بسیاری گمان میکنند فقرا برای این فقیر شدهاند که زیاد تلاش نکردهاند و یا انسانهای مسئولیت شناسی نبوده و تعهد کاری و تحصیلی نداشتهاند، اما حقیقت این است که نورونهای عصبی در مغز کار خودشان را انجام میدهند و با نظریههای عامیانه ما میانهای ندارند. آنها طبق قانون طبیعت کار خودشان را میکنند.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، فقر به صورت فراگیر، جوامع مختلف از شهری و روستایی تا توسعه یافته و عقب مانده را درگیر خود کرده است. فقری که از نسلی به نسل بعد منتقل میشود و طیفهای مختلف را در دام خود گرفتار میکند. دامی که خروج از آن تقریبا امری غیر ممکن و سخت به نظر میرسد. شاید بتوان گفت بخشی از سوخت چرخه پایان ناپذیر فقر، اثرات ویرانگر آن بر رشد شناختی، عملکرد اجرایی و توجه افراد است، همانطور که چهار محقق علوم شناختی و اقتصاد رفتاری در خلال کنفرانس بین المللی علوم روانشناسی که از ۱۲ تا ۱۴ مارس در آمستردام، هلند برگزار شد، روی این موضوع تمرکز کرده و نتایج تحقیقات خود را ارائه دادند.
در این سمپوزیوم علمی که درباره شناخت، رفتار و توسعه در زمینههای اجتماعی-اقتصادی، برگزار شد محققان یافتههایی را در مورد اثرات روانی زندگی در فقر با منابع کمیاب و وضعیت اجتماعی-اقتصادی پایین (SES) در مقابل زندگی در شرایط مطلوب و فراوانی و امنیت به اشتراک گذاشتند. سخنرانان همچنین تأکید کردند که شواهد علمی و تجربی در حال حاضر به اندازه کافی نشان دهنده تاثیرات منفی فقر بر زندگی افراد میباشد و دلایلی محکم و علمی وجود دارد که سیاست گذاران اجتماعی و اقتصادی باید بر اساس آنها در راه کاهش نابرابری در جوامع خود تلاش بیشتری کنند.
سینتیا گارسیا کول، استاد روانشناسی، که محقق در حوزه رشد کودک در دانشگاه کارلوس آلبیزو در سن خوان، پورتوریکو است، در این اجلاس گفت: اکنون ما چیزهای زیادی درباره تاثیرات منفی فقر میدانیم. «اینجا یک مسئله اخلاقی وجود دارد. چقدر دیگر باید در مورد این واقعیت صحبت کنیم که فقر برای انسان خوب نیست؟»
در این جلسه همچنین بر لزوم همکاری بیشتر بین روانشناسان، اقتصاددانان، متخصصان علوم شناختی و علوم اعصاب تاکید شد، زیرا تبادل اطلاعات و تحقیقات مشترک این چهار گروه میتواند چشم انداز روشن تری درباره تاثیرات محرومیت و نابرابری پیش روی سیاست گذاران قرار دهد.
تاثیر فقر و کمبود منابع بر رشد مغز
در حقیقت میتوان گفت سالها تحقیقات بر روی موضوع فقر به صورت مستند این مسئله را ثابت کرده است که وقتی افراد با عوامل استرس زایی مانند فقر و درآمد کم خانواده، تبعیض و نابرابری، دسترسی محدود به مراقبتهای بهداشتی و در معرض موقعیتهای ناامن و مستعد جرم و جنایت قرا بگیرند، در طول زمان به شدت مستعد ابتلا به اختلالات جسمی و روانی و همچنین ناکامیهای تحصیلی هستند علاوه بر اینکه در تستهای آی کیو نیز نمرات پایین تری کسب میکنند.تحقیقات ما نشان میدهد شرایطی که فقر برای خانوادهها ایجاد میکند تاثیر مستقیم در فرآیندهای شناختی و خصوصا کاهش حافظه کودکان دارد
دکتر فرح استاد دانشگاه پنسیلوانیا در بخشی از سخنرانی خود در این خصوص گفت: تحقیقات ما نشان میدهد شرایطی که فقر برای خانوادهها ایجاد میکند تاثیر مستقیم در فرآیندهای شناختی و خصوصا کاهش حافظه کودکان دارد. گفتنی است که بهبود حافظه در دوران کودکی ارتباط زیادی با مراقبتهای والدین و نقش آنها در کاهش استرسهای ناشی از فقر در کودکان دارد.
فرح و همکارانش در آزمایشگاه خود دادههای یک مطالعه در باره رشد را که بیش از ۲۰ سال گروهی از کودکان را رصد میکرد، بررسی کردند. در این آزمایش هنگامی که کودکان ۴ و ۸ ساله بودند، دستیاران پژوهشی، برای ثبت جزئیات مختلف در مورد نحوه تربیت آنها به خانه آنها میرفتند. آنها به عنوان مثال محرکهای شناختی در خانه را بررسی میکردند، مواردی مانند وجود کتاب یا اسباب بازیهای آموزشی. همچنین آنها با مادران و مراقبین کودکان مصاحبه کردند و تعامل آنها با فرزندانشان را مشاهده کردند. آنها در این آزمایش توجه ویژهای به نحوه رفتار مادران با کودکان خود داشتند و سنجش میزان گرمای رابطه مادر و فرزندی برایشان اهمیت داشت.
آنها سپس نتایج تستهای شناختی را که برای همان کودکان در دوران راهنمایی انجام شده بود مورد بررسی قرار دادند و دریافتند که هرچقدر میزان تحریکهای شناختی در دوران کودکی بیشتر باشد، رشد مغزی و زبانی کودکان و تواناییهای مغزی آنها در دوران راهنمایی بیشتر خواهد بود. آنها همچنین دریافتند که به میزانی که کیفیت تربیت کودکان در سنین ۴ و ۸ سالگی بالاتر باشد این امر باعث بهبود عملکرد حافظه آنها در دوران راهنمایی میشود.
در ادامه فرح به تحقیقات جدیدتری اشاره کرد که نشان میدهد بین SES و حجم هیپوکامپال – شاخصی برای سنجش عملکرد حافظه – ارتباط وجود دارد. برای مثال، یک مطالعه میان رشتهای در سال ۲۰۱۲ به رهبری کیمبرلی نوبل، عصبشناس شناختی دانشگاه کلمبیا، ثابت کرد که کودکان و نوجوانانی که در شرایط ses پایین تری در مقایسه با همسالانشان با شرایط ses بهتر قرار دارند حجم هیپوکامپال کمتری در مغزشان وجود دارد.
آزمایشهای انجام شده نشان میدهد این باور عمومی که فقرا مسئول شرایطی هستند که در آن قرار دارند هیچ پشتوانه علمی و تجربی قابل ملاحظهای ندارد و مسائلی در این میان وجود دارد که فقرا نقشی در آن ندارند. بسیاری گمان میکنند فقرا برای این فقیر شده اند که زیاد تلاش نکرده اند و یا انسانهای مسئولیت شناسی نبوده و تعهد کاری و تحصیلی نداشته اند، اما حقیقت این است که نورونهای عصبی در مغز کار خودشان را انجام میدهند و با نظریههای عامیانه ما میانهای ندارند. آنها طبق قانون طبیعت کار خودشان را میکنند.
در همین رابطه گارسیا کول، یکی دیگر از محققان این طرح گفت: تجربه فقر در دوران کودکی تاثیرات بیشتر و عمیق تری نسبت به مواجه با فقر در دورانهای بعدی زندگی از خود باقی میگذارد. برای مثال بر اساس مطالعات دانشمندانی مانند گرگ دانکن (دانشگاه کالیفرنیا، ایروین) و کاترین مگنوسون (دانشگاه ویسکانسین-مدیسون) ۵ سال اول زندگی هر فردی حساسترین دوره زندگی او است، زیرا شرایط محرومیت اقتصادی در این سنین بیشترین تاثیر منفی و مخرب را بر روی جسم و روح فرد بجای میگذارند.
از طرف دیگر برخی دیگر از یافتههای دانشمندان نشان میدهد که از قضا برخی فرزندان طبقات مرفه و برخوردار نیز دارای شرایط مناسبی از لحاظ روان شناختی نیستند و با آسیبهایی مانند رفتارهای قانون شکنانه، استرس، سومصرف مواد و اضطراب مزمن درگیر هستند.
برخی از این یافتهها حاصل پروژهای با حضور ۳۵۰ دانش آموز دبیرستانی است که به نام مطالعه نیوانگلند در مورد جوانان ساکن در حومه شهرها انجام گرفته است. لوتار و همکارانش مطالعه بر روی این جمعیت را در سال ۱۹۹۰ آغاز کردند و دریافتند که مسائل مربوط به سلامتی و رفتار در این قشر، که عموماً “آفلونزا” (یک بیماری روانی که ظاهراً جوانان ثروتمند را تحت تأثیر قرار میدهد و علائم آن شامل فقدان انگیزه، احساس گناه و احساس انزوا است) نامیده میشود، تقریبا از کلاس هفتم خود را نشان میدهند و میتواند با گذشت زمان شرایط را برای فرد بدتر کند. (بر اساس چنین یافتههایی شاید بتوان با اطمینان بیشتری در خصوص تاثیرات منفی ثروت بیش از اندازه، بر روی جسم و روان انسان صحبت کرد. در حقیقت فقر و ثروت هر دو مانند دو لبه قیچی در تخریب جسم و روان انسان تاثیرگذار هستند.)
گارسیا کول که بیشتر تحقیقات خود را بر روی فرزندان مهاجران متمرکز کرده است در برخی از نمونههای مطالعاتی خود دریافته است که نوجوانان مهاجر نسل اول در مقایسه با همسالان آمریکاییتبار خود، سطوح پایینتری از بزه کاری، نمرات آزمون و عملکرد تحصیلی بهتر و نگرشهای مثبتتری به زندگی و اطراف خود داشتند. کول در توضیح این شرایط میگوید آنچه اوضاع مهاجران را در سالهای اولیه تا حدودی با ثبات میکند “رویای مهاجر” است. یعنی امیدی که در درون خانواده مهاجران علی رغم نامهربانیهای اجتماعی علیه آنان وجود دارد. گرچه جامعه آنها را به عنوان دیگری میشناسد، اما رویای مهاجر کمک میکند که این افراد از لحاظ رفتاری و شناختی عملکرد نسبتا پایداری داشته باشند. اما باید بدانیم که در طول زمان و در نسلهای بعدی مهاجران و با ادامه واکنشهای ضد مهاجران و افزایش فقر خانواده ها، این روند با اخلال مواجه خواهد شد به همین دلیل لازم است برای جلوگیری از بروز آسیبهای برآمده از چنین شرایطی در آینده هرچه زودتر در رفتارها و سیاستهای خود تجدیدنظر کنیم وگرنه فرزندان و نوههای مهاجران با افزایش مشکلات سلامتی و رفتاری مواجه خواهند شد.
کمیابی و پهنای باند
جالب توجه است که الدار شفیر از دانشگاه پرینستون، دیدگاه متفاوتی درباره فقر دارد و به تأثیر آن بر رفتار و تصمیمگیری افراد فقیر نگاه دیگری دارد. شفیر معتقد است بر اساس دادهها افراد فقیر تصمیمهای بسیار هوشمندانهتری از آنچه عموم مردم تصور میکنند میگیرند. آنها در هنگام تصمیم گیری محاسبه بیشتری میکنند و به همین دلیل در مبادلات خود توجه ویژهای به قیمتها دارند و سعی میکنند تا بهترین استفاده ممکن را از منابع موجود داشته باشند. پس مشکل چیست؟ شفیر به این نتیجه رسیده است که فقرا به دلیل تمرکز شدید بر روی چگونگی بهره برداری از منابع محدودشان در واقع از تمام ظرفیت ذهنی خود در این مسیر استفاده میکنند. در نتیجه این افراد با کاهش پهنای باند شناختی برای یادگیری و کسب آموزشهای شغلی، تحصیل و فرصتهای دیگری که میتواند آنها را از فقر نجات دهد، مواجه میشوند.سالها تحقیقات بر روی موضوع فقر به صورت مستند این مسئله را ثابت کرده است که وقتی افراد با عوامل استرس زایی مانند فقر و درآمد کم خانواده، تبعیض و نابرابری و… مواجه هستند، در طول زمان به شدت مستعد ابتلا به اختلالات جسمی و روانی و همچنین ناکامیهای تحصیلی هستند
در یک سری آزمایش که نتایج آن در سال ۲۰۱۳ در Science منتشر شد، شفیر و همکارانش دریافتند که فردی که درگیر مشکلات مالی است، کاهش عملکرد شناختی او مشابه کاهش ۱۳ امتیازی ضریب هوشی در خواب شبانه یک فرد معمولی است.
در همین زمینه محققان مطالعه خود را در یک مرکز خرید در نیوجرسی آغاز کردند و به طور تصادفی ۴۰۰ شرکت کننده با سطوح مختلف درآمد را برای این آزمایش انتخاب کردند. از افراد انتخاب شده خواستند تا در مورد چگونگی حل مشکلات مالی فرضی، مانند پرداخت هزینه تعمیر خودروی خود فکر کنند. به برخی از شرکتکنندگان سناریوی «آسان» اختصاص داده شد، مثلاً هزینه مکانیک فقط ۱۵۰ دلار بیان شد، در حالی که به برخی دیگر سناریوی «سخت» اختصاص داده شد، مانند هزینه تعمیر ۱۵۰۰ دلاری خودرو. شرکتکنندگان در حین انجام آزمایشهایی که برای اندازهگیری هوش و شناخت سیال، طراحی شده بودند، درباره این سناریوها باید فکر میکردند. شرکت کنندگان بر اساس درآمدشان به دو گروه «فقیر» و «غنی» تقسیم شدند. محققان دریافتند که در سناریوهای قابل مدیریت مالی و آسان، هر دو گروه در آزمایشها به یک اندازه خوب عمل کردند. اما در مواجهه با سناریوهای دشوار، شرکتکنندگانی که در گروه فقرا بودند در مقایسه با افراد گروه ثروتمند بهطور قابل توجهی در آزمایشها عملکرد بدتری داشتند.
علاوه بر این محققان برای تأیید این نتایج و بررسی تأثیر فقر در محیطهای طبیعی، بیش از ۴۶۰ کشاورز نیشکر را در هند مورد بررسی و آزمایش قرار دادند. موقعیت کشاورزان به صورتی است که معمولاً قبل از برداشت سالانه، خود را فقیر میدانستند و بعد از برداشت محصول ثروتمند بودند. شفیر دریافت که این کشاورزان در تستهای شناختی پس از برداشت و در حالی که پول بیشتری داشتند عملکرد بسیار بهتری نسبت به قبل از برداشت محصول داشتند. در واقع اساساً، وقتی این افراد با تحصیلات و سلامتی یکسان، محصول و پول بیشتری داشتند، حدود ۱۰ امتیاز ضریب هوشیشان بالاتر از زمانی بود که هنوز محصول خود را برداشت نکرده بودند و کمبود داشتند.
بر اساس همین یافتهها در مرحله کنونی، پیشنهاد شفیر برای سیاست گذاران این است که سیاستها و خدماتی که با هدف کمک به فقرا انجام میشود، باید تاثیری که فقر بر عملکرد شناختی افراد میگذارد را، لحاظ کند. او معتقد است در صورتی که ساده سازی در امور مختلف زندگی از مسائل شغلی تا دیگر مسائل رومزره برای این قشر که دچار مشکلات شناختی ناشی از فقر هستند انجام نپذیرد در واقع جامعه مسیر موفقیت این افراد را مختل کرده است. این عدم توجه به ضعفهای شناختی ناشی از فقر در سیاست گذاریها در حقیقت نوعی زیر پا گذاشتن حقوق بشر در ارتباط با افرادی است که به دلیل تجربه فقر عملکرد شناختی ضعیفتر و بهره هوشی کمتری نسبت به دیگران دارند.