سیدجواد میری ضمن اشاره به صورتبندی علامه جعفری از اقالیم هفتگانه معرفت دینی تصریح کرد: اگر ایشان فهمی از دنیای مدرن نداشته و ذیل جهانبینی قدمایی فکر میکرده چطور توانسته چنین ساختار فکری را شکل دهد.
به گزارش ردنا (ادیاننیوز)، نشست «دین بسته، دین باز؛ آیا علامه جعفری فهمی از هویت جهان مدرن داشت» ۳۰ تیرماه با سخنرانی سیدجواد میری، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در باشگاه اندیشه برگزار شد که گزیده آن را در ادامه میخوانید؛
یکی از بازخوردهایی که قبل از برگزاری این جلسه بر اساس ادعای برخی افراد اساسا روحانیون سنتی میاندیشند و از نظر آنها سنت چیزی است که برای قدیم است و اکنون یک امر مستحدثه است بدون هیچ سنت و عقبهای. نکته دیگر اینکه بسیاری از دوستان در گروهها اشاره میکردند مفهوم باز و بسته مربوط به علامه جعفری نیست بلکه مفهومی است که برگسون مطرح کرده است و علامه به عنوان عالم سنتی شیعی به هیچ وجه نمیتوانسته در باب جامعه باز و جامعه بسته بحث کند چون انتولوژی بحث آنری برگسون کاملا مدرن است و انتولوژی علامه قدمایی است لذا نمیتوانند با هم ارتباط برقرار کنند. این دو نکته ممکن است در ذهن مخاطب هم باشد.
یک پاسخ مجمل به این پرسش بدهم و بعد وارد بحث شوم. علامه جعفری در سال ۱۳۰۲ متولد شد و در سال ۱۳۷۷ از دنیا رفته یعنی هم دوران قاجار را تجربه کرده هم دوران پهلوی را تجربه کرده و هم دوران انقلاب و جمهوری اسلامی. در سال ۱۳۰۲ یقینا فضای جهان ایرانی متحول از تغییر و تحولات مشروطه هم بوده است. یک چنین آدمی در زی طلبگی هم قرار گرفته و مهمترین دوران جوانی خودش را در نجف گذرانده است. بعد در تهران ساکن شده و آثاری نوشته است. همزمان با ایشان علمای دیگری هم بودند ولی وقتی نگاه میکنیم هیچ کدام از آنها به صورت سیستماتیک در آثارشان به ادبای روس نپرداختند، هیچ کدام نیامدند به صورت سیستماتیک در آثارشان به ویکتور هوگو اشاره کنند. چرا علامه جعفری این کار را میکرد؟ اگر فهمی از جهان مدرن نداشته چطور به این نقطه رسیده؟
فهم متفاوت علامه جعفری از مناسبات دین و مدرنیته
ایشان کتابی به نام وجدان دارد و در آن بحث وجدان را مطرح میکند. در کتاب وجدان تمام تلاشش این است که به نکتهای اشاره کند و این نکته را کانت مطرح کرده و آن تمایز میان قانون و اخلاق است. داستایفسکی در کتاب ابله سعی میکند به این دوگانه کانتی بیندیشد و به این سوال پاسخ دهد که آیا صرف قانون میتواند انسان را به فلاح برساند. داستایفسکی میگوید قانون میتواند به جامعه نظم دهد ولی وجدان میتواند انسان را بسازد. این دقیقا بحثی است که علامه در تاثیر از داستایفسکی مطرح میکند. این نشان میدهد فهم او از مناسبات دین و مدرنیته یک فهم متفاوت از دیگر متالهین و علمای شیعه معاصر است و به این نکته کمتر توجه شده است. کسانی که سعی کردند علامه را بازخوانی کنند به دلیل اینکه به دقایق مفهومی که ایشان به آنها توجه داشته است توجه نکردند تصور کردند اینها حاشیه آثار علامه است.
این را گفتم تا بگویم دین باز و دین بسته در نگاه علامه جعفری چیست. وقتی علامه درباره معرفت دینی صحبت میکند هفت اقلیم را در نظر دارد و میگوید وقتی این اقلیمها در کنار هم قرار میگیرند برآیند آنها معرفت دینی است. وقتی معرفت دینی در نگاه علامه یک ترکیب بسیار پیچیده است که به سنتهای جهانی گشودگی دارد، طبیعتا فهم این آدم از اینکه چه چیزی دینی است و چه چیزی دینی نیست متفاوت میشود.
اینجا یک سوال پیش میآید و آن اینکه چطور ایشان فقه را به عنوان یکی از اقالیم معرفتی قرار نداده است. معنای این حرف این نیست که فقه هیچ کارکردی در این حوزه ندارد ولی چرا در ساختار هفتگانه قرار نگرفته است؟ یکی از دلایلی که به نظر من میآید این است که فقه با امر عام کار ندارد و با امر خاص نسبت دارد. تلاش فقه این است؛ نسبت جامعه مومنین را با آموزههای دینی مورد صورتبندی قرار دهد و در بهترین حالت میتواند امر خاص را صورتبندی کند.
معرفت دینی در نگاه علامه این قدرت را به ما میدهد که دین را در فضای باز و گشوده ببینیم یعنی تجربیات بشر و تاریخ بشر و تحولات جوامع بشری نوعی عرف را در جامعه انسانی ایجاد کردند. وقتی نگاه شما به معرفت در اقالیم هفتگانه شکل میگیرد نوع نگاهت به دیگر سنتها بسته نمیشود. متاسفانه امروزه نگاه ما مبتنی به نگاه فقهی است که امر خاص را در جایگاه امر عام قرار داده و همین باعث شده نسبت به تحولات جامعه بشری و عرف جامعه بشری دچار حالت تدافعی شود و این حالت تدافعی نوعی شکاف بین فهم حاکمیت از امر اجتماعی و فهم توده مردم از امر اجتماعی ایجاد کرده و این باعث تضادهای بنیادینی در صورتبندی مسائل شده است ولی خوانشی که علامه برای ما امکانپذیر میکند این است که امر عام را در جایگاه فهم ما از مسائل اجتماعی و دینی قرار میدهد.
ساختار فکری مدرن علامه جعفری
جالب است که علامه جعفری به عنوان یکی از متفکران شیعی که عقبه فقهی داشته، تلاش نکرده معرفت دینی را ذیل امر فقهی صورتبندی کند بلکه امر فقهی را جزء کوچکی از ساحت مذهبی در نظر گرفته است و ساحت مذهبی را در تلازم با دیگر ساحات معرفتی و فکری قرار داده و مجموع اینها در کنار هم معرفت دینی را حاصل میکند. سوال اینجاست علامه چطور به این نکته رسیده است؟ اگر فهمی از دنیای مدرن نداشته و ذیل جهانبینی قدمایی فکر میکرده چطور توانسته چنین ساختار فکری را شکل دهد.