دائویى قانون ثابت حاکم بر جریان اشیاء و حرکات موجودات است که عملکرد جهان، نظام اخلاقی و اجتماعی را هدایت می نماید تا سرنوشت انسان ها کنترل و مشخص شود.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، دائویى سنت دینی منسجمی است که بیش از دو هزار سال در چین، کره و ژاپن رشد و دگرگونی مستمر داشته است. این آیین تاکنون در سراسر جهان از سیدنی گرفته تا تورنتو گسترش یافته است و پیروان آن را طیف گستردهای از ملتها با قومیتها و پیشینههای گوناگون فرهنگی و قومی شامل میشود.
براى درک چشم انداز دینى در چین لازم است که سه مکتب دائویى، کنفوسیوسى و بودایى را به عنوان سه جریان نیرومند که دردل یک جریان اصلى با هم مخلوط مى شوند، بررسى کنیم. گرچه پیروان دائویى با ملایمت پیروان کنفوسیوس را ریشخند کرده اند و پیروان کنفوسیوس نیز براى اعتقادات دائویى و بودایى ارزش قلیل قائل شده اند و نیز بودائیان پیروان کنفوسیوس را همچون زیردستان نگاه کرده اند، اما این سه الگوى مختلف به همراه مؤسسات ومتوس مقدس گذشتگان، هریک آموخته اند که در کنار یکدیگر با صلح وصفا زندگى کنند.
دین دائویى یکى از سه دینى است که درکنار دو دین دیگر به عنوان “سان چیائو” یا سه مذهب، به رسمیت شناخته شده اند. این سه دین، همان گونه که گفته شد، با هم نیز آمیزش داشته اند: بسیارى از چینیان متدین در مراسم عبادی هر سه دین شرکت مى کنند. وجوه تمایز در ادیان مزبور نیز آشکار است:
مطابق دین کنفوسیوسى، مذهب عبارت است از رعایت قواعد اخلاقى سلوک و معاشرت بین افراد بالاتر و پایین تر جامعه؛ بنابر نظر دین بودایى، مذهب عبارت است از نظام تزکیه و پرورش نفس مبتنى بر مراقبه و ترک دنیا؛ ِ و بنابر نظر دین دائویى، مذهب عبارت است از تبعیت باطنى ازیک طریقه الهى جهان.
دائو
از نظر تحت اللفظی، دائو به معنای «جاده» یا «طریقت» است؛ طریقتی که سعی دارد سالک را به شناختی از خود، طبیعت و نظام طبیعی نزدیک سازد، اما در کنار این معنا برای آن معانی اشتقاقی فراوانی وجود دارد: «راهی که پیروی می شود، روش بیان، آموزه، حکمت، قاعده رهبری و حقیقت اخلاقی.»شباهت عرفان در تمام مذاهب دلالت بر آن دارد که فقط یک راه درونى وجود دارد که درمحیط هاى فرهنگى و مذهبى به بیان هاى گوناگون درمى آید. عرفان دائو مانند تمام شکل هاى دیگر عرفان شرقى، با روش هاى آگاهانه ذهن و جسم که براى دسترسى به تجربه عرفانى طرح ریزى شده است، خود را از عرفان غربى متمایز مى سازد. دائو به ّ طورسنتى به لائوزی یا لائوتسه باز مى گردد، شخصیتى افسانه اى که داراى مقام تحقیق و فیلسوفى بزرگ بوده است؛ ولى از سرگذشت زندگى او مدارک و اسنادى در دست نیست تا آن جا که حقیقت وجود خارجى وى مورد شک و تردید است.
گفته شده که او در ایالت چو درسال ۶۰۴ قبل از میلاد چشم به جهان گشود و در دربار سلطان به سمت خازن اسناد دولتى گماشته شد. کمى نگذشت که به علت صفاى خاطر و سادگى روح انسانى از کار دولتى کناره گیرى کرد و چون انبوه مردم از راه کنجکاوى به زیارت او مى رفتند (ازجمله کنفوسیوس)، او را خسته کرده و از خانه گریزان شد و با ارابه اى که به دو گاو سیاه بسته شده بود، جامعه تبهکار و دنیاى فریبنده را ترک کرد. ِ حافظ دروازه غربى شهر (یین هسى) که از پیروان او بود، در پى او روان گشت تا از فضایل او برخوردار شود.
لائوتسه رساله اى براى او املاء کرد که تاکنون باقى مانده و به نام دستور و نیروى دائو ( دائودجینگ) معروف مى باشد. در این رساله که شامل جملات قصار و مرموز است، لائوتسه عقاید خود را به طور مبهم تسلیم دروازه بان نموده و راه خود را پیش مى گیرد و دیگر خبرى از او نمى شود. آن هایى که وجود او را منکر مى شوند، معتقدند فلسفه دائو روزگارى کهن تر از کنفوسیوس در چین به وجود آمده و این رساله را نیز لائوتسه ننوشته، بلکه منسوب به حکیمان باستانى چین مى باشد.
جوانگ زی- متفکر قرن چهارم پ.م. نیز دومین شخصیت مطرح این جریان است که نقش بی بدیلی در تفسیر و معرفی ابعاد مختلف این مکتب داشته است. شعار همیشگی این آئین، عمل کردن بر طریق طبیعت، کسب آرامش و رضایت خاطر با تسلیم شدن در برابر دائو و عدم تلاش جهت کسب موقعیت اجتماعی و ثروت بود.
در حقیقت تجربه بشری از تغییر یا دگرگونی در ابدان ما و جهان پیرامون ما در کانون تجربه پیروان دائو قرار دارد، همانگونه که ایمان به خدای لایتغیر سرمدی جوهره نظام دینی اسلام، یهود و مسیحیت را تشکیل میدهد.
بنابر آراء اکثر پژوهشگران امروزی دائوئیزم فلسفی که اصطلاح «دائو باوری کلاسیک» نیز بدان اطلاق می شود، با لائوزی و جوانگ زی آغاز شده است. از این رو گاهی فلسفه «لائو- جوانگ» نیز نامیده می شود که تأثیر بسیار عمیقی بر پیشرفت فلسفه و فرهنگ چین نیز داشته است و بطور مستقیم با دو نوشته مهم این دو به نام «دائو ده جینگ» و «جوانگ زی» پیوند خورده است.
شاخه های دائو
در اینجا اشاره به این نکته حائز اهمیت است که مکتب دائو بعدها به دو شاخه تقسیم می شود:
۱- مکتب دائو به عنوان فلسفه، که آن را دائوجیا نامیده اند؛
۲- مکتب دائو به عنوان دین، که آن را دائوجیائو می نامند.
تعالیم این دو نه تنها با هم متفاوت است، بلکه گاهی متضاد نیز هست. مکتب دائوی فلسفی، اصل پیروی از طبیعت را آموزش می دهد، در حالیکه دین دائو اصول عمل کردن علیه طبیعت را می آموزد.
به عنوان مثال، لائوزی وجوانگ زی مرگ را روند طبیعی زندگی می دانستند که انسان باید آن را با تسلیم و رضا طی کند؛ اما آموزش اصلی دین دائو اصول و فنون چگونگی دوری جستن از مرگ است که برخلاف روند طبیعت است و گویی می خواهد بر طبیعت تسلّط یابد.
طریقت و عرفان دائویى
اغلب از دائو به عنوان خاستگاه و منشأ جهان یاد می شود. همچنین در متن کتاب دائوده جینگ واژه دائو برای نخستین بار در معنای حقیقت غایی به کار رفته است.
در این معنا دائو یگانه راهی است که همه راه های چندگانه بشری را در بر می گیرد. از این روی بر لزوم پیروی از نظم طبیعی دائو تأکید شده و اندیشمندان معتقد بودند که این امر برای سعادت فرد کافی است. بر اساس این متون، دائو نمی تواند حقیقتاً نامگذاری شود و فراتر از آن است که بتوان حد و حدودی برای آن تعیین کرد.
نکته ای که باید به آن اشاره نمود این است که دائو را به وسیله لغات نمی توان توصیف کرد، اما به صورت مبهم میتوان در موازنه پیچیده با طبیعت دریافت. دائو قانون یا نظام طبیعت است که به وسیله خود طبیعت شناخته می شود.
در حقیقت فیلسوفان مکتب دائویی نظام حاکم بر عالم طبیعت، تناسب و انتظامی را که در آسمان و زمین جلوه گر بود، ناشی از قوه کیهانی میدانستند و از آن به دائو تعبیر می کردند. دائو قانون ثابت حاکم بر جریان اشیاء و حرکات موجودات است که تمام هستی طبق آن به سوی کمال حرکت می کند. این قانون کیهانی عملکرد جهان، نظام اخلاقی و اجتماعی را هدایت می نماید تا به دنبال آن امور و سرنوشت انسان ها کنترل و مشخص شود؛ الگویی متعالی که چیزی در جهان وجود ندارد که بهره ای از نظم آن نداشته باشد.
دائو یک قانون کیهانی یا اصلی از نظام طبیعت است. آن مطلق برتر، ماده اولیه جهان، خالق و مادر تمامی چیزهاست، قدرت نظم جهان از نزدیک شدن به جوهر اوست، در هرموردی رازآلود و متعالی است، اما بطور متناقضی هم ماندگار است و هم طبیعی.
دائو مبداء و نقطه اصلی آغاز دوگانگی و همه کثرات است. آن هر چیزی را در بر می گیرد، به ویژه دو نیروی یین و یانگ که متقابلاً برای خلق کردن و زنده نگه داشتن همه حیات عمل می کنند. آن اصل غایی است که جهان را در برمی گیرد و اصل خلاّقی است که منشأ همه هستی را نمایان می سازد؛ آسمان، زمین و همه موجودات از آن بوجود می آیند.
آرمان لائوتسه درباره زندگى خود بر بنیاد تعالیم “وو-وى” ( بودن یا نبودن) نهاده شده است. او نه تنها هنر دست به کارى نزدن، بلکه نبودن را نیز آموخته است.
پیدایش مکتب دائو همزمان با «جنگ ایالات» بوده است. از آنجایی که نگرش عمده مکتب دائو وجود هماهنگی بین انسان و طبیعت است، پیروان این مکتب بر این باور بودند که علت هرج و مرج و بی نظمی اجتماعی و سیاسی حاکم، از بین رفتن هماهنگی جامعه انسانی با طبیعت است. آنها معتقد بودند که انسان باید از طبیعت پیروی کند نه از جامعه و انسان را موجودی «طبیعی» می دانستند که باید برای رسیدن به آرامش و رضایت درونی به اصل خویش بازگردد و تسلیم طبیعت و قانون دائو گردد.
این انسان، اگرچه جزئی از کل هستی به شمار می آید، اما با پیروی از اصول دائو که همان راه طبیعت است، می تواند به حکیمی فرزانه تبدیل گردد که واسطه ای میان آسمان و زمین و مظهر دائو است. از این روی در مکتب دائوئی، طبیعت، دائو و انسان، رئوس مثلث جهان هستی را تشکیل می دهند و میان آنها ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد.
جوانگ زی یکی از فیلسوفان دائو و مبلغان این آیین، هراس از مُردن را یکی از خاستگاه های اصلی بدبختی انسان می داند؛ ولی او می آموزد که این هراس از راه فهمیدن از میان می رود.
بنابر نظر جوانگ زی نتیجه نهایى یعنى آرمان زندگى، حالتى است که انسان در آن زر را در دامن تپه خاک خواهد کرد و مرواریدها را به دریا خواهد افکند. اونه براى ثروت تلاش خواهد کرد و نه براى شهرت و نه از زندگى دراز شاد و نه از مرگ در جوانى اندوهگین خواهد شد. نه در پیروزى خوشى خواهد ُجست و نه ازشکست رنج خواهد برد. شکوه او نه تخت شاهى که این بینش است که “همه یک اند و زندگى ومرگ یکى است”.
انسانى که طبیعت را به طور ناب دنبال مى کند، چون کودکى مى شود که خود مى رود بى آن که بداند به کجا مى رود؛ و مى ایستد بى آن که بداند چرا مى ایستد؛ خود را با شرایط هستى هماهنگ مى کند. این زندگى آرمانى است که جوانگ دزو آن را “گشت ِ وگذار شاد” مى نامد.
انسان همان طور که با از دست دادن حالت کودکى ناشاد مى شود، جامعه نیز آن گاه سرگردان شد که انسان را در آیین هاى منع هاى اخلاقى و اجبارهاى اجتماعى به زنجیر کشید. جوانگ دزو فرزانگان را براى ساختمان تمدن سرزنش مى کرد نه مردم را، وقتى فرزانگان پیدا شدند، مردم را براى پاک کردن جسم هاشان با آیین ها نگران کردند. آن براى خوشنود ساختن اندیشه هاى خود، مردم را با “انسانیت” و “درستکارى” گمراه کردند.
جوانگ دزی مى گوید: “شناسایى باستانیان کامل بود، چگونه؟ آنان در آغاز هنوز نمى دانستند که چیزها هستند. این کامل ترین شناسایى است و چیزى به آن نمى توان افزود. آنان سپس دانستند که چیزها هستند، ولى هنوز میان آنان تفاوتى نمى شناختند. سپس میان آن ها تفاوت گذاشتند ولى هنوز در این باره دلیل نمى آوردند، ولى آن گاه که دست به دلیل گشودند، ِکل دائو از میان رفت. با از میان رفتن کل، تعصب فردى پیدا شد. شناسایى برتر آن است که به وسیله حس هاى تن آموخته مى شود. این تنها یک رشد ناگزیر و طبیعى است که در آن، قصد انسان سهمى ندارد… .”
هدف نهایى، ِ مجذوب جذبه کل شدن است و نشانش، آسایش، تنهایى، هماهنگى و کارى نکردن است. انسان نمى تواند راهى به این جذبه بگشاید؛ آن باید خود به خود و در خود به ِخودى کامل پیدا شود. و این، نتیجه تمایل فطرى است نه نتیجه یک اراده آگاهانه. هر کوشش متعمدانه از سوى انسان براى زنده ماندن و یا پیش بردن مقصد، این مبدأِ برتر را نقض مى کند و نتایجى به بارمى آورد که درست درجهت مخالف خواسته هاى اوست.
“آن که بر سر پنجه مى ایستد، نمى تواند راست قامتانه بایستد.
آن کس که گام هاى بلند بر مى دارد، نمى تواند مسافتى طولانى را طى کند.
آن که خود را مى نماید، نمى درخشد.
آن کس که خود را مى ستاید، به موفقیت دست پیدا نمى کند.
آن کس که اعتماد بیش از حد به خود دارد، دوام نمى آورد.”
از نظر طریقت، چنین کسى از سوى همه مورد تنفر است. هر قدر شخص بیرون برود، به همان مقدار کمتر خواهد دانست؛ بنابراین کسى که داراى طریقت است، هرگز چنین موضعى نمى گیرد. او نظر واضحى از همه چیز دارد بدون این که بنگرد؛ او در همه امور دستاورد خواهد داشت بدون این که کارى انجام دهد. گرچه او با دقت متوجه همه چیزهایى است که بر او و بر دیگران رخ مى دهد، او به همراه دیگر انسان ها در فعالیت هاى دنیا مشارکت مى کند ولیکن درهمان هنگام در اعماق قلبش جداى از غریو و شیون دنیا باقى مى ماند. آرامش و اطمینان مهم ترین فضائلى هستند که هم ظاهر و هم باطن انسان کامل را متمایز مى دارند. انسان کامل و مقدس، باصفا و وقارش میزان هرآن چه در زیر آسمان و زمین است، مى شود.
انسان کامل یا شنگ ژن در دائو
یکی از اندیشه های فلسفی مهم در چین و در مکتب دائویی این است که بنیاد انسان و جهان یک چیز است و آسمان، زمین و انسان سه سطح اصلی و موازی هستند که همیشه مکمل یکدیگرند و در یکدیگر اثر می گذارند.
مطابق با این اندیشه آنها یک تثلیث را تشکیل می دهند که در آن انسان نقش مهمی را ایفا می کند و واسطه ای میان آسمان و زمین است که باید در هماهنگی کامل با طبیعت و جهان عمل نماید. انسانی که این خصوصیت را داراست «حکیم فرزانه» یا «انسان کامل» نامیده می شود.
حکیم فرزانه یا انسان کامل با دو مفهوم «سلبی» و «ایجابی» در ارتباط است که مفهوم سلبی «وو- وی» (بی عملی) و مفهوم ایجابی «زی- ژان» (خود انگیختگی) نامیده می شود. مهمترین وجه این دو مفهوم این است که انسان کامل خود به دنبال رفعت و جلال و شکوه نیست و از هر نام و آوازه ای پرهیز دارد، اما در عین حال عالی ترین مرتبه از آن اوست.
«فروتنی، نگاهداشت کمال است. بیراهه رفتن، راست رفتن است. مقعر بودن، محدب بودن است. تهی بودن، از نو شاداب بودن است. نداشتن، آراسته بودن است. بسیار داشتن، محروم بودن است. پس، فرزانه اضداد را یکی می داند و نمونه ای بنیاد می نهد جهان را. در پوشیدگی می ماند و به طبع ناپنهان است. از آن رو که اظهار نفس نمی کند، والا است. چون دعوی نام نمی کند، نام می یابد. چون یاوه نیست، نیکوترین است.»
در مکتب دائو رفتار «انسان فرزانه» (شنگ ژن) یا «شخص اصیل» (جن ژن) شرح شده و پیروی و تقلید از این نمونه آرمانی به همگان توصیه شده است. در واقع این مکتب، الگویی برای کمال مطلوب بشری ارائه داده که نی کرفتار، دلپسند، هماهنگ و موزون با جریان های طبیعت است.
او کسی است که آرامش و بی عملی دارد و اجازه می دهد جریان های عالم به آزادی در سراسر او ساری شوند و به دنبال آن، هم خردمند وهم جهان، در آرامش و سکون دائو به وحدت میرسند.
حکیم فرزانه با شخصیت خود همانند یک غریبه رفتار می کند.
او هرگز خوشبختی و رضایت خاطر خودش را با “این” و “آن”تعیین نمی کند و به همین دلیل است که او هرگز خوشی و سعادت خودش را از دست نمی دهد و در عین اینکه هدف مشخصی ندارد، اهداف شخصی او تحقق می یابد.
همچنین حکیم فرزانه می داند که هر چیزی به وسیله ضد خودش دنبال می شود آنگونه که انسان به وسیله سایه اش.
حکیم فرزانه همانند آب جاری است تا پست ترین مکان ها را تصاحب کند و فروتن است؛ درحالیکه به همه چیز سود می رساند. از مکان های سخت عبور می کند؛ بر همه چیز برتری و تفوق می یابد بدون اینکه تلاش و مبارزه کند؛ او راکد و ایستا نیست.
حکیم فرزانه دائو ده جینگ بین یک چیز و مخالف آن، هیچیک را ترجیح نمی دهد، بلکه بی طرف و بی اثر است. خردمند (شنگ ژن) آرام است؛ از امور جهان کناره گیری می کند؛ ارزش های رایج را به سبب غیرطبیعی بودن آنها رد می کند؛ با نحوه زندگی خودجوش و بی هیچ تلاش شرافتمندانه ای به سوی پیشرفت و ترقی حرکت می کند؛ رقابت نمی کند؛ زیرا ممکن است اختلال و آشوب ایجاد شود. او اجازه می دهد دائو و طبیعت آزادانه او را کنترل کنند و درون او عمل نمایند و بیان می دارد که اگر کسی این گونه رفتار نماید، هم عالم هستی و هم خود فرد به نیکوترین وجه، برطریق خاص خود جریان خواهند یافت.
«طبق دائو ده جینگ انسان حکیم (شنگ ژن) کسی است که بتواند همکاری و هارمونی اجتماعی را براساس دائو ارتقاء دهد. حکیم فردی است که عملش از حرکات غیرضروری خالی است. کسی که آموزش می دهد بدون آنکه تلاش کند که آموزش دهد؛ کسی که می تواند همه چیز انجام دهد بدون آن که تلاش کند همه چیز را انجام دهد.
حکیم کسی است که عمل خودخواهانه ندارد و شرافت و تواضع در او جمع است. حکیم نرم خو و مهربان است؛ صادق و جدی است؛ اما دنبال آن نیست که دیگران او را به نرم خویی، مهربانی، صداقت و جدیت بشناسند. حکیم از همه چیز منقطع است؛ اما از همه چیز مواظبت می کند. دائو می آموزد باید مانند چوب نتراشیده بود. چوب مادامی که تراشیده نشده می تواند به هر شکلی قطع شود.
سخنانی از جوانگ زی از استادان دائویى
جوانگ زی در «حکایت دانش در شمال پرسه می زند»، چنین می نویسد:
عرش و فرش، زیباترین چیزها را در خود دارند؛ اما چیزی درباره آن نمی گویند: فصول چهارگانه از واضح ترین قوانین تبعیت می کنند؛ اما آن را به بحث نمی گذارند.
همه اشیاء ساختار و ترکیب کامل و مشخص خود را دارند؛ اما سخنی از آن بر زبان نمی آورند.
حکما و فرزانگان، نظام ستودنی عرش و فرش را ملاحظه می نمایند و به درجه فهم و درک ساختار برجسته و ممتاز اشیاء می رسند. از این رو، این، همان «انسان کامل» است که به وی گفته می شود، کاری انجام ندهد و همان «والاترین فرزانه» است که هیچ را خلق می کند؛ و این، بدان معنی است که آن ها عرش و فرش را به مثابه الگویشان مورد ملاحظه قرار می دهند.
منابع
عرفان دائو | عصمت اسلامی | فصلنامه فرهنگی و هنری | ۱۳۹۶
“وو- وی”،مهمترین وصف انسان کامل از دیدگاه لائوزی | طاهره توکلی | افسانه کاظمی | مطالعات عرفانی | شماره هجدهم | پاییز و زمستان ۱۳۹۲