خدای والش خدایی است که از تناقضات صحبت میکند و خلق او چیزی جز تناقضات نیست دنیا پر از تناقضات است. عدم تناقض الزاماً مؤلفه حقیقت نیست گاهی حقایق بزرگتری درون تناقضات مستترند.
ردنا (ادیان نیوز) – نیل دونالد والش بهعنوان یکی از رهبران جنبش تفکر نوین با مطرح کردن خدایی ماوراء بینش سنتی مسیحی برگرفته از آموزههای کابالیستی و همچنین ادعای تجربه عرفانی در سری کتابهای گفتوگو با خدا، آسیبهای جدی اعتقادی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی را میتوان در آموزههای وی مشاهده کرد از این رو لزوم مطالعه و نقد و بررسی آثار وی امری ضروری است. در ادامه بخش سوم یادداشت نقد و بررسی آراء و اندیشههای والش، تقدیم شما خوانندگان عزیز میگردد.
بعد از عصر روشنگری در غرب، دین و خدا از صحنه زندگی حذف شد و دین شخصی مطرح شد. خدا هم خدایی شخصی شد که فقط با تجربه میتوان چنین خدایی را درک کرد و شناخت؛ و دیگر خبری از آموزههای وحیانی از شناساندن پروردگار به بشر نبود. در همین تجربههای مختلف شخصی بود که تلقی از خداوند زیاد شد و هرکس خدای را به قدر تخیل و وهم خویش توصیف میکرد.
والش نیز بر مبنای تجربه عرفانی خویش خدایی را به تصویر کشید که نه تنها مطابق با آموزههای ادیان الهی نیست، بلکه خدایی است عاجز که حکمت وجودی این خدا، نظارهگری خداییِ انسان میباشد. والش به خاطر این که بتواند خدای خیالی خویش را بر کرسی هستی بنشاند، باورهای قبلی که ادیان و از طریق وحی به وجود آمده را کنار میزند.
«خدا: شما نمیتوانید خدا را بشناسید مگر آنکه این باور را که از پیش خدا را شناختید، متوقف سازید خداوند حقیقت را به تو نمیفهماند مگر آنکه تو دیگر به حقیقتی که به آن معتقد هستی فکر نکنی» والش: ولی حقیقتی که من درباره خدا میدانم از جانب خداوند آمده است. خدا: چه کسی این را گفته؟ والش: روحانیون، رهبران، خاخامها، کشیشها. خدا: آنها منابع موثقی نیستند. والش میکوشد خدایی را به تصویر بکشد که کاری جز مشاهده ندارد، خدایی که در برابر انسان و اتفاقات هستی نظارهگری میکند «آنچه من انجام میدهم مشاهده است نه قضاوت این خیالی بس باطل است اگر تصور کنی که خداوند به این شکل یا آن شکل به کار تو دقت و توجه دارد».
خدای والش خدایی است که از تناقضات صحبت میکند و خلق او چیزی جز تناقضات نیست دنیا پر از تناقضات است. عدم تناقض الزاماً مؤلفه حقیقت نیست گاهی حقایق بزرگتری درون تناقضات مستترند.
بینش اومانیستی تفکر نوین تا حدی در آموزههای والش آشکار است که شباهت ذاتی انسان با خدا را مطرح میکند «خدا: از نظر ذات ما شبیه یکدیگر هستیم با تواناییها و خصوصیاتی ویژه از جمله برخورداری از قدرت خلقت» تو همچون من، خالق و مخلوق هستی هر تجربهای که تو داری خداوند هم داراست. خداوند، در تو و در هر واحد انرژی عالم هستی خود را بهعنوان بخشهایی از کل میشناسد و بنابراین به خود این امکان را میدهد که خود را بهصورت کل در تجربهای که از خود دارد بشناسد.
والش حتی دوست ندارد این خداوند را بالاتر از انسان ببرد «این را بگویم خداوند از همه چیز بالاتر است ولی این برتری را چون پتک بر سر انسان نکوبیده».
خدای خیالی والش با تأثیر از آموزه ثنویت گنوسیستی، مرکب از هستی و نیستی، نور و تاریکی میباشد که والش اسم آن را دوگانگی ربانی میگذارد البته عرفان کابالیستی با قرائت وحدت از این اندیشه الحادی به کمک والش میرسد «من فقط با تجربه کردن آنچه نیستم، میتوانم آنچه هستم را تجربه کنم باوجود این، من آنچه نیستم هستم. پس تو یک پدیده دوحالتی (Dichotomy) ربانی را درمییابی و من همانی هستم که هستم» من نور و تاریکی هستم؛ که آفریننده نور است. من برکت و خوبی بیپایانم. من بدیای هستم که خوبی میآفریند من همه اینها هستم؛ و مجموعهای از همه چیز و من نمیتوانم جزئی از خودم را بدون تجربه کل وجودم تجربه کنم تو از من واحد میسازی نه تکثر بلندی میسازی نه پستی خوبی میسازی نه بدی تو با نفی نیمی از من در واقع نیمی از خود را نفی میکنی و با این کار به گوهر ذات خود پی نمیبری دو حالت بودن خدا یعنی من آنچه نیستم هستم.
والش در کودکی در اثر تجربه یک خانواده کاتولیک متعصب موجب شده تا از خدا تصویری وحشتناک و انتقامجو داشته باشد که به جریانات آن در کتاب دوستی با خداوند اشاره میکند. او به خاطر عقدهگشایی از آن دوران بهکلی صفت عدالت و حکمت خدا را زیر سؤال میبرد.
مهمترین عقیده نسبت به خداوند در تفکر نوین و اندیشه والش خدایی است که برگرفته از اندیشههای کابالیستی و تائوئیستی میباشد خدایی که در حد انرژی فروکاهش میشود.
«خداوند انرژی است انرژی خالص و خام که تو حیات مینامی با این آگاهی ما به حقیقتی تازه میرسیم خداوند یک فرایند است من فرایندی هستم که توسط آن آفرینش خلق شده».
نتیجه این پندار نسبت به خدا این است که این خداوند مخلوق اندیشه آدمی است، چون این اندیشه هست که انرژی میآفریند و والش از این سخن بهعنوان راز خدا نام میبرد؛ «میدانی هر فکری درباره من داشته باشی مرا همانگونه خواهی دید هزاران سال است بشر بر اساس افکاری که از من داشته است مرا دیده است این بزرگترین راز در مورد خداوند است من آنگونه که تو مرا میپنداری بر تو ظاهر خواهم شد خداوند همانی است که تو میپنداری» این خدا همان خدایی است که بااحساس تجلی میکند.
«وقتی از ته دل لبخند میزنی، عشق میورزی، میخوانی، رقص و پایکوبی میکنی نسبت به حضور من هوشیارتر میشوی این والاترین تعبیر از من است هنگامیکه این ویژگیها را ابراز میکنی، مرا ابراز میکنی این را به معنی واقعی کلمه میگویم تو مرا ابراز میکنی یعنی مرا پدیدار میکنی.».
در تفکر نوین، خدا از وجود تشخّصی به یک فرایند تبدیل میشود. خدای زندگی آفرین تبدیل به فرایند زندگی میشود «واژههای خدا و زندگی مترادف هستند چنانچه روندی را مشاهده میکنی، روند شکلگیری زندگی ست، پس همانگونه که پیشتر گفتم تمامی شما، خدای در حال شکلگیری هستید؛ به عبارت دیگر ذات الهی در وجود تمامی شما هست». در این دیدگاه انسان فرایند تکامل را طی میکند که از موجود تکسلولی آغاز شده و حالا به شکل انسان درآمده و درنهایت به خداوند تبدیل خواهد شد. به همین جهت تعدادی از رهبران تفکر نوین از جمله دونالد والش در سال ۲۰۰۸ به دعوت دیپاک چوپرا به بنیاد چوپرا، یکجا جمع میشوند و بنیاد رهبران تکاملی جهان را بنیانگذاری میکنند و تئوری تکامل بهعنوان یکی از آموزههای اصلی جنبش تفکر نوین مورد توجه قرار میگیرد.
خدا واژهای است که قربانی معنویت سکولار گردیده است. در این دیدگاه خدامحوری مفهومی ندارد اگرچه از خداباوری زیاد گفته میشود. باور به خدایی که ساختهشده در فرایند زندگی است تمامی مردم با معنویت موافق هستند، حتی اگر ندانند و آن را به این نام نخوانند، زیرا معنویت چیزی جز خود زندگی به همانگونه که هست نیست. معنویت میگوید هر آنچه هست، جزئی از زندگی ست. کسی نمیتواند با این گفته مخالفت ورزد. وجود خداوند و هر آنچه هست جزئی از خداست.