اسدالله رحمانزاده در پاسخ به این پرسش که فرایند معنادار کردن زندگی چیست، بیان کرد: اگر فرد به «حفره ذکر» بیدار نشود، به این معنا که از نظر وجودی آن سُکر و دلهره وصل را تجربه نکند، واقعاً خوشی، موفقیت، لذت و بقا، معنای زندگی او میشوند؛ یعنی زندگی او نهتنها از نظر کیفی دگرگون خواهد بود، بلکه از حقیقت دور خواهد بود.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، اکنون این گفتوگوی تفصیلی منتشر میشود که مشتمل بر مباحث مهمی نظیر قلمرو عقل در فهم معانی عمیق زندگی، دلایل ضرورت معنادار کردن زندگی و مسائلی از این دست است.
برخی معتقدند بیش از اینکه انسان به دنبال پاسخ به چنین پرسشهایی باشد، باید تکلیف خود را در زندگی بداند که در یک کلمه عبارت از خوب زیستن است. آیا میتوان از کنار مسئله به این صورت عبور کرد و با اعتراف به عجز عقل در فهم این معانی عمیق، بیشتر به فکر تکلیف بود؟
بله، مسئله تکلیف همیشه مقدم است اما اشتباه است اگر گمان بریم که حتی انجام تکالیف روزمره ما با آن حفره ذکر وجودشناختی در ارتباط نیست. حتی نیچه که چاووشخوان مرگ خدا بود، اعلام میدارد که اگر فردی بداند «چرا» با هر «چگونهای» خواهد ساخت. انسان برای لذت نمیمیرد و شایسته است توجه کنیم که برخلاف کسانی که شور و شوق و برآوردن نیازهای روزمره را سنگ بنای امر تکلیف اخلاقی میدانند، امر اخلاقی یک امر وجودی است؛ یعنی این سوالی است که چطور اخلاق وظیفه کانت و اخلاق فایدهگرایی میل و اخلاق فضیلت ارسطو یا اخلاق لذت تعادل اپیکور یا اخلاق مراقبت فمنیسم و نیز اخلاق عقل سلیم و نفی مغالطه طبیعیگرایی مور و … و هر نوع سیستم اخلاقی سکولار یا دینی به این موضوع توجه نمیکند که آنچه که ما فکر میکنیم و میگوییم و انجام میدهیم یک امر وجودی است.
یعنی نمیتوانیم انسان را پارهپاره کنیم و سپس بگوییم که از نظر عقلی خوب است که تکالیف خود را اینگونه انجام دهی و سپس در ایام فراغت به مسئله هستی خود بیندیشی. این انسان پارهپاره شده، اخلاق منسجم و سازگاری نیز نخواهد داشت، بلکه برعکس، اگر کسی به سؤال وجودی خویش بیدار شود، به این نکته توجه خواهد کرد که بنا بر این دیدگاه کلگرایانه یا holistic از امر اخلاقی، بین گفتوگوی او با فرزندش و ضرورت صبوری و چالشهای برخورد با او و بودن خویش در این جهان و مخلوق خداوند بودن، بودن به معنای عطیه او، خطی میکشد.
این نوع نگاه از امر تکلیف، مرا «جمع» میکند و «صبر» میبخشد و از من میخواهد خویش را بازبینی کنم، آزمون و خطا کنم و به گذشت و آرامش، خطاهای خویش را ببینم و بفهمم و سپس بدون تزلزل کار درست را انجام دهم. کار «درست» در اینجا یعنی آنچه که رابطه مرا با خویش و خداوند تنظیم میکند، آهنگ قلب مرا شکل میدهد و از محوریت خویشتن به سمت خداوند حرکت میکند. حسن خلق و فضائل ارسطویی بر بستر این وضعیت بودن کلی، اهمیت تکنیکی – آموزشی دارند. اینجا این «حفره ذکر» است که به یاد آورده میشود و انگیزه تحول من و اخذ فضیلت شجاعت و تعادل و میانهروی و صبوری و مهربانی و فضیلتهای دیگر میشود.
اما وقتی میگویم امر اخلاقی به سؤال بنیادین «چرا هستم؟» مربوط است، دنبال تعریف نگردیم. به این حس درونی انسانی توجه کرده و بر آن مراقبه کنیم که من هستم، تو هستی، ما هستیم، این زمین و حیوانات و آسمان و ستارهها هستند و میتوانستند نباشند. این سؤال، بنیاد فهم انسانی است و بنیاد درک «امکان» آنتولوژیک است؛ امکان بودن یا نبودن. یک حیوان این سؤال را ندارد.
«عدم» از این نظر نقش اساسی در سؤال وجودی انسان و امر اخلاقی دارد؛ یعنی آنچه که من فکر میکنم و میگویم و انجام میدهم، در بُن خویش وقتی با ضرورت بودن من هماهنگ است و اخلاقی است که به نبض این «هستیم و میتوانست اصلا هیچ چیز نباشد» به واقعیترین واقعیت یعنی خداوند تسلیم میشود. این درک «عدم» صرفاً «مرگ» نیست. اینکه «هستم و میتوانستم نباشم» یک سؤال بنیادین هستیشناختی است؛ اینکه این سنگ و سیاره و خورشید و همه کهکشانها هستند و میتوانستند نباشند. این سؤال هدیه خداوند به انسان است که همراه با زبان رخ میدهد.
و دیگر اینکه چرا هستم؟ اینکه چرا این آگاهی هست، دقیقاً بنیان امر اخلاقی است؛ برای اینکه امر اخلاقی مسئله درک امکانها و انتخاب این «امکان» و نه دیگری است. انسان برخلاف حیوان میتواند مانند بابیساندز اعتصاب غذا کند و بمیرد یا میتواند مانند یک بودیست خویش را به آتش بکشد و تکان نخورد. همچنین میتواند مانند امام حسین(ع) با حس کامل الهی به سمت شهادت خود برود یا میتواند برای بقا و قدرت، همه جهان را به آتش بکشد.
انسان، بود و نبودش را انتخاب میکند و این عصاره امر اخلاقی است. امیدوارم موضوع را تا حدی روشن کرده باشم که درک امکان اخلاقی بر درک امکان بودن و نبودن آنتولوژیک استوار است.
با لحاظ پرسشهای فوق، فکر میکنید اولاً چرا باید انسان به زندگی خود معنا بدهد و ثانیاً روند معنادار کردن زندگی چیست؟
فکر میکنم که مباحث بالا تا حد زیادی به این سؤال پاسخ میدهد که چرا انسان باید به زندگی خویش معنا بدهد؛ یعنی اگر فرد به «حفره ذکر» بیدار نشود، به این معنا که از نظر وجودی آن سُکر و دلهره وصل را تجربه نکند، واقعاً خوشی، موفقیت، لذت و بقا معنای زندگی او میشوند؛ یعنی زندگی او نهتنها از نظر کیفی دگرگون خواهد بود، بلکه از حقیقت دور خواهد بود. توجه کنید که بیداری به «حفره ذکر» از طریق «ما در این دنیا چه میکنیم و چرا اصلاً چیزی هست به جای آنکه هیچ چیز نباشد؟» نوع تعامل و معنای کسالت و رنج مرا دگرگون میکند. در پرتو این سؤال عذابآور و سُکرآور که هر چشم و منظری را رازآمیز و زیبا میکند، ما برای اولینبار با یک نوع «یگانگی» مواجه میشویم. انسان تشنه این است که تعارضات درونی خویش را حل کند؛ یعنی حتی اگر به وجود این تعارضات شاعر نباشد، از نظر وجودی این تعارضات به هر حال کار خویش را در وضع و حال فرد انجام میدهند.
برای مثال فرد میخواهد بفهمد که حدود لذت او چیست؟ بسیاری ضدلذت هستند اما این دروغی است به نفس خویش. فرد میخواهد حدود وظیفه خویش به خویش و خانواده و جامعه را بفهمد. منحصر کردن این وظیفه به خویش؛ یعنی خودخواهی و اگوئیسم و دیگرخواهی؛ یعنی آلتروایسم هرکدام با حقیقت وجود ما تعارض دارد. فرد میخواهد بداند که حد دوام و ایثار او چیست؟ فرد میخواهد بداند که حقیقت بودن او در این عالم چیست؟ اگر بودن من در همین یک دنیا خلاصه میشود و سؤال حفره ذکر بیهوده است، بنابراین هرچه هست همین زندگی است و آنگاه بحث اینکه ما معنا را جعل میکنیم و نه کشف، درست خواهد بود.
اما همین نکته که ما معنا را جعل میکنیم، از نظر تحلیل مفهوم «معنای جعلی»، سرنوشت تلخ و حزنانگیز انسان معاصر است که در کوتهنظری وجودی خویش، در عمل ما را به آستان ششمین انقراض دستهجمعی انواع آورده است. قبول اینکه حفره ذکری در وجود ما نیست و هرآنچه که هست تکامل غیرمقصدگرایی non-teleological داروینی است، عملاً فرد را تکهپاره میکند.
فقط وقتی انسان به سوال «ما در این دنیا چه میکنیم؟ و چرا چیزی هست به جای اینکه هیچ نباشد؟» بیندیشد و آن را به زیر فرش غفلت جارو نکند، امید این هست که به حفره ذکر در خویش آگاه شود. این آگاهی، وجودی است و نه فقط باوری یا گزارهای. چیزی ما را میخواند. ما به آن نسیان داریم اما در قلب ما آن حفره را حس میکنیم. این یادآوری فقط با توجه، توجه و توجه؛ یعنی همان سه کلمهای که علامه طباطبایی پیش از مرگش گفت، ندای آن خوانش را میشنود. وقتی این ندا شنیده شد، وقتی فرد اول از همه به وجود این حفره در قلب خویش اذعان کند، او شروع به بیداری به سمت دیگری میکند که تمام تلقیات روزمره او را از حقیقت و لذت و امر اخلاقی متحول خواهد کرد.
در مواجهه با «حفره ذکر معنا»، برای اولینبار این فرد احساس خواهد کرد که وجود چندپاره او که تلاش داشت سؤالات اصلی زندگی انسانیاش را که یا با هنجارهای اجتماعی یا با اصل لذت و یا با دین موروثی و دنبالهروی تقلیدی پنهانشده بودند، ببیند. من اینجا چه میکنم؟ معنی این همه نیاز و استیصال و شتاب و خود فراموشی و عذاب وجدان و احساس عشق و امر اخلاقی که ریشههای آنها برای او ناشناخته است، چیست؟ برای اولینبار او احساس خواهد کرد که بازیچه نیروهای اجتماعی و غریزی و فرهنگی نیست، او بیدار شده است. از این بیداری تا تجربه ذکر یعنی یادآوری وجودی که نماز او را متحول خواهد کرد، قدمی بیش باقی نیست.
برای اولینبار او همپوشانی اصل لذت و اصل حقیقت و اصل خدمت و امر اخلاقی را تجربه میکند. وجود چندپاره او میفهمد که آنچه که او فکر میکند و بیان میدارد و انجام میدهد به ملکوت خداوند متصل است و تنها با رفتن راه عقبه؛ یعنی تنگه سخت در خدمت به دیگران میتواند خود را نیز نجات دهد. او لذتهای این دنیا را حس و تقدیر میکند که برای اولینبار با راز بودن او درهم آمیختهاند. او از چشیدن یک سیب یا عشقبازی با همسرش حضور دائم وجود و ذکر این اتصال را به شکلی غیر تماتیک یا غیر موضوعی همواره حس خواهد کرد. برای اینکه از نظر وجودی به نحوی کلی، متحول شده است. برای اولینبار او حس خواهد کرد که حق، خداوند، حقیقت افکار، گفتار و کردار او و حتی لحن آنها همدیگر را همپوشانی میکنند. برای اولینبار دلیل اینکه باید خوبی کند و خیر بخواهد و نیتش را پاک کند و پاک نگه دارد را میفهمد؛ یعنی وجود میکند و این، آغاز امر یگانگی برای او است.
بنابراین تأمل در معنای زندگی اگر به راه خطا نرود؛ یعنی انواع پوچگرایی و اینکه معنا جعلی است و نه کشفی، برای اولینبار سؤالهای مخفیشده در قلب فرد را بیرون آورده و با عذاب مواجهه با آن سوالها و توجه درست و عنایت الهی، فرد معنای جهانشمول و ابدیت روح خویش را حس خواهد کرد. این «فهم» گزارهای نیست. ما قادر به دانستن منطق نهایی خداوند نیستیم؛ غیر از آنچه از وحی او دریافت میکنیم. اما اتصال حفره ذکر به یادآوردن وجودی او در قلب خویش، برای اولینبار در خود تجربه این اتصال، قلب را آرامکرده و حس دریافت یک معنا، یا حل یک معمای عمیق وجودی را در او برمیانگیزد. این معنای جهانشمول شروع سفر است و نه پایان آن. تازه فرد آغاز کرده است که از دریچهای متفاوت و حق به زندگی خویش و به زندگی به طور اعم نگاه کند. پس از این، او ندایی را که مختص او است خواهد شناخت.
بحث ضرورت معنا، در لوگوتراپی ویکتور فرانکل نیز بر اولیت امر معنا برای یگانگی وجود فرد تأکید دارد. اگرچه فرانکل در انتها به معنای استعلایی فراگیری برای همه انسانها قائل است اما تمرکز روانشناختی او بر معنای زندگی فرد؛ یعنی شنیدن آنچه که منحصراً او میتواند بشنود و فقط برای او است، تأکید دارد.
بحث من این است که شایسته است که ما به بتپرستی و پرستش نزدیکترین نیفتیم و تشخیص دهیم که زندگی بر زمین با دورترین؛ یعنی بیوسفیر و خورشید و کهکشهانها ممکن شده است، نه با زمین تنها. به طور مشابه، شایسته است که اول از همه به این سؤال هستیشناختی یا آنچه که من «حفره ذکر» مینامم باز شد که «من اینجا چه میکنم؟ چرا هر چیزی هست، به جای اینکه هیچ چیز نباشد؟» و آن را جدی گرفت و سپس در روند این گشودگی و تأمل بر پاسخهای گوناگون، از جمله تاریخی ادیان گوناگون، با عنایت الهی، فرد میتواند به یاد آورد؛ یعنی آیات المجیب الحی القیوم را ببیند و بشنود و بفهمد. این به یاد آوردن کلی یا گشتالت تازه آغاز توجه او به نقش خاص او معنای خاص او در زندگی خواهد بود.
آیا «معنای زندگی» دارای بار ارزشی است یا مقولهای نسبی تلقی میشود که برای هر انسانی میتواند یک معنا متصور باشد؟ توضیح اینکه؛ اگر کسی معنای زندگی خود را در گسست از مفاهیم بنیادین دینی و الهیاتی تعریف کند آیا میتوان گفت چنین فردی هم به زندگی خود معنا بخشیده یا معنابخشی به زندگی یک بار مثبت دارد؟
به طور کل میتوان گفت؛ آن کس که به حفره ذکر خویش اعتنا و توجه نشان میدهد از نظر ارزشی ارجح است به آن کس که خود را در لذت و موفقیت و کار غرق میکند. فردی که بودنش برایش یک مسئله است از نظر وجودی به یگانگی یعنی به حقیقت نزدیکتر است؛ بنابراین همه مردم معمولی و دانشمندان ما که شور فهم زندگی خویش و جهان دارند و همه فلاسفه، حتی آنان که به بنبست پوچگرایی رسیدهاند که زندگی زیر مجموعه مرگ است، از کسی که نه خدایی دارد که به او در قلب خویش سجده کنند و در بند چند و چون هستی خویش نیست و یا اینکه فقط دینی موروثی را دنبال میکند که حتی رفتار اخلاقی او را تنظیم نمیکند، از نظر وجودی جای دیگری هستند. این وجود و آن وجود از نظر کیفی متفاوت است. اما این فقط تا این مرحل از سفر معنای زندگی به عنوان «حفره ذکر» است.
در مرحله بعد به طور کل آنکس که به دنبال هنجارهای اجتماعی نیست، بلکه نقش خویش را در کارگاه هستی میجوید و حاضر است برای آنچه که ندای وجودش او را به آن میخواند، از بسیاری از خوشیها و موفقیتهای کوتهنظرانه بگذرد، او از نظر ارزشی به نبض زندگی نزدیکتر است.
این مبحث هایدگری که گذر از خویشتن نااصیل به خویشتن اصیل مینامد، بحثی ارزشی نیست، بلکه پدیدارشناسی اگزیستانسیال تحول انسان است که درکی پیشاتئوریک از هستی دارد. این درک پیشاتئوریک از هستی است که برای اولینبار امکان درک آگاهانه از هستی را برای او ممکن میکند و اینگونه میتواند به اینکه او عالمی دارد و سنگ بنای آن خود هستی است، آنگونه که در زبان و پروای انسانی خود را نشان میدهد، او را تفرد بخشیده و به شنیدن ندای وجدانش برساند.
هایدگر اصطلاح «ندای وجدان» را نه به معنای فرویدی، یعنی آلتر ایگو یا صدای والدین و نه به معنای مذهبی یعنی صدای خدا به کار میبرد. منظور او از ندای وجدان همان تفرد فرد و آگاهی او به بودن در عالم و توجه موضوعی او به هستی است که او را میخواند که بالاترین امکان بودنش را تحقق بخشد. انسان اصیل به آلمانی Eighentlichkeit است که به معنای از «آن خود کردن» است. تأکید بر «آن خود» است و هر کس از این نظر با دیگری متفاوت است. یکی معلمی و دیگر صنعتگری بالاترین امکان بودنش است. از این نظر اصیل بودن یک ارزش است که فرد از هنجار اجتماعی و فهم تلقینی به خویش میآید.
اما این هنوز با «حقیقت حفره ذکر» فاصله دارد. هایدگر از فراموشی هستی صحبت میکند. اما خود او ذکر خداوند را فراموش کرده است. این ذکر زنده پاینده که پاسخگو و خالق است با هستیای که غیرشخصی و نیز معلوم نیست زنده است یا مرده یا هیچکدام، متفاوت است. آن کس که در این جهان احساس آوارگی و نامأنوسیت میکند، تنها با به یاد آوردن هستی دلش قرار نمیگیرد. این عین الیقین و حق الیقین یاد خداوند است که به روشهای گوناگون برای انسانهای مؤمن اتفاق میافتد و آنها با به یاد آوردن خداوند متحول میشوند. چنانکه فرمود: «الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکْرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ همان کسانى که ایمان آوردهاند و دلهایشان به یاد خدا آرام مىگیرد آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش مىیابد».