مفهوم دائو
چند مفهوم اساسى در دائودجینگ به کار مى رود که ایضاح آنها، فهم دیدگاه آیین دائو را درباره ارتباط انسان و طبیعت میسّر مى سازد. مهمترین آنها «دائو» است. کتاب را که مى گشاییم، یکباره احساس مى کنیم که همه چیز دائرمدار «دائو» است. امّا در سرتاسر کتاب واژه «دائو» به یک معنا به کار نرفته است، بلکه سه معنا دارد. دائو از لحاظ لغوى به معناى «راه»، «طریق» و «جادّه»[۲۰] به سه معنا مى توان این راه را فهم کرد:
۱٫ دائو راه رسیدن به حقیقت غایى است. متعالى و به دور از دسترس حواسّ است. سرچشمه هستى است و تنها از راه شهود و بصیرت عرفانى مى توان آن را یافت.[۲۱] دائودجینگ با این جملات آغاز مى شود:
«دائو را اگر توان گفت، جاودان نیست / نام را اگر توان نامید، جاودان نیست / بى نام، آغاز آسمان و زمین است / نامیده، هزاران هزار را مادر».دائودجینگ، بخش ۱
دائو به این معنا اصلى جاوید و توصیف ناپذیر است که همه چیز را فرا مى گیرد، امّا خود را نمى نمایاند. قانونى جاوید است که بستر پدیده هاى متغیّر جهان است. مسلّماً فهمیدن آنچه درباره دائو در دائودجینگ آمده، دشوار است و لائودزه این را مى دانست:
«مستعدترین مردان چون از دائو بشنوند، مشتاقانه به آن عمل مى کنند. میانمایگان چون از دائو بشنوند، میلى به آن ندارند، عامیان چون از دائو بشنوند، به قهقهه به آن مى خندند. به راستى اگر این مردمان به آن نمى خندیدند، او دیگر دائو نبود».[۲۲]
۲٫ گرچه دائو متعالى است، اما سارى و جارى در جهان هم هست. به این معناى دوم راه جهان است; قانون و آهنگ و قوه راهبر در سرتاسر طبیعت و اصل نظم دهنده اى است که در وراى همه چیزها است، اما در عین حال در میان آنهاست. وقتى دائو به این صورت دوم درمى آید «جسمانى» مى شود و به صورت همه اشیا جلوه گر مى گردد. مى توان آن را «مادر جهان» نامید. قانون ابدى طبیعت که همه جهان مطابق با آن عمل مى کند.[۲۳]
«دائو تهىِ آوندست، پایان لیک نپْذیرد / آه، سرچشمه گمْ ژرفاى هزاران هزار / تیزى کند کن / گره گشاى / تنداى نور کاه / خاکسار باش / ژرفاى پنهان امّا هماره نمایان! ندانم از کجا مى آید او، مادرِ طبیعت».[۲۴]دائودجینگ، بخش ۴
اندیشه تأنیث با خالى بودن مربوط است، هم فقدان کیفیّات قابل تصوّر را براى دائو نشان مى دهد و هم نمایانگر خلأ ذهنى حکیم است.[۲۵]
۳٫ به معناى سوم، دائو «راه انسان» است. راهى که انسان باید زندگى اش را طبق آن نظام بخشد تا در راهى که کلّ جهان در آن است سهیم باشد. دائو طریقتى است که آدمى براى هماهنگ شدن با جهان باید بپیماید. به این معنا بزرگترین فضیلت، تنها به دنبال دائو رفتن است.[۲۶]
«رهرو دائو، با دائو یگانه ست / رهرو فضیلت، یگانه با فضیلت / رهرو آسمان، با آسمان یگانه / با دائو یگانه باش، دائو با توست / با فضیلت یگانه باش، فضیلت از توست / با آسمان یگانه باش، آسمان از توست / سست ایمانان، نه معتمدَند».دائودجینگ، بخش ۲۳
بدین ترتیب، دائو به معناى اول، هویّتى اسرارآمیز است که از هر شکل و صورتى عارى است. مرد حکیم درباره او مى اندیشد، امّا به هیچ صورتى براى او آیین پرستش یا عبادتى به جا نمى آورد. از نظر دائودجینگ انسان مختار است و مى تواند طریقى برخلاف قانون ازلى دائو (به معناى دوم) در پیش بگیرد، ولى حاصل این عمل درد و رنج است. شنا برخلاف جریان آب او را فرسوده و ناتوان خواهد ساخت. انسان با توجّه به دائوى جهان و دقت در راه و روش هر موجود و هر چیزى، مى تواند راه خود را (دائو به معناى سوم) بیابد. اما باید بداند که هر که به مخالفت با دائو برخاست نابود مى شود:
«زور را ثمر، ناتوانى است / نه این است راه دائو / هماورد دائو / دیر نپاید».دائودجینگ، بخش ۳۰
انسان با زمین هماهنگ است; زمین با آسمان هماهنگ است; آسمان با دائو هماهنگ است; و دائو با راه طبیعت هماهنگ است. این طرح کلّى سیستم لائودزه است. مراد از طبیعت همه آن چیزهایى است که در جهان رخ مى دهد. یعنى جامعیّت خودانگیختگى یا خودجوشى چیزها و رهایى مطلق از تصنّعى بودن. به این ترتیب هر گاه چیزها آزاد باشند که راه طبیعى خود را دنبال کنند، در کمال هماهنگى حرکت مى کنند. بنابر دائودجینگ انسان در آغاز شادمان بود، امّا در نتیجه تغییراتى که جامعه پدید مى آورد، ناشاد مى شود. بهترین راه شادمانى دامن فروچیدن از تمدّن تصنّعى کنونى و زیستن در پیوند آرام با طبیعت است، در میان جنگلها و رودها و کوهها.[۲۷]
«جهان را دگرگون، کى توانى کرد؟ یاوه مکوش! / جهان، ازل است / به دگرگون کردنش مکوش، ویران شود / به نگهدارى اش مکوش، از کف شود».دائودجینگ، بخش ۲۹
کتاب دائود جینگ در حقیقت درى گشوده به رازهاست. جست و جوگر، با تکیه بر درجه خرد یا تقدّسى که به آن دست یافته، کم و بیش به دیدگاهى مى رسد که نافذ در حقیقت است. این کتاب راههایى را مى آموزد که اغلب مخالف عقیده عمومى و مرموزند، اما به دقّت در جهت برانگیختن اندیشه هاى شخصى به کار مى افتند، زیرا این کتاب به هیچ وجه متنى فلسفى نیست. تنها نوعى استنباط را ارائه مى دهد و نه مشى و طریق را. یافتن راه به عهده خود رهروست.[۲۸]
قانون تضادّ
انسانى که قانون طبیعت را در مى یابد، سلوک خود را مطابق با آن تنظیم مى کند. قاعده کلى تنظیم او، این است که اگر او مى خواهد چیزى به دست آوَرَد، از متضادّ آن آغاز مى کند و اگر مى خواهد چیزى را نگاه دارد وجود چیز متضادى را در آن تصدیق مى کند. مثلا اگر کسى مى خواهد قوى باشد، باید با این احساس که موجود ضعیفى بیش نیست، آغاز کند. به این طریق انسان مى تواند با آسایش در دنیا زندگى کند و به اهداف خود برسد. این، پاسخ و راه حلّ مسأله اصلى پیروان دائو، یعنى چگونگى حفظ زندگى و احتراز از آزار و خطر در دنیاى انسانى است.[۲۹]
«بهترین مثال براى بیان این عقیده آب است / در جهان، رام ترین، آب است / سپهدارِ فتح سرکش / نیست هماوردیش / برسخت، سست چیره آید / به سرکش، رام / کیست کاین ندارد؟ / کیست کاین به کار نبرد؟ / بدنامى به جان پذیر / بر ملک افسرى / رسوایى به جان پذیر / فرمانرواى جهانى / حقیقت، صورتکى است».دائودجینگ، بخش ۷۸
اصل وو ـ وى
کیفیت اساسى زندگى، در هماهنگى با جهان «وو ـ وى» (Wu-Wei) است که معمولا به بى عملى ترجمه مى شود. اما این معنا سبب سوءتفاهم مى شود. آرامش خلاّق، دو امر را در یک فرد تلفیق مى کند: فعالیت برین و آرامش برین. براى اینکه انسان در هماهنگى با دائو قرار گیرد، باید بگذارد تا رفتارش به صرافت طبع صادر شود. وو ـ وى زندگى اى است که فوق هیجان سپرى مى شود. آب در جهان طبیعت شبیه ترین چیز به دائو است، نمونه اعلاى وو ـ وى هم هست.
وو ـ وى شبیه آب است. پیرو آیین دائو همچون آب رو به پستى ها مى رود (متواضع است)، نفوذى ناشناخته در هر چه سخت است دارد، بى خشونت کار خود را پیش مى برد و روشن و زلال است. وضوح در زندگى آن هنگام پدیدار مى شود که انسان از جهان بیرونى متوجه جهان درونى مى گردد. راه انجامِ کار صرفاً «بودن» است.[۳۱]
بعضى آن را «عدم مداخله در سیر طبیعى اشیا» مى دانند. پیرو آیین دائو باید مراقب باشد تا در خطّ سیر اشیا دخالتى نکند. وو ـ وى در واقع نگرشى احترام آمیز و همراه با احتیاط نسبت به خودانگیختگى طبیعى چیزهاست.[۳۲]
«از آرامش سست چیره، زن بر مرد / افتادگى اش ز آرامش / فراخى، پاس دارد تنگى را / فاتح شود / تنگى پذیرد فراخى را / فاتح شود / فاتحان همسازند / فتح فاتحان از همسازى است».دائودجینگ، بخش ۶۱
تائوئیسم توام با نوعى ریاضت کشى است. البته نه به معناى سرکوب خواسته ها و نیازهاى حسى بلکه اعتدال در به کارگیرى و ارضاى آنها. از نظر چینیان، اندامهاى حسّى انسان «درهایى» هستند که اگر به درستى محافظت نشوند، سیّالگى حیات از طریق آنها خواهد گریخت. شهوات عامل تحلیل رفتن زندگى و در عین حال به معناى از دست دادن جان نیز هست. لذا اصل وو ـ وى مى آموزد که با دورى از هیجان و حفظ اعتدال (در مورد خواسته هاى درونى) و پرهیز از دخالت در جریان حوادث، امکان توسعه شخصیّت واقعى هر موجود به خود او واگذاشته مى شود.
بدین ترتیب، هنگامى که انسانِ مقدّس دست به عمل مى زند، توقّع هیچ نوع پاداشى را براى عملش ندارد. کار که تمام شد به انتظار سهمیّه نمى ماند. استعدادهایش را به نمایش نمى گذارد. از جنگ اجتناب مى کند تا کسى نتواند با او ستیزه کند.[۳۳] مى توان گفت که اصل وو ـ وى «پذیرش فعالانه و از سر رغبت امور» است. منظور از «پذیرش» در اینجا پذیرفتن باطنى است، نه موافقت ظاهرى، و منظور از «فعالانه» یعنى اینکه مى خواهم بپذیرم، نه آنکه چون راه دیگرى در میان نیست مى پذیرم، و مراد از «از سر رغبت» یعنى اینکه از این پذیرش خوشحالم و «امور» هم شامل هر آن چیزى است که در جهان طبیعت (زنده و بیجان) و نیز میان انسانهاى دیگر مى گذرد.
نظر دیگر این است که وو ـ وى به معناى اجتناب از هر عملى نیست، بلکه بیشتر اجتناب از هر عملِ خصومت آمیز و تجاوزکارانه است. بسیارى از اعمال بى ضررند، مانند خوردن و آشامیدن و محبّت کردن و… بعضى آموزه بى عملى را به معناى «انجام ندادن چیزى که طبیعى یا از سر صرافت طبع نیست» تفسیر کرده اند، اما وو ـ وى فى نفسه به معناى اجتناب از امور غیر طبیعى نیست، بلکه به معناى اجتناب از تجاوز است.[۳۴]
اصل یین ـ یانگ
برخى از فلاسفه بسیار کهن و گمنام، شاید در حدود سال هزار ق. م. مشاهده نمودند که در هر شىء طبیعى دو عامل محرّک به هم آمیخته و ممزوج گشته اند. پس یکى را یانگ [Yang] و دیگرى را یین [Yin] نام نهادند و گفتند هر موجودى که در عالم هستى وجود دارد، از عمل متقابل و تفاعل این دو حالت یا دو قوّه پدید آمده است.[۳۵]
شکل رمزى یانگ و یین نشان دهنده دو اصل متقابل است که با تکمیل یکدیگر به هماهنگى مى رسند. هر یک به کنه قلمرو دیگرى نفوذ کرده و در مرکز آن مستقرّ مى شود و سرانجام هر دو در دایره اى که رمز وحدت نهایى «دائو» است، به سکون مى رسند. این دو که مدام جابه جا مى شوند، لمحه اى از دورِ زندگى هستند.
زندگى به جلو، یا به بالا و به طرف یک مقصد نهایى حرکت نمى کند، بلکه پس از یک دور کامل به خود باز مى گردد; زیرا در اصل تمامى چیزها یکى بیش نیست. این رمز نمایانگر نسبى بودن تمامى ارزشها و در کنار آن، اصل این همانى تضادهاست. تقابل دو اصل یین و یانگ تمامى تضادهاى اساسى زندگى را در خود جمع کرده است: خیر و شرّ، فاعل و منفعل، مثبت و منفى، ظلمت و نور، تابستان و زمستان، مؤنث و مذکر و غیر آن.
یین و یانگ در «یگانه» بسیط (دائو) اصل مشترک دارند و فقط در قلمرو پدیده ها فعالند، یعنى در جایى که اصل فعّال نمایان مى شود، اصل منفعل ظاهر مى گردد، کاملا پیداست که مبناى این نمادها یک ثنویّت مابعدالطبیعى نیست.
در دائودجینگ (بخش ۴۰) آمده است:
«بازگشت، سیره دائوست، / سازگارى، شیوه دائو / هزاران هزار از هست زایند / هست از نیست».
و در بخش ۵۸ چنین مى خوانیم:
«فرمان مران / عذاب آرد / آرام گیر تا جهان بیاساید / شادى حریم اندوه ست، / اندوه، حریم شادى / انجام را کیست، کو تواند دید؟ / راست نماید، راست امّا نیست / کژ گردد / نیک نماید، نیک امّا نیست / پلید گردد / انسان را، گمگشتگى، پایان نیست».
لذا پیرو آیین دائو با توجه به اصل یین و یانگ، جهان را بسامان مى یابد و در وراى تضادهاى ظاهرى، آن اصل یگانه را مى جوید و به هیچ وضعى دل نمى بندد; زیرا مى داند که این وضع پایدار نیست و ممکن است به وضع مقابل خود مبدّل شود. اصل یین و یانگ مى آموزد که نباید در پى از میان برداشتن این تضادهاى طبیعى بود; چرا که در این کنش و واکنش است که دائو جلوه مى کند و موجوداتْ هستى مى یابند و در حرکت دورى خود، دوباره به آن اصل یگانه بازمى گردند. این اصل، چشم اندازى تسلّى بخش و سازگار از طبیعت به دست مى دهد، تا هماهنگى با دائوى جهان را میسّر کند.
موجودات از دائو صادر مى شوند و باید بى چند و چون به آغوش او باز گردند. این اندیشه اى محورى در دائودجینگ است که در بخش ۱۶ بیان شده است:
«خویشتن تهى دار / بگذار روان بیاساید / هزاران هزار خیزند و فرود آیند / بازگشت، نهایت است / پدید آیند و ببالند
ریشه، مادرست / وین آرامش سیره طبیعت».
مفهوم «تهى»
فضایل اخلاقى در کفّ نفس نهفته است. «خلأ یا تهیگى» یعنى آزادى از تمنیّات. متناظر با آزادى از تمنیّاتِ درونى، رعایت اصل وو ـ وى در زندگى بیرونى لازم است. این نوع زندگى جز براى انسان فرزانه جاذبه اى ندارد. حکیم با دورى از خواسته ها و تمایلات، به حالتى کودکانه از صرافت طبع و نازکى و مهربانى مى رسد. از این رو است که حکیم «ساده» است، به سادگىِ یک چوب نتراشیده.
«از مفهوم “تهى” نه فقط باید غیبتِ آگاهى را، بلکه در عین حال غیبتِ میل و اراده را حسّ کنیم، و نیز غیبت هر نوع درنده خویى را که مى تواند موجب صدمه رساندن به دیگران شود».
ین گفت فرزانه: راه خویش گیرم; گشادگى همگان راست. / آرام گیرم; امان همگان راست. / به کار جهان نپردازم; خجستگى همگان راست / سادگى; مرگ آرزو است.دائودجینگ، بخش ۵۷
«سى پرّه چرخ در محور انبازند / وز تهى محور، چرخ مى چرخد / از رس آوندى ساز / وز تهى ست سرشارى / درها و دریچه هایى در اتاق گشاى، / وز تهیش اتاق را ثمرست».دائودجینگ، بخش ۱۱
«مفهوم تهى در هنر دائویى بسیار تأثیر نهاده است. در این هنر آنچه اهمیت دارد تهى بودن ظروف، پنجره ها و راهروهاست. در واقع براى دریافتن هنر دائویى باید بیشتر به فضاهاى خالىِ میان اشکال نگریست، تا به خود اشکال; زیرا آنها تنها براى نشان دادن همان فضاهاى خالى به کار مى آیند و بر خلاف تصوّر رایج خود به خود ارزشى ندارند».
«خویشتن تهى دار، بگذار روان بیاساید». دائودجینگ، بخش ۱۶
«دائو تهىِ آوندست، پایان لیک نپذیرد». همان، بخش ۴
طبیعت گرایى در آیین دائو
آیین دائو تعلیم مى دهد که انسان نه تنها نسبت به انسانهاى دیگر، بلکه نسبت به طبیعت نیز نباید خشن و تجاوزگر باشد. انسان غربى طبیعت را رقیبى تلقى مى کند که باید با آن مقابله کرد، ضبط و مهارش کرد و بر آن پیروز و مسلّط شد. اما طرز نگرش آیین دائو به طبیعت دقیقاً متضادّ با این نگرش است. باید با طبیعت همراهى کرد و آن را به دوستى گرفت. طبیعت از این نظر دشمنى نیست که باید بر آن فایق آمد، بلکه باید از دخل و تصرّف در آن پرهیز کرد. خلاصه تعلیم لائودزه این است: «پیرو طبیعت باش».
این طبیعت گرایى در هنر و معمارى دائویى اثر عمیقى بر جاى گذاشته است و مبدل به یکى از ارکان هنر چینى شده است. نقاشان چینى سعى کرده اند که خود را غرق در طبیعت سازند و بگذارند که طبیعت از درون قلمهاى آنان سخن گوید. معابد دائویى معمولا در مقابل تپه ها و پشت درختها قرار دارند و با محیط اطراف درآمیخته اند و چشم اندازهاى زیبایى پیش رو دارند. انسان برین نیز با طبیعت در مى آمیزد. بالاترین مقصدِ او یگانگى با دائوست. او اجازه مى دهد تا دائو در درونش کار کند. او با شناختن دائو قلب همه معارف را به دست آورده است; زیرا دائو اصل جهان است.
ادامه دارد …
پی نوشت ها :
[۲۰]. ویلهلم، همان، ص ۱۳۲٫
[۲۱]. Smith, op. cit, 199.
[۲۲]. جاى، همان، ص ۱۱۴٫
[۲۳]. Smith, op. cit, P. 199.
[۲۴]. Lagerwey, art. cit,. p. 291.
[۲۵]. کالتنمارک، همان، ص ۴۱٫
[۲۶]. Smith, op. cit, p. 199.
[۲۷]. جاى، همان، ص ۱۱۱ ـ ۱۱۲٫
[۲۸]. کالتنمارک، همان، ص ۵۷٫
[۲۹]. کریشنان، همان، ص ۵۸۷٫
[۳۰]. Smith, op. cit, 204.
[۳۱]. جاى، همان، ص ۱۲۹٫
[۳۲]. Lagerwey, art. cit, p. 291.
[۳۳]. کالتنمارک، همان، ص ۷۷ ـ ۷۸٫
[۳۴]. Welch, op. cit, p. 33.
[۳۵]. ناس، همان، ص ۳۲۵٫