به گزارش ادیان نیوز، ۱۴ جمادیالثانی سال ۱۳۱۲ عالم مجاهد و عارف بالله آیتالله حبیبالله
رشتی در نجف اشرف دیده از جهان فروبست، وی بزرگ عالم شیعه از دیار سرسبز
گیلان است، هر چند نسب ایشان به قوچان باز میگردد، اما در سالهای نخستین
قرن یازدهم پدرانش از قوچان به سوی گیلان مهاجرت کردند.
آیتالله رشتی سال ۱۲۳۴ هجری قمری در املش به دنیا آمد،
وی برای فراگیری علوم اسلامی در سن دوازده سالگی از املش به سمت لنگرود و
در نهایت رشت میرود، هنوز هجده سال از بهار عمرش نگذشته بود که در اعتراض
به رفتار ظالمانه یکی از خوانین منطقه از شهرش مهاجرت میکند و عازم حوزه
علمیه قزوین میشود.
این حرکت وی موجب شادمانی پدرش را فراهم ساخت و به همین دلیل پسرش را
برای تهیه لوازم زندگی در قزوین همراهی کرد، در این شهر بود که شیخ هفت سال
نزد استاد عبدالکریم ایروانی به تعلیم فقه و اصول پرداخت، در این اثنا به
خواست پدر با خانواده ارباب وصلت کرد.
در سال ۱۲۵۹ هجری قمری به املش بازگشت و چهار سال مرجع امور دینی مردم
بود، اما آن چیزی نبود که او را قانع سازد، به همین جهت عزم سفر به نجف
اشرف در سال ۱۲۶۳ کرد تا از اساتید آن سامان بهره گیرد، در این شهر بود در
حلقه شاگردان فقیه بزرگ شیخ محمدحسن نجفی (صاحب جواهر) قرار گرفت و تا سال
۱۲۶۶ که سال وفات صاحب جواهر بود، از کلاسش بهره برد و از آن فقیه نامور
اجازه اجتهاد دریافت کرد.
پس از رحلت استادش به درس شیخ اعظم انصاری دل بست و تا پایان زندگی پر
افتخار شیخ اعظم از شاگردان ممتاز درس وی بود، در نهایت این عالم بزرگ شیعی
در شب پنجشنبه ۱۴ جمادیالثانی ۱۳۱۲ هجری قمری در شهر نجف دیده از جهان
فروبست و پیکر مطهرش در یکی از حجرههای صحن مطهر علوی آرام گرفت، به
مناسبت سالروز وفات آیتالله میرزا حبیبالله رشتی در ادامه به دو خصلت این
عارفبالله اشاره میشود:
*عزت نفس یک عالم در مواجهه با مرد درباری
صاحب کتاب گرانسنگ «اعیان الشیعه» درباره عزت نفس و بیاعتنایی محقق رشتی به دنیا و زخارف آن مینویسد:
علاء الدوله میخواست اموال زیادی را به یکی از بزرگان علما و اعلام
حوزه علمیه نجف اشرف هدیه کند، محقق رشتی را به او معرفی کـرده و از
میرزا خواستند که به او احترام و اعتنا کند.
وقتی علاء الدوله خدمتشان رسید، سلام و احوالپرسی کرد و نشست، میرزا
حبیباللّه پس از مکثی کوتاه به او رو کرد و فرمود: تو علاء الدوله هستی؟
این گونه برخورد و بیاعتنایی بر علاء الدوله گران آمده، میرزا را
ترک گفت و اموال را در اختیار شخصیت دیگری گذاشت، وقتی به طرز برخورد
محق رشتی اعتراض میشود که چرا این طور برخورد کردید در جواب
میفرمایند: این اموال را که به ایران باز نـمیگرداند، لابد در اختیار
یکی از آقایان میگذارد تا به مصرفش برسانند، چرا من مسئولیت این کار را
به عهده بگیرم، ممکن است درست نتوانم ادای وظیفه کنم.(۱)
آیتالله سیدمحمدحسن لنگرودی به دنبال این داستان بیان میکند: بد نیست
چند کلمهای درباره قضایا و حکایاتی که درباره سادگی و بیتوجهی ایشان
به امور جاریه در اجتماع و رفتار به ظاهر غیرمتعارف امثال ایشان وجود
دارد به عرض برسانم و چه بسا این قضایا به نحوی تعبیر و تلقی میشود
که با مقام والای علمی ایشان سازگار نیست.
گرچه انتساب همه این قضایا به جنابشان ثابت نیست، ولی همگی حکایت از
صفای قلب و سلامت و سادگی روح آن جناب است؛ چنان که بعضی فلاسفه بزرگ و
نوابغ روزگار مشابه این حکایتها با تفاوتی اندک نقل شده و میشود، اما
درباره محقق رشتی این ذکر لازم است که قسمت زیادی از قضایا، حکایت از
بیاعتنایی ایشان و شانه خالی کردن از مهلکههای ریاست و قطع توقعات
بیجای مردم و حوزه علمیه از ایشان بوده است و نمیتوانستند یا
نمیخواستند به توقعهای بیجای مردم پاسخ دهند، لذا به نحوی وانمود
میکردند که مورد توقع قرار نگیرند.
خلاصه محقق رشتی با سلامت و سادگی روح و با تقوای زائدالوصفی که
داشتند نمیتوانستند مسئولیت اداره حوزه علمیه و شئون مربوط به آن را
طبق موازین شرعی بدون کم و کاستی که خود تشخیص میدادند به عهده
بگیرند، بنابراین چنان زندگی میکردند تا دور از هیاهوی مرجعیت و ریاست
به درس و بحث اشتغال داشته باشند، همچنین به تدریس و تربیت علمی فضلا و
دانشمندان اکتفا کرده و به راستی شاگردان زیادی تربیت کردند که هر یک
به نوبه خود ستاره فروزانی در آسمان علم و دانش بلکه بعضی از آنان خورشید
تابانی در فضای علم و دین شدند.
*ماجرای کافر دانستن یک دانشمند توسط میرزای رشتی
آیتالله رشتی به استاد خود شیخ انصاری احترام فوقالعادهای
میگذاشت و از او با تعابیر بلندی اینگونه به عظمت یاد کرده است: هو تالی
العصمه علما و عملا و إنه فی جوده النظر یأتی بما یقرب من شقّ القمر(۲)،
اما در مقابل، کسانی که حرمت اهل علم را پاس نمیداشتهاند به شدت بیزار
بود، به طوری که نقل میکنند:
روزی دانشمند درشتگویی که نظرات و آراء علما و بزرگان فقه را بدون
رعایت احترام مقام آنان با به کار بردن الفاظ ناشایسته رد میکرده است، به
منزل مرحوم میرزا حبیبالله رشتی میرود، پس از اینکه برای او یک فنجان
قهوه میآوردند و آن را میآشامد -به علت اسائه ادب و گستاخیهایش به ساحت
علما و دانشمندان ماقبل خود- میرزا در حضور وی به مستخدم خود میگوید:
فنجان را آب بکش! مردم این حرف میرزا حبیبالله را بـه منزله تکفیر آن شخص
تفسیر کردند به طوری که آن شخص از آن پس به «مکفّر» معروف شد.(۳)
*پینوشتها:
۱-رک:اعیان الشیعه،ج ۴،ص ۶۵٫
۲-رک:کفایه الأصول،ص ۷۵۴.
۳-مرگی در نور،ص ۷۸،با تصرف در نقل.
منبع؛ فارس