خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

کتاب یحیا | داستانی از روزنوشت‌های یک طلبه

کتاب یحیا روایتی داستانی است از روزنوشت‌های «یحیا» پسر سیدضیاءالدین، طلبه‌ای که برای تبلیغ به یکی از روستاهای شمالی ایران مسافرت کرده است.

به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، کتاب یحیا داستانی شیرین است از پسری که راه طلبگی و روحانیت را پیش گرفت. این کتاب دل‌گویی فرد از خود، اطرافیان و قصه شخص اول داستان است. یحیی عازم حوزه می‌شود و آنچه اولین بار برایش رخ می‌دهد را شرح می‌دهد. راوی به سفر می‌رود و داستان نقل یک مکان نیست که باعث ملال مخاطب شود و تمام رویدادها را از زاویه دید خود تشریح می‌کند. نویسنده شخصیت داستانی را به‌گونه‌ای نزد ما معرفی می‌کند که باید قدم‌به‌قدم با او همراه باشیم تا از ماه رمضان، رفتن به بازار، یاد دادن آداب عبادت، معاشرت با اهالی روستا و رسیدن به عید فطر آیین برگزاری آن همه ما را در قصه درگیر می‌کند.

در بخشی از کتاب یحیا می‌خوانیم: «اسمم را گذاشتند یحیا. تنها پسر سیدضیاءالدین، روحانیِ قدیمیِ مسجدالشهدا که توی پنجاه‌ودوسالگی خدا بهش بچه داده بود. از خان‌جان شنیده‌ام که باباسید همۀ آرزویش پسری بوده که از سه‌سالگی برایش عبا و عرقچین سیاه بدوزد و با خودش مسجد ببردش. خان‌جان می‌گفت: «مادرت رجائاً داده بود یک دست پیراهن عربی و عبا و عرقچین از نجف بیاورند، بلکه فرجی بشود و بچه‌دار شوند. همین‌طور که گذشت و خبری نشد، سید داد یک نگین برایش حکاکی کردند که رویش به‌خط ریز نوشته بود: «رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ». بازهم فرجی نشد. سیدضیا، سر و رویش که سفید شد، دیگر معلوم بود سرد شده. سراغی از دوادرمان هم نمی‌گرفت دیگر. فقط یک شب، دمِ سحر به مادرت گفته بود: عقیم کسی نیست که بچه ندارد، سیدخانم! عقیم کسی است که اولادش طلبه نشود…»

در پشت جلد کتاب نیز آمده است: «یادم نیست چقدر گذشته بود ولی خواب دیدم توی مسجد الشهدای شهرستان خودمانیم و هوا خیلی گرم شده. بعد سیدضیا بلند میشود و میرود توی محراب و اذان میخواند من دکمه قبا را باز میکنم که خنکم بشود و می ایستم پشت سیدضیا خودمان دونفریم سیدضیا به رکوع اول نرسیده، چند نفر «یا الله» میگویند که به نماز جماعت برسند با اینکه دارم نماز میخوانم آن سه نفر را میبینم یکی شان میرزاکوچک خان جنگلی است با همان کلاه و موی بلند و لباسها و همان قطار فشنگ یکیشان پیر مرد خوش چهره ای است که تا حالا ندیده امش و یکیشان هم مراد قصاب است ولی خیلی جوانتر و تر و تمیز تر همه پشت سر سیدضیا نماز را خواندیم و بعد میرزا یک سینی تخم مرغ به همه تعارف کرد بیدار که شدم مراد هنوز خواب بود و از درد پا ناله های کم جانی می‌کرد.»

کتاب «کتاب یحیا» اثر امیرحسین معتمد در ۹۵ صفحه و با قیمت ۴۰۰۰۰ تومان از سوی انتشارات احیاء روانه بازار نشر شده است.

منبع ایبنا
به خواندن ادامه دهید
گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.