خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

ریشه‌های اخلاقی لیبرال‌ ها و محافظه‌کاران

جاناتان هایت:

شما یا قرص آبی رو میخورید و به توهمی آرامبخش میچسبید، یا قرص قرمز رو انتخاب میکنید، و روانشناسی اخلاقی رو یاد میگیرید و از ماتریس اخلافی بیرون میاید. خوب از اونجا که من میدونم — ( تشویق) خوب، تصور میکنم جوابم رو گرفتم.

به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، در نظر بگیرید دو دوست آمریکایی با هم میرن به ایتالیا. بعد در اونجا مجسمه “داوود” میکل آنژ رو میبینند. وقتی حسابی بهش نزدیک شدن از شگفتی خشکشون میزنه. اولی میگه — که اسمشو میگزاریم آدم– محو زیبایی شکل بی نظیر بدن انسان در این مجسمه شده. دومی میگه — که اسمشو بگزاریم بیل– از اون چیزی که وسط این تصویر می بینید کلی احساس خجالت کرده. حالا سوال من از شما اینه: بنظرشما کدام یک از اونا به جرج بوش رای میده، کدام به الگور؟ نمیخواد دستاتونو بالا ببرید، چراکه ما همه کلیشه های سیاسی مشابهی داریم. همه میدونیم،جواب بیل خواهدبود. در این مورد کلیشه ذهنی ما با واقعیت منطبق است. این یه واقعیته که این خصوصیت که اسمش را «آمادگی برای تجربیات جدید» می گزاریم بین لیبرال‌ ها بیشتر از محافظه کار ها دیده می شه، افرادی که تجربه گرا هستند مشتاق تازگی، تنوع، ایده های جدید ومسافرت هستند. افرادی که کمتر از این خصوصیت برخوردار هستند، به چیزهای آشنا و امن و قابل اعتماد علاقه دارند.

اگر با این خصوصیت انسان ها آشنا باشید، میتونین معماهای زیادی راجع به رفتار انسانها رو درک کنید. میتونید بفهمید چرا هنرمندا اینقدر با حسابدارها تفاوت دارن. حتی میتونید حدس بزنید اونا دوست دارن چه کتابایی بخونن؟ کجا مسافرت برن؟ چه غذایی بخورن؟ وقتی اینو گرفتی، میفهمی چرا بعضی آدما به فست فود”Applebee’s”میرن، ولی نه اون آدمایی که تو میشناسی.(خنده) این خصوصیت جهت گیریهای سیاسی آدما رو هم توضیح میده. محقق مشهور در این زمینه،Robert McCrae، میگه: ” افراد تجربه گرا میل به لیبرالیسم، پیشرفت و دیدگاه جناح چپ سیاسی دارن.”– اونا جامعه باز و پویا رو دوست دارن، — “در حالی که افراد بسته محافظه کار ، دیدگاه های سنتی جناح راست ترجیح می دهند.”

این ویژگی حتی به ما میگه مردم به چه نوع گروههایی گرایش دارن. خوب این توضیحات مربوط به یه گروهیه، که من توی اینترنت دیدم. چه نوع افرادی به یک گروه جهانی میپیوندند که افراد از همه فرهنگی را پذیرا است، و دنبال یه معنای عمیقتر از جهان میگرده، و آرزو داره که با اون درک بهتر از جهان برای همه ما یه آینده بهتر بسازه؟ و دنبال یه معنای عمیقتر از جهان میگرده، این رو راستی یه نفر نوشته بنام TED. (خنده) خوب اگه «تجربه گرایی»، لیبرال شدن رو پیشبینی میکنه، و اینکه چه کسی عضو TED میشه، پس باید بشه این نتیجه رو گرفت که اکثر اعضای TEDلیبرال اند؟ بگذارید ببینیم. میخوام ازتون تقاضا کنم که اگر لیبرال هستید یعنی متمایل به چپ هستید (منظورم در مسایل اجتماعی است) دستتونو بالا ببرید، بعد نوبت محافظه کارها است و بعد من یک گزینه سومی هم اضافه میکنم، چون میدونم تعدادی هم “طرفدار ازادی فردی” اینجا هستند. خوب حالا لطفا همه کسانی که لیبرال یا چپ گرا هستند دستشون را بالا ببرند. اونایی که فکرمیکنن لیبرال یا چپگرا هستن دستاشونو ببرن بالا.خوبه. بالا! حالا طرفداران آزادی فردی دستشون را بالا ببرند. خوبه ده دوازده نفر هستند. حالا اونایی که فکر میکنن محافظه کار یا راستگرا هستند. ۱،۲،۳،۴،۵ — یه ده تایی میشن.

این یه کم سخت میشه، اگه هدفمون اینه که دنیا رو بهتر بفهمیم، عدم گوناگونی اخلاقی ما کار رو سخت میکنه. چون وقتی آدما همه به یه عقیده واحد و ارزشهای واحد معتقد باشند، با هم یه تیم می شوند، و در یک تیم نمیشه آزادانه فکر کرد. وقتی تیم لیبرالها ببازن، مثل۲۰۰۴ و تقریبا ۲۰۰۰ که باختند، ما به خودمون دلداری می دهیم. ( خنده) سعی میکنیم توضیح بدیم چرا نصف آمریکا به اون یکی تیم رای داد. پیش خودمون میگیم یا مذهب کورشون کرده، یا احمقن. ( خنده) (تشویق) اگه فکر میکنید نصف آمریکا به جمهوری خواه ها رای میده ، چون چشمشون نمیبینه ، باید به شما بگم که در یک ماتریس اخلاقی گیر افتادین، یک ماتریس اخلاقی ویژه. منظورم از ماتریس، همون فیلم ماتریسه. ولی من امروز اینجام که به شما امکان انتخاب بدم.

شما یا قرص آبی رو میخورید و به توهمی آرامبخش میچسبید، یا قرص قرمز رو انتخاب میکنید، و روانشناسی اخلاقی رو یاد میگیرید و از ماتریس اخلافی بیرون میاید. خوب از اونجا که من میدونم — ( تشویق) خوب، تصور میکنم جوابم رو گرفتم. میخواستم بپرسم کدوم قرص رو شما میخورید، ولی دیگه نیازی نیست. شما همه بطرز خوبی نسبت به تجربیات جدید مشتاق هستید، بنظر میرسه حتی خوشمزه باشه، خوب پس قرص قرمز رو انتخاب میکنیم. یه کم رو روانشناسی اخلاقی کار کنیم، ببینیم ما رو کجا میبره.

از ابتدا شروع میکنیم. اخلاقیات چیه و از کجا مییاد؟ از ابتدا شروع میکنیم. اخلاقیات چیه و از کجا مییاد؟ بدترین ایده روانشناسی اینه که ذهن هنگام تولد یه تخته سنگ خالیه. بدترین ایده روانشناسی اینه که ذهن هنگام تولد یه تخته سنگ خالیه. روانشناسی تکاملی نشان داده بچه ها در بدو تولد اطلاعات زیادی درباره دنیای فیزیکی و اجتماع دارن، و طوری برنامه ریزی شدن که یه سری چیزا رو براحتی یاد بگیرن و یه سری رو کمی سختتر. بهترین تعریفی که تا به حال شنیدم برای ذاتی بودن — که خیلی چیزا رو توضیح میده — از دانشمند معروف،Gary Marcusهست، که اینطور میگه: “سازمان اولیه مغز زیاد به تجربیات وابسته نیست. طبیعت در ابتدا یه پیش نویس مینویسه که تجربیات بعدا روی اون بازنویسی می کنند. پیش نویس شده به معنی غیر انعطاف پذیر نیست ، بلکه یعنی پیش از تجربیات ساخته شده. خوب حالا روی اولین پیش نویس اخلاقیات در ذهن چی نوشته؟ برای پی بردن به این مطلب من و همکارم Craig Joseph، بین مقالات مردم شناسی، گوناگونی فرهنگی اخلاق و روانشناسی فرگشتی، بدنبال شباهتها گشتیم. دنبال اصول مشترک اخلاقی بودیم که مردم در رشته های مختلف یا توی فرهنگهای مختلف، حتی بین گونه های مختلف از انها صحبت می کنند. ما ۵ تا تشابه توی همه اینا پیدا کردیم، که اسمشو گذاشتیم پنج اصل اخلاق.

اولیش هست “مواظبت از آسیب”. ما همه از پستانداران هستیم با یه عالمه تنظیمات هرمونی-عصبی، که ما رو به هم پیوند میده، که باعث میشه با دیگران، به خصوص با ناتوانها حس همدردی داشته باشیم. به ما یه حس قوی علیه کسانیکه باعث آزار دیگران میشن میده. این اصل اخلاقی ۷۰٪ بیانیه های اخلاقی که تا حالا در TEDشنیدم رو در بر میگیره.

دومیش “انصاف متقابل” هست. در مورد حیوانات زیاد آشکار نیست ولی در انسانها کاملا مشهوده. نقاشیNorman Rockwell “قانون طلایی” نامیده میشه. اصل دومی ۳۰٪بیانات اخلاقی گفته شده در TEDرو تشکیل میده. و به قول کارن ارمسترانگ مبنای بسیاری از دینهاست.

اصل سوم”وفاداری به گروه” هست. در بین حیوانات هم، گروه پیدا میشه البته گروه های معمولا خیلی کوچک و عمدتا فقط شامل افراد خانواده. فقط بین انسانها گروههای خیلی بزرگ پیدامیشن، که با هم همکاری میکنند و متحد میشن– که البته متحد میشن که با گروههای دیگر بجنگند. این احتمالا ریشه در زندگی قبیله ای گذشته ما داره، و ظاهرا اونقدر لذت بخشه که ما حتی اگه قبیله ای نداشته باشیم، یکی واسه خودمون میسازیم. ( خنده) نسبت ورزش به جنگ مثل نسبت پورنوگرافی به ***. ما میخوایم یه سری انگیزه های خیلی خیلی باستانی رو تمرین و پرورش بدیم.

اصل چهارم “احترام به قدرت” هست. در اینجا شما دوژست مطیعانه از دوگونه خیلی نزدیک به هم را میبینین ولی اقتدار در انسان به اندازه دیگر پستانداران برپایه زور و وحشیگری نیست. بیشتر بر اساس احترام داوطلبانه و دوست داشتن هست.
اصل پنجم “پاکی و تقدس” هست. نام این تابلو “تمثیل عفت” هست. اما خلوص فقط در مورد سرکوب تمایلات جنسی زنان نیست. بلکه در باره هر ایده ای که به شما میگه چطور میتونید خالص بشید با کنترل داشتن بر بدنتان وخوراکتان. راستگراهای سیاسی بیشتر درباره اخلاقیات در *** حرف میزنن در حالیکه چپگراها بیشتر از غذا خوردن درستتر وبهترحرف میزنن. امروزه غذا یه مقوله بسیار اخلاقی شده، مردم در مورد سلامت غذا بسیار حرف میزنن، بعنوان چیزیکه قراره وارد بدن بشه.

تصور میکنم این پنج تا اصولی هستن که در ذهن کودک نوزاد پیشنویس شده اند. فکر میکنم اینا، اون چیزایی اند که ما از بدو تولد بهمراه داریم و بعدا روی اونا کار میکنیم. اما همینطورکه فرزندم Max در یک شهر دانشگاهی لیبرال رشد میکند،این پیشنوشته ها چطور بارورمیشه؟ و درنهایت متفاوت میشه با کودکی که ۱۰۰کیلومتر اونورتر ازما درVirginia بزرگ میشه؟ برای فکر کردن در مورد تنوع فرهنگ، بیایید مثال متفاوتی رو درنظر بگیریم. اگر واقعا پنج اصل در نحوه کار ذهن وجود دارد — پنج اصل ذاتی و احساسی — پس میشه به ذهن اخلاقی مثل یه رادیو که ۵ کانال داره و میشه تنظیماتش روتغییرداد نگاه کرد. من و همکارام “Brian Nosek و Jesse Graham”،یه پرسشنامه درست کردیم که گذاشتیمش روی سایت www.YourMorals.org که تا حالا ۳۰,۰۰۰ نفر امتحانش کردن، شما هم میتونید.نتیجه اش بدین صورته. این نتیجه تست۲۳,۰۰۰ نفراز شهروندای آمریکایی هست. سمت چپ امتیاز لیبرال ها رسم شده،سمت راست امتیاز محافظه کاران ، دروسط میانه روها. خط آبی پاسخ مردم را بطور متوسط به سوالهای مربوط به «آسیب» نشان می دهد.

پس، میشه دید که مردم به «مراقبت در برابر آسیب» اهمیت میدهند. اونا اغلب به مقوله های اینچنینی اهمیت میدهند. البته همینطور که از شیب نمودار بر میاد، لیبرالها کمی بیشتر اهمیت میدهند. و به همین ترتیب برای عدالت. اما به سه خط دیگر نگاهی بیندازید، برای لیبرال ها امتیازها بسیار پایین است. لیبرال ها در واقع دارن میگن، “نه، این ها مربوط به اخلاق نیست. اقتدار گروهی، خلوص و اینا ربطی به اخلاق ندارن.” اما وقتی مردم محافظه کارتر باشند این مقادیر بالا میره. میشه گفت لیبرالها بنوعی دوکانالی یا دارای اخلاق دو وجهی اند. در حالیکه محافظه کارها ۵ کاناله یا دارای اخلاق پنج وجهی اند. در حالیکه محافظه کارها ۵ کاناله یا دارای اخلاق پنج وجهی اند.

این یافته ها در همه کشورهایی که ما تحقیق کردیم صادق بوده. این داده های ۱،۱۰۰کاندیداست. من چندتا از اسلایدها رو همینطور رد میکنم. انگلستان ، استرالیا ، نیوزیلند ، غرب اروپا ، شرق اروپا، امریکا لاتین، شرق میانه ، شرق آسیا و آسیای جنوبی. توجه کردید که در همه این نمودارها، شیب قسمت گروهمندی اقتدار،و خلوص پایینتره. که نشان دهنده اینه که درهیچ کشوری عدم تفاهمی روی آزار و عدالت وجود نداره. هرکسی — گرچه سر اینکه چی عادلانه است میشه بحث کرد — ولی همه بر این عقیده اند که آزار نرساندن و عدالت مهمه. مباحث اخلاقی در بین فرهنگها عمدتا درمورد گروهمند بودن اقتدار و خلوص هست.

این اثر اونقدر قویه که بدون اهمیت به اینکه ما چطور سوال کنیم، به همین جواب میرسیم. در یه مطالعه اخیر، از افراد خواستیم تصور کنن میخوان یه سگ بخرن. یه نژاد خاص رو انتخاب میکنید، که ازش اطلاع دارید. تصور کنید این گونه خاص دارای یه ذهن مستقل هست، و برای صاحبش مثل یه دوسته.در نتیجه؟ خوب اگه شما لیبرال باشید، میگید “هی، این عالیه!” چون لیبرالها دوست دارن به سگشون بگن”«لطفا» اون تیکه چوب را بیار!” (خنده) ولی اگه محافظه کار هستید، این براتون نمیتونه جالب باشه. و درمی یابید که یه سگ به صاحبش وفاداره، وباغریبه ها سریع خونمیگیره، برای محافظه کارا — وفاداری خوبه — سگ هم که وفاداره. ولی برای لیبرالها، مثل اینه که این سگ نامزد انتخابات جمهوریخواهان شده باشه. ( خنده)

خوب ممکنه حالا بگین، بسیار خوب، این تفاوتها بین لیبرالها و محافظه کارا وجود داره، ولی چه چیزی اون سه تا اصل دیگه رو اخلاقی میکنه؟ ایا اونا اساس “بیگانه ترسی” و “اقتدارگرایی”و “پاک گرایی”نیستن؟ چه چیزی اونا رو اخلاقی میکنه؟ جوابش، فکر میکنم در این تابلوی سه وجهیHieronymus Bosch نهفته باشه، “باغ دلخوشیهای زمینی.” در بخش اول، لحظه ابتدای خلقت رو میبینیم. همه چی مرتبه، همه چی زیباست، همه مردم و حیوانات دارن همون کاری رو میکنن که باید، همون جایی هستن که باید. ولی بعد، مثل رسم دنیا، چیزا عوض میشن. هر آدمی هر کاری میکنه که دلش میخواد. بعضی از شما ممکنه بگید شبیه دهه ۶۰ هست. ( خنده) ولی دهه ۶۰ نهایتا به دهه ۷۰ ختم میشه، که این خط شکنیها حتی قدری هم بیشتر میشه. البته Bosch به این میگه جهنم.

پس این تابلو سه گانه نقشی بر این واقعیت میزند که نظم تمایل به واپاشی داره. پس این تابلو سه گانه نقشی بر این واقعیت میزند که نظم تمایل به واپاشی داره. واقیتی بنام آنتروپی اجتماعی. ولی برای اونایی که فکر میکنند این یه عقیده مسیحیه، چون مسیحیا با لذت بردن مشکل دارن، این یه داستان مشابه دیگه است که بصورت مقاله در مجله Nature منتشر شده؛ کهErnst Fehr و Simon Gachter مردم رو واداشتن این معضل مشترک رو دوباره بازی کنن. در این بازی به آدما پول میدی، بعد در هر دوره اونا میتونن پولشون رو در یه ظرف به اشتراک بگذارن، بعد آزمایشگر پول داخل ظرف رو دوبرابر میکنه، وبین اونا تقسیم میکنه. این یه داستان تکراریه، وقتی از مردم میخوای پولشونو در راهی خرج کنن که سود شخصی برای اونا نداره. و انتظار دارن که بقیه این کار رو بکنن، در حالی که اونا هم از یه سواری گرفتن بدشون نمیاد. اول بازی تقریبا همه همکاری میکنن — البته کاملا ناشناس بازی میشه — بعد زود میگن “اما دیگران همچین زیاد مایه نمیگذارن. دور اول نیمی از پولشون رو میدن.بعد زود میگن “اما دیگران همچین زیاد مایه نمیگذارن. من نمیخوام ازم سو استفاده بشه، دیگه پول نمیگذارم.” و بدین ترتیب همکاری خوب شروع میشه و بتدریج در حد صفر کاهش پیدا میشه.

و بعد — نکته اینجاست — دور ۷ام بازی به افراد گفتن”حالا یه قانون جدید! اگه بخواید میتونید مقداری پول بدید برای تنبیه کردن اونایی که همکاری نمیکنن. بمحض اینکه افراد این رو شنیدند دوباره همکاریها زیاد شد. در این زمینه تحقیقات زیادی شده و این تنبیه کردن واقعا جواب میده. فقط کارای خوب کافی نیست، گاهی تنبیه هم جواب میده. حتی اگه خجالت دادن و یا شایعات بی اساس باشه. برای اینکه گروه بزرگی از مردم رو وادار به همکاری کنید به تنبیه هم نیاز دارید. حتی تحقیقات نشون میده که مذهب — یا مجبور کردن مردم در پرستش خدا — اغلب جامعه رو به سمت همکاری اجتماعی هدایت میکنه.

بعضی میگن مذهب چیزیه که با تحولات فرهنگی و بیولوژیکی تکامل یافته بعضی میگن مذهب چیزیه که با تحولات فرهنگی و بیولوژیکی تکامل یافته که اعتماد رو بین گروهها از طرفی هرچه بیشتر بکنه، که اعتماد رو بین گروهها از طرفی هرچه بیشتر بکنه، تا بعد بتونن رقابت موثرتری با بقیه گروهها داشته باشن. من فکر میکنم این درست باشه، اگر چه قابل بحثه. چون من فکر میکنم بزرگترین عجایب جهان گراند کانیون نیست.گراند کانیون واقعا ساده است. فقط بخاطر آب زیاد باد و زمان زیاد بوجود اومده، و در نهایت گراند کانیون ساخته شده. پیچیده نیست. پیچیده اینه که توی همین گراند کانیون یا دشت آفریقا یا در سواحل یخ زده آلاسکا مردمی بودن که بصورت گروهی باهم زندگی کردن، بعد همین روستاهای کوچک به شهرهای قدرتمندی مثل بابل و رم تبدیل شدن. این واقعا چطوری اتفاق افتاده؟ این یه معجزه واقعیه، توضیحش سختتر از گراند کانیون هست.

بنظر میاد اونا همه ۵ ابزار روانشناسی اخلاقی رو یکجا استفاده کردن. بله شما حتما نسبت به آزار نگران میشید، حتما به سیستم قضاوت نیاز دارید. داشتن زیر گروه به ساختن یک گروه بزرگتر کمک میکنه، بشرطیکه زیرگروهها هم بنوبه خود ساختار داخلی داشته باشن، و بشرطیکه شما یه ایدئولوژی هم داشته باشید که نفس اماره رو سرکوب کنه تا به درجه اعلا برسید. و حالا به معمای لاینحل بین لیبرالها و محافظه کارها میپردازیم. چراکه لیبرالها سه تا از این اصول رو رد میکنند. اونا میگن”بیاید از گوناگونی استقبال کنیم، نه از عضو بودن در یک گروه.” اونا میگن،”بیاید اقتدار رو زیر سوال ببریم.” و باز میگن،”قانوناتون رو روی ما پیاده نکنید.”

لیبرالها یه الگوی عالی برای این دارن. اقتدار سنتی، اخلاقیات سنتی، میتونه برای زنها و یه عده از آدمها سرکوب کننده باشه. لیبرالها به طرفداری از ضعیفها و مظلومها صحبت میکنن. اونا تغییر و عدالت میخوان، حتی اگر به بینظمی بیانجامد. روی تی شرت این نوشته،”حماقت بسه، بیاید انقلاب کنیم.” از یه طرف،اگه به آزادی افکار معتقد باشی، انقلاب خوبه، تغییره، چیزه جالبیه. از طرف دیگه محافظه کاران طرفدار سنت هستند. اونا نظم میخوان حتی اگه برای بعضی گرون تموم بشه. بزرگترین دیدگاه محافظه کاران اینه که نظم بسختی بدست میاد. ارزشمنده و براحتی هم از دست میره. طبق گفته Edmund Burke”محدودیتهای بشری، همچنین آزادی بشری باید در حقوق وی گنجانده شوند.” این حرف بعد از آشفتگی ناشی از انقلاب فرانسه زده میشه. پس وقتی اینها رو درک کردید — دیدین که لیبرالها و محافظه کارها هر یک بنوعی کمک میکنن، برای تشکیل یه تعادل– بعد فکر میکنم راه باز میشه برای بیرون آمدن از ماتریس اخلاقی.

این در عمق همه تعلیمات مذهبی آسیایی نهفته است.به یین و یانگ فکر کنید. یین و یانگ با هم دشمن نیستند. از همدیگه هم بدشون نمیاد. یین و یانگ هر دو لازم هستند. مثل شب و روز، برای پیشبرد دنیا. شبیه به این در هندوئیسم هم اومده. خدایان زیادی در هندوئیسم اومده. یکیشون ویشنو،خدای سازنده و یکی هم شیوا، خدای نابودگر است. این خدایان در واقع مثل دو روح در یک بدن هستن. ویشنو در سمت چپه، پس ما میتونیم بعنوان خدای محافظه کار از او یاد کنیم، شیوا در سمت راسته، پس شیوا یه خدای لیبراله — و همه با هم کار میکنن. شبیه همین رو در بودیسم هم میبینید. این دو بند، بنظر من عمیقترین دیدگاهی هستند که تابحال در روانشناسی اخلاقی بدست امده اند. استاد ذن، سنگ-تسان میگه: “اگر میخوای که حقیقت رو دریابی، هرگز طرفدار یا مخالف چیزی نباش، کشمکش بین طرفدار یا مخالف چیزی بودن، بدترین بیماری ذهنه” حال متاسفانه، این بیماری است که بسیاری از رهبران دنیا رو مبتلا کرده. ولی قبل از اینکه احساس برتری نسبت به جرج بوش بکنید، یا سنگ پرتاب کنید، از خودتون بپرسید: آیا تو اینو میپذیری؟ آیا میپذیری که پاتو از “جبهه جنگ خوب” و بد بیرون بگذاری؟ میتونی نه طرفدار و نه مخالف چیزی باشی؟

حالا نکته اش کجاست؟ باید چیکار کرد؟ خوب اگه دیدگاه عالی فیلسوفهای آسیایی رو برداری و با تحقیقات اخیر روانشناسی اخلاقی ترکیب کنی، فکر میکنم به این نتایج برسی: که ذهن حق گرای ما با فرگشت طراحی شده،که ما رو در گروهها گرد هم بیاره و علیه گروههای دیگه بر انگیزه و بعد ما رو نسبت به حقیقت کور کنه. پس حالا شما باید چکار کنید؟ آیا من دارم میگم که تلاش نکنید؟ که به سنگ-تسان رو بیارید و تلاش برای طرفدار یا ضد چیزی بودن رو کنار بگذارید؟ نه ابدا. من اینو نمیگم. گروههای زیادی هستند که دارن بسیار زحمت میکشن، بسیار از استعدادشون استفاده میکنن، که جهان رو به یه جای بهتری تبدیل کنن، با اشتباهها میجنگن، مشکلات رو حل میکنن.

ولی همونطور که ما از سامانتا در داستانش یاد گرفتیم نمیشه فقط گفت:”تو غلط میگی و من درست.” چون همینطور که شنیدید، هر کسی فکر میکنه خودش درست میگه. مشکلات زیادی برای حل کردن وجود داره، به ما نیاز هست که درآدمهای دیگر تغییر ایجاد کنیم. و اگه میخوای بقیه افراد رو تغییر بدی، اول باید بفهمیم ما کی هستیم — روانشناسی اخلاقیمون چی هست، بفهمیم که همه ما فکر میکنیم که ما درست میگیم — بعد پا بیرون گذاشته — حتی برای یک لحظه، پا بیرون گذاشته و با سنگ تسان بسنجیدش. از ماترسی اخلاقی بیرون بیاید، سعی کنید مثل یه بازی ببینید که در اون هر کسی فکر میکنه حق با اونه، و هر کسی، حد اقل، یه دلیل برای خودش داره — حتی اگه شما باهاش مخالف باشید — پا بیرون بگذارید. و اکه ابن کار رو بکنید، اولین قدم اساسی برای یک فروتنی اخلاقی برداشتید، برای اینکه خودتون رو از حق به جانب بودن، که یک حالت نرمال بشریه بیرون بیارید.به دالایلاما فکر کنید. به گستره وسیع اقتدار روحانی دالایلاما فکر کنید — همه این قدرت ناشی از فروتنی اوست.

فکر میکنم هدف من از این کنفرانس و هدف TED اینه که ما یه گروهیم که مشتاقیم جهان رو به یک جای بهتر تبدیل کنیم. افراد در اینجا مشتاق بهتر کردن جهان هستند. و همچنین یه تعهد احساسی به این واقعیت وجود داره. پس فکر میکنم جواب اینه که بیاید از این تعهد احساسی استفاده کنیم،در جهت ساخت یک آینده بهتر. ممنون.

منبع صدانت
گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.