کیلبرن محلهای با ویژگیهای منحصربهفردی در لندن است. ممکن است وقتی درباره این محله از افراد مختلف سؤال میکنید پاسخهای متناقضی بشنوید. شاید طیفی آنجا را یکی از فعالترین و پرجنبوجوشترین محلههای لندن معرفی کنند و طیفی دیگر هم یکی از ناکارآمدترین مدیریتهای شهری را متعلق به آنجا بدانند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، زندگی در شهرها به دلیل وجود تنوع فرهنگهای متضاد و بروز رفتارهای متناقض همیشه با آسیبهایی برای طیفهای مختلف مردم همراه بوده است. سیاستگذاران شهری برای حل این منازعات ایدههایی داشتهاند، اما شاید بتوان گفت حلقه گمشدهای در این میان وجود دارد که جای آن را هیچکدام از سیاستهای بالا به پایین و یا نگاههای اصلاحی حق محور و مبتنی بر حقوق فردی پر نمیکند. چگونه در شهری با سبکهای زندگی و سلیقههای مختلف میتوان بدون حس طردشدگی یا انزوا زندگی کرد؟ آیا همیشه تنها اکثریتی که تعداد یا قدرت بیشتری دارند حق بهرهبرداری از منافع و منابع شهری را دارند؟ فرهان سامانانی (Farhan Samanani)، پژوهشگر ارشد دانشگاه کمبریج که در گروه انسانشناسی اجتماعی فعالیت میکند در این یادداشت به دنبال کشف این حلقه مفقوده است تا بتواند راهحلی فراگیر برای زندگی مسالمتآمیز شهری ارائه داده و به پرسشهایی که مطرح شد پاسخ دهد. این یادداشت برای اولین بار در ۶ جولای ۲۰۱۷ در مجله اینترنتی psyche منتشرشده است.
کیلبرن نام محلهای در لندن است که ویژگیهای منحصر به فردی دارد. ممکن است وقتی درباره این محله از افراد مختلف سوال میکنید پاسخهای متناقضی بشنوید. طیفی از پاسخ دهندگان شاید آنجا را یکی از فعالترین و پر جنب و جوشترین محلههای لندن معرفی کنند و طیفی دیگر هم یکی از ناکارآمدترین مدیریتهای شهری را متعلق به آنجا بدانند. اما جدای از چنین تنوع نگاهی به ماهیت این محله، خوب است بدانیم که این محله که در بخش شمال غربی لندن واقع شده است بیش از ۱۰۰ سال است که مجموعهای از افراد با فرهنگهای گوناگون را در خود جای داده است. از مهاجران ایرلندی و یهودی که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به آنجا آمده اند تا تازه واردهایی که از دریای کارائیب آمده اند. افرادی دیگر نیز از آمریکای لاتین، جنوب صحرای آفریقا و اروپای شرقی در این محله زندگی میکنند.
اگر در امتداد خیابان اصلی کیلبرن قدم بزنید احتمالاً صدای سرودخوانی واعظان مسیحی که در حال خواندن انجیل با صدای بلند هستند را خواهید شنید، در همان حال مردم به فروشگاههای غذای آماده، در حال حرکت هستند، تعداد دیگری نیز در حال خرید اقلام خانگی مورد نیازشان از فروشگاههایی هستند که با توجه به تنوع فرهنگی در این منطقه محصولات متنوعی متناسب با فرهنگهای مختلف موجود در جهان در خود جای داده است.
من از سال ۲۰۱۴ تا ۲۰۱۶ به مدت ۱۶ ماه در این محله زندگی کرده ام. از آنجایی که تخصص من انسان شناسی اجتماعی میباشد سعی کردم برای شناخت ابعاد زندگی در کیلبرن با ساکنین این محله بیشتر گفتگو کنم. در این گفتگوها قصد من کشف پیچیدگیهای زندگی همراه با تنوع فرهنگی بالا در این محله بود. زادی اسمیت که نویسنده رمانهای داستانی است در اینجا بزرگ شده و داستانهای او محرک و راهنمای خوبی برای من بود. کیلبورنی که او توصیف میکند یک کل هماهنگ نیست، بلکه مجموعهای از جهانهای مختلف و غیرقابل کنترل است. او در رمان NW (۲۰۱۲) محلهای را ترسیم میکند که ملغمهای از هیپ هاپ و نمادهای مسیحیت و اسلام در کنار لاتهای خیابانی است. مدیر دبیرستان این محله چاقو خورده است و پلیس برای کنترل اوضاع تقریبا در همه جای محله دوربینهای امنیتی نصب کرده است. نمادهایی از اعراب، آمریکاییها و یهودیها و شرقیها به صورت واضح جلوی چشمان هر ناظری قد علم کرده اند. نشانههایی از دوران قبل و بعد از جنگ در کوچه پس کوچهها وجود دارد و انگار این محله ترکیبی از چندین فرهنگ متضاد را در خود جای داده است.
در نتیجه نگاه حق محور به فضاهای مشترک شهری، حذف شدهها مجبور میشوند به مکانهایی دیگر نقل مکان کنند مثلا به محلاتی بروند که تعداد بیشتری شبیه آنها زندگی میکنند یا از پارکها به کافهها که فضای اختصاصی تری دارد بروند و همه اینها یعنی بالاخره تعدادی از شهروندان طرد شده و مجبور به عقب نشینی به فضاهایی بسته و محفل گونه و یا فضای مجازی و گروههای آنلاین میشوند.
هنگامی که ساکنان کیلبرن در مکانهای عمومی دور هم جمع میشوند، اغلب بین آنها درگیری و نزاع رخ میدهد. با توجه به نیازهای متفاوت، خواستههای متنوع و سبک زندگیهای گوناگون مردم در این محل، این درگیریها در ظاهر واقعاً تعجب آور نیست. به هر حال، تضاد یکی از ویژگیهای پایدار زندگی شهری است. اما جالب این است که در دهههای اخیر این نوع اصطکاک و ناسازگاری با کاهش شدید فضاهای مشترک موجود در شهرهای بزرگ سراسر جهان هم زمان و همراه شده است. کتابخانهها در بریتانیا بسته میشوند. میادین بزرگ و بلوارهای تاریخی کشورهای پسا کمونیستی در حال تبدیل به اماکن خصوصی هستند؛ و در هند، پارکها و جادهها به سرمایه داران و شرکتهای خصوصی فروخته میشود. در ایالات متحده، کاهش فضاهای عمومی با مهاجرت پس از جنگ به حومه شهرها آغاز شد، اما بازگشت سیل جمعیت جوانان به شهر هنوز نتوانسته جلوی آن موج را بگیرد.
دولتها عموما برای توجیه فروش زمینهای عمومی و خصوصی کردن مکانهای عمومی شهرها ادعا میکنند که به دلیل تغییر ذائقه مردم و گرایش بیش از اندازه آنها به حوزههای خصوصی و جنبههای فردی، مکانهای عمومی محبوبیت و کاربردهای سابق خود را از دست داده اند. اما معماران و شهرسازان به خلاف دولتها وجود اماکن عمومی و فضاهای مشترک شهری را امری مفید و ارزشمند برای هویت سازی شهری میدانند آنها در این خصوص به تحقیقاتی اشاره میکنند که نشان میدهد وجود و گسترش فضای مشترک و عمومی در شهر باعث رشد و نوآوری و افرایش نرخ سلامتی و رفاه عمومی شده و به شهروندان اجازه میدهد در این فضاها غریبهها را بشناسند و با افراد مختلف آشنا شوند. این دو نگاه در حقیقت یکی فضای مشترک را رگ حیات شهر میداند و دیگری آن را محلی که چیزی جز بار مالی برای شهر نداشته و مکانی اضافی و حاشیهای است تصور میکند.
برخی از فعالان حوزه شهر، فکر میکنند که راهحل مناقشه تعارضات حاصل از تکثر، در طراحی نوین شهرها نهفته است، آنها میگویند تنها کافیست شهرهایمان را بازسازی کنیم و نوع معماری را به گونهای تغییر دهیم تا شهرها فراگیرتر، جذابتر، انعطافپذیرتر و متناسبتر با نیازهای مردم باشند. در واقع این انگیزه پشت بسیاری از پروژههای بازسازی شهری است، از نیویورک گرفته تا موزه گوگنهایم در بیلبائو اسپانیا. گرچه این ابتکارها میتواند کم و بیش موفقیت آمیز باشد، اما تحقیقات من در کیلبرن باعث شد به یک موضوع مهم فکر کنم و آن این است که مشکل فضای عمومی، بسیار عمیقتر از آن است که با اصلاحات سخت افزاری حل شود. در حقیقت این سبک معماری ما نیست که به تجدیدنظر نیاز دارد، بلکه مسئله اصلی عادات ماست که باید آنها را اصلاح کنیم. ما در اعماق وجود خودمان واقعاً برای فضای عمومی ارزشی قائل نیستیم، زیرا ذهن ما شرطی شده است -به جای اینکه یک فضای عمومی ایزوله در اختیار ما قرار بگیرد تا از آن استفاده کنیم اصلا به این فکر نمیکنیم که شاید بهتر باشد تا از طریق برخوردها، تعاملات و، مهمتر از همه، گفتگو و تفاهم با دیگر اعضای جامعه خودمان فضای مشترک مطلوب را ایجاد کنیم-.
عرصه عمومی در حقیقت پر از تقابل است. در کیلبرن، ساکنان، به گروههایی از جوانان که برای نوشیدن، صحبت کردن و گوش دادن به موسیقی در پارکها جمع میشوند نگاهی بسیار منفی دارند. در پارکها برای استفاده از باربیکیو، وسائل ورزشی سالمندان، زمین مسابقات فوتبال، گردهماییهای خانوادگی و قرارهای دوستانه گروههای مختلف باهم رقابت جدی دارند و هر گروهی که در این رقابت پیروز شود حق استفاده را از آن خود کرده است و دیگران بازنده به حساب میآیند. خیابانها مملو از عابران پیاده است، در این شلوغیها برخوردهای زیادی بین عابران پیاده و دستفروشهایی که در کنار خیابان بساط کرده اند تا اجناس خود را بفروشند پیش میآید، زیرا هرکدام دیگری را مانعی برای فعالیت مشروع خود تصور میکنند. برخی از مردم محلی ادعا میکنند که محدودیتهایی که برای جلوگیری از سر و صدا در سالنهای عمومی اعمال شده است تجمعات محلی را خفه میکند، در حالی که افراد دیگری نیز از سر و صدا در این مکانها شکایت میکنند.
در هر یک از این برخوردها، کشمکشی بین شیوههای مختلف تفکر وجود دارد، نه تنها در مورد فضای عمومی، بلکه در معنای شهروندی نیز این اختلافها قابل مشاهده است. در نظم سیاسی لیبرال، پارادایم «حقوق» بر دیگر مفاهیم غالب است. از انقلاب فرانسه تا اعلامیه استقلال آمریکا، تاریخ دموکراسی را میتوان به عنوان داستانی از گسترش حقوق و امتیازات تضمین شده توسط دولت که به افراد تعلق میگیرد، دانست.آرنت مدعی شد: «دیده شدن و شنیده شدن توسط دیگران اهمیت خود را از این واقعیت میگیرد که هر کس از موقعیت متفاوتی به اوضاع نگاه میکند و وقایع را میبیند و میشنود.» در نتیجه چنین دیدگاهی، ما به کثرت جهان پی میبریم و میتوانیم تفکر خود را با این کثرت هماهنگ کنیم
شهرشناسان این ایده را به کار گرفته اند تا آنچه را که به عنوان «حق به شهر» شناخته میشود، بازیابی کنند. فیلسوف فرانسوی هانری لوفور اولین بار در سال ۱۹۶۸ این اصطلاح را ابداع کرد و از آن زمان توسط فعالان، متفکران و سازمانهای مختلف از یونسکو تا جنبش اشغال مورد حمایت قرار گرفته و ترویج میشود. دیوید هاروی، نظریهپرداز مارکسیست نیز، در کتاب شهرهای شورشی (۲۰۱۲) آن را شرح داده است.
او میگوید: «خیابانهای چه کسی؟ خیابانهای ما!» دیوید هاروی در شهرهای شورشی نشان میدهد که چطور میتوانیم این شعار را به واقعیت بدل کنیم. مدتها پیش از آغاز جنبش اشغال، شهر موضوع اندیشههای یوتوپیایی بسیاری بود. شهر مرکز انباشت سرمایه و نیز سیاست انقلابی است، محلی که جریانهای عمیقتر دگرگونی اجتماعی وسیاسی در آن پدیدار میشوند آیا تامین کنندگان پول بساز و بفروشها هستند که دستیابی به منابع شهری را در اختیار دارند یا مردم، چه کسی کیفیت و سازمان دهی زندگی روزانه را تعیین میکند؟ هاروی، با رجوع به تجربهی کمون پاریس و نیز اشغال وال استریت و شورشهای لندن، این پرسش را مطرح میکند که چگونه میتوان شهر را از نو سازمان داد تا از نظر اجتماعی عادلانهتر و از نظر بومشناختی عقلانیتر باشد-و شهر چگونه میتواند کانون مقاومت ضد سرمایهداری شود.
او معتقد است نمیشود این سوال را که ما چه شهری دوست داریم و میخواهیم چگونه شهری داشته باشیم را از این سوال اساسی جدا کنیم که ما چگونه مردمی هستیم؟ در واقع این سوال که ما چه نوع شهری میخواهیم را نمیتوان از این سوال جدا کرد که ما به دنبال چه نوع روابط اجتماعی هستیم، چه روابطی با طبیعت داریم، چه سبک زندگی روزمره را مطلوب میدانیم، چه نوع فناوریهایی را مناسب میدانیم و چه ارزشهای زیبایی شناختی داریم. بنابراین، حق به شهر بسیار فراتر از حق دسترسی فردی یا گروهی به منابعی است که شهر مظهر آن است: در واقع حق به شهر پیش از آنکه مربوط به بازسازی آن باشد به تمایل ما به تغییر عادات و امیال و افکارمان بر میگردد.
ایده این است که همه ما برای داشتن زندگی ارزشمند نیاز به دسترسی به کالاهای عمومی داریم – چه پارکهایی که در آن ورزش کنیم، لولههایی که برای ما آب میآورند و سرویسهایی که زبالهها را از بین میبرند، یا به کتابخانهها و موزههای عمومی نیاز داریم تا افق دیدمان گسترش بیاید. با این حال، هر یک از ما خواستهها و انتظارات متفاوتی از این امکانات داریم. سالمندان و معلولان ممکن است به امکانات خاص و ویژهای از حمل و نقل عمومی نیاز داشته باشند. نصب چراغهای روشنایی بهتر برای خیابانها ممکن است برای زنانی که بیشتر تنها قدم میزنند مهم باشد. فعالان اجتماعی و سیاسی به فضاهایی برای تجمع و اعتراض نیاز دارند. برای پاسخگویی به این نیازهای متنوع و متغیر، مردم نه تنها حق دارند به امکانات عمومی دسترسی داشته باشند، بلکه میتوانند و حق دارند آنها را مطابق با نیاز خود تغییر دهند. به عبارت دیگر، برای متفکران و قائلان نظریه حق به شهر، محیط شهری ایده آل باید دائما توسط و برای شهروندان بازسازی شود.
بخش مهمی از این نیاز مداوم به بازسازی شهر توسط و برای رفع نیازهای عمومی مبارزه برای فراگیرتر کردن امکانات شهری به صورتی است که همه شهروندان بتوانند از آنها بهره ببرند. برای نمونه پارک مرکزی در شهر نیویورک، که در اواسط دهه ۱۸۰۰ ساخته شده است، به گونهای طراحی شد که فضایی را به نفع افراد ثروتمند و فقیر در شهری شلوغ و نابرابر فراهم کند. در وین در دهههای ۱۹۹۰ و ۲۰۰۰، شورای شهر تصمیم گرفت تا امکانات لازم برای استفاده افراد مسن و خانوادههای دارای فرزند از فضاهای عمومی را فراهم کند – به همین دلیل پیادهروهای شهر را برای رفت و آمد کالاسکهها هموار کرد، روشنایی خیابانها را افزایش داد، و گذرگاهها و پلههای قابل دسترستری ساخت. تقریباً در همه شهرهای جهان، میتوانید مجموعهای از این کمپینها، چه بزرگ و چه کوچک را بیابید که به زبان حقوقی استناد میکنند و همه چیز را از جمعآوری زباله گرفته تا خیابانهای قابل پیادهروی، از تقویت و حمایت خردهفروشان محلی گرفته تا تامین امنیت فضای سبز، مورد توجه قرار میدهند.
اما به نظر من برخی از معضلات زندگی شهری را نمیتوان با برنامه ریزی دقیق و مدلی که در بالا به آن اشاره کردم حل کرد. در کیلبرن، حضور جوانان در مناطق عمومی شهر اغلب سایر ساکنان را از آنجا دور میکند. بدون توجه به کیفیت فضا، یا فکر یا سرمایه گذاری که روی آن انجام شده است، برخی از ساکنان این محله که با آنها مصاحبه کردم، میدانها و پارکهای خاصی را به عنوان مکانهایی که در آنها امنیت ندارند تصور میکنند. صداهای بلند هیپ هاپ، فریادها، نگاههای خیره شده به دنبال غریبههای رهگذر، و منظره بطریهای دور ریخته شده، برای بسیاری، تاریخ خونین خشونت گروهها و زد و خوردهای خیابانی را در منطقه تداعی میکند. همه این موارد در کنار هم مردم را به این نتیجه رساند که از این فضاهای عمومی باید دوری کنند.
شاید بتوان به جوانانی که برخی فضاهای عمومی را در کنترل خود درآورده بودند نیز حق داد، زیرا تقریبا هیچ چیزی نداشتند که به آن احساس تعلق کنند، این تملک بر بخشی از فضای عمومی به آنها کمک میکرد تا با وجود همه ناملایمات اجتماعی که در محله با آن مواجه بودند تاحدی احساس قدرت و کنترل بر اوضاع داشته باشند.
یکی دیگر از فضاهایی که در محله مستعد درگیری بود و تقریبا در اکثر اوقات شاهد نزاعهای کلامی بود یکی از پارکهایی بود که اکثر مسلمانهای محله برای انجام مناسک و مراسمهای مذهبی خود از جمله نماز عید فطر در آن جمع میشدند. در این مراسمها عموم آنها با خانوادههای خود به این پارک میآمدند و همگی دور هم مشغول خوش گذرانی و لذت بردن از حال و روز عید میشدند. اما در همین حال دیگر ساکنین منطقه به این موضوع اعتراض داشتند و معتقد بودند که مسلمانها با این کار در واقع فضای عمومی پارک را تبدیل به یک فضای اختصاصی برای خود کرده اند. به همین دلیل دیگر ساکنین احساس خوشایندی از این ماجرا نداشتند. در این میان حساسیت مسلمانان نسبت به نجس بودن سگ و پاکی محل نماز خواندشان باعث شده بود تا حساسیتها نسبت به ورود سگها و حتی زنان به پارک بیشتر شود. در این میان شایعاتی هم همیشه وجود داشت که به یکی از این دلایل کسی را به پارک راه نداده اند و یا از پارک بیرونش کرده اند.در حقیقت میتوان گفت تنها زمانی فضای عمومی برای همه ما قابلاستفاده میشود که راههایی برای کار کردن و کنار آمدن با دیگران پیدا کنیم. مهمترین این راهها این است که سعی کنیم تا فرهنگ و اخلاق و رفتارهای دیگرانی که مانند ما فکر و زندگی نمیکنند را بیشتر و بهتر بشناسیم
چنین شرایطی باعث میشود اگر تنها نگاه حقوقی به قضیه داشته باشیم با بن بست روبرو شویم. زیرا هر دو طرف معارضه میتوانند استدلالهای قانع کنندهای داشته باشند. آنها دسترسی به مکانهای مورد نظرشان را جزو حقوق اولیه خود میپندارند و لازم نمیدانند که برای خوش آمد دیگری از نفع خود و حق خود در این زمینه بگذرند. همان طور که نمازگزاران حق دارند در پارک نماز بخوانند، صاحبان سگهای خانگی هم حق دارند سگهای خود را برای پیاده روی به پارک بیاورند. همه حق استفاده از مکانهای عمومی را دارند و این جزو حقوق آن هاست پس نمیتوان گروه یا فردی را از این حق محروم کرد. به همین دلیل ادعاهای رقابتی نسبت به فضاهای عمومی تبدیل به منازعاتی میشود که با فریاد زدن بر سر یکدیگر همراه است. در این منازعات افرادی که غلبه تعداد یا قدرت دارند پیروز میشوند و فضای عمومی را به تسخیر خود در میآورند و دیگران از فضای عمومی و مشترک حذف میشوند. در این شرایط حذف شدهها مجبور میشوند به مکانهایی دیگر نقل مکان کنند مثلا به محلاتی بروند که تعداد بیشتری مانند آنها زندگی میکنند یا از پارکها به کافهها که فضای اختصاصی تری دارد بروند و همه اینها یعنی بالاخره تعدادی از شهروندان طرد شده و مجبور به عقب نشینی به فضاهایی بسته و محفل گونه و یا فضای مجازی و گروههای آنلاین میشوند. این نتیجه قطعی نگاه حق محور به فضاهای مشترک شهری است.
در این میان، اما راه دیگری نیز قابل تصور است. این راه نه از مسیر حقوق بلکه از جاده اعتماد عبور میکند. هانا آرنت در کتاب وضع بشر (۱۹۵۸) به خوبی به ما نشان داده است که ما نباید از رقابت و منازعات اجتناب کنیم بلکه باید به عنوان ابزارهایی برای تولید اجماع به آن نگاه کنیم. این یعنی سیاسی بودن و مدنی الطبع بودن ما به این معنی است که، باید همه مسائل را از طریق گفتگو و با تبادل کلام و نظر و در نتیجه با متقاعد کردن یکدیگر حل کنیم نه اینکه برای رسیدن به اهداف و برطرف کردن نیازهایمان از زور و قدرت فردی یا جمعی استفاده کنیم. آرنت بر این باور بود که، عادلانهترین راه برای حل منازعات عمومی آن چیزی است که وسیعترین طیف دیدگاهها را در نظر میگیرد. برای تحقق این امر، مردم باید مایل باشند که خود را به یکدیگر بشناسانند، در فضاهای مشترک و عمومی در کنار یکدیگر حضور داشته باشند. آنها باید مایل باشند که زندگی، ترسها و ارزشهای خود را با یکدیگر به اشتراک بگذارند، و در کار دشوار تلاش برای درک دیدگاه طرف مقابل شرکت کنند. آرنت مدعی شد: «دیده شدن و شنیده شدن توسط دیگران اهمیت خود را از این واقعیت میگیرد که هر کس از موقعیت متفاوتی به اوضاع نگاه میکند و وقایع را میبیند و میشنود.» در نتیجه چنین دیدگاهی، ما به کثرت جهان پی میبریم و میتوانیم تفکر خود را با این کثرت هماهنگ کنیم. برای اینکه این اتفاق رخ دهد مردم بیش از پیش باید با یکدیگر آشنا شوند، آنها باید از نگرانیها، ترسها، امیدها و آرزوهای یکدیگر مطلع باشند تا بتوانند شرایط یکدیگر را به خوبی درک کنند.
اما باید بگویم که مشکل الگوی زندگی عمومی آرنت این است که لازمه آن سرکوب حس رضایت شخصی است. این امر مستلزم این است که فکر کنیم هیچ کس به صورت پیش فرض هیچ حقی نسبت به فضای عمومی ندارد. اما چنین فرضی با واقعیت همخوانی ندارد. در حقیقت میتوانم بگویم تنها زمانی فضای عمومی برای همه ما قابلاستفاده میشود که راههایی برای کار کردن و کنار آمدن با دیگران پیدا کنیم. مهمترین این راهها این است که سعی کنیم تا فرهنگ و اخلاق و رفتارهای دیگرانی که مانند ما فکر و زندگی نمیکنند را بیشتر و بهتر بشناسیم. این شناخت قاعدتا باید شناختی باشد که از طریق تعامل و نزدیکی با آنها به دست میآید. از طرف دیگر دیگران هم باید همین مسیر را برای بیشتر آشنا شدن با ما طی کنند. این مسیر یک جاده دوطرفه است که تنها بر مبنای اعتماد دوطرفه امکان شکل گیری دارد. اعتماد به اینکه میتوان دیگران را درک کرد، و آنها نیز سعی خواهند کرد ما را درک کنند. این باور با گذشت زمان درون ما قویتر میشود، زیرا ما شواهد بیشتری به دست میآوریم مبنی بر اینکه سازشهای متقابل در واقعیت ممکن است.
جالب است که برخی از ساکنین کیلبرن اکنون در حال پیاده سازی این مدل در محله خود هستند. یکی از ساکنین تصمیم گرفت پیش فرضها و پیش داوریها را کنار گذاشته و خودش برای درک موقعیت و واقعیت موجود وارد تجمعات مسلمانها در پارک شود. نانسی (اسم مستعار) بیشتر عمر خود را در این محله بوده است. او که از پدر و مادری ایرلندی و انگلیسی به دنیا آمده است، موهای سفید و چشمهای تیز و آبی دارد وقتی او تصمیم گرفت در پارک مسلمانها حضور یابد با رفتارهایی مواجه شد که انتظارش را نمیکشید. مسلمانها با او از شربت و شیرینی استقبال کردند. او در گفتگو با من این تجربه را بسیار شیرین توصیف کرد و گفت من از نزدیک با آنها گفتگو کردم و درباره پوشش و حجاب زیبای زنان با آنها صحبت کردم. او گفت ما در کیلبرن تصمیم گرفته ایم به جای اینکه از یکدیگر فاصله بگیریم و روز به روز از هم دور شویم، همدیگر را در آغوش بگیریم و بیشتر در کنار هم باشیم. جالب است که مسلمانان نیز پیش فرضهای خود را کنار گذاشتند و به جای اینکه با نانسی به عنوان یک تهدید بالقوه ناپاکی مواجه شوند، برای کنترل سگش به او اعتماد کردند و متوجه شدند که او مراقب حساسیتهای موجود است. آنها به جای اینکه نانسی را دشمن خود تصور کنند، از او به گرمی استقبال کردند. این رفتار دوطرفه که از کنار پارک آغاز شد بعدها به رفتاری فراگیر تبدیل شد، زیرا هر یک از طرفین بدون اینکه از چیزی که برای آنها مهم بود، بگذرند، طرف دیگر و خوشایند او را پذیرفتند.
این نمونهای بود که بارها و بارها در بین دیگر افراد ساکن آن محله تکرار شد و امروز چهره محله، تفاوت زیادی با سالهای قبل دارد.
گرچه منابع مشترک و فضای عمومی مشترک به تنهایی باعث تقویت هماهنگی و همبستگی عمومی نمیشوند. اما میتوان گفت باعث ایجاد وابستگی متقابل بین افراد میشوند. هرچه مسیر زندگی ما بیشتر درگیر فضاهای عمومی و سایر فضاهای مشترک باشد، بیشتر در هم تنیده میشویم. اما باید به این نکته توجه داشته باشیم که اگر فراموش کنیم که به این درهم تنیدگی اعتماد کنیم فضاهای عمومی و منابع جمعی، با کاهش ظرفیت ما برای اعتماد، پتانسیل خود را از دست میدهند. سپس مانند گذشته، این فضاها مجددا به کاربرانی تعلق میگیرد که میتوانند قویترین ادعاها را مطرح کنند و اقلیت مجبور به عقب نشینی میشوند. در این فرآیند، ما دوباره فراموش میکنیم که چگونه با یکدیگر صحبت کنیم، و از یاد میبریم که یافتن زمینههای مشترک امکان پذیر است.
تاکنون مبارزه ما برای ساختن شهرهایی با مناسبات عادلانه و فراگیر یک مبارزه لازم و ضروری بوده است، اما تا حد زیادی با ادعاهای فردی و خواستهای شخصی این راه طی شده است. چالش بزرگتری که اکنون با آن روبرو هستیم این است که چگونه این حقوق متفاوت را در یک کل منسجمتر به هم پیوند دهیم. باید توجه داشته باشیم که اذعان به این وابستگی متقابل (همانطور که شرح داده شد) و عمل به آن لزوماً آزادی ما را محدود نمیکند بلکه میتواند آن را گسترش دهد، زیرا یاد میگیریم چگونه با دیگران و از طریق آنها بهتر زندگی کنیم.