اینکه تمدن غربی نابود خواهد شد و تمدنی جدید به منصه ظهور خواهد رسید، ناشی از گرایشات ایدئولوژیک و اراده معطوف به قدرت و تحمیل حدیث آرزومندی ما به واقعیت است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، چهارمین نشست از سلسله نشستهای شناخت تمدن با موضوع «تفکر دینی در تمدن آینده» با حضور بیژن عبدالکریمی به میزبانی پژوهشکده شهید صدر برگزار شد. متن سخنان عبدالکریمی از نظر میگذرد؛
عنوانی که به من دادند تفکر دینی در تمدن آینده است، اما در خود این عنوان یک مفروض بسیار بزرگ و از نظر من مفروض نادرست وجود دارد. تو گویی دوستانی که این عنوان را نهادند، پیشبینی کردند تمدن کنونی یعنی تمدن غربی که میتوانیم آن را با مدرنیته مساوق بدانیم و یک امر جهانی است و از حدوثش حدود پانصد سال میگذرد، به پایان رسیده است و ما شاهد یک تمدن جدید هستیم. طبق آیه قرآن همه چیز در این جهان نابود میشود. پس در اینکه روزی در آیندهای نامشخص و نامعلوم، تمدن غرب مضمحل خواهد شد و تمدن جدیدی ظهور خواهد یافت، تردیدی نیست. درست است که تمدن کنونی در آیندهای که روشن نیست تباه خواهد شد، اما اینکه آیا تمدن مدرن کنونی در آینده بسیار نزدیک مضمحل خواهد شد و تمدن آینده به ظهور خواهد رسید و میخواهیم ببینم تفکر دینی در این تمدن چه وضعیتی دارد، درست نیست. به نظرم اصلا نحوه ورود به مسئله نادرست است؛ یعنی ما با مسئله، حکمی و فلسفی برخورد نکردیم و به محدودیتهای خودمان واقف نبودیم. وقتی ما درون یک تمدن زندگی میکنیم به سهولت نمیتوانیم پیشبینی کنیم این تمدن به پایان خواهد رسید و یک تمدن جدیدی به عرصه ظهور خواهد رسید. اساساً ما متوجه تولد تمدنها نمیشویم و هر تمدنی از دل تمدن پیش از خود به وجود میآید. از لحاظ تصوری هم تصورش غیر ممکن است که بفهمیم چگونه ممکن است تمدن متولد شود. حتی اگر یک تمدن متولد شود آنچنان کند است که خودمان متوجه نخواهیم شد.
ایده تمدن نوین اسلامی ناشی از گرایشات ایدئولوژیک است
اینکه تمدن غربی نابود خواهد شد و تمدنی جدید به منصه ظهور خواهد رسید، ناشی از گرایشات ایدئولوژیک و اراده معطوف به قدرت و تحمیل حدیث آرزومندی ما به واقعیت است. نکته بعدی اینکه وقتی راجع به تمدن صحبت میکنیم، باید ذهنمان را روشن کنیم که راجع به چه چیزی بحث میکنیم. بعضی دوستان میگویند هر تمدنی متشکل از جوامع است و جوامع حکومت دارند، ما یک حکومت جدید ساختیم، لذا تمدنسازی میکنیم یا هر تمدنی با فرهنگ نسبت دارد، ما داریم فرهنگ را دگرگون میکنیم، پس داریم کار تمدنی میکنیم. این نشان میدهد محل بحث روشن نیست. وقتی راجع به تمدن صحبت میکنیم، راجع به کلیتی صحبت میکنیم که یکی از بزرگترین کلیتهایی است که علوم انسانی آن را مورد مطالعه قرار میدهد. تمدن یک مجموعه بزرگی است که در آن کشورهای مختلف، فرهنگهای مختلف، نژادهای مختلف وجود دارد. وقتی میگوییم تمدن اسلامی اعراب هستند، آفریقاییها هستند و … . شاید مفهومی که از تمدن بزرگتر باشد تاریخ و جهان است. بعد از مفهوم تاریخ و جهان مفهومی کلیتر از تمدن نمیشناسم. پس داریم راجع به مفهوم بسیار بزرگی صحبت میکنیم. حالا ما میخواهیم از این صحبت کنیم که این واحد بزرگ دارد از بین میرود و تمدن جدیدی شکل میگیرد یا ما میخواهیم تمدن نوینی را بسازیم. به نظر من دوستانی که اینچنین صحبت میکنند، ناشی از این است که تصور روشنی از موضوع بحث ندارند و حاوی یک نوع مغالطه جزء و کل است. فرض کنید من یک مقاله بنویسم و مدعی باشم نظام معرفتی جهان را تغییر میدهم یا یک کبریت روشن کنیم و مدعی باشم دمای کل زمین را تغییر دادم. اگر دلتان با این حرفها خوش است، اشکال ندارد والا حرف بیمعنایی است.
انقلاب، حاصل اراده معطوف به قدرت است
افرادی که وارد مباحث تمدنشناسی میشوند و از افول تمدن صحبت میکنند و میگویند انقلاب ما بنیانهای تمدن جدید ریخته است، این برخواسته از گرایشات ایدئولوژیک است که با اراده معطوف به قدرت همراه است. خود انقلاب حاصل اراده معطوف به قدرت است. انقلاب یک پدیده مدرن است و در قرون گذشته انقلاب نداشتیم. انقلاب برای دوران مدرن است که اومانیسم غلبه پیدا کرده است و انسان میخواهد اراده خود را به جامعه و فرهنگ تحمیل کند. این رویکرد با بشرمحوری و خودبنیادی نسبت دارد و این خودبنیادی آن روی سکه نهیلیسم است. اصلا نهیلیسم یعنی حقیقت متعالی در این جهان وجود ندارد و ما همه چیز را با انسان و عقل و اراده او تفسیر میکنیم در صورتی که تفکر معنوی که ما هم مدعی آن هستیم عبارت است از گذر از اومانیسم، به معنای عبور از بشرمحوری و اینکه همه چیز را حول عقل و اراده بشر تفسیر کنیم. جهان از اراده ما تبعیت نمیکند، ما صاحب تاریخ نیستیم. تاریخ از اراده ما تبعیت نمیکند و فرهنگ و تمدن هم ظهور و تجلی یک حقیقت دیگری است. یک حقیقت دیگری در تمدنها ظهور پیدا میکند. هر فرهنگ و تمدنی حاصل یک انکشاف از هستی است و آنجایی فرهنگ و تمدن دگرگون میشود که ظهورات جدیدی از هستی صورت بگیرد. این انکشاف از اراده ما تبعیت نمیکند. ماییم که حیاتمان درون این انکشاف شکل میگیرد، نه اینکه تصور کنیم ما انقلاب کردیم و یک انکشاف جدید از هستی شکل گرفته است. ما به جای اینکه خود را به وسعت جهان دربیاوریم میخواهیم جهان را به اندازه خودمان کوچک کنیم و این عین خودبنیادی است و به هیچ وجه با روح و تفکر دینی که یک وجهش اذعان به محدودیت بشر در برابر حقیقت قدسی است نسبت ندارد.
سخن گفتن از افول تمدن غرب واکنشی نسبت به مدرنیته است
نکته دیگر اینکه سخن گفتن از تمدنسازی و افول غرب و اینکه داریم تمدن جدیدی ایجاد میکنیم، نوعی واکنش نسبت به مدرنیته است. اساساً باید ریشههای تکیه برخویشتن در برابر تمدن غرب را در دورانهای گذشته و انسانهای اولیه که بیگانههراس بودند، جستوجو کرد. اینکه من اعتقاد داشته باشیم عشیره من از دیگر عشایر برتر است یا قوم من نسبت به دیگر اقوام برتری دارد ریشه در آن زمان دارد. باید این تکیه بر فرهنگ و تمدن خود را واکنشی در برابر گفتمان شرقشناسی خود غربیها تلقی کرد. این امر نوعی واکنش در برابر منطق شرقشناسی است. گفتمان شرقشناسانه، انسان غربی را در برابر انسان غربی قرار میدهد. در این گفتمان دوگانهانگارانه انسان غربی میکوشد هویت خودش را در چارچوب شرقشناسی خلق کند. در این دوگانهگرایی کدام یک از این دو محور قرار میگیرند؟ غرب. در چنین گفتمانی نحوه مواجه انسان غربی با فرهنگ شرقی در اکثر مواقع یک نوع مواجهه ناهمدلانه و بسیار توتالیتر است، یعنی او میخواهد من را تابع خودش کند. در این گفتمان ثنویاندیش که میراث استعمار غرب است، انسان غربی خودش را ناجی میراث شرق میبیند؛ شرقی که حاصل جعل گفتمان شرقشناسان خود غربیها است.
بر اساس منطق شرقشناسی، غرب نیروی نگاهدارنده فرهنگ شرقی است و او برای نجات شرق آمده است. شرقشناسی کوششی برای غربی کردن شرق بوده است. به همین دلیل انسان غربی استعمار را حق تاریخی خودش میداند تا شرقیها را همگون کند. نهایتا گفتمان شرقشناسی سیطره پیدا کرد و این سیطره همزمان با توسعه سیطره علمی غرب بود و خود این توسعه علم و تکنولوژی گواه این بود که فهم آنها از ما درست است و ادعاهای شرقشناسان درست است. اینکه غربیها قدرت دارند، ابداً به این معنا نیست که تحلیلش از ما شرقیها تحلیل درستی است. اندک اندک انسان شرقی هم بر اساس گفتمان شرقشناسانه و با چشم غربی به خودش نگاه کرد. به این ترتیب انسان شرقی فاقد هرگونه عقلانیت و فاقد تکنولوژی و بیگانه از هرگونه نظم اجتماعی تلقی شد و انسان شرقی به خودش به منزله موجودی ناتوان مینگرد و در مقابل، انسان غربی را یک انسان همهتوان مینگرد. در واکنش به این نگاه استعماری دعوت به بازیابی هویت از دست رفته میشود. مثلا شریعتی از بازگشت به خویشتن صحبت میکند. چرا؟ چون میخواهد هویت از دست رفته خودش را پس بگیرد. ما هویت داشتیم و حالا در این منطق شرقشناسی انسانی ناتوان تلقی میشویم. انسان شرقی وقتی با غرب مواجه میشود ابتدا از انسان غربی هراس دارد، اما آرام آرام با نوعی خودباختگی با غرب مواجه میشود.
تولد گفتمان بومیگرایی
به هر حال این بومیگرایی و تکیه برخوشتن گفتمان تازهای بود که میکوشید این غربزدگی و بیاعتمادی به خود، این نفرت از خویش را کنار بزند. پارهای از متفکران ما این نفرت نسبت به خویشتن را ریشه بسیاری از دردها و معضلات به شمار آوردند. من هم هنوز معتقدم این امر یک بخشی از بیماری ما است ولی همه بیماریها ما این نیست. این بومیگرایی بر مفاهیمی مثل غربزدگی تکیه دارد و میخواهد این هویت مسخشده ما را اصلاح کند و جوامع شرقی را از این آفت نجات دهد و این را یگانه راه رهایی تلقی میکند.
وقتی ما از پایان یافتن تمدن غربی صحبت میکنیم و میگوییم قرار است تمدن نوین ظهور کند، این امر حاصل شرایط تاسفبار دوران استعمار غربی است. در این شرایط برخی نظریهپردازان چون شریعتی به منظور کسب استقلال بر مبارزه با غربگرایی دست گذاشتند. بعد از انقلاب این ایده به صورت بومیسازی علوم انسانی ظهور پیدا کرد و اینکه ما باید تمدن جدیدی بسازیم که با تمدن غربی متفاوت باشد. این بومیگرایی در قبل از انقلاب و این تکیه بر اسلامیسازی بعد از انقلاب، واکنش فرهنگی کشورهای تازه استقلالیافته بود که میخواستند بر استقلال فرهنگی دست بگذارند و جامعه را از محدویتهای روانشناختی که حاصل زمان استعمار بود رها کنند. اینها میخواستند این بیماری حس خودکمبینی را درمان کنند و زمینههای لازم را برای هویتی اصیل فراهم کنند.
اندیشه بومیگرایی یک طیفی است که از ترجمه ساده یک متن خارجی و معادلسازی واژگان خارجی آغاز میشود و تا اسلامیسازی علوم انسانی و ایجاد تمدن نوین اسلامی را در بر میگیرد. بومیگرایی از واکنش به هویتزدایی استعمار نسبت به ما آغاز میشود تا امروز به اینجا رسیدیم که نمیخواهیم از خودمان دفاع کنیم، بلکه میخواهیم وضعیت تهاجمی بگیریم و یک تمدن جدید را خلق کنیم.