تحت تبلیغات رسانهای نگاه عموم مردم حتی بسیاری از مردمان مسلمان نسبت به کارکردهای دین در زندگی روزمره، منفی شده و نهادهای مدنی در حمایت از تحقیقات دینی هم بسیار اندک و کمرونق شدهاند. در چنین وضعیتی، عالم مسلمان یا دانشگاهی اسلامگرایی که در حوزه علوم انسانی کار میکند، وظیفه و مسوولیتی دشوار بر عهده دارد.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، قریب به دو میلیارد نفر در جهان مسلمان هستند، مردمانی با قومیتها و زبانها و نژادهای مختلف از گروهها و طبقات گوناگون اجتماعی با فرهنگها و خردهفرهنگهای متفاوت، پیر و جوان، زن و مرد، فقیر و غنی و … نادیده گرفتن این تنوع و گستردگی و تقلیل آن به هیاهو و جنجالآفرینی گروهی قلیل از بنیادگرایان افراطی، خطایی معرفتی با پیامدهای غیرمعرفتی جبرانناپذیر است. همچنان که زمانی برخی سادهاندیشانه تصور میکردند دین عاملیت خود را در عرصه سیاسی و اجتماعی از دست داده و بر این اساس تحلیلهای غلطی با نتایج ناگوار ارایه کردند.
اکنون نه فقط روشن شده که دین را نمیتوان از عرصههای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی اخراج کرد، بلکه با توجه به شمار قابل توجه دیندارانی که از کارکردهای معرفتی، هویتی و معنایی دین بهره میگیرند، چنین طردی مطلوب هم نیست. به عبارت دیگر، نگاه سلبی به دین موضوعیت خود را از دست داده و مساله بر سر شکل حضور آن در عرصههای عمومی و خصوصی زندگی انسان است. همین نکته در مورد اسلام با شمار عظیم پیروانش هم صدق میکند.
امروز تصویری که از این دین در رسانهها و مطبوعات جهان مخابره میشود، محدود به شماری بنیادگرا با انگیزههای آشکار و پنهان سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است که میکوشند قرائت رادیکال و خشن خود را تنها خوانش ممکن و انحصاری از اسلام القا کنند و با این کار تلقی عمومی جهانیان از زندگی و باورهای دینی دو میلیارد انسان را مخدوش میسازند. روشن است مقابله با این تصویرپردازی و تقلیل گرایی وظیفه یکایک مسلمانان است، به ویژه اگر این دین برایشان اهمیت دارد و در زندگیشان نقش مهمی ایفا میکند. اما به باور نگارنده، از دولتها و قدرتهای سیاسی در این زمینه نمیتوان متوقع بود، زیرا برای آنها حفظ و بسط و گسترش قدرت سیاسی به ویژه در چارچوب دولت- ملت مهمترین امر است و در نتیجه بهطور منطقی، نمیتوان انتظار داشت که از منظر حقیقت به فکر باورها و زندگی مردمان باشند، حتی اگر خودشان مدعی چنین کاری باشند. مهمتر از این هر مردم و دولتها، اما نقش عالمان دینی و دانشگاهیان مسلمانی است که به خصوص در حوزههای علوم انسانی فعالیت میکنند. تردیدی نیست که بسیاری از بنیادگرایان مذهبی در مدارس بسته و تحت آموزشهای سفت و سخت پرورش یافتهاند. نمونه بارز این بنیادگرایان افراطی در میان طالبان به عنوان دانشآموختگان مدارس دیوبندی مشهود است. این سخن به معنای نادیده گرفتن یا انکار نقش عوامل سیاسی و اقتصادی در پرورش این گروه نیست، سخن بر سر جوانهایی آرمانخواه و پر شر و شوری است که عمدتا از مناطقی فقیرنشین و محروم برخاستهاند و تا چشم باز کردهاند، در مدارس مذکور تحت آموزشهای انحصارگرایانه گفتار (دیسکورس) طالبانی قرار گرفتهاند.
مقابله با گفتار طالبانی، همچنان که نیازمند از میان بردن زمینههای غیرگفتاری و مادی قدرت گرفتن آن است، نیازمند ارایه گفتارهایی بدیل و مستدل از سوی عالمان دینی و دانشگاهیانی است که به این موضوع اهمیت میدهند. برای نمونه در ایران، پس از ضربههای سختی که جنبش مشروطهخواهی متحمل شد، روحانیت شیعه به عنوان گروهی از مهمترین نخبگان فکری موثر در این جنبش، به بازآرایی خود پرداخت و حتی در ایام محنت پهلوی اول، از نهادسازی و بسط اجتماعی دست نکشید. اسلامگرایان در ایران از دهه ۱۳۲۰ هم به نحو واکنشی در مقابله و بعضا با بسط ایدئولوژیهای چپگرا و ملیگرا و هم به شکل کنشی در جهت احیای تشیع و علوم سنتی حوزههای اسلامی کوشیدند و از تعامل و گفتوگو با دانشگاهیان بهره گرفتند.
نتیجه این کوشش ظهور نسلی از عالمان اسلامی چون مرتضی مطهری و محمد ابراهیم آیتی بودند که میان حوزه و دانشگاه رفتوآمد میکردند و اگرچه از هر دو سو، مورد طعنه قرار میگرفتند، اما فضا را برای اسلامشناسان نوگرایی چون علی شریعتی باز کردند تا با خوانشهایی بدیع از دینداری در میان انبوه مردم مسلمان، بذر امید و رهایی بکارند. تا جایی که به اسلام و مسلمین باز میگردد، در مقایسه با دهههای ۱۳۲۰ تا ۱۳۵۰ خورشیدی، اکنون شرایط برای دانشگاهیان و عالمان اسلامگرا، بسیار دشوار شده. آنها از همه سو مورد هجمه و فشار هستند، از سویی قدرتهای سیاسی از آنها میخواهند که مطابق رای و نظر و ترجیحات آنها سخن بگویند و بنویسند و در غیر این صورت نه فقط امکانات و شرایط تحقیق و بسط نتایج پژوهش خود را ندارند، بلکه ممکن است از محیطهای آکادمیک طرد و کنار گذاشته شوند، از سوی دیگر تحت تبلیغات رسانهای نگاه عموم مردم حتی بسیاری از مردمان مسلمان نسبت به کارکردهای دین در زندگی روزمره، منفی شده و نهادهای مدنی در حمایت از تحقیقات دینی هم بسیار اندک و کمرونق شدهاند.
در چنین وضعیتی، عالم مسلمان یا دانشگاهی اسلامگرایی که در حوزه علوم انسانی کار میکند، وظیفه و مسوولیتی دشوار بر عهده دارد. او نه میخواهد خود را به چارچوبها و الزامات قدرتهای سیاسی محدود کند و نه میتواند نسبت به تبلیغات گستردهای که اسلام را با بنیادگرایی افراطی یکی میکند، بیتفاوت بماند. او باید به شرح و تبیین انواع و اقسام گوناگون و متنوع قرائتهایی که وجوه متفاوت اندیشه و تاریخ و فرهنگ و زندگی اسلامی ممکن است، بپردازد و جلوی انحصارطلبی و تمامیتخواهی و تقلیل گرایی ایستادگی کند. قریب به دو میلیارد مسلمان روی کره زمین، همچون پنج میلیارد و پانصد میلیون دیگر ساکنان آن، زندگیها و باورهای رنگارنگ و متنوعی دارند و فروکاستن زندگی و باورهای آنها به یک قرائت خشن از دیانتشان، خطایی آشکار با پیامدهایی خطرناک برای همگان است. به امید زمانی که زمینههای مادی و سیاسی و اجتماعی و اقتصادی قوت گرفتن بنیادگرایی از میان برداشته شود، امری که اینبار مستلزم تلاش نه فقط عالمان اسلام که همه اندیشمندان جهان، در کنار سایر فعالان سیاسی و اجتماعی و اقتصادی است.