راسکولنیکف در رمان «جنایت و مکافات» چرا تبر به دست گرفت و پیرزن رباخوار را کشت؟ منتقدان ادبی و زندگینامهنویسان بارها به ریشههای این شخصیت در زندگی فیودور داستایفسکی پرداختهاند، اما اخیرا در کتاب کوین بیرمنگام به نام «گناهکار و قدیس»، راسکولنیکف با قاتل عجیب و غریب قرن نوزدهمی فرانسه درهم آمیخته است.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، برای اغلب غربنشینان، فیودور داستایفسکی، «روسترین» نویسنده روس است. آثار او پر است از ابلههای مقدس، روسپیان مقدس، پوچگراها و انقلابیون. جنایت و مکافات، مشهورترین رمان او، نمایانگر هرج و مرجی تاریک و فضایی آخرالزمانی است. ضدقهرمان قاتل داستان، راسکولنیکف (از ریشه روسی راسکولنیک به معنای مخالف)، مظهر ایدئولوژی خشونتآمیز رستگاری از مسیر رنج بردن است، که نویسندگانی از جمله ولادیمیر ناباکوف آن را باطل میدانستند. (ناباکوف معتقد بود داستایفسکی نویسندهای درجه است که بیخودی مشهور شده است.) با همه این احوالات، داستایفسکی شخصیتی خداگونه در روسیه به شمار میرود. تعصب او در علاقه به نژاد اسلاو و شوونیسم ارتدوکس او، موجب شد در میان پروپاگاندای استالین چهرهای محبوب باشد؛ چهرهای که با ایدئولوژی شوروی به خوبی جور درمیآمد.
او همینطور سوژهای سنگین و سخت برای زندگینامهنویسان است. علاقه زیاد داستایفسکی به خلق شخصیتهایی رنجکشیده و خودملامتگر، کتابهای او را به آثاری برای مطالعه روانرنجوری بدل کرده است. زندگینامه ۵ جلدی مشهور جوزف فرانک که بین سالهای ۱۹۷۶ تا ۲۰۰۲ منتشر شد، بیش از ۲۵۰۰ صفحه به زندگی مردی پرداخته که در ۵۹ سالگی بر اثر صرع درمان نشده و اعتیاد به قمار (درمان نشده) از دنیا رفت. پژوهش روآن ویلیامز با عنوان «داستایفسکی: زبان، ایمان و داستان» به جای آن، بر رنج مسیحی او متمرکز شده است.
سیاستهای رادیکال و شخصیتهای ضدتزاری که رمان جنایت و مکافات را غنی کردهاند، موضوع مطالعه کوین بیرمنگام در زندگینامه داستایفسکی با عنوان گناهکار و قدیس (Sinner and the Saint) است. همانطور که بیرمنگام در کتابش ذکر کرده، داستایفسکی در سن پایین، شاهد یک تراژدی بزرگ بود. در سال ۱۸۳۹، پدر زمیندار داستایفسکی توسط رعایای خود به قتل رسید. جای تعجب نیست که آگاهی او نسبت به ظلم آدمی، مغشوش و سردرگم بود. بعدها، با الهام از مطالعه انجیلهای چهارگانه، او پیش از انقلاب شوروی، حامی سوسیالیسمی بود که به دنبال لغو سیستم ارباب و رعیتی و بازگرداندن روسیه به قداست اسلاو خود بود. او در سنپترزبورگ دهه ۱۸۴۰ با حلقهای از روشنفکران دمخور شد که سیاستهای آرمانشهری فرانسوی و رستگاری ذاتی روح دهقانی روس (از دید خودشان) را تبلیغ میکردند. بیرمنگام مینویسد: «پلیس مخفی تزار نیکلاس اول آنها را میپایید؛ مخالفت با رعیتپروری یک تهدید آشکار برای تاج و تخت محسوب میشد.»
در سال ۱۸۴۹، داستایفسکی و همفکرانش، توسط ژنرال ناباکوف، عموی بزرگ رماننویس مشهور ولادیمیر ناباکوف، دستگیر و بازجویی شدند. این مهندس ۲۸ ساله فارغالتحصیل از دانشکده نظامی سن پترزبورگ، بعد از تجربه یک اعدام نمایشی، به سیبری تبعید شد. چهار سال کار طاقتفرسا در سمت آسیایی کوههای اورال، داستایفسکی را بیش از هر زمان دیگری متقاعد کرد که مسیح در روسیه زنده است. بیرمنگام نوشته است که حتی تحقیرشدهترین محکومان هم برای توبه و رستگاری آماده بودند. کتابی که داستایفسکی بر اساس رنجش در سیبری نوشت، خاطرات خانه اموات (The House of the Dead)، ژانر گولاک را در روسیه پدید آورد و اثری بود با شفافیت بسیار و دارای جزئیات رئالیسم مستند. (تولستوی درباره این کتاب گفته است: «من در تمام ادبیات مدرن، کتاب بهتری نمیشناسم.»)
وقتی داستایفسکی دوره محکومیتش در سیبری را به پایان رساند، بیمار و رنجور به نظر میرسید. در باور عموم، صرع با تسخیر توسط شیطان و دیدن جهان ماورا، درآمیخته بود. درگیری با صرع، داستایفسکی را در هراسی مدام از شروع حمله بعدی این بیماری قرار داده بود. نارضایتی فزاینده او از غرب، تا حدی ناشی از خیانت (به باور داستایفسکی) به آرمان مسیحی روسیه در جنگ کریمه (۱۸۵۴-۱۸۵۶) بود. فرانسه و انگلیس برای دفاع از منافع امپریالیستی خود در کنار عثمانیها علیه روسیه ایستاده بودند و بدین ترتیب «به صلیب کشیده شدن مسیح روسی» را تضمین کردند.
اضطراب داستایفسکی درباره هویت ملی و روس بودن، دارای رگههایی از بیگانههراسی و یهودستیزی نیز بود که در دهه ۱۹۶۰ وقتی برای فرار از بدهیهای قمار خود روسیه را ترک کرد، نمایان شد. لندن اواسط دوره ویکتوریا نمایانگر نوعی بیروحی و سوداگرایی زندگی سرمایهداری غربی بود. کریستال پالاس لندن با هزاران تن شیشه و چدن، داستایفسکی را به وحشت انداخت.
جنایت و مکافات که در سال ۱۸۶۶ در سنپترزبورگ منتشر شد، تاحدی الهامگرفته از ماجرای هیجانانگیز شاعر قاتل اهل پاریس، پیر فرانسوا لاسنر بود که داستایفسکی ماجرای محاکمهاش را مشتاقانه دنبال کرده بود. قبلا فرانک تاثیر لاسنر را در خلق شخصیت راسکولنیکف بررسی کرده بود، اما بیرمنگام فراتر رفته و داستان لاسنر را با داستان داستایفسکی در هم آمیخته است. لاسنر، خوشتیپ فرانسوی، جامعه را با فهرستی از جنایات بیهوده و بیانگیزهاش ملتهب کرده بود. به نظر میرسید او صرفا برای کشتن یا شاید برای رفع کسالت، دست به جنایت میزند. قتلهای بیانگیزه او در با تبر به قتل رساندن یک رباخوار پیر و خواهرش توسط راسکولنیکف منعکس شده است. ظاهرا هیچچیز – هیچ سویهای از خشم یا نفرت – قدرت آن را ندارد که مخلوق از اساس ناراضی داستایفسکی را متزلزل کند.
بیرمنگام مینویسد، این تصور که راسکولنیکف برای توبه و یافتن خدا اعتراف میکند، یکی از چیزهایی است که «تقریبا همه در مورد جنایت و مکافات اشتباه میکنند». راسکولنیکف در نهایت به جنایات خود اعتراف میکند، اما بدون پشیمانی آشکار. کشتن به خاطر جنبه نهیلیستی و پوچ کشتن، مضمونی است که رد آن در جنایت و مکافات هویدا است و پشت همه اینها چهره عجیب لاسنر نهفته است. بیرمنگام در صفحاتی از کتابش، دقیق و موشکافانه، راز بزرگ قتل در رمان داستایفسکی را فاش میکند: بدهیهای قمار، حملههای صرع و نظارت پلیس تزاری.
جنایت و مکافات ممکن بود به ترویج نهیلیسم و حتی تزارکشی متهم شود (در زمانی که یک فصل از آن منتشر شده بود، به جان تزار الکساندر دوم سوء قصد شد)، اما خوشبختانه اینطور نشد.
کتاب گناهکار و قدیس: داستایفسکی، جنایت و مکافات آن، نوشته کوین بیرمنگام توسط آلن لین منتشر شده است.