پاپ بونیفاس سوم، یکی از پاپهای کلیسای کاتولیک رم بود که در رم به دنیا آمد و بین ۱۹ فوریه ۶۰۷ تا۱۲ نوامبر ۶۰۷ میلادی پاپ بود.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، توماس داکوین و دانته به طوری به عقاید سنتی و “تشکیل یک جامعه واحد اروپایی” معتقد بودند که فکر شکست تئوری های خود را نمیکردند. آنها نمیدانستند که دعاوی امپراطوری قرن ۱۴ نمیتواند سیاست اروپا را اداره کند. همچنین پیش بینی نکردند که اختلافات ملی که در شرف تولد و نمو بود بزودی مردمی را که در تحت حکومت امپراطوری به سر میبرد متلاشی خواهد نمود و به بخش های مختلف و مخالف یکدیگر تقسیم خواهد نمود.
هم دانته و هم داکوین در شناخت و تاثیر مطالعات حقوقی قرن ۱۳ در فرضیه گلاسیوس درباره رابطه دو قدرت روحانی و سیاسی غفلت نمودند. یکی دیگر از نکات غفلت و عدم توجه این دو فیلسوف آن بود که به اهمیت خطر سکولاریسم (دنیا پرستی یا دنیا داری) که در بطن کتاب سیاست ارسطو نهفته بود پی نبردند. بخصوص مسائلی که از این فرضیه ارسطو ناشی میشد که میگفت “جامعه مدنی به خودی خود در حدود کمال و بی نیاز است و نیازی به تطهیر و تحصیل جواز از یک عامل مافوق الطبیعه ندارد.”
خلاصه، کلیه این جریانات و تحولات فکری باعث شد تا نویسندگان و فیلسوفان زمان به طرفداری یا مخالفت از همدیگر در جهت حمایت یا مخالفت از کلیسا و سلطنت بپردازند. طبق تحلیل بهاء الدین پازارگاد، این نوع تحول افکار در طی سه واقعه انجام یافت.
واقعه اول عبارت بود از مشاجره بین پاپ و سلطنت فرانسه در سالهای ۱۲۹۶ تا ۱۳۰۳ که در نتیجه آن این فکر پیدا شد که باید قدرت روحانی را محصور و محدود نمود و به دنبال طرح مسئله استقلال کلیه سلطنت ها بعنوان جامعه های مستقل سیاسی بود. در واقع باید ریشه “اصل ملیت” یا ناسیونالیسمی را که در قرون ۱۸ و ۱۹ نمو کرد متعلق به این زمان دانست.
واقعه دوم، فرضیه “بی نیازی جامعه مدنی” بود و دیگر اینکه دولت باید در امور کلیسا و مذهب حالت رهبری و ریاست داشته باشد و مذهب باید تابع دولت باشد. از فرضیه های دیگر این بود که قدرت رهبران سیاسی یا زمامداران را باید بوسیله مشروطیت و حکومت نمایندگی محدود کرد.
در این زمان در حیات فرهنگی اروپا یک نوع افراد تحصیل کرده که غیر مذهبی بودند بوجود آمدند (یعنی عضو کلیسا نبودند. تا قبل از این زمان، از آغاز قرون وسطی مرکز تحصیل علم و دانش منحصر به کلیسا بود). یکی از این افراد، بعنوان مثال، پیردوبوا بود که در آغاز قرن ۱۳ زندگی میکرد و از حقوقدانان و مشاورین قضایی بشمار میرفت. وی معتقد بود که زنان را نیز باید در تحصیل علوم شرکت داد و تعلیم زبانهای یونانی، عبری، و عربی، و حقوق، پزشکی، علوم طبیعی، و فلسفه را نیز باید در برنامه تعلیمات گنجانید. او معتقد بود که هیچ چیز به اندازه دانشگاه نمیتواند به اروپا کمک کند.
یکی دیگر از افرادی که از مذهب حمایت میکرد اگیدیوس کولوننا (۱۲۴۷ – ۱۳۱۶ ب م) نام داشت. وی استاد فیلیپ چهارم پادشاه فرانسه بود. اگیدیوس معتقد بود که: دولت دنیوی و سیاسی هر دو باید مسیحی باشند، قدرت روحانی این اختیار را دارد که قدرت سیاسی را تاسیس نموده و عمل آن را قضاوت نماید، اطاعت خداوند تنها از مجرای کلیسا میسر است، و کلیسا در همه امور سیاسی و اجتماعی حق دخالت دارد.
جان اف پاریس یا ژان دوپاری از “نویسندگان روحانی زمان” استقلال فرانسه را امری مسلم میشمارد. او معتقد بود که قدرت دنیوی و سیاسی از حیث زمان قدیم تر از قدرت روحانی است و مسلما ناشی از آن و مشتق از آن نیست. وی میگوید حکومت را از لحاظ اخلاقی میتوان سنجید بدون آنکه ارتباطی با جامعه مسیحیت داشته باشد، البته وی منکر عظمت و ارزش قدرت روحانی نمیشود.
جان اف پاریس (ژان دوپاری) معتقد است که اموال کلیسا تعلق به هیچ فردی ندارد بلکه تعلق دارد به جامعه، و پاپ فقط کنترل اجرایی دارد و بس. شاه باید حقوق مالکیت خصوصی را محترم دارد و بایستی تنها در زمان نیاز عمومی آنرا تحت مقررات و کنترل در آورد. همچنین میگوید حق یک پاپ در مورد خلع یک پادشاه بیشتر از حق یک پادشاه در خلع پاپ نیست. هر دو میتوانند اعتراض کنند و هر دو را میتوان از طریق قانون خلع کرد ولی تنها بوسیله قدرت مشروطه ئی که آنان را انتخاب کرده است.
وی قدرت پاپ را تنها در کلیسا به مفهوم مدیر تشکیلات معنی میکند و اعتقادی به سلسله مراتب در روحانیت ندارد. هرچند که وی قبول دارد که مقام پاپی منحصر به فرد است و ناشی از خداوند ولی به عقیده او انتخاب شخصی که واجد این مقام شود مربوط به مردم و نتیجه توحید مساعی بشر است.
بر خلاف بسیاری از فیلسوفان زمان، جان اف پاریس (ژان دوپاری) مقاومت در برابر پاپ را تجویز میکند. او میگوید درست است که نمیتوان هیچ نوع اقدام حقوقی و قانونی بر ضد پاپ نمود اما چنانچه پاپ موجب شورش و اغتشاش گردد و با وجود تذکر و تعقیب ترک رویه نکند به نظر من (جان اف پاریس) در این مورد کلیسا را باید وادار کرد که بر ضد پاپ اقدام نماید.
زمامدار سیاسی میتواند ضربت شمشیر پاپ را با شمشیر خویش پاسخ دهد، بدین مفهوم که زمامدار در انجام چنین عملی بر ضد پاپ عمل نکرده بلکه بر ضد دشمن خویش و دشمن جامعه قیام نموده است.
جان اف پاریس (ژان دوپاری) درباره بهترین نوع حکومت از ارسطو پیروی کرده و سلطنت مشروطه را همان حکومت پولیتی (ترکیبی از دموکراسی و اریستوکراسی) ارسطو میداند که ایده آل است. لازم به ذکر است که در آنزمان (زمان جان اف پاریس) مشروطیت قرون وسطی در همه نقاط اروپا (شوراهای نمایندگی در فرانسه، انگلیس، ایتالیا، آلمان، اسپانیا) کم و بیش در حال تکوین و شکل گرفتن بوده است.
وی معتقد است که قدرت روحانی را نیمتوان به هیچ وجه یک قدرت حقوقی دانست. قدرت روحانی محتاج به قدرت اجرائی نیست و اگر محتاج شود باید متوسل به قدرت سیاسی گردد. او میگوید همانطور که مطلقیت پاپ صحیح نیست بهتر است مزاج رژیم سلطنت را نیز بوسیله اجرای اصل نمایندگی معتدل سازیم. وی میگوید بایستی پاپ را محدود به انجام وظایف مذهبی و اخلاقی نمود.