تمدن اسلامی، در دوره میانه تکامل تمدنهای گذشته، از جمله تکامل تمدن یونان باستان بود. اگر دوباره در آینده چنین تمدنی بخواهد در اینجا و کشور ما شکل گیرد، می تواند فقط به عنوان تکامل یابی تمدن فعلی بشر مورد ارزیابی قرار گیرد و نه نفی آن.
ردنا (ادیان نیوز) – هر چند در زندگی تاریخی-اجتماعی، محل ثقل تمدن بشری، دائم، در حال جابجائی بوده و همیشه در یک منطقه باقی نمانده، اما اساس پیدایش، ماندگاری و تکامل تمدن، محصول همکنشی افراد، گروه ها، نهادها، سازمان ها، مناطق مختلف، کشورهای دور و نزدیک، و جوامع گوناگون در شرایط پیچیده تاریخی و اجتماعی است. اندیشه وخلاقیت هیچ تک فرد یا مجموعه مشخصی از متفکران عالم، یا مجموعه ای از انسانهای منزوی در نقطه ای از جهان، هر چند که در تنهایی خود بزرگ و پر شکوه باشد، نمی تواند یک تنه برنامه ای جامع برای تمدن سازی کل بشر طراحی کند. ظهور، شکوفایی و افول تمدن های مختلف قدیم و جدید بسیار پیچیده تر از آن است که در اصطیاد اذهان محدود فرد یا افراد مشخص یا حتی جامعه ای معین در آید و در طور این و آن اسیر گردد.
البته، انتقال تدریجی مرکز ثقل تجربه های دسته جمعی انسان ها از نقطه ای به نقطه دیگر جای تامل بیشتری دارد. بعضی بر این اعتقادند که شکوفایی تمدن جدید بشری با مرکزیت اروپا، محصول تعامل دو عقل فلسفی و تجربی در این سرزمین بوده است که توانست تمدنی مانا و بالنده به وجود آورد و بقای نهادینه شده و تکاملی خود را با تکیه بر امکانات فرارونده داخلی تضمین نماید. این دیدگاه افول تمدن یونان باستان، تمدن عربی و دیگر تمدن های شرقی را محصول تصلب بر تک عقل فلسفی، عقل بیانی و یا عقل عرفانی ارزیابی کرده و بالندگی تمدن ها را در گرو گشوده بودن افق های چندگانه در یک سرزمین، ارزیابی نموده است.
تجربه شکوفایی تمدن بشری با مرکزیت جهان اسلام در دوره میانه اسلامی نیز، شرط بودن اصل گشودگی را در تکوین، پایایی و پویایی تمدنها مورد تایید قرار می دهد. با همین نگاه، متفکرانی، کم فروغی تدریجی تمدن اسلامی در سده های اخیر را کنار نهادن عقل فلسفی و بی اعتنایی به عقل تجربی، از یک سو، و تصلب بر شهود نگری یا تعبد بی تعقل بر نقلیات، از سوی دیگر، ارزیابی می کنند.نقطه مشترک متفکران قدیم و جدید درباره تمدن شناسی این است که اولا تمدن دستاورد دسته جمعی انسان ها در شرایط گوناگون تاریخی است و ثانیا به اندازه ای که تعامل انسان ها در وجه اجتماعی، بر تبادل فکرها و اندیشه های گوناگون استوار گردد، به همان اندازه رشد تمدنی را شاهد خواهیم بود.
در دو وضعیت، زمینه ای برای ظهور و بالندگی تمدنی باقی نمی ماند. الف. زمانی که زندگی جمعی انسانها از همدیگر گسسته شود و تعاملی بین آنها بر قرار نگردد. ب. زمانی که ارتباط اجتماعی ملت ها نه بر روش های گوناگون عقلانی که از طریق خشونت، جنگ و کشور گشایی رقم بخورد. در واقع دو وضعیت اخیر زمینه های مناسبی برای تمدن سوزی است و نه تمدن سازی.نتیجه ای که از این بحث برای وضعیت کنونی کشور مان می توان گرفت این است که سیاستگذاری برای تمدن سازی اسلامی چگونه در مرحله عمل به ثمر می نشیند و در چه شرایطی بر ضد خود تبدیل می گردد.
چند نکته در این زمینه قابل توجه است؛
۱.بدون به رسمیت شناختن تمدن موجود بشری نمی توان از صفر تمدنی برپا کرد.
۲. بدون تنش زدایی با همسایگان و دیگر کشورها در اقصا نقاط جهان، تمدن اسلامی برپا شدنی نیست.
۳. تمدن اسلامی، در دوره میانه تکامل تمدنهای گذشته، از جمله تکامل تمدن یونان باستان بود. اگر دوباره در آینده چنین تمدنی بخواهد در اینجا و کشور ما شکل گیرد، می تواند فقط به عنوان تکامل یابی تمدن فعلی بشر مورد ارزیابی قرار گیرد و نه نفی آن.
۴. تعامل همه جانبه با تجدد، به مثابه محصول تمدنی مشترک همه ملتها، و همزمان، نقد تمدن جدید بشری، مطلوب است؛ اما نفی آن محروم کردن خود از دستاورد تمدنی مشترک بشری است و گونه ای از خود بیگانگی را دربر خواهد داشت.
۵. دامن زدن به خصومت در روابط بین الملل و تبدیل کردن آن به استراتژی بنیادین در سیاست خارجی، به ظهور هیچ تمدن تازه ای کمک نخواهد کرد.
۶. علاقمندی عملی یا نظری، به جنگ و خشونت در روابط خارجی، تا مرحله تمدن سوزی یک تاریخ و یک ملت، خصوصا در شرایط کنونی که سلاحهای نابود کننده همگانی در دسترس تعداد قابل توجهی از کشورها قرار دارد، خطرناک خواهد بود.
۷. بسیاری از تمدنها در فرایند جنگهای مخرب، سست و بی فروغ گشته اند؛ چرا که به تعبیر هانا آرنت، فیلسوف پرآوازه قرن بیستمی، ذات جنگ ها را “تخریب” تشکیل می دهد.
۸. از گذشته تا کنون، تجربه ثابت کرده است که اقوام جنگ جو به جهان گیری رسیده اند؛ اما هیچ گاه جهان دار نگشته اند.