خبری تحلیلی ردنا (ادیان نیوز)
آخرین اخبار ادیان ایران و جهان، خبرهای دینی ارامنه زرتشتیان کلیمیان شیعه اقلیت‌های دینی و مذهبی و فرقه‌ها جریان‌‌های دینی

بیوگرافی حضرت یوسف(ع) فرزند یعقوب نبی

یکی از پیامبران بنی اسرائیل که فرزند یعقوبِ نبی بود، حضرت یوسف (ع) نام داشت. وی علاوه بر این که از مقام نبوت برخوردار بود، چندین سال هم در مصر حکومت کرد. سوره ای به نام یوسف در قرآن وجود دارد که داستان زندگی وی در این سوره به تفصیل آمده است.

به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، یوسف که نام پدرش، یعقوب بود از پیامبران بنی اسرائیل محسوب میشد و نام مادر وی راحیل بود. حضرت یوسف (ع) دارای یازده برادر بود که از میان آن ها تنها با بنیامین، از یک مادر مشترک بود. یوسف به جز بنیامین نسبت به تمامی برادرانش کوچک تر بود. محل به دنیا آمدن این حضرت در اورشلیم بوده است. طبق نوشته ها ، یوسف(ع) و مادرش از زیباترین افراد روی سیاره زمین به شمار می رفتند. سوره ای به نام یوسف در قرآن نامگذاری شده که به شرح داستان زندگی او پرداخته است.

از صفاتی که خداوند برای حضرت یوسف (ع) انتخاب کرده می توان به مخلصین و صدیقین و محسنین اشاره کرد. خداوند به این حضرت، حکم و علم داده و تاویل احادیثش آموخته، این حضرت را انتخاب کرده و بر او نعمتش را تمام کرده و به صالحینش ملحق ساخته( اینها آن ثناهایى بود که در سوره یوسف بر او کرده) است. در بخش هایی از سوره انعام که بر آل حضرت نوح و حضرت ابراهیم علیهاالسلام تمجید و تحسین گفته، حضرت یوسف(ع) را در زمره ایشان نام برده است.

حضرت یوسف در کاخ

ازدواج 
طبق روایات در قرن ۴ قمری، حضرت یوسف(ع) با آسنات ازدواج کرد و نتیجه ی این ازدواج، دو فرزند پسر بود که مناسه و افرائیم را نام داشتند. بعضی از روایات درخصوص ازدواجش با زلیخا این چنین است که هر دو فرزند یوسف که مناسه و افرائیم نام داشتند از زلیخا بودند. او بعد از رسیدن به درجه عزیز مصر، پیر زنی را دید که می گفت خدا را شکر که بردگان را به موجب طاعتشان پادشاه کرد و پادشاهان را بخاطر گناهانشان برده کرد. حضرت یوسف(ع) از او پرسید:نامت چیست؟ پیرزن در جواب گفت زلیخا هستم. به این ترتیب حضرت یوسف، زلیخا را به قصر برد و پس از خواندن دعایی، این پیرزن را جوان کرد و آنگاه با او ازدواج کرد.

به چاه افتادن حضرت یوسف(ع) و انتقالش به مصر

در قرآن، داستان زندگی یوسف به صورت مفصل در سوره یوسف آمده است. حضرت یوسف(ع) طبق قرآن برای یعقوب، خواب سجده کردن یازده ستاره و ماه و خورشید را نقل می کند. پدرش به وی می گوید که برای برادرانت، خوابت را تعریف نکن؛ چون آن ها نقشه ی خطرناکی برایت می کشند. منظور مفسران از یازده ستاره، برادران یوسف میباشد در حالی که منظور از ماه و خورشید، پدر و مادر او میباشد که بعد از رسیدن حضرت یوسف(ع) به منزلت دنیایی و معنوی، به او تعظیم کردند. گفته ی فرزندان یعقوب این بود که یوسف و برادرش نزد پدرمان، عزیز ترند.
درخواست برادران یوسف از یعقوب این بود که اجازه دهد یوسف بهمراه آن ها برای بازی به بیابان برود. آنان حضرت یوسف(ع) را در بیابان به داخل چاهی انداختند و بعد از این که از بیابان برگشتند، به یعقوب گفتند که گرگ یوسف را دریده است. یعقوب طبق آیات قرآن، سخنشان را نپذیرفت. او با گذشت زمان از شدت فراق و گریه بر یوسف کور شد. قافله ای در آن چاه، حضرت یوسف( علیه السلام) را دیدند و وی را نجات دادند و در مصر، نزد غلامی بردند. عزیز مصر، حضرت یوسف( علیه السلام) را خرید و وی وارد خانواده ی عزیز شد.

تعبیر خواب پادشاه
به خاطر این که حضرت یوسف(ع) توانایی تعبیر خواب را داشت، به تعبیر و پیش بینی خواب دو زندانی پرداخت که یکی از آن ها کشته و دیگری آزاد می شود و جایگاه ویژه ای نزد پادشاه مصر بدست می آورد. پادشاه مصر چند سال بعد از این ماجرا، خواب دید که هفت گاو چاق توسط هفت گاو لاغر خورده میشوند. او همچنین هفت خوشه سبز و هفت خوشه خشک در خواب دید. کسی توانایی تعبیر این خواب را نداشت، تا این که آن زندانی که آزاد شده و به دربار رفت، یوسف را به یاد آورد و گفت که برایشان تعبیر آن خواب را شرح میدهد.

او در زندان از حضرت یوسف(ع) تعبیر آن خواب را پرسید. یوسف در جواب گفت: شما هفت سال فراوانیِ آب در پیش دارید و هفت سال خشک سالی پس از آن، رخ میدهد. آن گاه گفت که هفت سال نخست را برای نجات از خشک سالی، بمیزان بیشتری زراعت کنند و با همان خوشه هایشان محصولات مازاد بر مصرف را انبار کنند تا سالم بماند.
پس از این که حضرت یوسف(ع) آن خواب را تعبیر کرد و برای نجات مصر از قحطی راه حلش را شرح داد ، پادشاه از او خوشش آمد و گفت که یوسف را نزد او بیاورید؛ ولی او به فرستاده ی شاه چنین گفت که برود و از شاه، ماجرای بریدن دستان زنان و زندانی شدنش را بپرسد. شاه به تحقیق در مورد این موضوع پرداخت و از زنان شهر خواست تا به دربار بروند. زنان مصر تأکید کردند که یوسف، بی گناه است و زلیخا هم به عملش اعتراف کرد. پادشاه مصر پس از تعبیر خواب و اثبات بی گناهی یوسف، او را از زندان آزاد کرد و وی را به عنوان وزیر خود و عزیز مصر انتخاب کرد.

حضرت یوسف(ع) در روایات
بر اساس بعضی از روایت، بعد از آزاد شدن حضرت یوسف(ع) از زندان، او برایشان( زندانیان) دعا کرد و گفت:خدایا! دلهای نیکان را بر آنان مهربان ساز و آنان را بی اطلاع از اخبار و رویداد ها مگردان. به همین جهت، زندانیان هر شهری در مقایسه با سایر مردم درباره اخبار و رویدادها بیشتر آگاه هستند و بر در زندان متنی به این شرح نوشته شد:این جا گورهای زندگان و سرای اندوه ها و جای آزمودن دوستان و شادکامی دشمنان می باشد.
امام صادق علیه السلام درباره ی حضرت یوسف(ع) می فرماید:یوسف در سن دوازده سالگی به زندان افتاد و در زندان بمدت هیجده سال ماند و هشتاد سال پس از آزادیش عمر کرد که در کل، یک صد و ده سال می شود.
امام رضا علیه السلام چنین فرمودند:حضرت یوسف(ع) به درگاه خدا در زندان شکوه کرد و گفت:بار خدایا! به چه علت سزاوار زندان شدم؟ خداوند به او وحی فرمود که خودت زندان را انتخاب کردی، وقتی که گفتی:پروردگارا! زندان را ترجیح می دهم نسبت به آنچه که بسوی آن مرا فرامی خوانند. چرا نگفتی:عافیت را خوشتر دارم نسبت به آنچه مرا به سویش فرامی خوانند.

زیبایی حضرت یوسف(ع) و دلباختگی زلیخا
حضرت یوسف(ع) از نظر قرآن، جوانی بسیار زیبا و خوش سیما بود و به همین خاطر او نزد زلیخا زن عزیز مصر بزرگ شد و زلیخا شیفته ی او شد ولی به علت این که او خویشتن دار بود درخواست زلیخا را نپذیرفت. مردم شهر، این داستان را شنیدند و جمعی از زنان، زلیخا را سرزنش می کردند. تصمیم زلیخا این بود که برای زنان، مجلسی را برگزار کند، بدین ترتیب آنها را در قصر دعوت کرد و یک چاقو و میوه به دستانشان داد و حضرت یوسف را در همان زمان صدا زد و به مجلس دعوت کرد. پس از ورود او به مجلس، زنان تحت‌تأثیر زیباییش قرار گرفتند و بقدری حواسشان به ایشان پرت شد که دستشان را بریدند. بعداز آن اتفاق، هرروز زنانی به هر بهانه ای یوسف را ملاقات می کردند و پیشنهاد ارتباط نامشروع به او می دادند تا اینکه حضرت یوسف برای رهایی آنان از خدا خواست تا او را به زندان بیاندازد. براین اساس حضرت یوسف(ع) از طریق دستور زلیخا زندانی شد.

ملاقات با خانواده خود
با گذشت زمان، خشکسالی های مصر کنعان هم دچار قحطی شد، یعقوب برای نجات خود و خانواده شان به پسرانش گفت که به مصر بروند و از آن ها گندم تقاضا کنند. بعد از رسیدن برادران یوسف به مصر، حضرت یوسف آنها را دید و شناخت درحالیکه، برادرانش او را نشناختند و ایشان با خوش رفتاری از برادرانش پذیرایی کرد. هنگام بازگشت برادران به کنعان، حضرت یوسف(ع) برای بینایی پدرش، پیراهنش را با آنها فرستاد و همین امر موجب بینایی یعقوب شد. یعقوب پس از آن اتفاق برای دیدن یوسف با خانواده اش به مصر رفتند و وی را ملاقات کردند.

طبق بعضی از گفته ها، حضرت یوسف( علیه السلام) بمدت ۱۲۰ سال عمر کرد و در فلسطین او را دفن کردند. هر گروهی پس از وفات یوسف می خواست جنازه ی این حضرت را در محله خود دفن کند. برای پیشگیری از نزاع، او را در مصر در صندوقی از مرمر، در نیل به خاک سپردند. حضرت موسی علیه السلام چند سال بعد، پیکر او را به فلسطین منتقل و دفن کرد. اکنون ، در شهر خلیل الرحمن فلسطین، مرقد حضرت یوسف قرار گرفته است.

حضرت یوسف در چاه

چکیده ای از بیوگرافی حضرت یوسف(ع)
نام: یوسف
زادگاه: اورشلیم
دین: اسلام
همسر: آسنات
فرزندان: افرایم و مناسه
محل فوت: فلسطین

منبع سرپوش
گفت‌وگو درباره مطلبی که خواندید

آدرس ایمیل شما منتشر نمی‌شود.