فیلسوفان دین معاصر در کتابهای فلسفه دین، مسئله «هولوکاست» را به عنوان یکی از مصادیق مسئله شر مطرح کردهاند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، بحث ما دربارهٔ صفت «خیر» است که از صفات الهی است. سؤال این است که اگر خداوند «خیر مطلق» است چرا «شرّ» آفریده است؟ و فیلسوفان دین معاصر در کتابهای فلسفه دین، مسئله «هولوکاست» را به عنوان یکی از مصادیق شر مطرح کردهاند. الهی دانان یهودی معاصر کوشیدهاند توجیهات و توضیحات مناسب در این باره ارائه کنند. در جلسهٔ گذشته یک پاسخ را از ریچارد روبنشتاین (Richard Rubenstein) مطرح کردم.[۱] دیدگاه دوم از آن امیل فکنهایم است. اینها الهیدانان برجستهٔ یهودی و از بازماندگان هولوکاست هستند که در دپارتمانهای معتبر دانشگاههای مشهور دنیا به تدریس مشغولاند و در این باره نظریه پردازی میکنند. من در اینجا آرای آنها را به اختصار گزارش میکنم. در ضمن مثل جلسهٔ گذشته برخی نقدها را هم که به این تفسیرها وارد شده اشاره میکنم مثل بزرگنماییها و باج خواهیها و امتیازطلبیهای یهودیان به ویژه صهیونیست هابه بهانهٔ واقعهٔ هولوکاست. البته بحث من در اینجا بحث الهیاتی و فلسفی است نه سیاسی. ابعاد سیاسی این واقعه و پیامدهای آن را باید سیاست شناسان بررسی کنند.
۱. امیل فکنهایم (Emil Fackenheim) از الهیدانهای یهودی معاصر، معتقد است «هولوکاست» یک حادثهٔ دوران ساز در تاریخ بشریت است و میتوان جهان را به قبل و بعد از آن تقسیم کرد. او معتقد است هولوکاست، پیام و «وحی جدید» (A New Revelation) است. خداوند در واقعهٔ هولوکاست با بشر حرف زد و سخن گفت و بعد از هولوکاست، بشر باید هنوز هم به خدا ایمان داشته باشد. به باور او هولوکاست، یک آزمون الهی بود که صبر و مقاومت بشر را آزمود و اگر قوم یهود و یهودیان دچار یأس و ناامیدی شوند باعث میشود که کمک کنند هیتلر به خواسته و آرزویش برسد و در واقع خواستهٔ هیتلر را تحقق بخشیدهاند. پس باید امیدوار بمانند و مقتدرانه و با نشاط به حیات خود ادامه دهند.
۲. پروفسور ایگناز مَی بام (Ignaz Maybaum) دیدگاه دیگری دارد. او میگوید در»آشویتز» که سمبل هولوکاست است، زجر کشیدن یک نوع کفّاره بود برای بشریت. «کفّارهٔ نیابتی» (Vicarious Atonement). قوم یهود از طرف کل انسانها زجر کشید و این شکل نهایی کفّاره بود. مثل مسیحیت که معتقد است مصلوب شدن عیسی مسیح و شکنجهٔ او کفّارهٔ گناهان نوع بشر بود. اما تفاوت اینجاست که در هولوکاست به ادعای آنها حدود ۶ میلیون انسان سوزانده و کشته شد (بیشتر هم گفتهاند که قطعاً دروغ است ولی ما در اینجا بحث تاریخی نمیکنیم، بحث الهیاتی میکنیم و بررسی این آمار و ارقام کار تاریخ نگاران است). ولی در مسیحیت فقط «پسر خدا» بر صلیب رفت. بنابراین الهی دانان یهودی این واقعه و حادثه را خیلی بزرگتر از مصلوب شدن عیسی میدانند چون او تنها یک نفر بود. این نقش تاریخی را نیز به قوم یهود نسبت میدهند که کل بشریت را نمایندگی کرده است. ردّ پای نژادپرستی و قوم گرایی و افسانهٔ «قوم برگزیده» را در این تفسیر به خوبی میتوان دید.
۳. الهی دان دیگر الیعاذر برکوویتس (Eliezer Berkovits) است. او معتقد است در واقع این واقعه به اختیار بشر در جهان بر میگردد و میگوید آدمی میتواند در جهان مختارانه تصمیم بگیرد و عمل کند. او دو عامل را ذکر میکند: ۱- اولاً خدا میخواست در خفا بماند. او مسئله «اختفای الهی» (Divine Hiddenness) را مطرح میکند. خدا مثل یک منطقه تاریک میماند که تنها بخشی از آن روشن است که شامل «صفات الهی» (God’s Attributes) و «اعمال الهی» (God’s Actions) میشود. اما بخش پنهان او ذات او است. خداوند در هولوکاست همچنان در خفا ماند و از بشر رو نهان کرد لذا مداخلهای نکرد چون میخواست ناشناس بماند.
این نظریهٔ «خفای الهی» (Divine Hiddenness) از مارتین لوتر شروع شده و تا زمان ما ادامه دارد. مقصود او از «اختفای خداوند» یکی «عظمت» (Majesty) خداوند است و یکی «شناخت ناپذیر بودن» (Unknowable) او. خداوند ورای عقل و فهم ما است. ما موجودات محدود کجا میتوانیم یک موجود نامحدود را بشناسیم؟ خداوند فراتر از درک و دریافت ما است، او نامتناهی و فراتر از اندیشهٔ محدود ما است، ناشناختنی است و ناشناخته خواهد ماند. این البته تفسیر مثبت لوتر از خفای الهی بود ولی در روزگار ما تفسیر الحادی این مسئله رواج یافته و به عنوان برهانی علیه وجود خدا از آن استفاده میشود. می گویند خدا خود را به عمد از آدمیان مخفی کرده است و این مصداق شرّ در جهان است. پس هم شرّ وجود دارد و امر واقعی است و هم خدا نمیخواهد انسانها او را بشناسند که خود مصداق شرّخواهی و شرّآفرینی است و خیرخواه بودن خدا را ردّ میکند. این یک برهان و دیدگاه جدید است که با دیدگاه متفکران مسیحی گذشته و مارتین لوتر متفاوت است. البته در الهیات معاصر، «تجربههای دینی» و «تجربههای خودآشکارسازی خداوند» مطرح میشود. و میگویند حالا که خدا بر عقل ما پوشیده است پس همیشه باید او پرده را کنار بزند و از بالا رخ بنمایاند. اینها را «تجربههای آشتی» (Reconciliation Experience)، دینی، معنوی و عرفانی و «حال الهی» داشتن مینامند. به همین سبب محور بحث در الهیات معاصر «تجربهٔ دینی» است. خودآشکارسازی (Disclosure)، فعل خدا و ابتکار اوست و همیشه از او و با او آغاز میشود. در شعر و ادبیات ما هم هست:
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
*اتفاقاً کسانی مثل پل تیلیخ، کارل بارث و هانس کونگ معتقدند خداوند خود را آشکار میسازد و ما را رها نمیکند و «اختفای الهی» به معنای جدیدی که مخالفان، الحادگرایان و دینستیزان می گویند از نظر آنها مردود است. ولی البته آنان نیز محدودیت ادراکی بشر را قبول دارند. شواهد این نکته در ادبیات فارسی فراوان است از آن جمله در ابیات زیبای مولانا و حافظ شیرین سخن:
ای ورای عقلها و وهمها رحم فرما بر قصور فهمها
یعنی ما نمیتوانیم با عقل محدود خود او را بفهمیم و عنایت و «توفیق الهی» (Divine Favour) لازم است.
ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند
طبق دیدگاه این الهیدانهای بزرگ معاصر همیشه حرکت از بالا (Above) – یعنی از خدا- آغاز میشود نه از پایین (Below) – یعنی از بشر-. انسانها نمیتوانند بی توفیق و مدد الهی به او راه یابند چون همه غرق گناهاند و ساختار هستیشان سراسر محدودیت است. ما حتی ساختار حقیقی همین مادّهٔ محسوس و در دسترس را هم نمیتوانیم بفهمیم چه رسد به وجود متعالی و منزّه خداوند. چهرهٔ جهان دائماً در حال تغییر است. و همهٔ عالم، یکجا در پیش ما حاضر نیست.
برکوویتس معتقد است فقط از طریق «عرفان کابالا» یا «قـَــبَّـله» میتوان فهمید که تصمیم خدا چه بوده و سرّ و رمز و راز رخ دادن هولوکاست چیست. اکنون این دیدگاه در الهیات معاصر، بدون انتساب به یهود خیلی طرفدار دارد. که ما اسرار جهان را با عقل خود نمیتوانیم بفهمیم. نمیتوانیم بفهمیم چرا «شرّ» در جهان هست. جز آنچه به ما در خواب و رؤیا و مکاشفه و الهام، نشان دهند و تصویر کنند. البته در فلسفهٔ دین معاصر کسانی مثل ویلیام آلستون، فیلسوف آمریکایی معتقدند که ما قرار نیست همهٔ حقایق و رازهای عالم را بفهمیم و باید به محدودیت خودمان ایمان بیاوریم.
موضوع دیگری که امروز خیلی پرطرفدار است، «خداباوری شکاکانه» (Skeptical Theism) است (در آینده ضمن همین مبحث شرور به این دیدگاه و توضیح دقیق آن خواهیم پرداخت) و موضعی که از «خداباوری شکاکانه» نتیجه میگیرند «اعتراض مؤمنانه» است. یعنی می گویند ما خدا را رد نمیکنیم اما اعتراض میکنیم که چرا جهان را اینگونه آفرید؟ چرا بهتر نیافرید؟ چرا نقص و شر در عالم وجود دارد؟ می گویند این «الهیات اعتراض ایمانی» و «مؤمنانه» است نه اینکه وجود خدا را نفی کنیم. لذا این دیدگاه معتقد است فقط از طریق «تجربههای دینی» آن هم «عرفان کابالا» میتوان به راز جهان نزدیک شد. به قول حافظ:
سخن از مطرب و میگوی و راز دهر کمتر جو که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را
* وجود ما معمایی است حافظ که تحقیقش فسون است و فسانه
اما میتوانیم از راه دل به فهم این «معما» نزدیک شویم. میدانید طبق بعضی دیدگاههای معاصر در رشتهٔ «فلسفهٔ علم» تمام معرفت ما مبتنی بر حدس و تخمین و به اصطلاح «ظنّی» (Conjectural) است. این اصطلاح از آن پوپر است که در کتاب «حدسها و ابطالها» آمده است. ما فقط معرفت حدسی و تخمینی داریم و دائماً هم باید آن را با عقل بشری نقد کنیم. کل معرفت بشری هم ماهیت موقتی (Adhoc) دارد و همواره در معرض ابطال و رد است و باید به کمک نقد، کاستیهای آن را نشان داد. تئوریهای علمی هر لحظه ممکن است کارآمدیشان را از دست بدهند و تئوریهای تازه و کارآمدتری بتوان یافت که موارد بیشتری را تبیین کنند. از دید پوپر معرفت بشر فقط حدس و تخمین است و باقی آن هم بلند پروازی است که بتوان یقین پیدا کرد یا استدلال کرد. این تصویر البته یک فضای نامطمئن و وحشتآوری است لذا زیستن در چنین جهان پوچ و گناه آلود و نیچهای به قول پل تیلیخ در کتاب «شجاعتِ بودن»[۲]، شجاعت میخواهد. انسان با یک وجود محدود، لرزان و مرتعش که هر لحظه پذیرای مرگ است در این جهان میزید. او با «اضطراب پوچی»، «اضطراب گناه»، «اضطراب عدم» و مرگ» رو به رو است، اینها را «اضطرابهای تیلیخی»[۳] می گویند. شاد و امیدوار زیستن در این دنیا شجاعت و شهامت میخواهد. برخی الهیدانان معاصر میگویند کسی که در چنین جهان یأس آور و پرتناقضی خودکشی نکند و به زندگی ادامه بدهد خیلی شجاع است. پادزهر این شرایط، عرفان و ایمان عاشقانه است که کی یر کگارد مطرح میکرد. نه فقط ایمان مناسکی، تکلیفی و فقهی که آن هم باید منجر به عشق الهی شود. عشق که آمد پاسخ همه سؤالها را دارد و آنها را ریشه کن میکند. به قول احمد غزالی برادر کوچک امام محمد غزالی: «به عالم جان در آی تا شگفتیها بینی»[۴]. منتها همه مستعد نیستند که در این میدان در آیند. به قول اریک فروم در کتاب «هنر عشق ورزیدن»، عشق ورزیدن یک هنر است. عشق اکسیر و معجون است. خلاقیت میدهد. زیر و زبر میکند و همه این هنر را ندارند.
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
«مردان ره» یعنی سالکان. محدودیت جنسیتی و زن و مرد هم ندارد. زنان هم میتوانند.
به عزم مرحلهٔ عشق پیش نه قدمی که سودها کنی آر این سفر توانی کرد
۴. موضع بعدی، نظریهٔ هارولد کوشنر (Harold Kushner) است. او و همفکرانش به نوعی عقب نشینی میکنند و میگویند چه کسی گفته خداوند قدرتش مطلق است؟ نه اینطور نیست او قدرتش محدود است و یک جاهایی کم میآورد. جهان بر وفق مرادش نیست. اینها را خودش هم میداند و نمیتواند کاری بکند. اینان برخلاف تعبیر قرآنی معتقدند او «بکل شیءٍ قدیر» نیست. آنجا که خداوند نمیتواند کاری کند و کاری از دستش ساخته نیست می گوییم «شر».
الهی دانان پویشی (Process Theology) هم معتقدند قدرت خداوند حد دارد. مثل فیزیکدانی که بمبی را ساخته که خودش را هم منفجر میکند. گفتهاند وقتی اینشتین تصاویر انفجار اتمی هیروشیما و ناکازاکی را از تلویزیون مشاهده کرد، حیرت کرد و با خود گفت من چه کار کردم؟ چه ساختم؟ چه جهنمی! مثل تکنولوژی امروز که از اختیار بشر خارج است. این متفکران معتقدند خدا قدرت مطلق ندارد که همه شرها را به پای او بنویسید. بسیاری از امور عالم از قدرت و اختیار او بیرون است. این دیدگاه میخواهد با محدود ساختن قدرت خدا مسئله شرّ در جهان را توجیه کند.
۵. دیدگاه بعدی را دیوید وایس هالیونی (David Weiss Halivni) مطرح میکند. او میگوید «هولوکاست» عذاب الهی و مجازات قوم یهود بود. اما چون خداوند آنها را دوست داشت نقداً همینجا و در همین جهان عذابشان کرد و عذاب آنها را برای آخرت نگذاشت. او میگوید اینکه ما بگوییم «شُعَه» (Shoah در زبان عبری به هولوکاست می گویند) کیفر الهی نبوده این واقعه ربطی به گناه و کیفر الهی ندارد. این دیدگاه، اولترا ارتدوکس و بسیار پاستوریزه است. او معتقد است آنچه اتفاق افتاد فراتر از مقیاسهای ظاهری و بشری است. فراتر از رنج و مجازات و کیفر است و هیچ معیاری برای غم و رنج وجود ندارد که بتوان هولوکاست را با آن سنجید ولی این واقعه ربطی هم به گناه و کیفر ندارد. موضع او نشانهٔ یک نوع سردرگمی است.
۶. الهی دان دیگر به نام ایروینگ گرینبرگ (Irving Greenberg) میگوید: بحث کیفر الهی منتفی است. اگر این حادثه اتفاق افتاده، وظیفهٔ قوم یهود در حال حاضر تمسک و چسبیدن و چنگ زدن به احکام خداوند است. این قوم باید به خودش بیاید و این ضربه نباید او را از پای در آورد. گرینبرگ معتقد است با وقوع هولوکاست، خداوند عهد و میثاقی که با قوم یهود برای رساندن آنها به سروری جهان بسته بود، یکجانبه برداشت و این عهد و میثاق شکسته شد و قوم یهود در جهان متفرق شد (دیاسپوره). در اسپانیا، آمریکا، مجارستان، آلمان، لهستان و دیگر نقاط جهان. برای نمونه آمار کل یهودیان جهان ۱۴ میلیون نفر است و اینقدر نیست که گاهی خودشان ادعا میکنند و خیلی کمتر است. در اروپا، آسیا و تا حدودی آفریقا پراکنده شدند و نامهای خاص هم دارند مثل یهودیان سفاردی، اشکنازی، مزراهی. آماری که خود یهودیان از جمعیتشان در جهان میدهند ۱۴ میلیون نفر است. آماری که امروز وجود دارد کل یهودیان جهان را ۱۴۲۰۰۰۰۰ اعلام میکند. در کتابهای درسی رشتهٔ ادیان و دیکشنریهای معتبر مثل آکسفورد این آمارها ذکر شده است.
گرینبرگ میگوید عهد و پیمان خدا شکسته شده و میثاقی وجود ندارد و خدا عهد را یکجانبه برداشت و از این پس خدا به دعاهای یهودیان جواب نمیدهد. این قوم یک قوم سرگردان و آواره و بی متولی است. لذا امروز میبینیم که باج خواهی میکنند. از سازمانهای بین المللی میخواهند که جا و بودجه و امکانات به ما بدهید چون ما قوم بی وطن هستیم. به ما کار بدهید چون خدا هم ما را فراموش کرده است. ایروینگ گرینبرگ میگوید البته خداوند با این کار، اتوریتهٔ اخلاقی خودش را هم برداشت و دیگر نباید به حرف او گوش داد چون اجازه داد چندین میلیون نفر کشته شوند! این دیدگاه از طرف خود یهودیان و جامعهٔ جهانی یهود مورد انتقاد واقع شده چرا که معتقدند هم نیهیلیستی است و هم غیر اخلاقی.
۷. الی ویزل (Elie Wiesel) دیدگاه بعدی را مطرح میکند. او اکنون بسیار سالخورده و پر سن و سال است. او از بازماندگان هولوکاست است. در سه اردوگاه «آشویتز»، «بوخنفالد» و «بونا» شکنجه شده است. ۵۷ کتاب نوشته است و روابط نزدیکی با آنگلا مرکل و باراک اوباما دارد. وی کتابی دارد به نام «محاکمهٔ خدا»، کتاب دیگری هم دارد به نام «شهری فراتر از دیوارها». او خدا را محاکمه میکند. اعتراض اگزیستانسیل به خدا دارد و میگوید تو با هولوکاست خیلی امکانات، ظرفیتها و استعدادها را از بین بردی و ما بیش از این میتوانستیم ترا عبادت کنیم و بپرستیم. در «کتاب ایوب» – در کتاب مقدس– هم اینگونه اعتراضها به چشم میخورد. در ادبیات فارسی هم در آثار خیام، خاقانی، عطار، عین القضات و دیگران یا آثار صادق هدایت، صادق چوبک و کارو (برادر ویگنِ خواننده) و برخی از اشعار فروغ فرخزاد ونصرت رحمانی اینگونه اعتراضهای عصیان آمیز به چشم میخورد و آدمی با خواندن اینگونه آثار دچار یک نوع «تب روحی» میشود و آدمی را به شک و الحاد میکشاند و متفکران همواره در معرض اینگونه تبهای روحی و فکری هستند. حتی عارفان هم به آن دچار میشوند. ابن عربی، عارف بزرگ سده هفتم میگوید من در ایام جوانی دچار نوعی بیماری روحی شدم، مدتها در ایمانم شک کردم و بعد دوباره برگشتم. او میگوید تمام مردان بزرگ و عارفان در طول زندگی این تب و شک را تجربه میکنند و اگر خداوند کمکشان کند به مقامات عالی میرسند. خود بنده در نوجوانی و اوایل جوانی به این بحرانهای فکری و معنوی دچار شدم، البته با عنایت خدا هرگز به بی اخلاقی و پوچی کشیده نشدم ولی به فلسفه و عرفان و مطالعهٔ ادیان کشیده شدم. از تحصیل رشتهٔ پزشکی در امریکا به رشتهٔ جامعه شناسی در هند تغییر رشته دادم و سپس به فلسفه و کلام اسلامی و فلسفه غرب و ادیان و عرفان سوق پیدا کرده و به مطالعهٔ الهیات و ادبیات علاقمند شدم. بنابراین من نیز با خواندن برخی آثار نیهیلیستی در نوجوانی مدتی دچار این تب روحی بودم[۵] لذا خوب میفهمم که با شکاکان، خدا ناباوران و بی دینان چگونه باید حرف زد و چگونه با آنها وارد گفتگو شد. در حالات دکتر سید حسین نصر در کتاب «در جستجوی امر قدسی» نیز دیدم که او هم در جوانی چنین حالاتی داشته است. البته «زندگی بررسی شده» و آزموده شده و ایمانی که بازاندیشی شده و از نو ساخته شده است ارزشمند است. اینها طوفانهایی است که در ذهن و ضمیر انسان وزیدن میگیرد و خداوند انسان را نجات میدهد و کمکش میکند. کتاب «سرشت سوگناک زندگی» میگوئل دِ اونامونو، کتاب سودمندی است که مطالعهاش قابل توصیه است به ویژه برای کسانی که به قول استاد خرمشاهی به «تب روحی» دچار میشوند. این اصطلاح نیز برساختهٔ خود ایشان است.
بله. در ادبیات فارسی نمونههایی از اعتراض به خداوند وجود دارد. مثل شعر مشهور ناصر خسرو:
خدایا راست گویم فتنه از توست ولی از ترس نتوانم چغیدن
به ما فرمان دهی اندر عبادت به شیطان در رگ جانها دویدن
نامههای عین القضات همدانی که چه زیبا اعتراضاتش را از زبان شیطان به خدا میگوید. برخی عرفای دیگر هم مانند حلاج همین تصویر را از شیطان به دست میدهند و او را سر سلسلهٔ عاشقان جهان میدانند. کتاب «دفاع از ابلیس» را بخوانید. حتی در مثنوی مولانا هم وجود دارد: «من هم از مستان این میبودهام». شیطان به خداوند میگوید تو خودت در ازل و روز الست مرا عاشق خودت کردی. از آن طرف مرا عاشق خودت کردی و از این طرف می گویی برای غیر تو سجده کنم؟! می دانم تمرّد است ولی عشق اجازهٔ این کار را به من نمیدهد! عین القضات خیلی قشنگ روایت میکند و اصلاً آدم یادش میرود که این یک موجود شریر و خبیث است. او را یک «مست لاهوتی» به قول کی یرکگارد تصور کردهاند که از بس عاشق و شیفتهٔ حق تعالی بود حاضر نشد برای غیر او سجده کند و استنکاف کرد.
لذت هستی نمودی نیست را عاشق خود کرده بودی نیست را
این تلقی بعضی عارفان البته با «شیطان فقهی» و شیطانی که فقها می گویند و یا در قرآن کریم تصویر شده است، فرق دارد. با «شیطان جیببُر»، وسوسه گر و گمراه کننده که برخی دیگر از عرفا می گویند کاملاً متفاوت است. عین القضات پس از محاکمه توسط فقهای درباری و وعاظ السلاطین به شهادت رسید و کشتن او نیز مثل شهادت حلاج یکی از لکههای ننگ و نقاط تاریک و سیاهی است که بر دامن تمدن اسلامی نشسته است. این رباعی هم منسوب به عین القضات است:
ما مرگ و شهادت از خدا خواستهایم وان را به سه چیز کم بها خواستهایم
گر دوست چنان کند که ما خواستهایم ما آتش و نفت و بوریا خواستهایم
به هر تقدیر، الی ویزل میگوید امیدوارم قوم یهود با خدا آشتی کند اما من این حقّ «اعتراض مؤمنانه» را برای خودم محفوظ میدارم.
دربارهٔ هولوکاست دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که به دیدگاه «Post Holocaust and Child Abuse» مشهور است. طبق این دیدگاه، بعد از هولوکاست ۹۰ درصد از یهودیها کشته و تبعید شدند. به خصوص زنان جوان بی سرپرست به فحشا کشیده شدند که داستانهای غم انگیزی از آنها برجای مانده است. حتی امروز در بسیاری از مجلات و شبکههای غیراخلاقی اروپایی و امریکایی، آن زنان بدکار و منحرف، تبار یهودی دارند. امروز هم طبق شواهد و اسناد به طور عمده سرمایه داران یهودی و صهیونیست اکثر این شبکههای جنسی و انحرافی را اداره میکنند. میتوانید به کتاب «فحشا و روسپیگری» نوشته فروغ شهاب مراجعه کنید. این دیدگاهها در الهیات «پساهولوکاست» و آراء کسانی مثل جان روث در کتاب «Ethics During and after Holocaust» آمده است. او میگوید هم در مورد وقوع هولوکاست و هم به فحشا کشیده شدن دختران و زنان باید «اعتراض مؤمنانه» به خدا کرد. یعنی پرستش خدا در عین اعتراض داشتن به او (تئودیسه). ما در واقع در بحث کنونی و در اینجا با دو مسئله و پرسش رو به رو هستیم:
الف) تحلیل شر: آیا شر در جهان وجود دارد یا نه؟
ب) تئودیسه: چگونه میتوان هم به خدا معتقد بود و هم شر را امر وجودی و منسوب به خدا دانست و هم در عین حال باور داشت که خدا عادل است و ظلم نمیکند. مثل کاری که استاد مطهری در کتاب «عدل الهی» کرد. در اینجا دو دیدگاه دیگر را هم به اختصار مطرح میکنم.
۸. دیدگاه مسیحی: این دیدگاه از آن پروفسور یورگن مولتمان (Jurgen Moltmann) است. او اکنون ۹۴ سال سن دارد و سالها استاد دانشگاه هامبورگ آلمان بوده است. نیز همسرش خانم پروفسور الیزابت مولتمان که یک الهی دان فمینیست است کتابی دارد به نام «God He or She» و هر دو از شهرت جهانی برخوردارند. مولتمان کتابی دارد به نام «خدای مصلوب» (Crucified God) او در اردوگاه نازیها رانندهٔ آمبولانس و نعشکش بوده است. او میگوید هولوکاست کار خدا بوده است ولی یهودیان خودشان را ناراحت نکنند خدا هم مثل ما انسانها و مثل مسیح رنج کشید و مصلوب شد. دو تفسیر هست. یکی اینکه خدای پسر مصلوب شد و یکی اینکه خدای پدر مصلوب شده است. تعبیر «خدای رنج کشنده» و «خدای رنج برنده» (The Suffering God) مال مولتمان است. خدایی که میفهمد درد و رنج یعنی چه. لذا خداوند هم در تجربهٔ رنج بردن مشارکت دارد. او را ملامت نکنید.
۹. شاید بتوان گفت مهمترین پاسخ در مسیحیت معاصر از آن پاپ مستعفی، بندیکت شانزدهم است که نامش ژوزف راتزینگر است. راتزینگر در بازدیدی که در زمان منصب پاپی از آشویتز داشت، و برخلاف پاپ فعلی که فقط بازدید داشت، سخنرانی هم کرد و در بخشی از سخنانش گفت:
تمام توجیهات الهیاتی دربارهٔ هولوکاست نارسا و غیرقابل پذیرش است. اینجا کلمات رنگ میبازند و تنها یک سکوت هراس انگیز است که باقی میماند. سکوتی که با گریه در آستان خداوند آمیخته است و فریادی از عمق جان در سکوت که خدایا چرا خاموش ماندی؟ چگونه توانستی این همه جنایت را تحمل کنی؟ او کاملاً به همهٔ یهودیان حق میدهد و میگوید باید در این سکوت سرهایمان را در برابر صف بی نهایت و نامتناهی کسانی که در اثر مرگ در اینجا خم شدند و رنج کشیدند، خم کنیم. او میگوید اما سکوت ما در این مکان، آشویتز همچنان سکوتی است برای عفو و بخشایش و آشتی با خداوند. خداوند زندهای که هرگز اجازه ندهد چنین واقعهای تکرار شود.
او سپس میگوید هیتلر اصلاً دین نداشت و معتقد به خدا نبود و مسیحی نبود.
بازخورد سخنان پاپ مستعفی در اکثر موارد مثبت بوده است. به خصوص خاخامهای ایتالیا و لهستان از او تمجید و تحسین کردند. ولی برخی مفسران یهودی انتقاد کردند که او دارد هولوکاست یهودی را به نفع مسیحیت مصادره میکند و میخواهد هولوکاست را مسیحی سازی کند. به همین سبب الهی دانان یهودی تلاش کردند برای الهیاتی کردن هولوکاست و تاریخی کردن و توجیه مشروعیت تأسیس کشور اسرائیل. در کتاب «الهیات هولوکاست» که به فارسی در سوئد چاپ شده است، ۷ دلیل و توجیه برای تأسیس اسرائیل آمده است. باید توجه داشت که نباید عدهای به بهانه هولوکاست و با دیدگاههای انحصارطلبانه جنایات دیگری را که در جهان رخ میدهد نادیده بگیرند. آنچه در بوسنی گذشت هولوکاست بود و بسیاری از سران صرب از محاکمه فرار کردند. جنایات صدام، ابوغریب و گوانتانامو هولوکاست بود. و جنایاتی که امروز در فلسطین، سوریه، یمن و عراق در حال انجام است هولوکاستی دیگر است. کتابهای فلسفهٔ دین تحت سیطرهٔ مثالهای مسیحی و یهودی است. تازگیها کمی از بودیسم و هندوئیسم هم مثال میزنند. در جلسهٔ آینده درباره دیدگاه افلاطون درباره شرّ بحث خواهیم کرد.[*]
پینوشت:
برای نمونه مولانای بزرگ در دفتر دوم مثنوی از قول ابلیس چنین سروده است:
گفت ما اول فرشته بودهایم
راه طاعت را بجان پیمودهایم
سالکان راه را محرم بدیم
ساکنان عرش را همدم بدیم
پیشهٔ اول کجا از دل رود
مهر اول کی ز دل بیرون شود
در سفر گر روم بینی یا ختن
از دل تو کی رود حب الوطن
ما هم از مستان این میبودهایم
عاشقان درگه وی بودهایم
ناف ما بر مهر او ببریدهاند
عشق او در جان ما کاریدهاند
روز نیکو دیدهایم از روزگار
آب رحمت خوردهایم اندر بهار
نی که ما را دست فضلش کاشتست
از عدم ما را نه او بر داشتست
ای بسا کز وی نوازش دیدهایم
در گلستان رضا گردیدهایم
بر سر ما دست رحمت مینهاد
چشمههای لطف از ما میگشاد
وقت طفلیام که بودم شیرجو
گاهوارم را کی جنبانید او
از کی خوردم شیر غیر شیر او
کی مرا پرورد جز تدبیر او
خوی کان با شیر رفت اندر وجود
کی توان آن را ز مردم واگشود
گر عتابی کرد دریای کرم
بسته کی گردند درهای کرم
یا سنایی در دیوانش این ابیات را آورده که به خاقانی هم منسوب است:
با او دلم به مهر و مودت یگانه بود
سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود
بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود
عرش مجید جاه مرا آستانه بود
در راه من نهاد نهان دام مکر خویش
آدم میان حلقهٔ آن دام دانه بود
میخواست تا نشانهٔ لعنت کند مرا
کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
امید من به خلد برین جاودانه بود
هفصد هزار سال به طاعت ببودهام
وز طاعتم هزار هزاران خزانه بود
در لوح خواندهام که یکی لعنتی شود
بودم گمان به هر کس و بر خود گمان نبود
آدم ز خاک بود من از نور پاک او
گفتم یگانه من بوم و او یگانه بود
که ما برای رعایت اختصار همه ابیات را در اینجا نقل نکردهایم.
ارجاعات:
[۱] – اشاره است به کلاسهای فلسفه دین در مؤسسه حسینیهٔ ارشاد که قریب به دو سال طول کشید. بنده در آنجا فلسفهٔ دین تدریس میکردم و درباب صفات خدا بحثهای گستردهای از دیدگاه فیلسوفان دین معاصر مطرح شد که با استقبال وسیعی رو به رو گردید. دریغ و درد که عزم نااستوار مسئولان وقت آن مؤسسه و نیز وسوسههای بعضی فرهنگ ستیزان، مانع استمرار آن درسها شد و یکی از دردناکترین و اندوه زاترین حوادث عمر این حقیر را رقم زد و شگفتتر آنکه از هیچ یک از متولیان دین و فرهنگ، بانگی برنخاست و واکنشی دیده نشد. حدیث این درد و این خون جگر را میگذارم به وقتی دیگر. باری وقتی سیر بحث ما دربارهٔ صفات خدا به صفت خیر بودن خداوند کشید به طرح مبحث شر پرداختیم و به شیوهای مبسوط تازهترین دیدگاههای فیلسوفان دین را تدریس و روایت کردیم که آن درسها پیاده شده و آمادهٔ چاپ است.
[۲]– The Courage to be
[۳]– Tillichian Anxieties
[۴]– سوانح، احمد غزالی، به کوشش نصرالله پورجوادی.
[۵] – در اینجا برای سپاسگزاری از عنایت خداوند و نیز بزرگداشت استادانی که بر من حق حیات معنوی دارند اشاره میکنم که من از ۱۹ به توفیق خداوند سالگی شاگرد چند عارف بزرگ از جمله آیت الله بهجت بودم. ایشان، آن زمان مجتهدین ۶۰ ساله را به شاگردی نمیپذیرفتند. من حدود ۲۱ سالگی خدمت ایشان رسیدم البته چند معرف از علمای تهران داشتم. از دیپلم به بعد نمیدانم چه پیش آمد. یک دفعه یک تحول عظیم روحی پیدا کردم. مقصودم کمک و دستگیری خداوند است در هنگام طوفانها.
[*] مکتوب حاضر، بخشی از درسهای پیاده شده دکتر همایون همتی است که در سال ۱۳۹۵ در حسینیهٔ ارشاد تدریس شده است.
منبع: دین آنلاین