خاطرات و تاملات الیاس شوفانی، متفکر برجسته فلسطینی درباره فلسطین، صهیونیسم و اسرائیل
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، هنگامی که مردم آغاز به بازگشت کردند، اشغالگران مانع بازگشت آنها شدند. افزون بر اینکه روستاهایی را که اهالی آن کوچ نکرده بودند، محاصره و شماری از آنها را طرد میکردند؛ بهگونهایکه نسبتی بیش از ۲۰درصد از ساکنان اصلی فلسطین در کشور یهودی در حال تاسیس باقی نمانند.
هدف از باقی گذاشتن این اقلیت عربی هم بیشتر تبلیغاتی بود تا به دروغ نشان دهند که برنامهای برای یهودیسازی کامل فلسطین در کار نیست. ضمن اینکه یک اقلیت کوچک نگهداشته میشد که دولت اشغالگر میتوانست بر آنها سیطره داشته باشد.
با این حال اندیشه بازگشت و نپذیرفتن این باور که آنچه جریانیافته دارای ویژگی دائمی است، همچنان در ذهن مردم و اهالی مناطق اشغالی باقی ماند.
نخستین برخورد من با کوچکنندگان و آوارگان فلسطینی، با اهالی روستای همجوارمان «کابری» بود. همین جا کمی به عقب باز میگردم. نخستین یورش هنگِ دومِ یرموک به شهرک «یحیعام» که میان «معالیا» و «کابری» واقع بود، در شب ۲۲/ ۲۱ ژانویه نتوانست به گرفتن این شهرک یهودی منجر شود، اما آن را منزوی و محاصره کرد.
«هاگانا» برای بازکردن حلقه محاصره این شهرک کوشید و معرکه شدیدی در مارس ۱۹۴۸ در «کابری» درگرفت که بعدها نبرد «بن عامی» نامیده شد، چون یکی از فرماندهان «هاگانا» به این نام در این نبرد کشته شد.
از همین رو روستای «کابری» در فهرست کوچ اجباری صهیونیستها گذاشته شد تا راه به سوی «یحیعام» (جدین) گشوده شود و این کار در پایان بهار به انجام رسید. من و برادرانم در راه برخی کشتزارهای خود در نزدیکی روستای «کابری» برای چیدن تنباکو بودیم که از دور کاروانهایی از مردم را دیدیم که با خانوادهها و جانداران و وسایل خانههایشان در حال کوچ بودند.
از این منظره تعجب کردیم تا اینکه به ما رسیدند و آنچه را در یورش شبانه به روستایشان اتفاق افتاده بود، گفتند و اینکه مردم ناچار به کوچ شدهاند. به این ترتیب، راه به سوی زمینهای خراجی «معلیا» و زیتونستانهای وابسته به روستا گشوده و این منطقه به خط رویارویی تبدیل شد.
خطی که نبردهای پرشماری در آن روی داد و اهالی روستا در کنار ارتش نجات در این نبردها شرکت کردند. رویاروییهای خونینی که با اشغال جلیل غربی در ۳۱ اکتبر ۱۹۴۸پایان پذیرفت.
این نبردها در خارج از محدوده اختصاص یافته به کشور یهودی در قطعنامه تقسیم بود؟
بله، یورشهای صهیونیستها از محدوده قطعنامه تقسیم در تمامی مناطق فلسطین فراتر رفت. برنامه (دال) که در مارس ۱۹۴۸ طراحی شد، قطعنامه تقسیم را نادیده گرفته و هدف مشخص شده از سوی رهبری جنبش صهیونیستی، اشغال کامل سرزمین فلسطین بود. به گونهای که حتی برنامهای برای بیرون راندن کامل ارتش اردن از مناطقی وجود داشت که در پایان جنگ زیر سیطرهاش مانده بود، اما اسرائیل پس از تهدید بریتانیا به اجرایی کردن معاهده دفاع مشترک با اردن، از اجرای این برنامه عقبنشینی کرد.
به جنگ ۱۹۴۸ و انقلاب ۱۹۳۶ بازگردیم که بهنظر میرسد طرف عربی در هنگام وقوع آن، درکی از ماهیت طرح صهیونیسم نداشت. جنبش ملی فلسطین با تمرکز بر رویارویی با بریتانیاییها در سال ۱۹۳۶ تا چه اندازه در به شکست کشاندن برنامه جلوگیری از پروژه شهرکسازی صهیونیستی سهیم شد؟
درباره بخش اول پرسش شما پیرامون آگاهی عربها از ماهیت صهیونیسم، باید بگویم اینک و پس از گذشت یک قرن کامل از رویارویی، هنوز هم آگاهی ما در این زمینه از پیچیدگیها و خللهای بزرگی برخوردار است.
من بر این باورم که فلسطینیها و عربها تا به امروز از آگاهی ناسیونالیستی و شناختی مناسب از ماهیت طرح صهیونیسم، برخوردار نیستند. در آغاز، نگاه به صهیونیسم بر اساس این بود که طرحی یهودی و دینی است. از این رو با انجمنهای اسلامی و مسیحی به رویارویی آن رفتند. اما فهم از طرح صهیونیسم به عنوان یک پروژه مبتنی بر شهرکسازی و وطن گزینی، وجود نداشت.
بهطور کلی میتوان گفت آگاهی عربی، بستر مناسبی برای فهم ماهیت رویارویی با صهیونیسم شکل نمیداد و در نتیجه مدیریت رویارویی در طرف عربی به شکل درستی انجام نمیشد.
مدیریت رویارویی در میدان عمل، اندیشهورزی نظری را بهصورت مطلق کنار گذاشته بود. بیتردید بریتانیا و جنبش صهیونیستی دشمن بودند، اما به نظرم در صورتی که مدیریت رویارویی به درستی انجام میشد، میتوانستیم بر طرح شهرکسازی و وطنگزینی صهیونیستی در همان سال ۱۹۳۶ غلبه یابیم. زیرا بعدتر روشن شد که بریتانیاییها پس از احساس اینکه جنبش صهیونیستی از سرپرستی آنها خارج شده و تحت حمایت آمریکا قرار گرفته است، دیگر طرح صهیونیسم برایشان اهمیت پیشین را نداشت.
بهنظر میرسد «کتاب سفید» منتشره در سال ۱۹۳۹ نیز نشانهای از همین تحول در نگاه بریتانیا بود. حتی پس از جنگ جهانی دوم و هنگام درگیریها بر سر اعلام کشور اسرائیل، روشن بود که حکومت بریتانیا و به ویژه «بیون» وزیر خارجه آن، ایده اعلام تاسیس اسرائیل را قبول ندارد. این را به صراحت نگفتند، اما اسرائیل در صورت اجرای آنچه بریتانیاییها میخواستند، تاسیس نمیشد.
ما این موضوع را نگرفتیم و درک نکردن آن یک امر اتفاقی نبود. بیش از این نمیخواهم بگویم، اما بر این باورم که نیروهای فعالی در شکل دادن به این موضع و توجیه رهبران عربی در جهت آن، نقش داشتند. حتی هنگامی که ارتشهای عربی پس از صدور قطعنامه تقسیم، وارد رویارویی شدند، فضای عمومی، این برداشت را میآفرید که برای آزادی فلسطین وارد شدهاند.
شایع کردن چنین برداشتی در آن هنگام، به سود چه طرفی بود؟ طرف عربی مسوولیت بهکارگیری تعابیری را برعهده گرفت که از ریشهکنی طرح صهیونیسم خبر میداد، در حالی که هدف از ورود ارتشهای عربی، اجرای قطعنامه تقسیم بود.
حسابرسی از عربها بر اساس سخنان و تعابیر بزرگ بهکارگرفته شده از سوی کشورهای عربی انجام شد و نه افعال آنها که نتیجهای جز شکست نداشت. به موضوع خروج اهالی «معلیا» و بازگشت آنها به روستایشان برگردیم. همین جا از طرح برخی اطلاعات و ملاحظات عذرخواهی میکنم، چون شاید ویژگی شخصی و خانوادگی بر آنها غلبه داشته باشد.