از نظر ابن میمون، الفاظی که در مورد خداوند در تورات و کتب دینی یهود به کار می رود، نباید حمل به معانی ظاهری و لغوی شوند. عوام مردم از یهودیان -نه اهل حکمت و خرد- قائل به تجسیمند و تفسیری انسان وار از خدا در ذهن دارند اما به راستی چرا؟
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، اولین پرسش برای جسم پنداشتن خداوند در تورات این است تا بندانیم چگونه می توان زبانی را که ناظر به قلمروی متناهی است، خداوند به کار گرفت؟ هنگامی که ما از چشمها و دستها و نشستن و برخاستن های عادی سخن می گوییم، می دانیم که چه مقصودی داریم .اما با توجه به اینکه این پدیده ها، واقعیاتی صرفاً مخلوقند، صاحب دست، بینی ، چشم و زبان خواندن خداوند چه معنایی می تواند داشته باشد؟
فیلسوفان بزرگ قرون وسطی به خوبی می دانستند که اگر برای سخن گفتن از خالق، از زبان ِ ناظر به مخلوقات استفاده کنیم ، با دشواری هایی مواجه می شویم. پرسش آنه این نبود که آیا زبان دین اساساً معنادار است یا نه، یا قابل صدق و کذب است یا خیر؟ اما آنان توجه داشتند که توضیح معنای این زبان کار دشواری است. چرا که در کتب آسمانی آیاتی وجود دارد حاکی از این که میان خدا و موجودات دیگر شباهتی وجود ندارد، ولی در عین حال خداوند با صفات طبیعی(انسانی) توصیف شده است .آشکار است که بسیاری و شاید همه اصطلاحاتی که در مباحث دینی در مورد خداوند به کار می رود، به شیوه خاصی به کار رفته است که کاربرد آنها با معانی متداول غیر دینی شان متفاوت است، مثلا هنگامی که می گوییم :”خداوند بزرگ است”، منظورم این نیست که خداوند حجم مکانی بزرگی را اشغال کرده است .پس این الفاظ که در مورد خداوند به کار می رود، دارای چه معنایی است؟
*پرداختن به معنای اوصاف الهی و جست و جوی پاسخی برای پرسش مهم فوق، حجم قابل توجهی از مباحث زبان دین را به خود اختصاص داده است و فیلسوفان و متکلمان ،راه حلهای گوناگونی اتخاذ کرده و با دیدگاه های متفاوتی این موضوع را مورد مداقه قرار داده اند.در دیدگاه مشابهت (تناسب) توماس اکوئیناس، نمادهای پل تیلیخ، تحلیل کارکردگرایانه ویلیام آلستون، نظریه تجسد جان هیک و……نمونههایی از پاسخ به این پرسش اساسی است.
*موسی بن میمون اسرائیلی قربطی (۵۳۰-۶۰۱/۱۱۳۵-۱۲۰۴ م.) عالم، پزشک، ریاضیدان ،اخترشناس و فیلسوف یهودی، در قفه و شرایع یهود چنان مقام والایی دارد که یهودیان درباره او گفته اند:”از موسی(ع) تا موسی (ابن میمون) کسی مانند موسی برنخاسته است”. با دقت در دیدگاه های موسی (بنمیمون) می توان جایگاه او را در فلسفه ، خصوصاً فلسفه یهودی قرون وسطی دریافت. موقعیت او به حدی در فلسفه مهم است که توماس اکوئیناس او را “موسای کبیر” خطاب کرده است.
مهمترین اثر ابن میمون “دلالت الاحائرین” نام دارد. هدف اصلی این کتاب سازش دادن ظواهر تورات با قواعد عقلانی و فلسفی است. وی در این نوشتار می کوشد که یک نوع وفاق و تقارب میان دین و فلسفه ایجاد کند.
از دیدگاه ابن میمون تورات به زبان جمهور مردم سخن می گوید و به صورتی مقصود خود را القا می کند که عوام مردم آن را بفهمند و دریابند.
از نظر ابن میمون، الفاظی که در مورد خداوند در تورات و کتب دینی یهود به کار می رود، نباید حمل به معانی ظاهری و لغوی شوند. این دیدگاه ابن میمون ناشی از الهیات تنزیهی و سلبی اوست. مطابق آموزه ابن میمون، هیچ معرفت اثباتی(البته در حوزه ذات و نه فعل) نمی توان نسبت به خداوند داشت ، چرا که خداوند که در تورات آمده، حکایت از آن دارد که خدا چه نیست، نه آنکه چه هست .به اعتقاد وی هیچ محمول یا وصفی را نمی توان برای خداوند به کار برد مگر در معنایی کاملاً سلبی و یا متفاوت با معنای رایج آن.
به دلیل اهمیت دیدگاه های موسی بن میمون در این مقاله ،تنها به تحلیل وی از اوصاف انسان وار خداوند اشاره می شود.
*تجسیم از دیدگاه ابن میمون
موسی بن میمون معتقد است که عوام مردم از یهودیان- نه اهل حکمت و خرد- قائل به تجسیمند و تفسیری انسان وار از خدا در ذهن دارند اما به راستی چرا، جمهور مردم وجود خدا را مبتنی بر جسمیت دانسته و در واقع این دو را لازمه یکدیگر تلقی می کنند؟
به نظر ابن میمون، چون یهودیان با ظواهر تورات الفت گرفته و از تاویل و تفسیر ظواهر آیات هراس داشتند، آن عبارات را به ظاهر و معنای تحت اللفظی حمل کرده اند و این خود زمینه را برای “تلازم وجود خدا و جسم بودن او” فراهم آورد. وی هنگامی که گفتار “اسکندر افرودیسی” را در باب اسباب پیدایش اختلاف آرا و اندیشه ها نقل می کند ، سببی را بر آن اسباب (یعنی حب، ریاست، لطافت امر مُدَرک، چهل و قصور فهم مُدَرک) می افزاید و معتقد است که این سبب در زمان او وجود داشته و در زمان اسکندر نبوده است. آن سبب عبارت است از الفت و عادت کردن به امری ، چرا که انسان بالطبع دوستدار و متمایل به چیزی است که بدان خو گرفته است. آدمی به حسب این سبب ، از ادراک حقایق کور شده، به سمت عادت خود تمایل پیدا می کند ، از این رو به اعتقاد ابن میمون ، چون جمهور مردم یهود به نصوصی خو گرفته بودند که تعظیمش لازم و تصدیق آیات آن ضروری بود و از آنجا که این نصوص ظواهرش بر تجسم و خیالات ناصحیح دلالت داشت ، تجسیم خدا در اذهانشان شکل گرفت.
در اینج این پرسش پیش می آید که چرا تورات خداوند را این چنین توصیف کرده تا زمینه را برای این اندیشه نادرست فراهم آورد؟ ابن میمون این پرسش را در قالب پرسشی دیگر پاسخ می دهد و آن پرسش عبارت است از اینکه تورات به چه زبانی با مردم سخن می گوید؟
از دیدگاه ابن میمون تورات به زبان جمهور مردم سخن می گوید و به صورتی مقصود خود را القا می کند که عوام مردم آن را بفهمند و دریابند و چون عوام هنگامی موجود بودن چیزی را صحیح می دانند که جسم باشد، تورات، خداوند را با اوصاف جسمانی برای جمهور مردم توصیف کرده است. به اعتقاد وی از انسان ها در ادراکات امور عقلی با یکدیگر متفاوت اند. و به همین دلیل است که بشر همواره دستخوش نزاع های علمی و اختلاف افکار بوده است.مباحث خداشناسی نیز از جمله اموری است که در فهم آنها اختلاف نظر وجود دارد. به همین جهت است که عده ای از مردم که شمارشان اندک است، معنای تورات را دریافته و به تاویل و تمثیل در تورات احاطه دارند و هیچ گاه قائل تجسیم نمی شوند ، ولی جمهور مردم به دلیل ضعف قوای ادراکی خود چنین نیستند.
به نظر ابن میمون، جمهور مردم مانند بچه شیرخوار- که قدرت تناول و هضم غذا را ندارد-هستند و قدرت درک مفاهیم بلند الهی را ندارند، نه بدان خاطر که آن مفاهیم ناصحیح باشند، بلکه بدین جهت که اینان قابلیتشان تمام نیست.از این رو، وی معتقد است که آرای صحیح در امور الهی –نه بدان سبب که باطنشان ناصواب و از بین برنده شریعت باشد-به صورت مخفی و سربسته مطرح گشته اند ، بلکه به دلیل قصور عقول در قبول آرای صحیح به صورت تمثیل آمده و تلویحا بیان شده اند، تا حکما و کسانی که دارای فهم برترند، منظور آنان را دریابند.
به اعتقاد ابن میمون، همین عدم قابلیت فهم مردم موجب گشته است که تورات به زبان مردم سخن بگوید، چرا که تورات بر همه مردم ، از کوچک و برزگ و زن و مرد، عرضه گشته است و به دلیل آنکه جمهور مردم به دریافتن حقیقت امور قادر نیستند ،تورات در توصیف خداوند به هر بیانی که در ذهن مردم را به وجود خدا –نه به حقیقت ذاتش – رهنمون کند، اکتفا کرده است .
تورات به دلیل عدم توانایی عوام از ادراک معنی بلند، از بیان صریح آن معانی پرهیز کرده به زبان جمهور مردم سخن می گوید.
ابن میمون بر این باور است که بین ارشاد به وجود چیزی و بیان ماهیت و جوهر آن شیء تفاوت بسیاری است، چرا که ارشاد به وجود چیزی می تواند به واسطه اعراض و افعال باشد، هر چند آن افعال و اعراض با آن شیء نسبتی بعید داشته باشند. برخی آیات تورات نیز برای ارشاد مردم به وجود خدا و کمالات او مانند حیات، فاعل، قادر و عالم بودن ، به صورتی او را توصیف کرده است که ذهن انسان وجود برخی کمالات او را در خود فهم خویش دریابد، اگر چه این اوصاف بیانگر حقیقت ذات او نباشند، مثلاً در تورات ،موجود بودن خدا به تخیل جسم داشتن او ، و حیات خداوند به تخیل حرکت داشتن او بیان شده است ، چرا که جمهور مردم وجود را فقط برای جسم صحیح می دانند و در معنی حیات ، غیر از حرکت تصور دیگری ندارند و آنچه را که متحرک به حرکت ارادی مکانی نباشد، حی نمی دانند.گر چه حرکت جزء جوهر حی نبوده ، بلکه عرض لازم او باشد.
تمام اوصاف انسانی و جسم گونه ، برای آن است که ذهن جمهور را به وجود خداوند ارشاد کند. همان طور که ملائکه با آنکه جسم نبوده و عقول مفارقه برای ماده اند ، در تورات به ظواهر جسمانی و صورت انسانی توصیف شده اند تا ذهن به هستی آنها رهنمون شود.
مطابق دیدگاه ابن میمون، چون ابراز رایج شناخت، حواس- یعنی گوش و چشم-است و همچنین انتقال معنایی را به دیگری تنها به واسطه کلام متصور می بینیم و کلام را هم صوتی می دانیم که به وسیله لب، زبان و سایر التهای کلام ادا می شود، برای آنکه ذهن جمهور به این امر که خداوند مُدَرک و عالم است، رهنمون شود، تورات خداوند را متصف کرده است به اینکه می شنود و می بیند و سخن می گوید و چون از ایجاد کردن ، تنها فعل مباشری را می فهمیم، در تورات خداوند به فاعلیت وصف شده است و به دلیل آنکه مردم شیء زنده و صاحب حیات را تنها در صورتی که دارای نفس باشد درک می کنند، خداوند در تورات ، به ب نفس متصف گردیده است و از آن جهت که این افعال در ما تنها به وسائط و ابراز جسمانی درک می شود، آن ابراز و آلات نیز برای خداوند در تورات آورده شده است یعنی دو پا و کف آن دو، زبان، صوت، دو دست، انگشتان، کف دست وساعد.
وی در این مورد نمونه هایی از تورات مطرح می کند، مانند :”زمین پای انداز من است”.
“کیست که ساعد خداوند….”، “دهان خداوند چنین می گوید”، “دو اینها چشمان خداوندند که در تمامی جهان تردد می نمایند”. او نتیجه می گیرد که هر آلت جسمانی که در همه کتابهای انبیا ذکر شده ، یا وسیله حرکت مکانی است برای دلالت بر حیات خداوند ، یا ابراز احساس است ، به همین جهت دلالت بر ادراک، یا آلت قدرت و زور برای دلالت بر فعل ، یا ابراز کلامی برای دلالت بر فیض دادن عقول به انبیا…. تمام اینها ارشاد به این مطلب است که موجودی حی ، فاعل و عالم وجود دارد.
بنابراین به نظر ابن میمون این عبارت نباید موجب تجسیم خداوند گردد ، بلکه چنانکه اشاره شد، که ذهن جمهور را به وجود خداوند ارشاد کند. همان طور که ملائکه با آنکه جسم نبوده و عقول مفارقه برای مادهاند، در تورات به ظواهر جسمانی و صورت انسانی توصیف شده اند تا ذهن به هستی آنها رهنمون شود .اوصاف جسمانی برای خداوند نیز چنین است .در واقع این عبارات تمثیلاتی است برای آن معانی و به همین جهت هیچ گاه حکما ب این عبارت به تجسیم نگراییده اند، بلکه خود نیز در گفتارشان از این تمثیلات سود جسته اند.
*روش ابن میمون در تفسیر صفات انسان گونه
موسی بن میمون معتقد است الفاظ و عباراتی که حاکی از تفسیری انسانوار برای خداوند است، برای معانی دیگر استعماره آورده شده است . او بر اساس این نظر، پخش های زیادی از فصل های جزء اول کتاب دلالت الحائرین (۶،۴،۳،۱-۱۸،۱۶-۲۷،۲۵-۳۳،۳۰،۳۶-۶۶،۴۸،۴۵و۷۰) را به تبیین معانی این الفاظ اختصاصی داده است . با جست و جویی که نگارنده در این فصل ها به عمل آورده ، می توان ادعا کرد که او دارای روش واحدی است ، ابن میمون نخست سعی می کند معنی لغوی کلمه را به کمک آیات دیگر در تورات روشن کند، سپس معانی حقیقی یا مجازی دیگری را که این لفظ در آنها استعمال شده ، با استعداد از آیات تورات ، تبیین و در آخر معنای مورد نظر را بازگو می کند . به دلیل مجال اندک برای تفصیل بیشتر ، خلاصه ای از دیدگاه های او را در تفسیر و تشریح دو کلمه گزارش می کنیم.
۱-رکوب(سوار شدن): موسی بن میمون معتقد است که کلمه “رکب” مشترک لفظی و و دارای معانی متفاوت است: یک معنا سوار شدن انسان بر چهارپایان است “: و او ]بیلعام [ بر الاغ خود سوار بود”. سپس این کلمات استعماره شده برای “برتری برشیء” ، چرا که راکب بر مرکوب نوعی برتری و چیرگی دارد. این معنی نیز در تورات آمده:”او را بر بلندیهای زمین سوار کرد”. “و تو را بر مکانهای بلند زمین سوار خواهم کرد”. معنای “سوار کردن” در این دو آیه، چیرگی و برتری است یعنی شما بر بلندترین نقطه زمین چیرگی و برتری دارید به اعتقاد ابن میمون ، به حسب معنای دوم، یعنی “برتری بر شیء” در مورد خداوند گفته شده است:
“…مثل خدا کسی نیست که برای مدد تو بر آسمان ها سوار شود” ، یعنی خداوند مستولی بر آسمان است بنابراین “رکوب” خداوند به معنانی “سوار شدن” نیست تا صفتی انسان گونه باشد، بلکه مراد استیلا، برتری و تسلط خداوند است.
وی معتقد است که استعماره آوردن “سوار بودن” خداوند بر آسمان ، یک تشبیه عجیب و جالب است ، زیرا راکب افضل از مرکوب بوده و از نوع آن نیست و همچنین راکب، مرکوب را به هر صورتی که بخواهد به حرکت وا می دارد و ثالثاً راکب از مرکوب جدا بوده و به او متصل نیست.
خداوند هم ، چنین است، زیرا او محرک فلک اعلی است که به واسطه حرکت آن فلک هر تحرکی حرکت می کند و علاوه بر آنکه خداوند مفارق از فلک نیز هست، پس این تشبیه بدون وجه شبه نیست.
۲-رای، نظر، حزی ، سه لفظ اند که به معنای دیدن با چشم استعمال شده، ولی هر یک از این لفظ برای ادراک عقل نیز استعماره آورده شده است .اما رای به معنی دیدن با چشم است ، مثل :” و دید (یعقوب) که اینک در صحرا چاهی است”، ولی این لفظ به معنای ادراک عقلی نیز آمده است، مانند :”و قلب من دید بسیار از حکمت و علم را” که به این معنا است :”و دل من حکمت و معرفت را بسیار دریافت نمود”. به حسب این معنا “رای” برای خداوند استعماره آورده می شود و مقصود همان ادراک عقلی است ، مانند :”خداوند دید نیکو است”، “و خدای اسرائیل را دیدند”. به نظر ابنمیمون در تمام این موارد ، مقصود ادراک عقلی است، نه دیدن با چشم، چرا که چشم تنها جسم را درک می کند ، آن هم در جهت خاص و بعضی از اعراض آن ، مانند رنگ، ولی خداوند برتر از آن است که ب این ابراز درک شود.
نظر، گاهی به معنی التفات کردن با چشم است ، مانند:”و اگر کسی به زمین بنگرد” و به واسطه این معنی برای التفات ذهنی نیز استعماره آورده شده است مانند:”او گناهی در یعقوب ندیده” ، دیدن در این جا بدین معنا است که وقتی خداوند در اعمال تامل نمود ، درک کرد که گناهی از او سر نزده است، نه اینکه به معنای دیدن با چشم باشد، چرا که گناه با چشم دیده نمی شود ، بلکه با التفات و تامل ذهنی درک می گردد. به نظر ابن میمون ، به حسب استعماره، هر جا که لفظ “نظر” ذهنی است، مانند:”موسی روی خود را پوشانید که به خدا بنگرد” یعنی التفات و توجه کند :”و شبیه خداوند را به عیان می بیند “.
حَزی نیز به معنای دیدن با چشم است، ولی این معن برای ادراک قلب نیز استعاره آورده شده است :”کلام رب به ابراهیم در رویا بود” ، یعنی کلام رب را در خواب قلباً درک کرد .و به همین معنا در مورد خداوند استعمال شده است، مانند:”پس خدا را دیدند” ، یعنی خداوند را به چشم دل و قلب درک کردند، نه چشم سر، تا جسمانیت خدا لازم آید.
*مروری بر آرای ابن میمون
۱- عوام یهودیان قائل به تجسیم بوده، تفسیری انسان وار از خداوند می کنند.
۲- به دلیل آنکه جمهور وجود را فقط برای جسم متصور می بیند، هر کمال جسمانی را به خداوند منسوب و نقص وجسمانی را از او سلب می کنند.
۳- جمهور مردم یهود، بدین سبب برای خداوند وجود جسمانی ترسیم می کردند که با نصوصی خو گرفته وتربیت یافته بودند که ظواهرش بر تجسیم دلالت داشتند.
۴- تورات به دلیل عدم توانایی عوام از ادراک معنی بلند، از بیان صریح آن معانی پرهیز کرده به زبان جمهور مردم سخن می گوید.
۵-الفاظ و عباراتی که در تورات آمده است، نباید رهزن ذهنها و تداعی گر جسمانیت خدا گردد، چرا که این عبارات تنه برای ارشاد ذهن مردم به وجود و هستی خداوند بوده است ، نه تبیین حقیقت و ذات او.
۶- الفاظ و عباراتی که دلالت بر جسمانیت خدا می کند، دارای معانی مجازی و استعماری اند و نباید به معنای لغویشان حمل گردند.