حجتالاسلام خسروپناه ضمن اشاره به ضرورت انجام مطالعات تطبیقی در حوزه حکمت اسلامی و روانشناسی مدرن گفت: تا قرن ۱۹ روانشناسی جزئی از فلسفه بود، ولی در قرن ۱۹ دانش روانشناسی مدرن با پارادایم جدید از دل فلسفه زاده شد.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، نشست علمی «حکمت اسلامی و روانشناسی» با سخنرانی حجتالاسلام والمسلمین عبدالحسین خسروپناه در دانشگاه آزاد اسلامی برگزار شد. متن سخنان وی از نظرتان میگذرد؛
اصطلاح روانشناسی امروزه به معنای مطالعه ذهن و رفتار است، یعنی با بینش و منش و کنش انسانها سروکار دارد. مقولههایی در روانشناسی مورد مطالعه قرار میگیرد، مانند ادراک، احساس، اندیشه، هوش، شخصیت و انگیزش. وقتی ریشه یونانی سایکولوژی را بررسی میکنیم، میبینیم که در یونان این واژه برای «علم النفس» به کار رفته است.
علمالنفس فلسفی سر جایش است
فلسفه دانشی است که با روش عقلی مباحثش را دنبال میکند و همانطور که به هستیشناسی به معنای عام میپردازد، به مباحث خاصی مثل معرفتشناسی و حتی بحثهای الاهیات و علمالنفس هم توجه دارد. روش بحثهای علمالنفس فلسفی، عقلی است و اگر روش تجربی مورد استفاده قرار میگیرد، روش تجربی درونی است، یعنی هر کس به وجدانش مراجعه کند.
جالب است علمالنفس فلسفی تا قرن نوزدهم شاخهای از فلسفه بود ولی بعدا جدا شد. برخی فکر میکنند معنای این جدایی این است که دیگر چیزی به عنوان علمالنفس در فلسفه مطرح نیست. این تلقی غلطی است. هنوز در فلسفه از علمالنفس بحث میشود ولی روانشناسان قرن نوزدهم با پارادایم جدیدی غیر از پارادایم فلسفی به علمالنفس پرداختند. بنابراین علمالنفس فلسفی سر جایش است و در کنار آن یک دانش مدرنی به نام روانشناسی شکل گرفت که علم ذهن است. روشهای کمی و کیفی هم در روانشناسی مدرن مورد استفاده قرار میگیرد.
امروز آنقدر روانشناسی گسترش یافته که هر کدم از مسائل روانشناسی تبدیل به یک شاخه جداگانه شده است؛ مثل روانشناسی شخصیت و روانشناسی رشد. یک دسته دیگر از مباحث روانشناسی در حوزه موضوعات شکل گرفتند مثل روانشناسی فرهنگی و سیاسی. دسته دیگر به مقولهها میپردازند، مثل روانشناسی خواب و روانشناسی کار. یک دسته از روانشناسیها از لحاظ مکاتب فلسفی دستهبندی شدند مثل روانشناسی اگزیستانسیالیست و روانشناسی پوزیتیویست. یک دسته هم به لحاظ مکاتب دستهبندی شدند، مثل رفتاگرا و تکاملی. حال وقتی روانشناسی با پارادایمهای جدید و استراتژیهای نوین به عنوان دانش مستقل شکل گرفته است، چه نسبتی با حکمت اسلامی پیدا میکند؛ در حالی که حکمت اسلامی هنوز بحث علمالنفس را دارد. لذا روانشناسی از فلسفه جدا نشده بلکه از فلسفه زاده شده است.
به نظرم دو نوع نسبت قابل طرح است. الان درصدد نیستیم که درباره این دو، یعنی تأثیر حکمت اسلامی بر روانشناسی و تأثیر روانشناسی بر حکمت اسلامی، بحث کنیم ولی میتوانیم سرفصلهایی را مطرح و روی آنها کار کنیم. اگر این بحثها ریشهای حل نشود، مباحث بعدی عمیق حل نخواهد شد.
تعامل حکمت اسلامی و روانشناسی
تاثیری که روانشناسی مدرن بر فلسفه میگذارد این است که امروز در روانشناسی تلقیهای مختلفی درباره انسان مطرح میشود، از جمله در بحثهایی مثل شخصیت. در فلسفه اسلامی هم بحث هویت مطرح است. در اینجا میتوان بحثهای تطبیقی را مطرح کرد. اصولا اگر نظریه شخصیت را ذیل مکتب انسانگرایی مازلو مطرح کنیم، میتواند بر نظریه هویت در حکمت اسلامی تأثیر بگذارد و تلقی دیگری از هویت بدهد؟ مثلا فرض کنید مقولههایی مثل احساس، ادراک، اندیشه در روانشناسی مطرح است و تحقیقات آزمایشگاهی در این حوزهها در باب انسان انجام و تحلیلهایی ارائه میشود.
یکی از مباحث مهم در فلسفه، بحث احساس و ادراک است؛ از جمله انواع قوای ادراکی، بحث حواس ظاهری و باطنی بحث عقل نظری و عملی. آیا تحقیقات روانشناختی میتواند نظریه تفکر را تغییر بدهد. اگر گروهی بنشینند میتوانند دهها مسئله را احصاء کنند و موضوع پژوهش قرار دهند.
از آن طرف نگاهی که حکمت اسلامی به انسان دارد میتواند بر روانشناسی تاثیرگذار باشد. فرض کنید اگر کسی حرکت جوهری نفس را بپذیرد بر نظریه روانشناختی ادراک یا نظریه روانشناختی احساس یا هوش یا حافظه تاثیر میگذارد یا نه؟ اینها پرسشهای دقیقی است. یک وقت میخواهیم کلاس درسی داشته باشیم و چند مقاله بنویسیم، مسیرش طی میشود اما یک وقتی هم میخواهیم نقشی در تولید دانش داشته باشیم؛ در این صورت باید پرسشها را بدانیم. یک از راههای آغاز پرسش، تعامل حکمت اسلامی و روانشناسی است که میتواند مباحث مختلفی در اختیار ما قرار دهد.