اگر گروهی چه سیاسی چه دینی چه اقتصادی خود را مطلق و مستقل بالذات بداند و کلیهی خدمات و حیات فرد را منحصر به رشد و پیشرفت خود سازد البته دعوی حقی را میکند که مالک آن نیست.
همانطور که فرد حق ندارد خود را غایت وجود بداند و بخواهد فقط برای خویشتن زندگی کند همانطور هم گروه نمیتواند از فرد انقیاد مطلق مطالبه کند و حقوق فردی او را نادیده بگیرد. دو اصل باید در زندگی گروهی حکومت کند. یکی ترقی آزاد و بیمانع فرد است و دیگری رشد سالم جامعه، فرد و جامعه محتاج همند، انبساط سالم فرد شرط مهمه رشد جامعه است البته یک انبوه مورچه یا تراکم زنبور را نمیتوان نمونهای جامعهی بشری شمرد. همچنین اجتماعی که بزور بوجود آید فایده ندارد و تولید هم آهنگی نمیکند. آدمی یک موجود انتزاعی نیست بلکه به حکم سجیّه و رفتار و عملش به یک گروه معینی در جامعه انتساب دارد. اگر فرض کنیم که طبقات چهارگانهی جامعه نماینده نظام الهی یا ظهور روح است در آن صورت به نظر میرسد حکمت روحانی، نیروی اجرایی، استحصال فنی، خدمتگزاری خالصانه عوامل لایتغیر هر نوع نظام اجتماعی باشد. وظیفه بخردان هر جامعه است که طرح ریزی کنند و زورمندان پشتیبانی نمایند و فنیّان به موقع اجرا گذارند و کار را بدست کارگران مخلص بسپارند. طبقات چهارگانه به نفع ترقی جهانی بنیانگذاری شده مخصوص هندوان نیست بلکه مربوط به تمام نوع بشر است که هدف و طالع واحد دارد و طی هزارههای بیشمار تاریخ پی آن میگردد. غایت حقیقی کلیهی کوششهای بشری حفظ و جمع نسل بشر در حیطهی تطور و تکاملست و به حکم همین مقصود است که رهبران هندو جامعههای ابتدایی و مهاجرین خارجی نظیر یونانیها وسگاما را به جامعهی هندو پذیرفت و خانوادههای دینی آنها را جزو برهمنان و جنگاوران آنها را در طبقه ی خشتریان (۱) به شمار آورد.
۲- فرد یک موجود اجتماعی است جامعه تنها وسیلهایست که او میتواند توسط آن شخصیت خود را رشد و ارتقا بخشد. ناچار در جامعهی مرکزی مطمئن لازمست تا او بتواند از آن یاری طلبد. آدمی به حکم فطرتش به یکی از چهار نوع متعلق میشود یا متتبع دانشمند است یا توانا و زورمند یا کارساز و هنرمند و یا کارگر. زمینهی تعیین این چهارگونگی، عوامل بارز فطرت فعالهی خود آدمی است.
آنان که به طور بارز عقلانی هستند برهمن میشوند که کارشان جستن و یافتن دانش و تلقین آن به دیگران و نشر و بسط آنست. مقصود آنها به خصوص دنبال هدفهای محسوس رفتن نیست. نشاط و شوق آنان در هنر و دانش یا فلسفه است و نمودار علایق بیشائبهی فکری هستند. البته ممکن است این نوع مردم در رشتهی خود از راه مستقیم خود منحرف گردند و کار خود را منحصر به کنجکاوی یا تفنن عقلانی کنند بدون توأم بودن با ارتقاء اخلاقی. فقط به یک نوع تخصص بگروند و از وسعت نظر و گشاده دلی باز مانند، تشنهی تازگی باشند، به تقلید مراسم نوین بگروند، و پی آرمانی بگردند که تماسی با زندگانی عملی نداشته باشد. گفتهاند برهمن واقعی کسیست قانون که عمیقاً حالات نفس را دریابد و از طریق وجدان عمل کند. از او انتظار میرود مظهر محبت و از خودگذشتگی باشد و ذوق و توفیق نفس را در احساس خدمت آزاد و برین و شجاعانه انسانی جوید که در آن کینه و آزار و تعصب را راه نباشد. برهمنان رهبری اخلاقی میکنند کارشان الهام است نه الزام و با اداره عملی امور سروکاری ندارند و از شهوت زور و فشار احتیاجات آزادند. افلاطون تأکید میکند سلاطین باید از فلاسفه باشند. در تمثیل داستان غار که آن حکیم آورده شخص خردمند که به نور روز پناه برده نباید در آنجا توقف کند بلکه باید برگردد و دیگران را هم به سوی آن هدایت کند. چنانکه گوید «او را وامیداریم برگردد ولو بدینوسیله نسبت به او بیعدالتی کرده باشیم. » هندو معتقد است هر کس مستقیماً و عمیقاً به اعمال زور علاقه مند باشد نمیتواند کاملاً بیطرف بباشد. حکمداران در فکر دولتند و صاحبنظران در اندیشهی ارزشها. اگر بنا نیست جامعهی بشری را کوران راهنمایی کنند ناگزیر باید متفکرین و اهل مطالعه در رأس امور قرار گیرند. هر جامعه محتاج وجود طبقه ایست که از احتیاجات مادی و رقابت در زندگی و مدیونیت آزاد باشد. آزادی اساس زندگانی عالی است و با فشار و زور و اکتساب امور ارجمند میسور نیست.
آنانکه در پی حقیقت هستند باید دارای صفات اصیل وارستگی از محیط تنگ پیرامون خود باشند. صفاتی که نشانهی یک جویای حقیقت است عبارتست از شکیبائی شکست ناپذیر، اعراض از چیزهای بیمعنی و لذات بیمایه؛ تواضع بدون پستی، امید وافی، و شجاعت کافی. این صفات که آنان را در حرفهی خودشان صالح میسازد بسا مانع موفقیت آنان در زندگی میشود و اگر حق آنها در جامعه مصون نشود ممکن است محکوم به تنهایی حتی نداری گردند. خود لیاقت آنان مانع از سازش آنان با چیزهائی که عقیده ندارند میشود. در هر صورت وجود گروهی حقیقت جویان بیغرض که مورد حمایت جامعه باشند و در آن نفوذ کنند و از تأثیر مخرب قدرت آزاد باشند، اساس نیروی ثبات و رشد اجتماعی است باید گفت که تمدن بر امید و رؤیا استوار است.
اگر در آن روزگار بینظمی و بغرنج، وجود برهمنان لازم شمرده میشد امروز مسلماً بیشتر لازمست. زیرا یک جریان شدید عمومی در همهی جهان هست که عبارتست از خلط و اشتباه منافع ملی با حقیقت.
روشنفکران امروز ما با استثنای کمی از رهبران سیاسی پیروی میکنند. میگویند وقتی (هه گل) حکیم آلمانی ناپلیونرا بر کمر اسب در رأس سپاهیانش نظاره کرد چنین گفت: «روان جهان را بر اسب دیدم»! این گونه متفکرین که با هوسهای نژادی و طبقاتی و ملی به سطح احساسات بازاری تنزل میکنند در واقع به حرفهی خود خیانت میورزند. وقتی اجازه میدهند که روحشان در تنگنای سیاست محدود شود و از اینکه یک هدف انسانی و فرهنگی برای جامعه تهیه نمایند کوتاه میآیند ناچار شکست میخورند. آنان که به رسالت روحانی جامعه مبعوثند باید تمامیت روح خود را مانند مقدسترین دارایی نگه دارند، خود را کاملاً مالک باشند، و این حقیقت را آشکارا کنند که کلیهی شهرها و کشورها و حکومتها فانی است و تنها روح آدمی جاودانست. «توکیدیدس» (۲) جهانی را تصور میکند که روزی در آن (آتن) وجود نخواهد داشت و (پلیبیوس) (۳) فاتح (کارتاگو) در حال تفکر بر یک شهر حریق زده نشان میدهد و میگوید «شهر رم هم روزی چنان عاقبتی خواهد داشت. »
اکنون تصور میکنند برهمنان درآمدشان بدون استحقاق است و طبقهی مفتخور هستند. همان طور که دولتها مدارس و موزهها و تالارهای نقاشی را تأمین بودجه میکنند باید یک چنین طبقهی مفتخور را هم تأمین بکنند. در جهان امروز مفتخواران آنان هستند که ثروت موروث بدستشان افتاده با اینکه هرگز معلوم نیست کودکانی که از والدین پولدار به دنیا آمدهاند در هوش و احساس بهتر از دیگران باشند. در سابق چینیها افرادی را از خانوادهها برای استحقاق دریافت حقوق آزاد، در نتیجهی امتحانات مسابقه انتخاب میکردهاند. ولی تربیت خاصی که برای چنان طبقه لازمست نمیشود تا سخن امتحانات به تأخیر افتد و در این صورت باید افراد از تولد برگزیده شوند. این عمل را نمیتوان با قرعه انجام داد! هندوان عقیده داشتند تولد، در خانوادهای که سنت طبقهی آزاد از شغل در آن وجود داشته، مجوّز برگزیده شدنست.
همانطور که برهمنان مأمورند اصول علم تعیین ارزشها را وضع کنند، و باید طرح سازمان اجتماعی را بریزند و جهانیان را بر لزوم داشتن هدفهای عالی زندگی اقناع کنند، طبقهی (خشتریه) هم مأمور است برای وصول به چنان هدفی وسیله برانگیزد نه تنها در حماسههای باستانی بلکه داستان اسواران (راجپوت) مینمایاند که امیران (خشتریه) دلاورانی بودند که شهرتشان به فلک میرسید، مردانی که ترس نمیشناختند و از هیچ مشکلی باک نداشتند و مرگ برایشان از شکست بهتر بود. صفت بارز آن مردان سلحشور تصمیم بهادرانه بود که هیچ خطر و ترسی آنها را از عزم خود نمیتوانست برگرداند. تهوری قوی داشتند که از هیچ ماجرا ملاحظه نمیکردند مالک یک بلندنظری بودند که به پستی تن درنمیدادند و در برابر بیعدالتی و ظلم مبارزهی سخت ابراز میداشتند. آنان که به قدرت پرستش کردند و طرفدار زور خشن شدند و خودکام و مستبد درآمدند از مروت و دلاوری طبقه (خشتریه) منحرف و فاسد گشتند. صفات اصولی (خشتریه) مانند صفات برهمنان برای کمال بشری ضرورت دارد. موضوع سیاست عالیترین مقولهی جهانی نیست. مملکت برای رفاه افراد آنست و محض رفع احتیاج جامعه به وجود میآید و قاضی عملیات خودش نمیتواند باشد. درستست حق احتیاج به زور دارد ولی حق و زور یکی نیست. مملکت مافوق اخلاق نیست. چون وجودش برای رفاه فرد است پس حق ندارد فرد را فدای خود کند ولی حق دارد برای عمل به وظایف خود شرایطی را وضع کند. پرستش مملکت که امروز معمول شده، و آن را خلاق خیر و شر دانستن و حق آن را مافوق حقوق شمردن که هر عمل گناه از لحاظ مصالح آن مجاز باشد، و قول اینکه اخلاق مربوط به مسائل شخصی است، این همه کاملاً برخلاف عقیدهی هندوست. (راما) به (لکشمانا) چنین گوید: «من برای حق اسلحه برداشتم. تسخیر تمام عالم برای من آسانست ولی اگر بنا به نادرستی و ناحقی باشد حکومت آسمانها را هم بدهند قبول نمیکنم. » مملکت وقتی مشروع است که کارش مراقبت و حمایت و رشد کامل افراد انسان باشد. هدف اصلی آزادی و سعادت شخصی است و وجود هر حکومتی برای این مقصود است.
فرضیهی (هه گل) در باب اینکه هرچه موجود است صحیح است و اینکه مملکت سپاهی (پروس) مظهر روح بر این کرهی خاکی است در عمل انکار حکم اخلاق است. چنین عقیده واقع را با خوب اشتباه میکند و درست و نادرست را مترادف با توانا و ناتوان میسازد. آنچه به نظر او اهمیت دارد قوت است نه حق و حق خودش تعبیر دیگریست از قوت بیشتر. به حکم چنین نظر حکومت ولایت اخلاقی ندارد و نزاعهای بین طبقات و ملل فقط از راه قوت و غلبه فیصله مییابد. بعضی از این نظر تصور میکنند جامعهی ملل نوع دیگری از دستگاه زور است و جانشین جنگ نیست بلکه بهانهی جنگ مقدس است. اینکه جامعهی ملل کامیاب نشد نه از بابت این است که مسلح نبود بلکه از آن حیث که سلطهی اخلاقی نداشت. فقط یک تطبیق جدّی سنت دمکراسی به روابط میان ممالک و تنظیم آن روابط با آن روش است که میتواند سلطهی لازم را به جامعهی مذکور نصیب سازد. وظیفه خطیر نسل حاضر ما عبارتست از اینکه در سازمان مادی تمدن عصر، دمکراسی واقعی را عملی سازیم و برای یک جامعه جهانی بکوشیم که از نظر امکانات فرهنگی برای همهی انسانها به مراتب پرفیضتر و به مراتب برادرانهتر است.
طرح هندو استفاده از زور را فقط برای حفظ نظم و اجرای قانون مجاز میشمارد و نادراً کار به نابود ساختن حیات بشر میرسد. در یک جامعهی کامل بالطبع هر فرد از خودپرستی به کنار است و مهربانی پیشه دارد در این صورت حاجتی به حکومت و نیرو نخواهد بود ولی گویا چنان وضع کاملی به آدمیزاد جور نیاید و در حال ناقص موجود، دولت باید نسبت به افراد نافرمان اعمال زور کند.
احتیاج به قدرت خود دلیل نقص است. در اساس هرچه اندک صبغهی زور آزمایی داشته باشد، چنان که در کتاب (مهابهاراته) هم آمده همان اندازه ناقص است. ممکنست ما احساس کنیم که در استفاده از زور بر ضد فساد محق هستیم. این زورآوری دو عیب دارد یکی اینکه خطر این هست استفاده کننده از زور سوءاستفاده کند دیگر آنکه آنانکه زور علیه آنها به کار میرود البته کینه ورز میگردند. در عین اینکه نمیشود استعمال زور را در مسائل سیاسی از بین برد ولی حرص گناه آلوده، غرور، شهوت و طمع آدمی در فطرتش مؤثر است پسی لازمست از سوءاستعمال و افراط جلوگیری به عمل آید. در نظر گرفته شود که یک مقام عالی وظیفهی محبت هست که مافوق مقتضیات عدالت صرف و قضاوت عادیست. کمال مطلوب در این است که طبق اصل عدم مقاومت برهمنی رفتار شود زیرا وسیلهی اصول به مقصود به اندازه خود مقصود مهمست. ولی در این جهان ناقص آنانکه مقاومت به کار نمیبرند و قناعت وجدانی خود را عمل میکنند مصونیت خود را فقط مدیون آنانی هستند که با اصول آنان مخالفند. استعمال زور محدود به مواردیست که چارهای از آن نیست و برای ایجاد محیطی است که نسبت به رشد ارزشهای اخلاقی مساعد باشد نه برای اعمال است که بسا موجب اختلال اجتماعی میگردد. اگر استعمال زور ضرورت پیدا کرد و اجتناب ناپذیر شد باز باید با روح اخلاقی وقوع یابد. البته بکار برندگان زور خود در علل استفاده از زور قضاوت نمیکنند. (خشتریه)ها فقط نگهبانان و مجریان قانونند و در جامعه نیروی اجرایی دارند که حکم آن محدود بدورهی اجرای قوانین است حامیان آن قوانین برهمنان و بینایان هستند که آن را از مداخلهی نیروی سیاسی و اقتصادی حراست میکنند.
عمل دولت محدود است به حمایت و دفاع قانون. مردم در اراده امور شخصی بر طبق رسوم و عادات جاری مجاز بودهاند. تا زندگی آنان به خللی برنمیخورد کاری به کار اولیای امور نداشتند. و اگر کارهای جامعه روبراه بود علاقه به اینکه زیر کدام بیرق هستند نشان نمیدادند. این روش کشور آنان را معروض مهاجمین خارجی قرار دارد. افتخار و مباهات حکمرانان از اجرای قوانین بود چنانکه وصف آن در اوپه نیشد (چاندوگیه) چنین آمده: «در حکومت من نه دزدی هست نه فقر، نه میخواره و نه بیخانمان نه نادان و نه مرد یا زن ناپرهیزکار».
چنانکه در همه جامعهها معمول بوده جنگاوری مخصوص طبقه جنگاوران بود و علت آن غالباً روی صداقت نسبت به حکمران بود تا افتخارات ملی و حتی موقع جنگ عشایر با هم غیر نظامیها کاری با آن نداشتند. (مکاستنس) یونانی مینویسد: اگر هندیها با هم به جنگ پردازند معمول نیست متعرض کشاورزان شوند. یک گروه میجنگد و گروه دیگر در همان نواحی مشغول شخم زمین یا خرمن یا پیراستن اشجار است. اصول اینگونه مسائل در زمانی وضع میشد که به حکم مقررات سختی میان نظامیان حرفهای جنگ جریان داشت. ولی در زمان حاضر افراد غیرجنگی وجود ندارد و همه نفوس در جنگ شرکت میکنند و باید با کمال دقت و بدون ملاحظه بجنگند و ممکنست میلیونها افراد بیگناه را بکشند یا از گرسنگی نابود سازند. در صورتی که قتل عام بیملاحظه تودهها برای جامعه بشری خطرناکست و با هیچ نیروی تخیل نمیتوان آن را به نفع جامعه شمرد. البته قول آنانکه میگویند صلحجویی کامل تنها راه مبارزه با جنگ است و به وحدت کلیهی موجودات معتقدند بیاساس نیست. ولی صحبت سر اینست که ما در یک جهان بیعیب زندگی نمیکنیم و آن در حال تکاملست.
طبقه سوم یعنی (وشیه)ها موضوع سوق زندگانی به تملک و خوش گذرانی و دادوستد را مبین میدارد. این موضوع از نظر عمل ظاهر نمودار سودجویی انسان است که بازرگانی و صناعت دوست دارد. البته نوع مردم با وجود تمایل به استفاده از منابع طبیعی صفات انسانی و خیرخواهی هم دارد. هرچند افراد این طبقه در جستجوی ثروت و جمع مال گرفتارند ولی در عین حال انتظار بشر دوستی و خدمتگزاری هم از آنان توان داشت و اگر نظرشان فقط مادی باشد منفورند. وظیفهی آنان کمک به پیشرفت روحانی جامعه نیست ولی بدون همکاری آنان هم ترقی مقدور نیست زیرا آنان هوش عملی و هنر صنعتی دارند. این اشخاص انحرافات هم دارند که در این عصر تجارت مشهود است. مثلاً کارخانه داران اسلحه سازی برای فروش محصول خود میان ملتها به تولید نزاع میکوشند. گزارشهای جامعهی ملل نشان میدهد چگونه بازرگانان اروپا و آسیا از فروش داروهایی که جسم و روح آدمی را نابود میسازد میلیونها سود میبرند. در بعض ممالک به آنانکه چنان داروها را میخرند اجازه داده میشود آنها را زیر پوست مردم تزریق کنند. انسانها به هوس طلا افراد نوع خود را به پرتگاه نیستی و مستی و اعتیاد سوق میکنند. بازرگانی و صناعت که خون زندگی نژاد انسانی است از استعمال صحیح منحرف شده و به مقاصد غلط تخصیص یافته. در نظر هندو ثروت امانتی است در دست دارندهی آن که آن را به نفع جامعه به کار برد. در کتاب (بغه وته) آمده که ما فقط به اندازه سد جوع حق داریم. جمع مال و قدرت به خرج جامعه یک جنایت اجتماعی است. کسی که بیشتر از احتیاج خود میخواهد دزدیست که مستحق کیفر است. نابود ساختن محصول اضافی فقط به بهانهی اینکه نمیتوانیم از فروش آن سود ببریم تجاوزیست به حق انسانیت.
چهارمین نوع طبیعت انسانی در فعالیت و خدمت ظهور میکند کار و کوشش اساس روابط بشریست. سه طبقه اولی را برگزیدهتر و بالاتر ازین طبقهی چهارم میشمارند و علتش اینست که افراد این طبقه به حکم غریزه کار میکنند نه به حکم آرمان دانش و نیرو و خدمت متقابل. در صورتی که جویای حکمت از همان جویایی ذوق میبرد و قهرمان یک عمل از افتخار آن حظ میکند، هنرپیشه و هنرمند از عشق هنر خود بهره مندند، یک کارگر سادهی پست هم احساس عزت نفس و شرافت کار خود را دارد. تمام طبقات در نظام اجتماعی مقام و ارزش اجتماعی دارند فقط طبقات پست معمولاً متوجه به طرح نظام اجتماعی و مقام خود در آن نیستند. آنان وظایف خود را برای تأمین حاجات ایفا میکنند و تا آن حاجات رفع شد بسا که به یک زندگی عطالت و تنبلی میگروند سهم و شرکت عمدهی آنها اطاعت غریزی و فعالیت ماشینی مانند است.
نباید تصور کرد که صفات و خواص چهار طبقه با هم ارتباطی ندارد. حقیقت اینکه فردی را نمیتوان تصور کرد که تمام آن خواص را نداشته باشد طبقات را میتوان به اختلاف مراتب از نظر حکمت یا قهرمانی یا پختگی و ناپختگی تعیین کرد ولی هیچکدام به تنهایی کامل نیست. یک برهمن اگر شجاعت اخلاقی و قهرمانی نداشته باشد و ذوق عملی برای تألیف حقایق عالیه با واقعیات زندگی و طبقات مختلف جامعه را دارا نباشد و از حس خدمت به انسانیت محروم باشد نمیتواند آزادانه به حق یاری کند. حتی مرد عمل با اینکه در پی کسب حکمت نیست، در باب مسیر اجتماع و هدفهای آن و روش تخصیص مساعی سهم دارد و وسایل برای رسیدن به آن هدفها را مالک است و نیروی خود را در خدمت به جامعه صرف میکند. تصوری از خیرات اجتماعی و برای استفاده از منابع طبیعی تهور و روح اقدام لازم را دارد و علاقمند است شرایط مادی زندگی به میزان محسوسی اصلاح گردد. حتی کارگر را نمیتوان فقط سخت جان جامعه دانست زیرا او نیز جزو نظام جامعه است و میکوشد توسط عمل خاص خود از روی اطلاع و شرافت و مهارت به جامعه خدمت کند. روحیه چهارگانه در هر فرد هست و رشد آن نمونهی شایستگی هر فرد است. زندگی انسانی موقعی حقیقت دارد که در آن جستجوی حقیقت و مبارزه با نیروهای درونی و بیرونی و تطبیق عمل حقیقت به شرایط حیات و خدمت به جامعه باشد. هر فرد در عالم خود میکوشد حکیم، قهرمان، هنرپیشه و خدمتگزار باشد. ولی شرایط زندگی در داخل حدودی تخصص میخواهد. هیچکس قادر نیست در حیطهی زندگی یکتای خود در رشتههای متعدد به درجهی بلند برسد. درواقع یک نوع ترقی به حساب ترقی در نوع دیگر حصول مییابد. ما نمیتوانیم در یک محل هم معبد یونانی بسازیم و هم یک کلیسیای (گتی) (۴) با اینکه هریک به تنهایی زیباست.
تقوای مرتاضی با اخلاق اجتماعی و خانوادگی سازش نمیکند. اگر زندگی راهبی را اختیار کنید دیگر نمیتوانید در همین حال یک سیاستمدار هم باشید. یک راهب منزوی از محبت انسانی بیخبر است. یک کوششکار اجتماعی قادر نیست نیروی خود را صرف پیشرفت علوم سازد. چیزی که هست در هر رشته آغاز به کار کنیم راه بروی ما باز است که در آن رشته رو به کمال نهیم فی الواقع هر که عزم کند در آنچه وظیفه اوست میتواند به کمال برسد. در کتاب (بغه وگیته) میگوید «مردم تمام طبقات در صورتی که وظایف خود را کاملاً اجرا کنند عالیترین فیض جاودان نصیب میبرند. » با اینکه از نظر روحانی هر نوع کار به کمال سوق میکند، یک نوع مراتب طبیعی مستند به درجهی رشد فرهنگی و اجتماعی هر فرد به وجود میآید. زندگانی به پلکانی ماند که پلههای آن رو به بالا میرود و کسی تا به پایان آن نرسیده آرام ندارد. آنچه مهمست مرحلهی رسیده شده نیست بلکه خود حرکت ارتقا مهمست. راه از نقطه توقف بهتر است. ذات مراتب بودن هم اضطراری نیست بلکه قانون فطرتست. چهار طبقه که ذکر شد نمودار چهار مرحله رشد ما در مقام انسانیت است. هر انسانی با یک بار سنگین نادانی و عطالت آغاز میکند. مرحلهی اول او رنج و کوشش است که از احتیاجات جسمانی و سائقهی حیات و نظام اجتماع حاصل میشود. (منو) (۵) میگوید تمام مردم در آغاز (شودره) (۶) به دنیا میآیند و به تدریج با رشد اخلاقی و روحانی به مقام برهمنی میرسند. وقتی ما به حکم غریزه به زندگی ثمربخش سوق میشویم از مرتبهی پست به مرتبهی بالاتر میرویم و زندگی فعال پیش میگیریم و در مرحلهی بالاتری، انسانی با نیروی اراده میگردیم. عالیترین همهی درجات برهمنی است که نظام روحانی به زندگی خود میدهد. گرچه در هر انسانی از همهی این مراحل در درجات مختلف رشد موجود است ولی بعضی از آن در رابطهی روح با جسم تبارز میکند و زمینهی ترقی آیندهی او را تشکیل میدهد. آنچه ترقی میکند مقام و منصب خود را تغییر میدهد و به طبقهی دیگر انتقال مییابد. این ترقی متدرج است زیرا در طبیعت استعجال نیست. برای شخص فعال پیشگویی ارباب بصیرت هدف عالی است ولی طبقات پستتر ارزش آن را در نمییابند و توجه آنها بیشتر به سوی آدم عملی است. ما فقط مقام آنانی را میتوانیم دریابیم و تقدیر کنیم که درست یک قدم از ما جلوتر باشند زیرا منظور دور ناپیداست هدف نظام اجتماع به وجود آوردن نوع مترقی آدمی و ترتیب راه رشد است. اگر کسی که از فطرت طبقهی پایینتر است و میخواهد پیش از آنکه استعداد لازم را داشته باشد. متعهد وظایف طبقهی بالاتر گردد. در آن صورت نظام اجتماع به هم میخورد. برای یک برهمن، جنگ، گناهی است در صورتی که برای (خشتریه) نیست، زیرا کار او جنگ است و در مقام ضرورت و بدون سوءنیت در راه خیر میجنگد. در کتاب (بغه ود گیته) از (آرجونه) درخواست شده که طبق فطرت خود رفتار کند زیرا پیروی از فطرت دیگری خطرناکست. وی برای جنگ ساخته شده بود و اگر از میدان نبرد در میرفت برخلاف فطرت خود عمل میکرد. معمولاً، انسان از خواص روانی خود نمیتواند خارج شود. در نظام فعلی اجتماعی اشخاصی هستند که جنگ را کار صحیحی میدانند و اشخاصی هم نمیدانند و هر دو به جای خود حق دارند البته این تقسیم جامعه به چهار طبقه با نظام وظیفه عمومی که همه باید اسلحه بردارند مخالفست همچنین با حق رأی عمومی مخالفست که حکومت را بین عامه تقسیم میکند. در مطالعهی مراتب فطری ممکنست یک شاخص مشترک اخلاقی تعیین کرد و آن اینست که هر که در مدارج اجتماعی برتر است مسئولیتش هم بیشتر است. مقتضی است ما تمایل خود را برای قضاوت دیگران از روی موازین خودمان، کمی تعدیل کنیم و تفاهم بیشتری به کار بریم و شغل خاص و مقام اجتماعی هر کس را در نظر گیریم.
در چنان جامعه ارتباط متقابل افراد با هم روی یک پیمان معین نبود بلکه روی یک روحیهی مقام اجتماعی مستقر میگشت. هرکس در جامعه مقامی و وظایفی معین داشت. سازمان اجتماعی از هرکسی متوقع عمل به وظایف بود و برای هر کس امکان اظهار ضمیر خود را میداد. در آن زمان روح رقابت وجود نداشت. مراقبت منظم ولو اجبار هم کند از رقابت کورانه کمتر مستبدانه است و در مناطق فرهنگی غیراقتصادی برای عدهی زیادی از افراد آزادی بیشتری تأمین میکند. مقررات به نفع آزادی بیشتر، غیر از اسیر کردن کامل افراد به دولت است.
حقیقت اینست که این طرح چهارگانه مطابق اصول دمکراسی است:
اولاً به مساوات روحانی همهی مردم قایلست. در نهاد هر موجود انسانی نفسی را فرض میکند که میتواند در راه خود رشد کند، خود را دریابد و زندگی خود را مظهر کمال وجود خود قرار دهد.
ثانیاً فردیت را حفظ میکند. فردیت با فرار از قیود بدست نمیآید بلکه با قبول داوطلبانه وظایی، حاصل میشود. نهایت اشتباهست اگر تصور کنیم فرد واقعی آنست که گمراه و عاصی باشد.
ثالثاً آنکه معلوم میدارد هر نوع کار از نظر اجتماعی سودمند و از نظر اقتصادی به همه جهت مهم است.
رابعاً آنکه عدالت اجتماعی عبارت از یک طرح حقوقی نیست بلکه تهیهی امکاناتست. این درست نیست که بگوییم دمکراسی همه کس را یکسان میخواهد جامعهی یک زمینه یا آلیّتی است که در آن اعضای مختلف سهمهای مختلف دارند. کمال یک امر خاصی است و نمیتواند عمومی باشد. مساوات در فرصت و امکانات ممکنست نه در استعدادها. به موجب اصل مساوات مسلمست که همهی مردم در درجه و کیفیت مختلفند فقط همه حق و فرصت مساوی دارند تا به موجب استعداد خود به فعالیت بشری کمک کنند.
جامعه باید طوری تشکیل شود که به افراد امکان استفاده از نیروهای طبیعی خود ببخشد بدون اینکه دیگران در کار او مداخله کنند. خود (کارل مارکس) هم قبول ندارد که همهی مردم مساوی به دنیا آمده و حق ذاتی در سهم مساوی بردن از محصولات جامعه داشته باشند. تأکید در مفهوم کلی مساوات غیر از اصلی است که میگوید: از هر کسی به اندازهی استعدادش و به هر کسی به اندازهی احتیاجاتش. در این قول هرگز اهتمام به مساوی شمردن استعدادها یا یکنواخت ساختن احتیاجات نشده.
خامساً آنکه روح و حقیقت دمکراسی در واقع عبارتست از ملاحظه حال دیگران. آزادی افراد عبارتست از محدود کردن قدرت مطلق. هیچ یک از طبقات نمیتواند دعاوی بیحد داشته باشد، هم دولت و هم کلیسیا باید حد خود را نگه دارند و به دیگران که در فکر و احساس فرق دارند، میدان دهند. (۷)
قدرت روحانی و سیاسی و اقتصادی در هر جامعهی منظم، باید به طور شایسته انطباق به شرایط داده شود. دمکراسی را نباید با رقابتهای متقابل اشتباه کرد.
یکی از دانشمندان هند وظایف فرد و حقوق کشور را مورد بحث قرار داده. اولیای امور باید به قواعد اخلاقی عمل کنند ولی مردم هم مجبورند در برابر حمایتی که از آن استفاده میکنند مالیات خود را بپردازند. در هند تنها شکل حکومت، حکومت فردی نبوده بلکه تشکیلات جمهوری را آشنا بودند. حتی در زمان (مگاستنسی) (۸) حکومتهای ملی در هند وجود داشته، در نواحی کشور انجمنهای دهات تشکیل میشد که حفظ صلح و انتظامات به دست هیئتی از بزرگان قوم سپرده میشد و اخذ مالیات و فیصله دادن به مرافعات و حفظ و اداره اقتصادیات مربوط به آنان بود. اتحادیههای بازرگانی نیز وجود داشت که کارهای مشابه از قبیل حمایت منافع صنفی و تنظیم ساعات کار و مقدار مزد، انجام میدادند. روستایی کشاورزی میکرد و خود و خانوادهاش را اداره مینمود و کمی هم به صندوق عمومی میپرداخت. پیشه وران ابزار و البسه برای جامعه تهیه میکردند و در برابر آن غذا و مسکن تحصیل مینمودند. حتی پس از حکومت انگلیس این ترتیب در هند جاری بود چنانکه (سیرویلیام هنتر) (۹) چنین گفت: «اتحادیههای بازرگانی در شهرها، و انجمنهای روستایی در دهستانها، با همکاری طبقات به یک نوع شرکتهای بیمهی متقابل شبیهند که نمیگذارند کسی از گرسنگی بمیرد. صنف و انجمنهای روستایی یا بازرگانی با رقابت هم جای قانون ناقص را میگیرند. »
خرید و فروش زمین به عنوان یک کالای دادوستد اولین بار در حکومت (وارن هیستنگس) (۱۰) در هند معمول گشت. اقتصاد جدید هند توأم با مالکیت خصوصی زمین، و ظهور مالکین دائمی به نام زمیندار که واسطهی بین زارع و دولت بودند و انفکاک صنعت از زراعت و استحصال وسیع در کارخانهها یک انقلاب اجتماعی به وجود آورد. تحت ادارهی حکومت مرکزی بریتانی حکومتهای محلی و ادارههای مستقل روستایی از بین رفت.
در ادارهی روستاها و شهرها و صنوف و اتحادیههای بازرگانی و ایالات و تعاونها، اصل دمکراسی که در محیط آن افراد هم فرمانروا هستند و هم فرمانبردار، جاریست. حتی در جزئیات امر مانند مقررات انتخابات و انقسام به واحدهای انتخابی، و آیین در باب مباحثات را از نظر دور نداشتند. اساساً دمکراسی یا حکومت نمایندگی با مزاح هندی سازگار بوده.
سادساً آنکه رغبت عمومی افراد تمام طبقات که به اوج ترقی برسند از آن حیث است که عقیده دارند در آن مرحلهی خوشی و سود و توانایی حاصل میگردد. هر فرد برای تحصیل چنان مقامی در نردبان اجتماع بالا میرود. ولی به حکم طرح هندو آنچه آدمی بالاتر میپوید زندگی بر او سختتر میشود. پس یک برهمن برای وصول به خوشی نباید بکوشد. اگر توجه کنیم به اینکه آنچه در نردبان اجتماع بالاتر برویم مسئولیت جمعی زیادتر و خوشی و رفاه کمتر میگردد در آن صورت با مقام و وضع خودمان بیشتر راضی و قانع میگردیم. آنان که طالب جایگاه بلند هستند زندگی ساده و از خود گذشتن را ترجیح میدهند.
چنانکه گفته شد در محیط این طرح چهارگانه هر کسی در مسیر فطرت خود پیش میرود و به کمال ممکن و رشد درونی خود میرسد. فرد فقط یک قفسهی کوچک تن یا بنای سنگی یا آلت بیارادهی حیات جمعی نیست. آدمی جزو اشیاء یا ابزار ماشین نیست که بتوان آن را مالک شد. موضوع مالکیت مرد نسبت به زن، پدر نسبت به فرزند، حکومت نسبت به اتباع باید منسوخ شود. کار فرد را باید از کیفیت ذاتی آن تعیین نمود. فرد با تحقق فطرت خود به نفع جامعه کمک میکند ولو قصد نداشته باشد. ما باید از گزافه گویی و اعظان برحذر باشیم که میگویند ماهی گیران دریای عمیق جان خود را به خطر میاندازند تا ما بر سر سفرهی صبحانه و ناهار ماهی داشته باشیم. چنین خبری نیست. آنها به دریا میروند برای خود و خانوادهشان روزی تأمین کنند نه بخاطر صبحانه و چاشت ما. نهایت اینکه خوشبختانه این عمل آنها به درد ما هم میخورد.
قانون حقیقی که از باطن شخص رشد میکند مانع آزادی نیست بلکه تعبیر خارجی و ظهور مرئی آنست. جامعهی انسانی واقعاً موقعی ترقی میکند که قانون مظهر آزادی باشد و آنگاه به کمال میرسد که انسان بفهمد که از لحاظ روحانی او و سایر افراد بشر یکی هستند. قانون جامعه در حقیقت تعبیریست از فطرت باطنی آن. انسان واقعی با قانون انطباق میکند زیرا جور دیگر نمیتواند. وقتی که (دَروَپدی) شوهر خود را از اینکه با اطاعت قانون خود را به زحمت انداخته، ملامت میکند مشارالیه در جواب میگوید عمل او به قانون از نظر انتظار اجر و پاداش نیست بلکه فکر و روحش متوجه قانونست. آدمی موقعی میتواند با زندگی و رشد خود به جهان یاری کند که خود نسبت به خودش آزاد باشد و از آرمانها و فرصتهایی که بر سر راه خود یابد استفاده کند و از آن استفاده به شرطی بهره مند میگردد که آن سربار او نباشد بلکه به رشد او کمک کند. مشارالیه با گردآوری وسایل از افکار و زندگی افراد نوع و استفاده از آزمایشهای گذشته انسانی، فکر خود را توسعه میبخشد و جامعه را پیش میبرد. و با این نظر نظام اجتماع و ترقی تأمین میشود.
چون موضوع تولد اهمیت بیشتری پیدا کرد بتدریج طبقات انحطاط میکند و به طبقات موروثی تحول مییابد که خواص آن از اینقرار است:
1-طبقه موروثی است و تغییرپذیر نیست.
2- هر فرد یک طبقه باید از همان طبقه زن بگیرد.
3-پذیرفتن خوراکی از طبقات دیگر شرایطی و حدودی دارد.
در این نظام طبقات موروثی شخصیت هر گروه ملحوظست. آنگاه که خدایان غیربومی از طرف هندوان پذیرفته شدند روحانیان را هم به نظر برهمن مینگریستند چنانکه خانوادههای حاکمهی آن قبیله را هم ردیف (خشتریه) محسوب میداشتند و از این جهت شمارهی انبوهی انشعابات بوجود آمد. پس عقاید و اعمالی که گروههای مختلف معمول داشتند مشروع شمرده شد و روابط بین گروههایی بر طبق آن قوانین و اعمال تنظیم یافت.
در دوره تصنیف سرودهای ویدا (یعنی ۱۵۰۰ تا ۶۰۰ ق. م. ) طبقات وجود داشت ولی موروث نبود و ما از آن عصر اشارهای به قیود غذایی و زناشویی نداریم همچنین شغل و حرفه هم موروثی نبود. فقط فرقی مهم میان آریهای سفیدپوست و (داسیو) (۱۱)های تیره پوست قائل بودند. در اوایل عهد بودا (۶۰۰ تا ۳۰۰ ق. م. ) این تبعیض نژادی متوقف گشت در کتابهای (یاتاکا) (۱۲) از چهار طبقه نام برده شده و عالیترین آنها را (خشتریه) ذکر کرده. در آن زمان هر کسی زندگانی رهبر دیانتی پیش میگرفت برهمن شناخته میشد و قید زناشویی با نزدیکان وجود نداشت. به روایت یک (یاتاکا) خود بودا که از طبقهی (خشتریه) بود با یک دختر دهاتی ازدواج کرد. زناشویی بین یک طبقه تشویق میشد ولی زناشویی با سایرین هرگز ممنوع نبود از طرف دیگر بسی نگذشت که فعالیت اتحادیههای بازرگانی موروث گشت (مگاستنس) مینویسد هفت طبقه موروثی وجود و زناشویی بین انها ممنوع و شغل موروث بود گرچه فلاسفه از این قیود آزاد محسوب میشدند. نظر این مؤلف را باید با احتیاط پذیرفت. خود (چندره گوپته) (۱۳) را از نژاد مخلوط دانستهاند ولی از روایت (مگاستنس) چنین مستفاد است که ازدواج مختلط حتی تا قرن چهارم ق. م. حال استثنایی داشت ولی بعداً زیادتر معمول گشت. طبقهی موروثی در زمان (منو) (۱۴) و (پورانه) (۱۵)ها که عهد سلاطین گپت باشد (۳۳۰ تا ۴۵۰ب. م) طبقات موروث معمولتر شد. مهاجمین بزرگ نظیر سگاها (یوانهها) (۱۶)، پهلوه (۱۷)ها و کوشانها (۱۸) در آن زمان در ردیف هندوان پذیرفته شدند در (مودراراکشاسا) (۱۹)آمده (چندر گوپته) معروص نیرویی شد که تحت فرمان «حکمدار بزرگ قبایل بیگانه» بود و در سپاه او اعضای قبایل بیگانه وجود داشتند. به موجب روایت (یوان چوانگ) (۲۰)که از یک حکمدار تشنه به خون (هون) به نام (میهیرا گولا) بحث کرده هونها وحشیانی بودند از جلگههای آسیا. چون این قبایل داخل عالم هندو شدند تنافری شدید نسبت به زناشویی مختلط پیدا شد. در نتیجه زناشویی در داخل طبقه که در عهد بودا تشویق میشد در زمان (مگاستنس) معمول گشت و از طرف (منو) قانون شد با مستثنیاتی که به دقت تمام وضع نمودند.
رسم طبقات موروثی راهی بود که هندوان در مقابل مسئله جامعهای که در آن بایست نژادهای مختلف بدون اختلاط به هم زندگی کنند، پیدا کردند. اشکال پیدا کردن مأخذ روانی برای اختلافات سبب شد خود تولد را ملک قرار دهند. جامعه که ماشین مانند است احتیاج به یک علامت یا میزان خارجی را احساس میکند. در یک جامعهی معمولی مرسوم تمایل بر اینست که یک ترتیب ثابتی مستند به درجات و مراتب موجود باشد. و چون انواع جامعه قوام مییابد حفظ آنها به واسطه آموزش و پرورش و سنن گذشته ضرورت پیدا میکند و در نتیجه شکافهای موروث به وجود میآید.
با اینکه فقط چهار طبقه وجود دارد. طبقات موروث بیشمار است. طبقات قبیلهای، شغلی، مذهبی، ومردودین هست، در کتابهای (یاتکا) اشاره به نجسها هم شده. (فاهین) (۲۱) سیاح چینی (۴۰۵-۴۱۱ب. م. ) وصف گروه (کاندالا) را میکند که مجبور بودند از جامعه جدا زندگی کنند و موقع آمدن به شهر قبلاً با کوبیدن تخته نزدیک شدن خود را اطلاع دهند. معمولاً نجسها عبارت بودند از دورافتادهها از تمدن و آشنا نشده با دین هندو و آنانکه کارهایی انجام میدادند که به نظر عامه کارهای پست محسوب میشد. در صنف بندی، نجسها طبقهی پنجم نداشتند.
اینکه به جای لیاقت و فضیلت تولد را عامل عمده شمردند سبب شد در تکامل اجتماعی، طبقهی موروث و جدایی پیدا شود. گفتند تولد اختلافات واقعی و دائمی را در وضع روحی مردم نشان میدهد که آن اختلافات را با موازین معمولی و خشن مردم شناسان نتوان دریافت. عقیده تناسخ یا تولد ثانوی که فطرت و مسیر زندگی انسان در نتیجهی زندگی سابقش تعیین میشود هم این نظر را تأکید نمود که انسان به حکم تولد مختص یک اشتغال اجتماعی است که فطری اوست ولی توجه نمیکنند که موضوع نیاکان و والدین و تولد جسمانی همیشه نمایندهی فطرت فرد نمیتواند باشد. اگر تکالیف مربوط به طبقات به طور طبیعی و دلبخواه از باطن آنها سرچشمه میگیرد در آن صورت چنان تکالیفی مشتی تشریفات خواهد بود و از اصول اخلاق گروهی دور خواهد گشت و مثلاً پسر یک برهمن، برهمن خواهد بود ولو در او از برهمنی خبری نباشد. فرد به حکم طبیعت در جامعه به مقام خود نمیافتد بلکه با یک نیروی خارجی به آنجا میرسد و هر دستگاهی که در آن یک نیروی کلی یا طبقه موروث یا مذهب، حرفه و مقام فرد را تعیین کند غیرطبیعی خواهد بود. و اگر افراد را به جای ارزش اجتماعی آنان، از روی حرفه و ثروت و نیرو بسنجند در آن صورت چون همهی نیرو و امتیاز میخواهند بالطبع نزاع برپا خواهد شد. در نظام طبقاتی عمده به وظیفه اجتماعی فرد اهمیت داده میوشد نه حقوق شخصی او و در نظام طبقات موروثی عمده تمایز مجاز هر کس منظور است. در نظام طبقاتی هر که شجاعت قبول کوشش منظم و نیروی کف نفس از لذات، و استعداد رشد داشته باشد میتواند تا حداعلی ترقی کند. ولی در طبقه بندی موروثی چنان نیست زیرا مرد به توسعهی آزادانه استعداد خود مأذون نیست. در این دستگاه آنانکه به طبقهی موروثی برتر منسوبند میتوانند طبق وجدان و حس وظیفه شناسی خود عمل کنند ولی ضعیفتران که تمایلات ضد اجتماعی هم دارند تحت فشار و تاوان جامعه هستند. فعلاً بدترین جهت نظام طبقه بندی موروثی عبارتست از وضع مجازاتهایی مختلف برای خلافکاران طبقات مختلف گرچه محض مراعات حقوق قانون گذاران میتوان انصاف داد نظرشان این بوده که هرچه مقام یک طبقهی موروث بالاتر، همان اندازه مسئولیت آنها در شکستن قوانین اخلاقی بیشتر است.
ناسازگاری میان فطرت فرد و فعالیت موروثی را به واسطهی آموزش و پرورش و ممارست کمتر میکردند و به همین نظر است که کتب مقدس تأکید میکند که سجیّه و استعداد اساس حقیقی است و بدون آن مقام اجتماعی معنی ندارد.
آنگاه که برهمنانی مقام خود را یک امتیاز سهل الوصول پنداشتند و به وظیفه شناسی که همت و زحمت میخواهد تن در ندادند، اعتراض محیط آغاز کرد. اشخاص مانند (منو) برهمن واقعی را از برهمنی که فقط از راه توارث کسب مقام میکرد تفکیک کردند و گفته شد که سه صفت اصلی یک برهمن عبارتست از ریاضت و دانش و مزیت ارثی و اگر کسی شرط سوم را دارا باشد و دو شرط اول را حائز نباشد فقط برهمن موروث است نه برهمن واقعی (کاوشیکه) (۲۲) که از یک قصاب اکتساب معلومات نمود به او گفت: «به نظر من تو در همین مرحلهِ زندگی برهمن هستی. کسی که مغرور است و مبتلا به عادات فاسد از یک (شودر) (۲۳) بهتر نیست، و آن (شودر) که از شهوات امساک کند و به اخلاق و حق علاقهی قلبی داشتند به نظر من برهمن است زیرا اساس برهمنی منش شخص است. » در کتاب اوپه نیشد (چاندوگه) آمده که (ستیا کامه) پسر (جابالا) نزد (گوتمه) آمد و به او گفت: «سرور من، میخواهیم شاگرد تو باشم آیا اجازه میدهی؟ در جواب گفت: «تو از چه خانوادهای هستی؟» جواب داد «سرور من نمیدانم از چه خانواده هستم. از مادرم پرسیدم چنین گفت: «من آن ایام که خدمتکاری میکردم تو را حامله شدم و نمیدانم تو از چه خانوادهای هستی. نام من جابالاست تو هم ستیاکامه هستی. » گفت: «فقط یک برهمن واقعی اینطور فاش سخن میگوید. دوست من برو کمی چوب جمع کن و به یار من تو را خواهم پذیرفت تو از راستی منحرف نشدی. » میدانیم حتی بعد از آنکه طبقه بندی موروثی معمول گشت باز پسر یک دختر برده که نامش (کاوشا) بود به عنوان برهمن پذیرفته شد. غالباً برخی برای آنکه خشونت طبقه بندی موروث را کمتر جلوه دهند میگویند فرق گزاریها و تبعیضهای آن نسبی است. در کتاب رامایانا میگوید برهمنها فقط در مذهب جوکی موسوم به (کریته پوگه) (۲۴) وجود داشت وگرنه تمام مردم از یک طبقه بودند. امروز نهضتهای خداپرستان متعدد برخاسته و بر ضد تبعیضهای طبقه بندی موروثی اعتراض میکنند ولی آن هنوز از بین نرفته (۲۵) حتی مذاهب مسیحی به منظور تبلیغ و نشر عقاید خود با آن دستگاه کنار میآیند.
پاپ (گریگوریوس) پانزدهم حکمی صادر نمود و مقررات طبقات موروثی را از نظر کلیسیای مسیحی تصدیق کرد. ولی تأثیر کلی نفوذ غرب در شرق متوجه به آزادی از این رسم است. اساساً نهضت ملی در هند نتیجهی نفوذ افکار و آمال مغرب زمین در افکار هندی است. قضاوت دشمنانه بر ضد حکومت بریتانیا بر هند خود نتیجهی عقاید مبنی به عدالت و آزادی است که قسم اعظم آن را خود انگلیسیها تلقین کردند. حکومت انگلستان در هند بیشتر متوجه به ادامه آن حکومت است تا به اصلاح جامعهی هندی (۲۶)روش و سیاست آن همان است که (جیمس کر) (۲۷) رئیس کالج هندو در کلکته به سال ۱۸۶۵ چنین گفت: «شاید تردید شود در اینکه آیا وجود طبقه بندی موروثی به ادامه حکومت ما زیانبخش است یا نه. میشود گفت مفید هم هست به شرطی که ما خود با احتیاط و بردباری عمل کنیم. روح طبقه بندی با وحدت ملی هند مغایرت دارد» تغییرات قانون گذاریها در حقیقت انشعابات جامعه و طبقات موروثی را تثبیت کرده و موازینی که برای حق نمایندگی برخی صنوف مردم وضع شده ظاهراً به نام عدالت است ولی در واقع منظور عقب انداختن رشد یگانگی ملی است. نهضت اصلاح طلبی هندو معتقد است که طبقه بندی موروثی کهنه شده و ادامهی آن فقط نتیجهی عطالت است. مخالفین طبقه بندی موروثی معمولاً کنار گذاشته میشوند و همین عمل سبب تأیید و تثبیت آنست. ولی آزادی فردی را هم نتوانستهاند کاملاً از بین ببرند. مقررات طبقه موروث در گذشته قابلیت انعطاف داشته و اصول اخلاقی منجمدی وجود نداشته. پس آنان که اصطلاحات اساسی میخواهند ممکنست یک طبقه نوین بوجود آورند. درستست آن وقت مقررات و قوانین موجود بود ولی تغییر و اصلاح هم مجاز شمرده میشد.
در کتب شرایع هندو گوید که مبادی (درمه)کتب مقدس و عمل افراد متقی و تصدیق وجدان روشن است. متون اصول را نشان میدهد و در حدود آن آزادی تفسیر و توجیه مجاز است و چون آن متون غالباً با هم تعارض دارند باید شخص وجدان و عقل خود را بکار اندازد. مردانی که بصیرت اخلاقی و خلوص دارند میتوانند رسم معمول را کنار بگذارند و قانون معهود را تغییر دهند. (آپستامبه) گوید: «خیر و شر همه جا داد نمیزنند که ما اینجاییم همچنین خدایان و فرشتگان و ارواح نمیگویند این خیر است و آن شر ولی خیر آنست که آریاییها ستایش میکنند و شر آنست که آنان سرزنش میکنند. » (۲۸)
در کتاب اوپه نیشد (تایتریه) معلم در پایان سنوات تحصیل به شاگرد خود چنین دستور اخلاقی میدهد: «راستگو باش عمل خیر کن و قربانیهایی را که مخصوص خدایان و ارواح است فراموش مکن، پدر و مادر را مقدس و رهبر روحانی و مهمان بدار، تنها کار نیک انجام ده لاغیر. اعمال خیر را توصیه کن لاغیر، آنچه میبخشی از روی ایمان و ملاطفت و تواضع و احترام و دوستی ببخش. »
شاگرد از کجا بداند خیر چیست؟ معمولاً عادت مرسوم راهنمای خوبیست ولی در مقام تردید به جوان توصیه شده عمل برهمنان را در چنان مواردی سرمشق اتخاذ کند که «صلاحیت قضاوت دارند، قابل و مؤمنند و عاشق فضیلتند و تشدد بکار «نمیبرند» اگر علماء بین خود اختلاف داشته باشند شخص مکلفست به وجدان خود رجوع کند. مقررات برای آدمی است و هر وقت ضرورت پیدا کرد میتوان رسوم را کنار گذاشت ولی اخلاق را باید حفظ کرد. یکی از مقدسین اظهار کرده که هر وقت بخواهد گوشت گاو میخورد و دیگری گرسنگی خود را با گوشت سگ که آن را هم از دست یکی از طبقهی پست نجس گرفته بود رفع نمود. وی گفت: «یک مرد مقدس آنچه بخواهد میخورد و من که گرسنهام هر نوع گوشت گیرم بیفتد میخورم» ایضاً چنین قاعدهای را تقریر کرد: «اگر کسی غذای ناپاک بخورد چندان مهم نیست به شرطی که در آن باب دروغ نگوید» اولی موضوع رسم و عادتست ولی دومی موضوع اخلاق. البته وقتی قانون چهارگانه تثبیت شد آزادی فرد مخدوش گشت و تغییر در آن منوط به قانونگذاری جدید شد.
حقیقتی که در اساس این دستگاه هست عبارتست از دریافتن عمل صحیح که در واقع مظهر صحیح فطرت انسانی است. طبیعت به هر یکی از ما در زندگی مقصد و خط حرکت تعیین میکند که روی خاصیت فطری و فعل متجلی خود زندگی کنیم. هیچ جا نگفتند شخص باید حرفهی موروث را تعقیب کند و خصوصیت جبلی و استعداد خود را بکار نبرد. رسم طبقه بندی موروثی در واقع عبارتست از انحراف و فساد تشکیل طبقاتی جامعه. این رسم قبول ندارد که فرد حق دارد آینده خود را تعیین کند و پی آنچه سودمند تشخیص میدهد بگردد. هر چند این رسم در آغاز هدف عالی داشته در ادواری از تاریخ سودمند بوده، و در بعضی موارد هنوز مفید است، ولی بطور کلی دیگر با اوضاع امروز سازش ندارد زیرا عقب ماندگی و عدم انعطاف آن مانع ترقیست. استحقار اجباری شمارهی بزرگی از بشر طبایع لطیف را که حس عزت نفس دارند و ارزش حیات انسانی را احترام میگذارند میرنجاند و عاصی میکند. باید حق هر نفس انسانی برای سهیم بودن در میراث نوع خود تصدیق شود. طبقه بندی موروثی سبب اختلاف و فساد است و اگر در شکل حاضر ادامه یابد متمسکین به آن را زیان و ضعف خواهد رسانید.
پینوشتها:
۱. Kshatriya
2. Tucyaides
3. Polybius مورخ یونانی قرن سوم ق. م.
4. گتی Gothique سبک معماری مخصوص.
5. Manu
6. Sudra
7. مؤلف محترم شاهدی از نطق استالین در کنگره هفدهم حزب کمونیست نقل میکند که گفته هر کس مزد خود را نسبت به مقدار کار و متناسب با شایستگی و احتیاجاتش میبرد.
8. Megasthenes
9. Sir William Hunter
10. Warren Hastings
11. Dusiu
12. Yataka
13. Chandragupta
14. Manu
15. Purana
16. Yavana
17. Pahlava
18. Kushan
19. Mudraraksasa
20. Yuan Chuang
21. Fo Hien
22. Kausika
23. Sudra
24. Kritapuga
25. مؤلف محترم نام و عنوان نهضتها را ذکر کرده.
26. فراموش نشود که این مطالب قبل از استقلال هند نوشته شده.
27. James Kerr
28. گویا منظور از آریاییها در این عبارت مردان اصیل باشد.
منبع مقاله :
راداکریشنان، ساروپالی، (۱۳۹۳)، ادیان شرق و فکر غرب، ترجمهی صادق رضازاده شفق، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم.