای بیماران، آفرین پرنده ای از گل، دمیدن در آن و زنده کردن آن پرنده بوده است. این معجزات، به ویژه معجزاتی چون زنده کردن مرده و درمان بیماران هم در قرآن مجید و هم در اناجیل بیان شده است: بنابر گزارش قرآن، آن حضرت به اذن خداوند «از گل (چیزی) به شکل پرنده می ساختی پس در آن می دمیدی و به اذن من پرنده ای می شد و کور مادرزاد و پیس را به اذن من شفای می دادی و آنگاه که مردگان را به اذن من (زنده از قبر) بیرون می آوردی.» در اناجیل مرقس و متی، داستان زنده کردن دختر سرپرست عبادتگاهی بیان شده که پس از مرگ، عیسی(ع) او را زنده کرد؛ اما در انجیل یوحنا داستان زنده کردن ایلعازر بیان شده که چهار روز از مرگ او گذشته بود و عیسی (ع) وی را زنده کرد.
در کتب مختلف به حلاج نیز درمان و شفای بیمار نسبت داده اند. همچنین در روایتی بیان می کنند که حلاج طوطی ولیعهد را زنده می کرد: « و در سال ۳۰۵ طوطی عمانی ولیعهد (راضی بن جعفر المقتدر) را زنده کرد…» البته در کتاب مصائب حلاج به اشاره بیان شده، که چند پرنده را زنده کرده است.
مائده یا خوان آسمانی: یکی از معجزات پیامبران، به ویژه حضرت موسی (ع) و کرامتی که به عارفان نسبت می دهند، فراهم کردن خوان آسمانی است. در قرآن، این مائده آسمانی بنا بر درخواست حواریون از سوی پروردگار نازل می شود، ولی در اناجیل، خود مسیح آنچه را که موجود است برکت می بخشد: «عیسی ایشان را گفت: احتیاج به رفتن ندارند. شما ایشان را غذا بدهید. بدو گفتند در اینجا جز پنج نان و دو ماهی نداریم! گفت: آن ها را اینجا به نزد من بیاورید! و بدان جماعت فرمود تا بر سبزه نشستند و پنج نان و دو ماهی را گرفته، به سوی آسمان نگریسته، برکت داد و نان را پاره کرده، به شاگردان سپرد و شاگردان بدان جماعت. و همه خورده، سیر شدند و از پاره های باقی مانده دوازده سبد پر کرده، برداشتند. و خورندگان سوای زنان و اطفال قریب به پنج هزار مرد بودند.» و همچنین داستان هفت نان و چند ماهی کوچک.
عطار در تذکره الاولیا یکی از کراماتی را که به حلاج نسبت می دهد، فراهم کردن خوان آسمانی در بادیه است:« گویند رشید خرد سمرقندی عزم کعبه کرد. در راه مجلس می گفت: روایت کرد که حلاج با چهارصد صوفی روی به بادیه نهاد. چون روزی برآمد، چیزی نیافتند، حسین را گفتند: ما را سر بریان می باید. گفت: بنشینید. بس دست بس می کرد و سری بریان کرده با دو قرص نان به یکی می داد. تا چهارصد سر بریان و هشتصد قرص بداد.»
همچنین حکایاتی مشابه این در کتاب مصائب حلاج نقل شده است. علاوه بر این می توان داستان شیرینی خوردن یاران حلاج بر سر کوه ابوقبیس را در کتاب های اخبار حلاج، چهار متن و حلاج الاسرار ملاحظه کرد.
هجویری کارهای شگفت و خارق العاده ی حلاج را، مانند شیرینی دادن، کرامت می داند و می نویسد :«حسین – رضی الله عنه- تا بود اندر لباس صلاح بود از نمازهای نیکو و ذکر و مناجات های بسیار و روزه های پیوسته و تحمیدهای مهذب و اندر توحید نکته های لطیف. اگر افعال وی سحر بودی، این جمله از وی محال بودی. پس درست شد که کرامات بود و کرامات جز ولی محقق را نباشد.»
همانندی در رفتار و اندیشه های حلاج و مسیح
دعوی حلول، اتحاد یا تجلی حلاج و مسیح
حلاج و مسیح مدعی و معتقد بودند که به نوعی اتحاد و تجلی دست یافته اند و هرگز وجودشان از خداوند جدا نیست:« و من به آنها حیات جاودانی می دهم و تا ابد هلاک نخواهند شد و هیچ کس آن ها را از دست من نخواهد گرفت. پدری که به من داد از همه بزرگتر است و کسی نمی تواند از دست پدر من بگیرد. من و پدر یک هستیم… هرگاه به من ایمان نمی آورید، به اعمال ایمان آورید تا بدانید و یقین کنید که پدر در من است و من در او».بر این اساس ، بر عهد جدید در مسیح «از جهت جسم، تمامی پری الوهیت ساکن است.» عیسى مسیح صورت خدای نادیده و نخست زادۀ تمامى آفریدگان است. به گفتۀ عیسى خدای را هرگز کسى ندیده است.پسر یگانه ای که در آغوش پدر است، همو او را ظاهر کرد و پر از فیض و راستی و جلالی بود، جلالی شایسته ی یگانه پدر از پری او، همگان بهره یافتند. شریعت به وسیله ی موسى عطا شد، اما فیض و راستى به وسیلۀ عیسى مسیح رسید.
در تناظر با عیسی (ع) حلاج نیز چنان قائل به اتحاد وجود می شد که فریاد انا الحق سر می داد و با بیان رسا می گفت ما از هم جدا نیستیم، اگر او را ببینی مرا دیده ای و اگر مرا ببینی او را دیده ای، چون ترکیب شراب و آب: «روح تو با روح من آمیخت همچون شراب با آب زلال. چون چیزی تو را اصابت کند، مرا نیز اصابت می کند. پس تو در همه حال مانند من هستی». « من خواهان اویم و او خواهان من. ما دو روحیم در یک بدن، چون مرا ببینی، او را بینی و چون او را بینی، مرا دیده ای».
«نقل است که در شبانه روزی در زندان هزار رکعت نماز کردی، گفتند: می گویی که: من حقم، این نماز که را می کنی؟ گفت: ما دانیم قدر ما»!
جامعیت دو قطب وجودی الوهی و بشری مسیح و حلاج
برخى از ابیات مربوط به حلاج با آموزۀ مسیحیان در باب جامعیت الوهی و بشری در یک وجود شباهت بسیاری دارد؛ چنان که از حلاج منقول است:سبحان من اظهر ناسوته
سر سنا لاهوته الثاقب
ثم بدا فی الخلقه ظاهرا
فی صورت الاکل و الشارب
حتی لقد عاینه خلقه
کلحظه الحاجب بالحاجب
یعنی: پاکا! کسى که ناسوتش ، سر و راز روشنایى نافذ لاهوتش را آشکار ساخت. پس آنگاه خود را به مخلوق خویش به صورت کسی که می خورد و می آشامد نشان داد. به طوری که مخلوقش توانست او را در یک چشم به هم زدن ببیند. دو طبیعت لاهوت و ناسوت یادآور دو سرشت بشری و لاهوتی عیسی است.
تأثیر ایمان مسیح و حلاج
انسان با ایمانِ قلبی و یقین به ارادۀ اداوند می تواند آفرینش را مطیع و منقاد ارادۀ خود سازد. وقتی شاگردان عیسی (ع) نتوانستند روح ناپاک را از جسم آن پسر بیرون کنند، از مسیح دلیل آن را پرسیدند و حضرت در جواب ایشان گفتند: «به سبب بی ایمانی شما. زیرا هرآینه به شما می گویم، اگر ایمان به قدر دانۀ خردلی می داشتید، بدین کوه می گفتید از اینجا بدانجا منتقل می شد و هیچ امری بر شما محال نمی بود. لیکن این جنس جز به دعا و روزه بیرون نمی رود.»منصور حلاج هم ایمان قلبی را چنان باور دارد که معتقد است بسم الله انسان در حکم «کن» (کلمه ی آفرینش) است: «گفتن بسم الله از سوی تو به منزله ی کن (باش) از سوی خداوند است. چون ایمان آوری، بهتر است که بگویی بسم الله ، تا تحقق همه ی اشیاء با بسم الله تو باشد چنان که با کلمه ی کن (باش) اشیاء و موجودات تحقق یابند»
مسیح و حلاج و دعای خیر برای دشمنان
مسیح پیروان خود ر ا اندرز می داد که با دشمنان خود مهربان باشند و پاسخ بدی آنان را به نیکی بدهند: «شنیده اید که گفته شده است “همسایۀ خود را محبت نما و با دشمن خود عداوت کن. ” اما من به شما می گویم که دشمنان خود را محبت نمایید و برای لعن کنندگان خود برکت بطلبید و به آنانی که از شما نفرت کنند، احسان کنید و به هر که به شما فحش دهد و جفا رساند، دعای خیر کنید،…پس شما کامل باشید چنان که پدر شما که در آسمان است کامل است». «عیسی گفت ای پدر این ها را بیامرز، زیرا که نمی دانند چه می کنند».حلاج نیز برای دشمنان طلب آمرزش می کند:« خدایا اینان بندگان تواند که گرد آمده اند تا از روی تعصب نسبت به دین تو، و نیز برای تقرب جستن، به تو مرا به قتل رسانند، آنان را ببخش و بیامرز، چه اگر آنچه را که تو بر من آشکار ساختی بر آنان نیز آشکار می ساختی هرگز دست به چنین کاری نمی زدند. و همچنین اگر آنچه را که بر آنان پنهان داشتی بر من نیز پنهان می داشتی، هرگز به چنین بلایی گرفتار نمی آمدم. سپاس تو را بر آنچه می کنی و می خواهی».
نور بودن خدا در اندیشه مسیح و حلاج
در نظر حلاج و مسیح (ع)، نور خدا جاودانی است و هرگز دچار خلل و کاستی نمی شود. در انجیل متی آمده است که دیگر تو به نور روز محتاج نیستی؛ زیرا که یهوه برای تو نور جاودانی است: «و بار دیگر آفتاب در روز، نور تو نخواهد بود و ماه با درخشندگی برای تو نخواهد تابید؛ زیرا که یهوه نور جاودانی تو و خدایت زیبایی تو خواهد بود. و بار دیگر آفتاب تو غروب نخواهد کرد و ماه زوال نخواهد پذیرفت زیرا که یهوه برای تو نور جاودانی خواهد بود و…حلاج هم شعری با همین مضمون دارد که نور خداوند هرگز غروب ندارد و کاسته نمی شود و برای حلاج نوری جاودانه است:
آفتاب یار در شب ها دمید
خوش درخشید و نمی آرد غروب
آفتاب روز اگر در شب دمد
رو نمی پوشد دگر شمس القلوب
کاربرد واژۀ پدر توسط مسیح و حلاج
به کار بردن واژۀ پدر توسط حلاج و مسیح نکته ای درخور تأمل است؛ زیرا واژۀ پدر در زبان و بیان حضرت مسیح (عهد جدید) رواج یافت که به تثلیث پدر ، پسر و روح القدس نزد مسیحیان انجامید. اما چرا این واژه بر زبان حلاج جاری می شود؟ آیا در ترجمه اشتباه شده است؟ (که بعید به نظر می رسد مترجم در ترجمه اشتباه کند) یا تأیر گریزناپذیر حلاج از عیسی (ع) است که باعث به کار بردن این واژه شده است: «من یتیمم، و مرا پدری است که در او می گریزم و دل تا درِ مرگ ، در اندوه می آویزد کو پرده چرا کرده است».شباهت های دیگر مسیح و حلاج
محققانی چون لویی ماسینیون، آرنالدز روژه و عبدالحسین زرین کوب مابین حیات حلاج و مسیح(ع) شباهت هایی نیز یافته اند.پوشیدن جامۀ مرقع مسیح و حلاج
حلاج همیشه یک پوشش نداشته، بلکه لباس ها و خرقه های گوناگون می پوشیده است ولی بعد از سومین سفر حج مرقع پوشید و جامۀ صوف را از تن بیرون آورد.لویی ماسینیون می نویسد: « سنت اسلامی بی تردید به تأثیر برخی از زاهدان مسیحی سوریه، اظهار می کرد که مرقع ، جامه عیسی (ع) در طی زندگی او در میان مردم بوده است. در صورتی که مسوح، لباس حضرت یحیی، و جامۀ صوف سفید از آن حضرت محمد (ص) است. شاعری معاصر به نام ابو محمد طاهر بن الحسین بن یحیی مخزومی بصری، اختلاف مرقع و صوف را که علامت پیوستگی همه سنیان متعصب و با انضباط است به بهترین وجه بیان می کند، در صورتی که مرقع رنگارنگ نشان همه راهبان آواره، بی انضباط و دوره گرد، قلندران هندو است…»
آرامش و متانت مسیح و حلاج در لحظۀ شکنجه شدن
گفته اند حلاج در لحظۀ اعدام آرامش و متانتی بی نظیر داشت، آرامشی که با افسانه آمیخته شد؛ از قبیل مالیدن خون بر چهره و…« تمام این شکنجه ها را حلاج تا زنده بود با آرامش و متانت کم نظیری تحمل کرد. آرامش و متانتی که نظیر آن را به عیسی و شهدای بزرگ مسیحی نسبت داده اند.»این پیام عیسی جاودانی است:« بیایید ای زحمتکشان و گران باران و من شما را آرامی خواهم بخشید. یوغ مرا بر خود گیرید…زیرا یوغ من خفیف است و بار من سبک.»
صلیب نردبان صعود مسیح و حلاج
در نظر برای صوفیان، صلیب بیانگر عشقی مقدس و پاک و مرکب صعود باپه آسمان است: «… صلیب وسیله ای است که سرحد زجر و شکنجه را مشخص می سازد و از حد اوست که قلبی صافی و صادق با این عطیه و موهبت الهی دمساز می شود و آنچه را که وهاب، هبه و مقدر فرموده به جان می پذیرد. شاید به همین سبب بود که حلاج می گفت: “او در مذهب صلیب خواهد مرد.” بنا بر ظاهر قرآن کریم، مسایح بر صلیب نمرده است ولی صوفیان نمونۀ جامۀ قدس و تقوا را در صلیبی می دانند که نخستین مرحلۀ صعود مسیح به آسمان شد.»حلاج مظهر شخصیت مسیح(ع)
« آری حلاج را در میان مردم بسیار ، در مرکز خلافت به دار آویختند . او در حال شهادت شاد و سرمست و وجدآلود بود؛ چنان وجدی که فراتر از مرگ برجای ماند. در نتیجه مظهر شخصیت زندۀ جاویدان عیسی شد. او معنی واقعی همان روح الهی بود که آیۀ قرآنی درباره اش می گوید: « ما قَتلُوه وَ مَا صَلّبُوه « یعنی نه او را کشتند و نه بر دارش آویختند.»در نظر ماسینیون، پذیرش حلاج در اسلام بیشتر از استقبال معاصران مسیح است: « قبولی منصور حلاج در اسلام نسبت به قبولی عیسی در اسرائیل عام تر است. گویی قبولی عیسی با مقبولی دوران پیشین حلاج شباهت دارد.
وسوسۀ گریز از مرگ حلاج و مسیح
آرنالدز چون استادش لویی ماسینیون احتمال می دهد وقتی حلاج، شب قبل از مرگ فریاد می کشد حقیقت، حقیقت. این فریاد حقیقت به این دلیل است که حلاج مطمئن می شود فردا روز شکنجه و مرگ او خواهد بود و دیگر راه نجات و امیدی وجود ندارد. بنابراین لحظه ای ضعف و سستی وجود او را فرا می گیرد؛ آن گونه که مسیح هم در جبل الزیتون یک لحظه دچار ضعف انسانی شد و ارزو کرد که جام زهر، جام مرگ، از او دور شده باشد.دسیسه ها و تهمت های دشمنان حلاج و مسیح
دشمنان حلاج و مسیح (ع) وقتی احساس خطر کردند تهمت های ناروایی به ایشان زدند:رئیس شیطان: وقتی علمای مذهبی از درک معجزات مسیح)ع) عاجز شدند به ناروا نسبت ارتباط با شیطان و اجنه دادند و گفتند: « این شخص دیوها را بیرون نمی کند مگر به یاری بَعلزَبول {شیطان} رئیس دیوها.»
حلاج هم پس از سفر هندوستان متهم شد که وسوسه های ابلیسی و الهامات شیطانی در او راه یافته است و «…گروهی از یاران کهن او که به لقب صوفی شهرت یافته بودند، بر او تهمت نیزنگ و شعبده، حتی جادوگری و سازش با جن بستند.»
اگر به مسیح (ع) تهمت زدند که رئیس شیاطین بوده، در مرگ حلاج گفتند چه بسا شیطانی از شیاطین بوده است. ماسینیون نظر علما و مفتیان را دربارۀ باور عده ای از شاگردان حلاج که معتقد بودند کسی که مصلوب شد حلاج نبود از کتاب تذکر الکتبی چنین نقل می کند «… اگر این نظر حاکی از حقیقت باشد، پس چه بسا شیطانی از شیاطین بوده است که بدین شکل مستعار ظاهر شده، تا در باب وی ادمیان را گمراه کند، برخی از مسیحیان که در مورد مصلوب شدن مسیح گمراه شده بودند.»
اتهام کفر و ادعای خدایی به حلاج و مسیح
یکی از مشترکات و تشابهات سرنوشت حلاج و مسیح(ع) ، اتهام کافری است. هنگامی که رئیس کهنه از مسیح)ع (پرسید: آیا تو مسیح، پسر خدا هستی؟ «عیسی به وی گفت: تو گفتی! و نیز شما را می گویم بعد از این پسر انسان را خواهید دید که بر دست راست قوت نشسته، بر ابرهای آسمان می آید! در ساعت رئیس کهنه رخت خود را چاک زده، گفت: کفر گفت! دیگر ما را چه حاجت به شهود است؟ الحال کفرش را شنیدید! چه مصلحت می بینید.» همچنین به او گفتند ما به دلیل تو را می کشیم که ادعای خدایی می کنی: «آنگاه یهودیان باز سنگ ها برداشتند تا او را سنگسار کنند. عیسی بدیشان جواب داد: «از جانب پدر خود بسیار کارهای نیک به شما نمودم. به سبب کئام یک از آن ها مرا سنگسار می کنید؟ یهودیان در جواب گفتند: به سبب عمل نیک، تو را سنگسار نمی کنیم، بلکه به سبب کفر، زیرا تو انسان هستی و خود را خدا می خوانی.»دشمنان حلاج نیز که به دنبال دلایل ظاهری محکمه پسندی برای قتل وی بودند ، به اتهامات بسیاری چنگ زدند. وقتی حامد از اتهام سحر و جادو به حلاج طرفی نبست و سند محکمه پسندی برای اثبات شیادی او نزد دادگاه ارائه نداد، به ترفند دیگری متوسل شد و گفت: این مرد مدعی الوهیت شده است. اتهام دیگری که مفتیان فرقۀ ظاهریه چون ابوبکر محمد بن داوود به حلاج زدند، اعتقاد به عشق الهی بود.
حامد بن عباس و مخالفان حلاج ادعای او در عشق الهی را زندقه و کفر می دانستند و آن را با دعوت مانویه که اعتقاد به تصور جزء الهی در انسان و انجذاب اجزاء نور به مرکز انوار داشتند، یکی می شمردند. لذا به پندار ایشان طرح عشق الهی از سوی حلاج، دعوت به تعالیم مانوی و احیای کفر و زندقه بود و او را کافر می دانستند. سرانجام او را متهم کردند که حلاج در پی جایگزینی برای احکام شریعت، به ویژه حج است و «معتقد به زیارت معنوی و حج معنوی» است. این اتهام برای حکومت دو خطر داشت: نخست، حلاج با این اتهام با قرامطه مرتبط می شد؛ دوم موجب بدعت و عدول از احکام شریعت می گشت و بنیان آن را سست می کرد.
بی احترامی به خانۀ خدا: بی احترامی به خانۀ خدا اتهام دیگری بود که به حلاج و مسیح (ع) نسبت دادند. وقتی مسیح)ع) تمام وسایل فروشندگان را که در کنار خانۀ خدا سرگرم خرید و فروش بودند دور ریخت، سران قوم یهود از او خواستند اگر به فرمان اداوند عمل کرده، با معجزه ای ثابت کند. مسیح (ع) گفتند: «این قدس را خراب کنید که در سه روز آن را بر پا خواهم نمود. آنگاه یهودیان گفتند: در عرصه ی چهل و شش سال این قدس را بنا نموده اند، آیا تو در سه روز آن را بر پا می کنی؟ لیکن او درباره ی قدس جسد خود سخن می گفت. پس وقتی که از مردگان برخاست شاگردانش را به خاطر آمد که این را بدیشان گفته بود. آنگاه به کتاب و کلامی که عیسی گفته بود، ایمان آوردند.»
علمای فرقۀ ظاهریه و دشمنان حلاج نامه ای از او به دست آوردند که برای دوستش شاکر بن احمد فرستاده و در آن نوشته بود: «اهدم الکعبه؛ یعنی کعبه را ویران کن. مقصود منصور حلاج استقبال از شهادت بود، یعنی کعبه ی اصنام بدن را ویران کن و شهید شو. اما اهل ظاهر گفتند مقصود حلاج از ویران کردن کعبه بین الله الحرام است.»
منظور حلاج از ویران کردن خانه ی خداوند، توجه به صاحب خانه و دل برگرفتن از ظاهر آن بود تا عشقی الهی و راستین به خداوند، توجه به صاحب خانه و دل برگرفتن از ظاهر آن بود تا عشقی الهی و راستین به خداوند در جان ایجاد شود: «تا زمانی که بدین بیت دلبسته بمانی، از خدا جدایی. اما، آنگاه که به حقیقت از آن دل برگیری، به کسی کف آن ها را خلق کرده و پی افکنده است، خواهی رسید. پس با نظاره ی تخریب حرم، در درون خود، در حضور حقیقی بانی آن خواهی بود.»
آوردن شاهدان دروغین علیه مسیح و حلاج
در روایت مربوط به مسیح (ع) «پس رؤسای کهنه و مشایخ و اهل شورا طلب شهادت دروغ بر عیسی می کردند تا او را به قتل رسانند، لیکن نیافتند. با آنکه چند شاهد دروغ پیش آمدند، هیچ نیافتند. آخر دو نفر آمده، گفتند: این شخظ گفت : می توانم هیکل خدا را خراب کنم و در سه روزش بنا نمایم.»به شمین سان در داستان حلاج، «در سال ۳۰۹ دومین محاکمۀ حلاج به مدت هفت ماه در حضور حامد وزیر به طول انجامید. در این محاکمه به تحریک وزیر و هواداران وی، گواهان کذب بسیاری گرد آمده بودند تا بر بطلان گفتار و عقاید حلاج گواهی دهند و با اینکه حلاج مصرّاً ادعاهای دروغین گواهان و اتهاماتی را که بر او وارد می آوردند پیاپی رد می کرد، ولی به نیرنگ حامد وزیر، فتوای محکومیات وی از سوی قضات محکمه صادر شد.»
پیشگویی شهادت حلاج و مسیح
پیشگویان اطرافیان: در انجیل یوحنا آمده است: «یکی از ایشان، قیافا نام که در آن سال رئیس کهنه بود، بدیشان گفت: شما هیچ نمی دانید و فکر نمی کنید که به جهت ما مفید است که یک شخص در راه قوم بمیرد و تمامی طایفه هلاک نگردند. و این را از خود نگفت بلکه چون در آن سال رئیس کهنه بود، نبوت کرد که می بایست عیسی در راه آن طایفه بمیرد…» و در واقع این گونه مرگ مسیح را پیشگویی کرده بود.بر اساس روایات، جنید و ابوعبدالله مغربی هم، مرگ حلاج را پیشگویی می کنند؛
در بعضی روایات بیان شده وقتی حلاج از جنید می پرسد «چه چیزی خلق را از رسوم طبیعت باز می دارد؟» جنید در جواب او می گوید: «تا کدامین چوبۀ دار را به خون آلوده سازی.» اما در روایاتی دیگر نقل شده که جنید این جمله را در مقابل انا الحق حلاج می گوید.
در روایت ابراهیم ابن شیبان، ابوعبدالله مغربی ، مرگ حلاج را چنین پیشگویی می کند: «ای ابراهیم اگر زندگانیت مدتی دیر پاید، گواه سرنوشت این مرد خواهی بود، بدان که به زودی خدا او را در معرض امتحانی جانکاه و بلایی سخت خواهد افکند که هیچ بنده ای را آن نیست، و او اینک میزان شکیبایی خویش را در برابر آن امتحان الهی {به محک ریاضات} می آزماید.
پیشگویی حلاج و مسیح: مسیح بارها به پیروان و شاگردانش چگونگی شهادت خود را بیان کرده است: «اینک به سوی اورشلیم می رفت و پسر انسان به رؤسای کَهَنه و کاتبان تسلیم کرده خواهد شد و حکام قتل او را خواهند داد ، و او را به امت ها خواهند سپرد تا او را استهزا کنند و تازیانه زنند و مصلوب نمایند و در روز سوم خواهد برخاست.»
بنا بر روایت ابراهیم بن فاتک، حلاج هم مرگ خویش را پیشگویی کرده است: «آنگاه گفت ای ابراهیم چگونه خواهی بود آنگاه که مرا بر دار کشیده و کشته و سوخته ببینی و {بدان که} آن روز بهترین روزهای زندگی من است. سپس به من گفت: منشین و بیرون شو، در پناه خدا.» حلاج همیشه می سرود: «به دوستانم می گویم…مرگ من بر آیین صلیب خواهد بود، نه بطحا را می خواهم و نه مدینه را.»
نوشیدن جام مرگ و شهادت: در منابع موجود به جامی اشاره می شود که حلاج و عیسی(ع) آن را می نوشند. حلاج از هم نوشی با محبوب و خداوند دم می زند و شهادت را سزای ندیمی و هم ساغری می داند. مسیح در ابتدا از خداوند می خواهد جام را از مقابل او بر دارد: «ای پدر من، اگر ممکن باشد این پیاله از من بگذرد؛ لیکن نه به خواهش من، بلکه به اراده ی تو.»…«ای پدر من، اگر ممکن نباشد که این پیاله بدون نوشیدن از من بگذرد، آنچه اراده ی توست بشود.» و هنگامی که پطروس شمشیر می کشد به او می گوید: «شمشیر خود را غلاف کن. آیا جامی را که پدر به من داده است، ننوشم.»
حلاج می گوید در نوشیدن این جام ندیم و هم پیاله ی من ستمگر نیستک «هم پیاله ی من به هیچ ستم و بیدادی نسبت نمی یابد» و اگر من الان به شهادت می رسم به این دلیل است که با چون اویی هم پیاله گشته ام:
ندیمی غیر منسوبٍ الی شی ءٍ من الحیف
سقانی مثل مایشرب کفعل الضیف
فلما دارت الکاسُ دعا بالنطع و السیف
کذا من یشرب الراح مع التنین فی السیف
شهادت در روز عید: حضرت مسیح (ع) بر اساس اناجیل در عید «پسح» که اعیاد خاص قوم یهود است، به صلیب کشیده می شود. مسیح (ع) به شاگردان خود می گوید: «می دانید؛ که بعد از دو روز عید فصح است که پسر انسان تسلیم کرده می شود تا مصلوب گردد.»
حلاج در عید نوروز که عید ویژه ی ایرانیان است به صلیب کشیده شد و تحفه ی نوروز گرفت: «در نهاوند چون آواز بوق و کرنای نوروزی را شنید، گفت: متی کنورز؟ یعنی کی باشد که من تحفه ی نوروزی خود را بگیرم، و پس از آن گفت: کی باشد که به کشتارگاه برسم و به خداوند نزدیک شوم؟ سیزده سال بعد، چون منصور حلاج را در برابر چشم همگان سه روز در کشتارگاه مثله کردند، موسم بهار و ایام نوروز نجومی بود…»
لویی ماسینیون در مصائب حلاج، مدعی است که روز مرگ حلاج دقیقاً بر اساس تقویم قدیمی میلادی با عید مسیحی برابر است: «سال سیصدونه نهمین سال یازدهمین دوره ی قمری سی ساله از مبدأ هجری است. این سال عادی سیصدو پنجاه و چهار روزه بود و آخرین ماه آن بیست و نه روز بیشتر نداشت. بنابراین بیست و چهارم ذی القعده سال سیصده و نه با روز سه شنبه بیست و شش مارس نهصدو بیست و دو تقویم ژولین، مصادف است…»
تازیانه و صلیب برای مسیح و حلاج
آنچه در شهادت حلاج و مسیح مشترک است، همراهی تازیانه با صلیب است: «…و عیسی را تازیانه زده، سپرد تا او را مصلوب کنند.»حلاج دوبار به صلیب کشیده شد. یک بار زمانی که او را دستگیر کردند و به بغداد آوردند، پس از بازجویی های اولیه، «وزیر دستور داد ریش او را بتراشند و شمشیر را از پهنا بر او بزنند، سپس زنده زنده او و خادم او را، نخست بر کنارۀ شرقی رود ، سپس در جلوی ادارۀ شهربانی – در روز چهارشنبه و پنجشنبه – بعد از آن بر ساحل باختری رود – در روز آدینه و شنبه – از تاریخ ۱۸ ربیع الثانی، به چوب شکنجه میخکوب کنند… حلاج را پس از بردن به قتلگاه، به زندان باز بردند…»
اما بار دیگر که حلاج را به صلیب می کشند، زمانی است که حکم اعدام او را صادر کرده اند: «بدین ترتیب در روز سه شنبه ۲۴ ذی القعده سال ۳۰۹ هجری حلاج را برای اعدام حاضر آوردند. ابتدا جلاد هزار ضربه تازیانه به او زد، آنگاه دست و پایش را بریدند و پیکره ی نیمه جانش را به صلیب آویختند و فردای همان روز به فرمان خلیفه سر از تنش جدا ساختند و جسدش را به آتش کشیدند و خاکسترش را به دجله سپردند.»
زنده بودن حلاج و مسیح (ع)
از نظرگاه عهد جدید، مسیح حیات دارد و در همه جا می تواند حاضر شود. جایی که دو یا سه نفر به اسم او جمع شوند، آنجا در میان ایشان حاضر و ساکن در ایمان داران است و اکنون به دست راست خدا بنشسته است. عیسی مسیح دیروز و امروز و تا ابدالاباد همانا لایتغیر است.در نظر عده ای از پیروان حلاج، او قطبی است که از نظرها پوشیده است و در میان مردم زندگی می کند: «در اسلام دعاها و اندرزهای اولیا در امور زندگی مردم نقش اساسی دارد، مانند سخنان ابدال که پایه های روحانی جهان اند و بالاتر از آنان شاهد الحال است، یعنی قطب که از نظر مردم پوشیده است. اصطخری می گوید: «بسی از بزرگان بر این عقیده اند که این قطب که از این نظر مخفی است ئ میان مردم زندگی می کند خود منصور حلاج است»
شهادت شخص دیگری به جای حلاج و مسیح
در قرآن آمده است که شخص دیگری را به جای مسیح کشتند:«و ادعایشان که ما مسیح بن مریم پیامبر خدا را کشته ایم و حال آنکه نه او را کشتند و نه بر دار کردند، بلکه (حقیقت امر) بر آنان مشتبه شد؛ و کسانی که در امر اختلاف کردند، از آن در شک اند و به آن علم ندارند، فقط پیروی از حدس و گمان می کنند و او را به یقین نکشته اند. بلکه خداوند او را به سوی خویش برکشید و خداوند پیروزمند فرزانه است».آرنالدز و ماسینیون معتقدند کسانی که مسیح (ع) و حلاج را به بهانۀ حفظ شریعت کشتند، در واقع علاوه بر فریب خداوند، فریب پندار و گمان خود را خورده اند؛ زیرا حلاج و مسیح مؤمنان راستینی بودند که حتی در لحظۀ شهادت هم باور و ایمانشان را حفظ کردند: «… یهودیان در فریب دادن مسیح (ع)، در حقیقت فریب خدا را خورده اند. مسلمانان نیز برای کشتن و مجازات حلاج به اتهام زندقه فریب خورده اند؛ زیرا آن کافری را که خیال می کنند می کشند، آن مردی نیست که در لحظات مرگ از شهادت به خدای یگانه روی برگرداند».
« بعضی از متصوفه هم سوی با دیدگاه قرآن در باب کشته نشدن عیسی و عروج او به آسمان، پنداشته اند که حلاج واقعی، آن مرد مقدس و مذهبی، واقعاً به دار آویخته نشده و در لحظات واپسین کس دیگری را به جای وی به صلیب کشیده اند»، آنچنان که « شاگردان کم کم معتقد شدند که حلاج پس از چهل روز باز خواهد گشت… و یکی از شاگردان ادعا می کرد که کسی را که شکنجه کرده اند یکی از دشمنان حلاج بوده، که تغییر صورت داده و شبیه او شده است…».
زنده شدن دوبارۀ حلاج و مسیح
در عهد جدید می خوانیم که عیسی(ع) به پیروان خود وعده می دهد که دوباره زنده خواهد شد: « اینک به اورشلیم می رویم و پسر انسان به دست رؤسای کهنه و کاتبان تسلیم شود و بر وی فتوای قتل دهند و او را به امت ها سپارند، و بر وی سخریه نموده، تازیانه اش زنند و آب دهان بر وی افکنده، او را خواهند کشت و روز سوم خواهد برخاست».حلاج هم بنا بر روایتی، به پیروان وعدۀ زنده شدن دوباره را می دهد: « آنگاه که حلاج را بیرون بردند تا به قتل برسانند، من با جمعیت مردم پیش می رفتم و دمادم بدانان تنه می زدم تا او را ببینم. او هم به شاگردانش می گفت : از این حال مشوش مباشید! سی روز دیگر به نزد شما باز خواهم آمد! پس او را اعدام کردند».
شکوه حلاج و مسیح از نفس و خداوند
حلاج که عاشق و طالب وصال است، چنان از دست نفس و هجران بی تاب می شود که از مردم یاری می طلبد. « حلاج در بازارها فریاد می کرد: ایا اهل الاسلام، اغیثونی من الله فلیس یترکنی و نفسی فانس بها، و لیس یاخذنی…( ای مسلمانان داد مرا از خدا بستانید نه مرا با جان آسوده می گذارد تا بدان دل بسته شوم و نه مرا از نفس جدا می سازد تا از آن وارسته گردم، این عشوه و نازی است که من توان برداشتن آن را ندارم)».حلاج از سویی خواهان وصال دائم است و از سویی دیگر هراسان که مبادا حرمت چنان درگاه با شکوهی را آن گونه که شایسته و بایسته است، پاس ندارد: «ای مردم مرا از دست خدا برهانید – آنگاه ادامه داد و گفت: – او مرا از خودم بازستانیده و به خویشتنم برنمی گرداند و من از سویی توان مراعات آداب حضور درگاه او را ندارم و از سویی نیز از هجرانی که موجب غیبت و محرومیت من از درگاه او شود؛ می هراسم ، وای بر آن کسی که پس از حضور و وصل گرفتار غیبت و هجران شود».
عیسى(ع) نیز حداقل در هفتاد مورد در عهد جدید ، در عین ادعای الوهیت ، به عنوان پسر انسان معرفی شده است و این بیان می کند که مسیح هم، در مقام پسر انسان گرفتار وسوسه های نفسانی است و از اینکه خداوند او را به حال خود رها کند هراسان
و شاکی است. بنابراین در واپسین سخنان خود بر روی صلیب گله مند خداوند است:
«ایلوئی ایلوئی، لما سبقتنی؟ یعنی الهی الهی چرا مرا واگذاردی».
تفاوت های روایات مربوط به مسیح و حلاج
دعوی الوهیت
هرچند حلاج مدعی شراکت و یکسانی ذاتی با خداوند است و بینونیتی بین خود و خدا نمی بیند، ولی عهد جدید در اتصاف الوهیت به عیسی(ع) صراحت بسیار و بیشتری دارد. گویا با ظهور عیسی(ع) خداوند در امور هستی مداخله ندارد و همه کاره ی این جهان و آخرت خودِ عیسی(ع) است. برحسب عهد جدید، قبل از اینکه ابراهیم پیدا شود، او بوده و جلال او قبل از آفرینش جهان بوده است. عیسی خالق است و خود مخلوق نیست. مسیح حیات دارد و در همه جا می تواند حاضر شود. تمامی قدرت در زمین و آسمان به عیسی داده شده است. عیسی مسیح عالم مطلق است. در انجیل یوحنا، عیسی یگانه پسر خدا معرفی شده و برای او ویژگی های منحصر بفرد شمرده شده است.به بیانی دیگر گفته اند: تفاوت دیگر حلاج و مسیح آن است که مسیح واصل بود و دم از اناالحق نزد و در آیینه، حق را نشان داد. اما حلاج واصل نبود و دم از حق زد و در آیینه خویش را نشان داد: «از حق آیینه شد، از آیینه خود را نمود، نه حق. از آن کشته شد. اگر به محل تحقیق انانیت می شد، زیرا که بنیت بشریت چون سایه دیوار شد به آفتاب حوادث نسخ نگیرد.» به گفته ی شمس«اگر به حق رسیده به حقیقت حق نرسیده. اگر از حقیقت خبر داشتی اناالحق نگفتی».
البته در عهدین کم نیست آیاتی که به دیگر انسان ها نیز اوصاف الهی منتسب شده است و به بیانی دیگر، همه ی انسان ها و در مواردی همه به وسیله ی ایمان در مسیح، پسران خدا می شوند. عهد جدید همه را از نسل خدا دانسته است: «و هر امت انسان را از یک خون ساخت…تا خدا را طلب کند…زیرا که در او زندگی و حرکت و وجود داریم؛ چنان که بعضی از شعرای شما نیز گفته اند که از نسل او هستیم پس چون از نسل خدا می باشیم، نشاید گمان برد که الوهیت شباهت دارد به طلا یا نقره…». «کسی که با خداوند بپیوندند، یک روح است».
همچنین خداوند به «آن کسانی که او را قبول کردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند، یعنی به هر که به اسم او ایمان آورد که نه از خون و نه از خواهش جسد و نه از خواهش مردم، بلکه از خدا تولد یافتند».
عشق
حلاج از نخستین عارفانی است که در رابطه ی انسان با خداوند به جای واژه ی حب، تعبیر عشق را جایز شمرده و به کار برده است. عشق را «ذاتی» حق و صفت قدیم او و انسان را صورتی برای تجلی عشق او می داند. «مسئله عشق، کلید شخصیت حلاج است. نظریه مهم او در این باره، که در آن آغازگر و پیشرو است، پیدایش عشق از ذات حق است. ابوالحسن دیلمی، صوفی قرن چهارم، در کتاب عطف الالف المالوف علی السلام المعطوف، که قدیمی ترین اثر صوفیانه درباره ی عشق است، بیانات حلاج را درباره ی عشق آورده بسیار غریب و غامض و شطاحانه است و با ترجمه و توضیح روزبهان بقلی تا حدودی مفهوم می شود».ابلیس
مهم ترین آموزه ی حلاج بعد از اناالحق دفاع از ابلیس بود. او که در زمره ی نخستین مدافعان و هواخواهان ابلیس به شمار می آید، برخلاف عقاید رایج مسلمانان معتقد است: ابلیس عاشق صادقی بود که در بند تقدیر الهی گرفتار شد. سجده بر آدم آزمون و ابتلای عاشقی چون او بود که می دانست در برابر اراده و خواست خداوند اختیاری ندارد و در سجده نکردن بر آدم مطیع و فرمان بردار، فرمان و اراده ی الهی بود که هرگز از آن رها نخواهد شد.نوع دعوت
حلاج دعوتی همگانی را برگزید و نه تنها در مناطق مسلمان نشین بلکه حتی در مناطقی که تعداد مسلمانان بسیار کم بود یا مسلمانی نبود، به تبلیغ باورهای خویش پرداخت: «منصور پس از این جهانگردی، شوق دیگری را با کمال شکیبایی و حیا در دل پرورانید. و آن این بود که فراتر از امت اسلامی بنگرد، و تمام جهانیان را به هماهنگی فراخواند تا جمله را سرمست شوق یزدانی سازد». اما مسیح(ع) به شاگردانش می گوید نزد سامریان نروند: «از راه امت ها مروید و در بلدی از سامریان داخل مشوید، بلکه نزد گوسفندان گم شده ی اسرائیل بروید…». همچنین در داستان زن کنعانی که از ایشان می خواهد تا دخترش را از دست روح پلید نجات دهد، جواب می دهند خداوند مرا فرستاده تا گوسفندان گم شده ی خاندان بنی اسرائیل را نجات دهم. البته با ورود پولس به صحنه ی مسیحیت، دین عیسی به غیر مختونان کشیده شد و پیام عیسی جهانی شد.هدف سیاسی
هرچند حضرت عیسی با علمای متظاهر به مبارزه برخاست و آنان را رسوا می کرد، ولی هرگز مردم را به نبرد و دشمنی با آنان دعوت نمی کرد بلکه از آنان می خواست تا تعالیم آن ها را به جا آوردند ولی در رفتار از آنان پیروی نکنند: «کاتبان و فریسیان بر کرسی موسی نشسته اند. پس آنچه به شما گویند، نگاه دارید و بجا آورید، لیکن مثل اعمال ایشان مکنید زیرا می گویند و نمی کنند…»اما حلاج تنها به ترویج باورهای مذهبی نپرداخت، بلکه «بالاترین هدف خود را رهانیدن بندگان خدا از زیر یوغ جبر و بیداد حکام وقت قرار داده بود، و به همین سبب در تمامی حرکت ها و جنبش هایی که در بغداد و یا در برخی دیگر از جاهای آن روزگار بروز یافته است، نشان موثری از حلاج یافت نمی شود.» وقتی ابن فرات، امیرحسین ابن حمدان را که در غائله ی بغداد برای به وزارت رساندن شخصی سُنی دست داشته است تعقیب می کند، حلاج مشاور مقرب ابن حمدان را می یابد، بنابراین فرمان می دهد تا حلاج را تحت مراقبت داشته باشند و یاران او را دستگیر کنند. ابن ندیم درباره ی او می گوید :«در واژگون کردن دولت ها از ارتکاب هیچ گناه بزرگی روگردونی نداشت.»
تفاوت در بیان تمثیلی یا رمزی
مسیح برای بیان مقاصد خود بیشتر از تمثیل بهره می برد، چون تمثیل نان چنان که وجود خود را نانی می دانست یا تمثیل باغبان های ظالم و…اما بیان حلاج بیشتر بیانی رمزی بود که در آن علاوه بر اشارات و رموز، اصطلاحات فلسفی و کلامی، اشکال و صور بسیاری موج می زند. زبانی که برعکس تمثیل، درک آن آسان نیست و دستیابی به افکار و اندیشه ی حلاج را دشوار می کند؛ زیرا «رمز اصولاً به مافوق قلمرو تمثیل تعلق دارد. اگر تمثیل نمایش چیزی قابل بیان به وسیله ی چیز قابل بیان دیگری باشد، رمز نمایش بیانی چیزی است که فی حد ذاته ماورای قلمرو بیان و ابلاغ قرار دارد و حقیقتی پنهان و غیرقابل بیان است.»برای مثال، حلاج مستطیلی کشیده و در آن مستطیلی دیگر و حرف ب که یکی بر سر مستطیل و دیگری درون مستطیل است و در زیر مستطیل کوچک و…که شرح آن چنین است: «دایره ی برانی آن است که بدان توان رسید: ب، یعنی باء اول که سر دایره است مثا ب. آن بابی است که به آن رسند و راه آن گم کنند…» و همچنین حروفی را که رمزگونه به کار می برد، مانند: «شست و شش هفته ست/چار فصل یار/الف/عین تألف/خلق را با خلق/لامی بر ملامت/گو ملامت بار/و لامی ضرب لامی/بارشی رگبار/وهایی در هلاکم/آه! دانستی»؟ در این حروف و اشکال و بیان رمزگونه هرگز مخاطب نمی تواند به مقصود و هدف نویسنده به طور قطع یقین دست یابد، بلکه خواننده تنها احتمالاتی را حدس می زند که در اصل تفسیر نفس و فرافکنی افکار و اندیشه های خودش می باشد.
صاحب وحی پیامبرانه و کتاب نبودن
حلاج اگر به مقام کشف و شهود و وحدتوجود دست می یابد، به دلیل وحی از جانب حق نیست، بلکه آنچه حلاج بدان دست می یابد، در اثر «قریحه ی عارفانه ای است که در خود مکه، در محیط تسنن پرورده شده و زندگی زاهدانه آن را فعال کرده است.حوادث درونی روح او، او را با حالات، با عنایات الهی، اثرات بلاواسطه ی خدا، رو به رو می کند، او در پرتو سیر و سلوک و تجربه ی شخص خویش در می یابد که چه چیزی در هنگام نزول وحی، در روح پیغمبر می گذشته است».
تهمتی که به حلاج به ناروا نسبت دادند، تهمتی بود که مکی به حلاج نسبت داد: «و گفت می خواهدقرآن بسازد، مانند تهمتی که بر نَظّام و مردار معتزلی، معری و متنبی شاعر وارد آمد، تهمت نسبت دادن قدرت الهی، معجزه کردن نظیر قرآن نیست بلکه تهمت ادعای وسیلۀ معجزۀ خدا بودن و وحی نظیر قرآن است».
مسیح (ع) به صراحت می گفت نیامده ام نقطه ای از تورات را باطل سازم و نقطه یا همزه ای از تورات زایل نخواهد شد. هرچند عیسی مسیح خود و پدر را یکی دانسته است. برخلاف نظرگاه قرآن، از نگاه اناجیل او حامل و ناقل پیام خدا نیست، بلکه در یک کلام، تنها «کلمه» او می باشد: «در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود. همان ابتدا نزد خدا بود.» البته در خصوص شاگردانش می گوید آنان ناقل و گوینده روح القدس و خداوند هستند: «زیرا گوینده شما نیستید، بلکه روح پدر شما در شما گوینده است.»
ادعای مهدویت و نجات بخشی آخرالزمان
به گفته ی ابوریحان بیرونی، حلاج در آغاز کار، مردم را به «مهدی موعود» دعوت می کرد و مدعی مهدویت نبوده ولی مسیح، بنا بر گفته ی کتاب مقدس، جز آنکه مسیحای موعود یهودیان معرفی می شد، مدعی ظهور ثانوی او، همه ی طوایف زمین، پسر انسان (عیسی) را ببینید که بر ابرهای آسمان با قوت و جلال عظیم می اید و فرشتگان خود را با صور بلند آواز فرستاده برگزیدگان او را فراهم می آورد. ظهور مسیح به ضرورت پس از وقوع جنگ ها و فسادها تحقق خواهد یافت.شبهه ی میل حلاج به مسیح، شباهت مرگ او با روایت مسیحیان از مصلوب شدن عیسی و یاد کردن امام مهدی با تعبیر مسیح در خطبه هایش باعث می شد او را با مسیح یکی شمرده اما این به معنای گرایش او به آیین مسیحیت نیست، او منش و مشربی موافق با مسیح داشت. «و از حضرت خواجه علیه السلام نقل می کنند که گفت: در امت من همیشه چهل کس بر خلق ابراهیم علیه السلام باشند و ایشان بدلایند: …و سه کس بر خلق عیسی علیه السلام باشند و ایشان خلفایند؛ و یک کس بر خلق من باشد و او قطب است.»
منبع: تشبه به مسیح در قوس زندگی حلاج – حسین حیدری و دیگران – مطالعات عرفانی- شماره بیست و ششم