دهمین نشست تخصصی همایش ملی «انقلاب اسلامی و افق تمدنی آینده» با ارائه حجتالاسلام والمسلمین علی امینینژاد استاد سطح عالی فلسفه و عرفان و مسئول مؤسسه آموزشی پژوهشی نفحات برگزار شد.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، به همت پژوهشکده شهید صدر دانشگاه جامع امام حسین (ع) و با همکاری مؤسسه آموزشی پژوهشی نفحات، دهمین نشست تخصصی همایش ملی «انقلاب اسلامی و افق تمدنی آینده» با موضوع «انسانشناسی عرفانی و شکلگیری تمدن اسلامی» با ارائه حجتالاسلام والمسلمین علی امینینژاد استاد سطح عالی فلسفه و عرفان و مسئول مؤسسه آموزشی پژوهشی نفحات برگزار شد.
در ابتدای این نشست، که به صورت مجازی و برخط برگزار شد، محمدصادق حاجیپور دبیر علمی نشست و پژوهشگر اندیشکده مطالعات بنیادین تمدنی پژوهشکده شهید صدر، ضمن ارائه گزارشی اجمالی از سلسله جلسات «رویکردهای فکری دینی در عرصه انسانشناسی» با حضور اساتید صاحبنظر در این حوزه و بیان توضیحاتی پیرامون همایش ملی «انقلاب اسلامی و افق تمدنی آینده» در دو بخش مبانی تمدنی و نظامسازی تمدنی، گفت: یکی از محورهای بخش مبانی تمدنی، جهانبینی و انسانشناسی تمدنی است که در هفتههای آتی، طی نشستهایی با حضور اساتید صاحبنظر در این حوزه، به آن میپردازیم. در انسانشناسی تمدنی، به دنبال آنیم که این نکته اساسی را منتقل کنیم که انسان، مطابق با تلقیای که از خود دارد میتواند تمدنی را رقم بزند. به طور خاص، در نشست امروز میخواهیم به این پرسش بپردازیم که آیا «انسانشناسی عرفانی» میتواند منجر به شکلگیری تمدن شود؟ اگر بله، چگونه این امر، ممکن است؟ و در واقع، ظرفیت «انسانشناسی عرفانی» در شکلگیری تمدن اسلامی را مورد توجه قرار دهیم.
در ادامه، گزارشی از مطالب ارائه شده توسط حجتالاسلام و المسلمین امینینژاد در این نشست را میخوانید:
انسانشناسی عرفانی تمدنی، بسیار گستردهتر از سایر انسانشناسیها است
در خصوص انسانشناسی عرفانی و نسبت آن با تمدن، این را عرض میکنم که تقریباً گستره مباحثی که عُرفا در حوزه انسانشناسی و نسبت آن با تمدن مطرح کردهاند اساساً قابل مقایسه با فضاهای دیگر مثل انسانشناسی فلسفی نیست، یعنی بسیار مبسوط و گسترده است.
در ابتدا باید به دو مسئله به نحو کلی پرداخت و آن اینکه (۱) انسانشناسی عرفانی چیست؟ بر چه روشی استوار است؟ و به چه سمتی پیش میرود؟ (۲) مسئله تمدن، تمدن جمعی و تمدن اجتماعی به چه معناست؟
راجع به انسانشناسی، تاکنون تقریباً چهار مدل انسانشناسی عرضه شده است که هریک، روشهای خاص خود را دارند:
· انسانشناسی فلسفی که همان معرفت النفس فلسفی است که در تُراث اسلامی، از انسانشناسی مشّائی شروع میشود، در حکمت اشراق با حاشیههایی در خصوص انسانشناسی روبرو هستیم و در ادامه ترقیات فلسفی، به انسانشناسی حکمت متعالیه میرسیم که نقطه رشد یافته انسانشناسی فلسفی است و البته به شدت تحت تأثیر انسانشناسی عرفانی قرار دارد.
· انسانشناسی تجربی که برخی از آن به انسانشناسی علمی تعبیر میکنند، همان محصولی است که در حال حاضر در دنیای غرب با عنوان شناخت انسان عرضه میکنند و البته گونههای متعدد و شاخههای متنوع دارد. آنچه در این قسمت بیشتر مدنظر است انسانشناسیِ مبتنی بر روش تجربی است.
· انسانشناسی دینی به این معنا که آیات قرآن و روایات، بحثهایی قابل توجه و مبسوط در خصوص معرفی حقیقت انسان، ارائه کرده است که میتوان آن را در قالب انسانشناسی دینی و اسلامی مطرح نمود.
· انسانشناسی عرفانی یعنی محصولی که عُرفای ما در زمینه پاسخگویی به پرسشهایی که در مورد انسان وجود دارد، مطرح کردهاند.
در این میان، انسانشناسی فلسفی و انسانشناسی تجربی بسیار مدون و منظم ارائه شدهاست.
بحثهای انسانشناسی در بین فلاسفه ما، از روش تألیفی با چهار ضلع استفاده کرده است
از همان آغازِ طرح مباحث انسانشناسی در حوزه اندیشه فلسفی مسلمانان، فیلسوفان منحصراً از روش عقلی استفاده نمیکردند بلکه نفسشناسی و انسانشناسی را در طبیعیات میآوردند، گرچه از روشهای عقلی به نحو اصلی استفاده میکردند منتها این نکته نشان میدهد که فیلسوفان ما از همان آغاز، از روش تألیفی بین عقل و تجربه – به معنای عام آن– استفاده میکردند. در کنار آن، از دادههای دینی متأثر بودند. یعنی این سه ضلع در کار فیلسوفان ما بود. به تدریج این کار پیش رفت تا اینکه نسبت به بحثهای عرفانی هم خضوعی در بین فیلسوفان ما حاصل شد.
فلذا بحثهای انسانشناسی، از روش تألیفی با چهار ضلع استفاده کرده است. مثلاً در نفسشناسی صدرایی، با یک نفسشناسی روبرو هستیم که یک ضلع آن را تجربه تشکیل میدهد، ضلع دیگر آن را پژوهشهای عقلی شکل میدهد، ضلع سوم آن را پژوهشهای عرفانی تشکیل داده و ضلع چهارم آن را آموزههای دینی، آیات و روایات شکل میدهد البته به نحو فنیتر و نه صرف تأثر. اگر در آغاز شکلگیری نفسشناسی انسانی، صرفاً تأثر از آموزههای دینی را در میان فلاسفه میدیدیم، در کارهای صدرالمتألهین از بحث تأثر گذشته است و حضور بسیار جدیتر دارد. یعنی آموزههای دینی، در وسط کار یک حضور سیستماتیک دارد.
محور اصلی انسانشناسی عُرفا، اجتهاد نقلی و کشف و شهود است
محور اصلی کار عُرفا، کشف و شهود است. یعنی ایشان، انسانشناسی هم که ارائه کردهاند گرچه تا حدودی مبتنی بر بحثهای عقلی بوده ولی از نظر اینکه مستقیم از استدلالهای عقلی استفاده کنند، از کار فیلسوفان خیلی ضعیفتر است. همچنین ایشان در انسانشناسی، بهرههای اندکی از بحثهای تجربی داشتهاند. لکن دو روش در کار عُرفا در بحث نفسشناسی بسیار جدی است: (۱) روش اجتهاد نقلی. (۲) مباحث کشف و شهودی
بنابراین توجه داشته باشیم که اگر از «انسانشناسی عرفانی» تعبیر میکنیم یعنی انسانشناسیای که عُرفا تا حدودی با تکیه بر عقل و تجربه، و به نحو وسیع با تکیه بر روش نقلی یعنی استفاده از آموزههای دینی، آیات و روایات و با تکیه بر کشف و شهودهایی که برای ایشان مطرح میشد عرضه کردند.
مسئله تمدن و معنای آن
یکی از بحثهایی که طبیعتاً در اینجا باید روشن شود موضوع تمدن است. تعریفهای بسیار متکثر و متنوع از مسئله تمدن ارائه شده است. اساساً بحث ریشهایتری از تمدن وجود دارد و آن، هویت فلسفی است که تمدن در آن بستر معنا پیدا میکند که تحت عنوان، عالَم جهان اعتباری یا جهان اعتبارات باید محل توجه قرار بگیرد، بسترهای آن کار روشن شود تا معنای تمدن تبیین شود.
تمدن عبارت است از مجموعه ساختارهای اجتماعی که قدرت پاسخگویی به نیازها و پرسشهای بشری در قد و قامت مدنیت را دارد.
وقتی ما به نظام شهری و مدنی میرسیم روابط بسیار پیچیدهتر میشود البته مرز خاصی دارد و به حدی از پیچیدگی که رسید آنجا مسئله تمدن مطرح میشود و هر اندیشهای که توان ایجاد چنین ساختارهایی را داشته باشد و بتواند در پهنه چنین ساختارهایی با چنین ابعادی پاسخگوی نیاز بشر باشد، آن اندیشه، ظرفیت تمدنسازی را دارد و میتواند تمدنی را شکل دهد.
واقعیت این است که بحثهای گُسترده و فراوانی در عرفان مطرح است که کاملًا میتواند رویکرد تمدنی داشته باشد، ظرفیت تمدنی داشته و تأثیرات تمدنی داشته باشد. مثلاً بحث مراتب استیداعیه و استقراریه که اگر در موطن خودش، مورد بحث قرار گیرد معلوم خواهد شد که تأثیرات تمدنی آن تا چه میزان است، یا بحثهایی که عُرفا در خصوص مسئله انسان کامل، مطرح کردهاند.
مسئله جسمانیت الحدوث و روحانیت البقاء بودن نفس انسان و تأثیر تمدنی آن
یکی از بحثها که صدرالمتألهین هم متأثر از عُرفا در انسانشناسی و نفسشناسی خود آن را تفصیل داده است نحوه شکلگیری انسان و مراتب و لایههای مختلفی است که در انسان مطرح است. از منظر نفسشناسی عرفانی که صدرا هم از این مسئله استفاده کرده است، انسان یک حقیقت چند مرحلهای است؛ یعنی انسان از مرحله جمادی و خاکی شروع میکند و به مرحله گیاهی میرسد. در هر مرحله، ویژگیهای مراحل قبل، همچنان محفوظ میماند. تعبیر فنی که صدرالمتألهین به کار برده و در کلمات عُرفا تقریباً به صراحت وجود دارد مسئله جسمانیت الحدوث و روحانیت البقاء بودن نفس انسان است.
انسان در ابتدا، همان هویت عناصر خاکی و ارضی را دارد. طی تحولی صاحب مرحله گیاهی میشود و ویژگیهای مرحله گیاهی مثل تغذیه، رشد و تولید مثل مطرح میشود با حفظ ویژگیهایی که در مرحله خاکی وجود دارد. طی تحول شگرف دیگر و تحول جوهری دیگری، تبدیل به حیوان میشود. تبدیل شدن انسان در این مرحله به حیوان، بسته نیازمندیهای مبسوطی را به روی او باز میکند. هم قابلیتهای فراوانی پیدا میکند، هم بسته نیازمندیهای جدید پیدا میکند. در یک مرحله دیگر، فضای نفس ناطقه انسانی، مسئله عقل نظری – عقل عملی مطرح میشود. در فلسفه، اینجا تمام میشود ولی در عرفان، معتقد هستند که مرحله بالاتری از نفس ناطقه و تجردی عقلی وجود دارد. اسم کلی آن، مرحله قلبی است لکن خودشان، این مرحله قلبی را به چندین مرحله تقسیم میکنند. توجه داشته باشید که اگر انسان، یک موجود خاکی، گیاهی، حیوانی، انسانی و الهی است – اگر بخواهیم از مرحله قلبی، به الهی یاد کنیم که صدرا هم یاد کرده است – معنای آن این است که تربیت انسان در بُعد فردی، بُعد خانوادگی و بُعد اجتماعی متأثر از مراتب انسان است.
در بحثی تحت عنوان «مبانی انسانشناسی انقلاب اسلامی» تقریباً به تفصیل توضیح داده شد که مبنای انسانشناسانه انقلاب اسلامی مبتنی و متأثر از این اصل است. یعنی اگر میخواهیم در فضای اجتماعی خودمان و در فضای احیای تمدن اسلامی که در بستر انقلاب اسلامی شکل گرفته است، برای انسان برنامهریزی کنیم باید بدانیم که انسان، موجودی خاکی، گیاهی، حیوانی، انسانی و الهی است. انسان، چنین موجودی است. اگر در برنامهریزی فردی، خانوادگی، جمعی، اجتماعی و تمدنی در فکر سعادت انسان هستیم باید تمدنی بر این اساس شکل بگیرد که به همه این ابعاد توجه کند و به سیر این ابعاد نیز توجه داشته باشد.
بحث اسفار اربعه
همانطور که میدانید اسفار اربعه شامل چهار مرحله است که در سفر اول، انسان از کثرت عالم به وحدت میرود و در سفر سوم، بازگشت شخص سالک عارف از نقطۀ وحدت به طرف کثرت است. یعنی شخص سالک، در سفر سوم با داشته توحیدی میخواهد تمام کثرات را ملاحظه کند که دنیایی از بحث و حرف در اینجا وجود دارد و مسائل مهمی در اینجا شکل میگیرد. در سفر چهارم، مسئله دستگیری از خلق و کثرات است، و شخص سالک میخواهد دست کثرات را بگیرد و به طرف وحدت سوق دهد. اسفار اربعه طرحی است که از دل عرفان اسلامی، بیرون آمده است.
عرفا میگویند که پرداختِ جمعی، یعنی توجه به فردی دیگر به عنوان شریک زندگی، توجه به خانواده به عنوان شرکای مستقیم در زندگی، توجه به اجتماعات و جمعیت در یک فضای تمدنی. در سفرهای چهارگانه نسبت به «پرداختِ جمعی» رویکردهای مختلفی وجود دارد.
یکی اینکه سالکِ عارف در سفر اول، روح اصلیِ رویکردهای تمدنی و اجتماعیاش، در قالب «اصلاحِ خود» انجام میگیرد. در سفر اول، شخص میخواهد از خودش عبور کند. مشکل اساسی و اصلی شخص سالک در سفر اول، خودش است. چطور باید از خودش بگذرد؟ اولاً خودش را باید پیدا کند. اگر در این مرحله، مباحثی مثل خلوت و عزلت مطرح شد از آنجا که ذهنها از جنبههای منفی و دادههای منفی در ارتباط با این آموزهها، پُر شده است و برداشت نادرستی از آنها صورت میگیرد، لطفاً به باب عزلت در جوامع روایی ما توجه کنید، متوجه میشوید که بخش وسیعی از روایات ما در مدح و تمجید عُزلت مطرح شده است منتها روایات در جای خودش بررسی شده و کاملاً روشن است. انسان برای شناخت خود، و برای پیدا کردن خود، نیاز به خلوت دارد.
آنچه که از مجموع بحثها و تحقیقات عرفانی، انسان میفهمد او را به تعجب وا میدارد که چگونه برخی میگویند که عرفان، مخالف فضای اجتماعی و سیاست است. انسان، اصلاً نمیتواند بفهمد که چرا این حرف را مطرح میکنند. بله، عرفان مخالف هرگونه دخالت اجتماعی است. انسان اگر به هر نحوی و به هر قیمتی بخواهد دخالت اجتماعی داشته باشد عرفان، مخالف اوست چرا که معتقد است به خود او و به دیگران، سودی نمیرساند بلکه زیان میرساند. اگر کسی در سفر اول باشد عرفان به او میگوید در مسیر خودسازی، لازم است دخالت اجتماعی داشته باشی. عُزلت و خلوت، برای پیدا کردن خود لازم است. حال که میخواهد از خود بگذرد و از عیبهای خود بگذرد، و اساساً از توجه به خود فانی شود، بخش وسیعی از آن، توسط برنامههای اجتماعی صورت میپذیرد.
این مؤلفهها در عرفان وجود دارد: یکی بحث ایثار است. اصلاً یک مقام عرفانی، ایثار است. بحث دیگری، خُلق و مقام خُلق است. البته بحث توبه و بحث انابه و بحث رضا هم در عرفان هست که از جهتی، در فضای فردی بوده ولی تأثیرات اجتماعی هم دارد. اما برخی از بحثها در سفر اول، کاملاً اجتماعی است.
در سفر اول، امر به معروف و نهی از منکر و جهاد، بهترین ابزار خودسازی است
مثلاً مسئله امر به معروف و نهی از منکر، و جهاد، که دیگر بالاتر از این، دخالتهای اجتماعی و تمدنی نداریم. اگر شما امر به معروف و نهی از منکر را در قالب تمدنی نگاه کنید ببینید چه اتفاق زیبایی در فهم این آموزه مترقی دینی روی میدهد. اگر امر به معروف و نهی از منکر را به خوبی بر اساس ساختار علوم اجتماعی و تمدنی پردازش کنیم آنگاه معلوم خواهد شد که چه ظرفیت عظیمی برای شکلدهی یک تمدن و تکامل یک تمدن دارد. ثبات تمدن، ترقی تمدن، اصلاح تمدنی، بسیاری از آنچه که در دنیای غرب تحت عنوان احزاب و امثال اینها وجود دارد و فوایدی ذکر میشود تحت قالب امر به معروف و نهی از منکر، قابل پردازش است به نحو عالیتر که آن صدمات را هم نداشته باشد. عرفان اسلامی، مسئله امر به معروف و نهی از منکر، و بالاتر از آن، مسئله جهاد را در سفر اول، با عنوان بهترین ابزار خودسازی و گذشتن از خود مطرح میکند. البته اگر جهاد و یا امر به معروف و نهی از منکر، این رویکرد را نداشته باشد عرفان آن را نمیپذیرد. اگر ایثار، انفاق و توجه به دیگران، برای حذف خود نباشد عرفان آن را نمیپذیرد.
در سیاست، دو رویکرد میتوان داشت: یک رویکرد در سیاست، حذف دیگران برای اثبات و تثبیت خود است، یک رویکرد در سیاست، حذف خود برای دیگران است. رویکرد عرفان، رویکرد دوم است. هرکسی نمیتواند در این سیاست مدنظر عرفان، وارد شود، هر کسی نمیتواند در این مدنیت وارد شود. هر کسی نمیتواند در این تمدن وارد شود. این، یک تمدن ویژه و برتر است که همه آنچه را که ما در ساختار تمدن و مدنیت میخواهیم تا عُمق سعادت انسانی، یعنی مرحله الهیت را برای انسان، تأمین میکند.
آنچه مطرح شد اجمال دخالت یک سالک در سفر اول، در حوزههای اجتماعی است. حال، در سفر دوم هم مسائلی وجود دارد که الان به آن نمیپردازیم. ولی آنچه که الان من میخواهم عرض کنم دخالت در حوزه تمدن و اجتماعی است که سالک عارف، در سفر سوم دارد. آقایان عُرفا معتقدند که همه انبیا وارد این مرحله شدند. یعنی اول از کثرت به طرف وحدت رفتند باز از جانب وحدت به سوی کثرت آمدند. اگر کسی از جانب کثرت به سوی وحدت، سفر کند و حرکت داشته باشد این یک نوع دخالت در حوزه اجتماع، در حوزه مدنیت و در حوزه تمدنسازی است با ویژگیهایی کاملاً منحصر بهفرد.
یعنی عرفان، طرفدار شکلگیری تمدنی است که به وسیله انسانهای فرهیختهای که وارد سفر سوم شدند پایهریزی شود. چرا؟ چون اشخاصی که وارد سفر سوم میشوند همه با نگاه توحیدی و با نگاه وحدت به کثرت، توجه میکنند. افرادی که اشکال کردند که در عرفان، نفی کثرت است، به یک معنا عرفان را اصلاً متوجه نشدند. در عرفان مسیحیت یا عرفانهای دیگر معمولاً اوج کمال عرفانی، فناء و رسیدن به وحدتِ صرف تلقی میشود، در حالی که در عرفان اسلامی، اینگونه نیست. در عرفان اسلامی، رسیدن به فناء و رسیدن به وحدتِ صرف، بالنسبه به کثرت خلقی برتری دارد ولی در مقایسه با کسی که در سفر سوم است و با کثرت حقّی روبرو است، مرتبه پایینتری است.
ممکن است این پرسش ایجاد شود که خیلی از عُرفا را داریم که ایشان، اینگونه وارد کثرت نشدند، بله امکان این امر، وجود دارد. کسانی هستند که وارد وحدت شدند و این قدرت را به لحاظ نفسانی ندارند که به مرحله کاملتر برسند ولی این، اوج عرفان نیست. اوج عرفان، در جایی است که به تعبیر عُرفا، انسان به بقا بعد از فناء و به کثرت حقانی برسد. این انسان، این سیر را خود در سفر اول طی کرده است، در سفر دوم، خدا و اسماً و صفات الهی را به نحو عمیق شناخته است. از ناحیه عمق هستی، کثرات را مطالعه میکند. این انسان میتواند بهترین برنامهریزی را انجام دهد و بهترین هدایت را داشته باشد.
به نحو قاطع و بدون هیچ مجاملهای، حرف نهایی عرفان اسلامی این است که باید جامعهسازی و تمدنسازی در دست انسانهای الهی در قد و قامت، نبی و رسول و خلیفه الهی باشد. به تمدنهای مادون این معنا، عرفان بهایی نمیدهد و توجهی نمیکند. اگر به فعالیتی در این فضا قائل است برای این است که در نهایت به چنین فضایی و به چنین مسئلهای منتهی شود.
بنابراین، بحث اسفار اربعه، از یک منظر، نقطه محوری و اساسیِ دخالت اندیشههای عرفانی و نوع دخالت اندیشههای عرفانی در حوزۀ تمدنسازی و جامعهسازی و امثال اینها است. این هم یک نکته است که باید به آن توجه شود.
انسانشناسی عرفانی، یک فلسفه تاریخ ویژه را به دنبال دارد
اساساً انسانشناسی عرفانی، برای ما یک فلسفه تاریخ ویژه را به دنبال میآورد. همانطور که میدانید فلسفه تاریخ، به نحو مستقیم، با مباحث تمدنی در ارتباط است و غفلت از بحثهای فلسفه تاریخی، میتواند آسیبهای سنگین تمدنی را برای ما به بار بیاورد.
بر اساس مباحث عرفانی، ما ابتدا با مسئله انسان عادی و به تعبیری، انسان الحیوان روبرو هستیم و این معنا در عرفان، مسلم شده است که در هر عصری، باید یک انسان کامل عصری باشد. تأکیدات فراوان وجود دارد و چقدر این بحثها از منظر تمدنی مهم است که حتماً «یکی» باید باشد.
محیالدین ابن عربی در فتوحات، طی بحثی ریشۀ تنازعات انسانی را مطرح میکند که ریشۀ اصلی آن، کجاست. ایشان بیان میکند که انسان یک شجره است و از مشاجره میآید. ریشه تکوینی آن را بررسی میکند و بیان میکند که لازمۀ حیات انسانی، انواع نزاعات اجتماعی است. ابن عربی، این بحث را مطرح میکند و بعد در ادامه، آن نکته اساسی که میفرماید این است که اگر بخواهد این نزاعات اجتماعی، برداشته شود باید به انسان کامل نهایی هر عصر که فقط یک نفر است تن داده شود. ابن عربی بیان میکند که آن یک نفر هم باید خلیفۀ بالسِّیف باشد یعنی «ظاهرًا بالسِّیف». یک انسان کامل با شمشیر یعنی با حکومت، با شمشیر یعنی بخشی از ایجاد تمدن به قوۀ قهریه نیاز دارد. یک فضای تمدنی، به بخشهای زیادی نیاز دارد که یک بخش آن، قوه قهریه است.
در عرفان، انسان علت غایی خلقت است. انسان به شکل خلافت، علت فاعلی خلقت است. اینکه چه تأثیرات مبسوطی در حوزههای معرفتی، در حوزههای تمدنی و اجتماعی، این مباحث برجای میگذارد، بایستی لوازم تمدنی آن استخراج شود تا معلوم شود.
تا به انسان مطلق میرسد که رسول الله است، بعد از انسان مطلق، اشخاصی که در قد و قامت او هستند و در هر عصری، فقط یک نفر است. بعد مسئلۀ پایان تاریخ را در حوزۀ عرفان اسلامی با ارتحال انسان کامل مطلق و عدم جایگزین شدن به جای او، مطرح میکند.