مدیر مؤسسه تیزفکری معتقد است: فلسفه همواره باید آزاد باشد، اگر آن را به خدمت بگیریم و مثلاً برده تکنولوژی، دین یا هر دیسیپلین دیگری کنیم، دیگر فلسفه نخواهد بود.
به گزارش ردنا(ادیان نیوز)، فلسفه یا Philosophia، واژهای با ریشه یونانی و به معنای دانشدوستی است. گفته میشود اولین بار، فیثاغورس، ریاضیدان یونانی این واژه را بهکار برد و خود را دوستدار دانش نامید.
فلسفه به طرح پرسشهای بنیادین درباره انسان، جهان و مسئله وجود میپردازد و جستوجویی آزاد برای پاسخ به این پرسشها را دنبال میکند. مابعدالطبیعه، معرفتشناسی، اخلاق، زیباییشناسی و منطق، شاخههای اصلی فلسفه را تشکیل میدهند و ایدئالیسم، پوزیتیویسم، پراگماتیسم، پدیدارشناسی، اگزیستانسیالیسم، ساختارگرایی و مکتب فرانکفورت، از جمله مشهورترین مکاتب فلسفی معاصر بهشمار میروند.
به مناسبت روز جهانی فلسفه، گفتوگویی با حامد صفاییپور، دانشآموخته دکترای فلسفه علم از دانشگاه تربیت مدرس تهران، مدرس مهارت تفکر نقادانه و مدیر مؤسسه آموزش مهارتهای اندیشیدن (تیزفکری) درباره معنای فلسفه و کاربرد آن، تفکر فلسفی و جایگاه فلسفه در نظام فکری و آموزشی ایران انجام شد که متن آن را در ادامه میخوانید.
ـ چه تعریفی از فلسفه میتوان داشت؟ آیا منظور از فلسفه همان تفکر راجع به مسائل و خردورزی بوده، یا اینکه فلسفه واجد معنای دیگری است؟
فلسفه یک تعریف و تعیّن تاریخی دارد و با پرسش بنیادین بشر درباره خودش و طبیعت، یعنی پرسش از وجود و بنیاد هستی آغاز شده است. بنابراین، تعریف کلاسیک فلسفه، پرسش درباره وجود و احکام مترتب بر آن است؛ مثل اینکه وجود قدیم است یا حادث، وابسته است یا مستقل و پرسشهایی از این قبیل. این پرسشها اکنون به بخشی از فلسفه تبدیل شده است؛ این بخش امروز با عنوان متافیزیک یا مابعدالطبیعه شناخته میشود. در عین حال، فلسفه رشتهای است که بهدلیل ماهیتی که دارد، با خودش نیز گلاویز میشود و هر چند وقت یک بار، تعریفش از خودش را تغییر میدهد. این همان چیزی است که جریانهای مختلف فلسفی را به راه انداخته و نگاههای مختلف فلسفی را بهوجود آورده است؛ مثلاً برخی از فیلسوفان معتقدند پرسش شناخت بر پرسش وجود مقدم است و این باعث پیدایش جریان بسیار مهمی به نام «معرفتشناسی در فلسفه» شده است.
برخی دیگر از فیلسوفان نیز معتقدند فلسفه فقط فعالیتی فکری محسوب میشود و فعالیت فکری مهمتر از موضوع تفکر فلسفی است. فیلسوفان دیگری بر این باورند که فلسفه، تحلیل زبان است، یعنی تا زمانی که نتوانیم درباره چگونگی سخن گفتن و صورتبندی سخنان و تبدیل آنها به یک سری از گزارههای معنادار صحبت کنیم، نمیتوانیم تفکر صحیحی داشته باشیم. بنابراین، فلسفه یک تعریف تاریخی و یک تعریف سیال دارد و آن تعریفی است که هر فیلسوفی در نسبت خودش با پرسشهای فلسفی تولید میکند.
اینکه برخی فکر میکنند فلسفه همان «تفکر عمیق» است، هم میتواند درست باشد و هم نادرست. وجه درست آن این است که وقتی با مسئلهای درگیر میشویم و پرسشهای عمیق راجع به آن طرح میکنیم، این تعمیق همان فلسفه، تفلسف و فلسفهورزی است، ولی یک وجه نادرست دارد و آن اینکه انگار فلسفه در هر لحظه آغاز میشود، یعنی مثلاً صبح که از خواب بیدار میشویم، میتوانیم راجع به مسئلهای فکر کنیم و سپس در نیمه روز به یک فیلسوف تبدیل شویم.
در صورتی که اینطور نیست و فلسفه یک تعیّن تاریخی دارد. ما میتوانیم از بهبود تفکر شخصیمان صحبت کنیم، ولی نمیتوانیم بگوییم فلسفه شخصی داریم. Personal philosophy که این روزها باب شده، با این چالش مواجه است که افراد چگونه بدون داشتن تفکری غنی از مفاهیم فلسفی و دانستن نحوه تفکر فیلسوفان میتوانند از فلسفه شخصی صحبت کنند؟ ابتدا باید تجربه تفکر فلسفی داشت، سپس در مسیر این «تعریق فلسفی»، ممکن است یک فلسفه شخصی نیز بهوجود بیاید.
ـ آیا داشتن ذهن و تفکر فلسفی فقط مخصوص عده خاصی است، یا اینکه همه افراد میتوانند چنین قابلیتی را کسب کنند؟
اینکه عدهای بهطور ذاتی واجد توانایی بیشتری در تفکر فلسفی باشند، ممکن است درست باشد و ناشی از عوامل وراثتی، محیطی و ساختار بدنی و ذهنی آنها باشد. این را نمیتوان انکار کرد، ولی در عین حال نیز نمیتوان گفت فلسفهورزی مهارتی ذاتی است و از طریق آموزش و تربیت قابل اکتساب نیست.
ـ فلسفه در دنیای امروز به چه کار میآید و چه پاسخی به نیازهای انسان امروز میدهد؟
این سؤال فرض را بر این گذاشته که ما از نیازهایمان آگاهیم و میدانیم چه کاری باید انجام دهیم و اکنون به دنبال راهکارهای رفع نیازها میگردیم، ولی فلسفه همواره جنبه پیشاقدامی دارد، یعنی مثلاً میپرسد که شما اصلاً میدانید چه نیازهایی دارید؟ برخی از افراد توسعه را فرض قرار میدهند و سپس میپرسند فلسفه چه کمکی به توسعه میکند؟ این سؤال در واقع، نادیده گرفتن نقش نقاد فلسفه است.
فلسفه بنا به ماهیت خود ممکن است در همان پرسش توقف کند و بگوید توسعه چه معنایی دارد؟ به همین دلیل، پرسشی که مطرح کردید، نگاه ابزاری به فلسفه دارد، ولی فلسفه در مقابل نگاه ابزاری مقاومت میکند، گرچه نقش ابزاری نیز دارد؛ یعنی وقتی هدف را مشخص کردیم، میتوانیم بگوییم فلسفه به ما کمک میکند نگاه منعطف، جامع و عمیق داشته باشیم و گفتوگو را برای ما ممکن میکند.
مثلاً در جامعه ما تفکر فلسفی به شکلگیری گفتوگو کمک میکند، چون فلسفه سفیر گفتوگوست و میتواند افرادی با نگاهها و تلقیهای مختلف نسبت به یک مسئله را گردهم آورده و گفتوگو میان آنها را شکل دهد. البته نقش فلسفه فقط این نقشهای ابزاری نیست.
ـ فلسفه چه نقشهای دیگری میتواند داشته باشد؟
فلسفه از حیرت آغاز و گاهی به حیرت نیز ختم میشود، یعنی علم یا science نیست، بلکه قرار است رشتهای باشد که به یک معنا، از قید هدف آزاد است، چون خودش قرار است بگوید هدف چیست. اگر هدفی را به رشتهای تحمیل کنیم، پس اهداف چگونه باید بررسی شوند؟ اصطلاحاً میتوان گفت فلسفه حرکت آزاد ذهن فارغ از نتیجه است، گرچه بر نتیجه تأثیر میگذارد و به آن فکر میکند، ولی در بند نتیجه نیست. فلسفه همواره باید آزاد باشد، اگر آن را به خدمت بگیریم و مثلاً برده تکنولوژی، دین یا هر دیسیپلین دیگری کنیم، دیگر فلسفه نخواهد بود! مهمترین حرف فلسفه، رهایی است؛ یعنی حاضریم به فکر استقلال دهیم، آن را دنبال و نتایجش را تصور کنیم. این از حیرت آغاز کردن و بعضاً به حیرت ختم شدن، همان فلسفه است و اصالت دارد.
ـ اشاره کردید که فلسفه باید آزاد باشد و نباید آن را در خدمت دیسیپلین دیگری درآورد. با این توضیح، آیا تقسیمبندی فلسفه به اسلامی، غربی و… توجیهی ندارد؟
اگر بحث علمی مدنظر باشد، به نظر من، این تقسیمبندیها توجیهی ندارد، ولی اگر بحث اصطلاحشناسی مدنظر باشد، درست است. به هر حال، نوعی از فلسفه را اسلامی نامیده و آغاز آن را با فارابی در نظر میگیریم. ولی اگر بخواهیم از تعریف فلسفه شروع کنیم، باید گفت فلسفه جغرافیا ندارد.
هر کس که به پرسش از وجود عمیقاً فکر کرده، چه در سرزمینهای اسلامی و چه در غیر آنها، فیلسوف است و تقسیم فلسفه با وصف یا مضافالیه دین، محل پرسش است. بنابراین، تقسیم فلسفه را بهعنوان یک اصطلاح و یک موضوع آکادمیک و پژوهشی میتوان پذیرفت، ولی در تعریف و تحلیل، فلسفه یعنی حرکت آزاد ذهن و هر کس در هر جایی این موضوع را تجربه کرده، کار فلسفی انجام داده است.
البته همین صحبت من نیز مخالفان جدی دارد که نتیجهگیری در این باره را نیازمند بحث و دقت بیشتری میکند. برای اینکه بتوان تفکر فلسفی را در ذهن نهادینه و تقویت کرد، به چه آموزشهایی نیاز است و از چه نقطهای باید شروع کرد؟
با مقدماتی که ذکر شد، بهتر میتوان به این سؤال پاسخ داد. یک وقت از فلسفه، بما هو فلسفه، صحبت میکنیم و یک وقت پرسش ما، آموزش فلسفه یا آموزش تفکر است، یعنی چه کار کنیم تا افراد بهتر و سنجیدهتر فکر کنند؟ برای اینکه فلسفه بما هو فلسفه و آموزش فلسفه با هم خلط نشوند که خلط آن آسیبهای زیادی در جامعه ما داشته و دارد، معتقدم که مورد اخیر را باید فلسفهورزی یا آموزش فلسفه و تفکر نامید که اصطلاحاً با عنوان Light philosophy یا فلسفه سبک شناخته میشود.
بخش اعظم این کار به عهده «مهارت تفکر نقادانه» است و تعریف این مهارت به همان فلسفه سبک برمیگردد. در تفکر نقادانه، با کمک مثالهای کاربردی نشان میدهیم که افراد چگونه فکر میکنند و این فکر کردن مورد تأمل قرار میگیرد، سپس سعی میشود افراد را به سمت عادتهای ذهنی سنجیده حرکت داد و در واقع، به آنها کمک کرد تا بهتر فکر کنند. من این فرایند را آموزش تفکر مینامم و حساب آن را از فلسفه جدا میکنم.
ـ با توجه به فلسفهستیزی برخی گروهها در تاریخ ایران، فکر میکنید فلسفهورزی یا آموزش فلسفه اکنون چه جایگاهی در نظام فکری و آموزشی کشور ما دارد؟
ما ستیز با فلسفه را بهعنوان واژهای با بار منفی بهکار نمیبریم، فیلسوفستیزانی بودهاند که خیلی خوب این کار را انجام دادهاند؛ مثلاً اگر از امام محمد غزالی بهعنوان فلسفهستیز نام ببریم، او جزو کسانی است که سهم بزرگی در این اندیشه داشته و همچنان حرف برای گفتن دارد و نمیتوان او را با فلسفهستیز دیگری که فقط بهدلیل اقتدارگرا بودن با فلسفه مخالفت میکند، یکی دانست.
در این مسیر تاریخی، هر کسی که حرفی از جنس اندیشه بیان کرده، حتی اگر فلسفهستیزی بوده که جنس حرفش اندیشه است، برای خودش قدرت فکری ایجاد کرده است. همانطور که فلسفه وجود دارد، جریان فلسفهستیزی نیز همچنان به حیات خود ادامه میدهد.
من وضعیت را اینگونه ارزیابی میکنم که در هر دو جریان فلسفهستیزی و فلسفهگرایی، نسخههای تقلبی وجود دارد و حساب فلسفه از اینها جداست و باید تکلیف را با هر دو مشخص کرد و در مجموع، فکر میکنم که در کشور ما در هر دو سو نهادهایی در حال شکلگیری است.
نکته پایانی؟
شخصاً وقتی به یاد روز جهانی فلسفه میافتم، انتظار روزی سرشار از گفتوگو، شادی، تفکر و صلح را دارم، ولی استعاره فلسفه در جامعه ما هنوز چنین تصویری ندارد. یعنی وقتی از فیلسوف صحبت میکنیم، یاد انسانی میافتیم که گوژپشت روی کتابها خم شده، یا در کتابخانه خود در اعماق تفکر فرو رفته است، در صورتی که این اصلا استعاره درستی از فلسفه نیست و فیلسوفان نیز واقعاً اینگونه نبودهاند.
وقتی ارسطو را تصور میکنیم، باید یاد کسی بیفتیم که کنار دریا قدم میزند، صدفها را مشاهده میکند، پستاندار بودن وال را تشخیص داده، در سیاست دخالت میکند و در آموزش تأثیرگذار است. فکر میکنم آکادمیسینهای ما نتوانستهاند یا نخواستهاند که این تصویر میانفرهنگی، اهل گفتوگو، پویا، کنشگر و تأثیرگذار را از فلسفه به تصویر بکشند.