دختر جوان با دردست گرفتن دو پاسپورت با رسیدن همسرش به خانه با او مقابله کرد و از او با گریه و زاری خواست که از آنجا خارج شود. اما همسرش به حقیقت اعتراف کرد و همه چیز را فاش کرد.
به گزارش ردنا (ادیان نیوز)، پسر جوانی اهل لبنان چند سال پیش به ایالت تگزاس در امریکا مهاجرت کرد. در همان روزهای نخست به سازمانی که متعلق به یهودیان ارتدکس در یکی از شهرهای تگزاس میباشد وارد شد. او خود را بنام الیاهو حویلا معرفی کرد و گفت که زبان عبری پایه را بخوبی صحبت میکند اما مایل است که کاملا مذهبی شود و تورات را بخوبی یاد بگیرد و همچنین زبان عبری را بطور کامل. آنها هم او را با روئی گشاده پذیرفتند. پسر جوان وارد دانشگاهی که مختص به یهودیان ارتدوکس هست شد. هفت سال در آنجا زبان عبری و آئین یهود را بخوبی وصراحت یاد گرفت. لباس مذهبی به تن کرد و کلاهی که آنرا کیپا مینامند بسر نهاد و در شرکتی که مختص به کامپیوتر است به کار مشغول شد. دوستان زیادی یافت و اعتماد همه را بخود جلب کرد. سپس توسط دوستانش با سایتی که مخصوص یافتن زوج دختر و پسرهای مذهبی یهود هست با دختر جوانی نوزده ساله اهل شهر بروکلین درایالت نیویورک آشنا شد. دو جوان بطور دائم با هم مکاتبه و صحبت کردند و سپس الیاهو به شهر نیویورک سفر کرد که با دختر جوان که شغل او معلم دبستان است از نزدیک آشنا شود. دختر جوان همان روزهای نخست الیاهو را به والدینش معرفی کرد. اما پدر و مادر دختر که اصلا اهل کشور سوریه هستند و سالهای زیادی است که در امریکا ساکن هستند به این جوان هیچ علاقه ای نشان ندادند. آنها به دختر جوان گفتند اگر با او ازدواج کنی ما در جشن عروسی تو شرکت نخواهیم کرد. دختر جوان هرکاری کرد که پدر و مادرش را متقاعد کند موفق نشد. بهر حال دختر و پسر جوان علیرغم مخالفت پدر و مادر دختر جشن عروسی با کمک دوستانشان برپا کردند. پدر و مادر دختر هم بالجبار با ناراحتی وارد جشن شدند اما یک کلام هم با داماد صحبت نکردند. عروس و داماد با عشق و علاقه زندگی خود را در آپارتمانی کوچک آغاز کردند و حتی تعیین کردند چند بچه داشته باشند. یکماه از جشن عروسی آنها گذشت. دختر جوان یکروز از کار مرخصی گرفت که خانه را نظافت کند. در حین کار کردن سعی کرد چمدان همسرش الیاهو را نیز مرتب کند. ناگهان در داخل چمدان با دو پاسپورت مواجه شد. در یکی از پاسپورتها نام همسرش الیاهو حویلا و دیگری بنام علی حسن حویلا با همان مشخصات دید. ترس او را فرا گرفت و متوجه شد که همسرش جوانی اهل لبنان مسلمان شیعی است. بی درنگ به پدر و مادرش زنگ زد و پدرش خشمگین شد و به او گفت: در خانه بماند تا به آنجا بیاید. در همان اثنا همسرش از کار برگشت و دختر جوان با در دست گرفتن دو پاسپورت با او مقابله کرد. او با گریه و زاری به او گفت باید از آنجا خارج شود. از اینکه به او دروغ گفته و او و خانواده اش را فریب داده. پسرجوان به حقیقت اعتراف کرد و به او قسم خورد که هیچ منظور بدی نداشته فقط علاقه داشته به دلائل زیادی یهود شود و با دختر یهود ازدواج کند. او به زنش گفت: در لبنان که فقط چهل تن یهود زندگی میکنند یکبار وارد کنیسا شد و از آنها خواست که به او کمک کنند که یهود شود. اما آنها به او گفتند طبق قانون کشور لبنان هیچ مسلمانی حق ورود به کنیسای یهودیان ندارد چه برسه به اینکه یهود شود. اما آنها وسائلی به او دادند که بتواند در خانه زبان عبری را تمرین کند. به اینصورت پایه زبان را با تمرینهای فراوان مقابل آینه فرا گرفت. تا اینکه به ایالت تگزاس در امریکا مهاجرت کرد. اما در سازمان یهود در ایالت تگزاس نگفت که مسلمان است بلکه خود را با نام الیاهو معرفی کرد و به آنها گفت میخواهد مذهبی ارتدکس شود. اگر حقیقت را فاش میکردم کسی مرا تحویل نمیگرفت. شب جشن عروسی نیز طپش قلب من بینهایت در زیر دجله و در کنار تو بسرعت میزد وحشت داشتم که کسی وارد شود و مرا فاش کند. دختر جوان او را بخشید و به او گفت که زندگی را با او ادامه میدهد. سپس همسرش از او خواهش کرد که به پدر و مادرش چیزی نگوید وگرنه هیاهو بپا خواهد شد. در همان دقایق زنگ در خانه بشدت بصدا در آمد. پدر و مادر عروس بینهایت خشمگین شدند و داماد را با بد و بیراه گفتن و تروریست خواندن محکوم کردند و دخترخود را با اجبار از آنجا خارج کردند. در فردای آنروز نیز به اف-بی-آی امریکا از پسر جوان شکایت کردند. اما پس از باز جوئی مشخص شد که پسر جوان براستی هیچ منظور بدی نداشته و همچنان پافشاری میکند که اجازه دهند به همسرش برگردد. رابی های شهر بروکلین (رابی منظور ملاهای یهود است) از پدر و مادر دختر خواهش کردند که زندگی این دو نفر را ازهم نپاشند. اما گوش پدر و مادر دختر بدهکار نیست. در همان روز بازجوئی پسرلبنانی به والدینش در لبنان زنگ میزند و حقایق را برای آنها تعریف میکند. پدر او نیز بینهایت عصبانی میشود و پسرش را به باد فحش و ناسزائی میگیرد که چرا با دختر یهود ازدواج کرده. اما مادرش و خواهرش از او پشتیبانی کردند. این جریان در سرتاسر رسانه ها در امریکا و اسرائیل منتشر شد. همگی یک صدا میگویند که این جوان بیگناه است و باید به همسرش برگردد. حتی رئیس جمهور پیشین امریکا دو نالد ترامپ از این پسر و دختر جوان در تویتر خود حمایت کرد. لاکن پدر و مادر عروس میگویند او آبروی خانواده ما را برده است و راضی نمیشوند. بهرحال هنوز مشخص نیست سرانجام این ازدواج به کجا خواهد کشید. همچنین معلوم نیست انگیزه این پسرجوان که در خانواده ای مسلمان شیعی اما غیر مذهبی بزرگ شده چه میتواند باشد که به عقیده دیگری آنهم بصورت افراطی روی آورد.
دختر جوان و الیاهو (علی حسن در لباس مذهبی ارتدکسی) در شب جشن عروسی با دوستانشان
الیاهو (علی حسن) در تصویری از قرار معلوم در لبنان با دست گرفتن نام اصلی اش
در سال ۱۹۸۲ بین لبنان و اسرائیل درگیری در گرفت. مردی بنام ابراهیم با خانواده اش در دهکده ای نزدیک شهر بیروت زندگی میکرد. یکی از برادر های او در جبهه سدال خدمت میکرد که با اسرائیل موافق بودند. ماموران حزب الله یکروز ابراهیم و دو تن از برادرانش را ربودند و بعنوان جاسوس بنفع اسرائیل حبس کردند. طبق گفته ابراهیم بی نهایت در زندان شکنجه شده. یکی از پسر عموهای پدرش سعی کرد بین حزب الله و ابراهیم و برادارنش جشن آشتی که به عربی به آن سولخا میگویند برپا کند که دیگر کسی آسیب نبیند. در همان حال از ابراهیم خواسته شد که یکی از فرمانده هان برجسته حزب الله شود و برای آنها جاسوسی کند. ابراهیم ظاهرا این کار را کرد. اما هرگز شکنجه هائی را که در زندان متحمل شده بود فراموش نکرد. او بارفتن به پایگاه نظامی اسرائیل در لبنان زندگی اش را برای فرمانده هان اسرائیلی تعریف کرد. در سال ۲۰۰۰ اسرائیل دروازه های کشور را به روی آوارگان باز کرد و همین برای ابراهیم و خانواده اش (همسرش و پنج فرزندانش) فرصتی بود که وارد اسرائیل شوند و در یکی از شهرها مستقر شدند. هر سه پسران او در ارتش اسرائیل خدمت کردند و یکی از آنها از رئیس جمهور اسرائیل بعلت ممتاز بودن در ارتش جایزه دریافت کرد. ابراهیم که حالا بنام اورهام خوانده میشود هم اکنون دارای هفت فرزند است.چهار سال پس از اقامت در اسرائیل یکی از برادرانش نیز همراه خانواده خود وارد اسرائیل شدند و در همان شهر نزد اورهام اقامت یافتند. اورهام در همان سال اقامت در روز کیپور (روزی که یهودیان روزه میگیرند) وارد یکی از کنیساهای شهر شد و برای خود صندلی خاصی تعیین کرد که روزهای شنبه وارد آنجا شود. او سالهاست که تبدیل به یک رابی بزرگ شده. او یکروز در تلویزیون تعریف کرد که در شهر اورشلیم وارد رستورانی شد که با خانواده اش غذا میل کنند. مسئول رستوران به او خوشامد گفت و سپس توضیح داد که این رستوران برای او مناسب نیست زیرا که کاشر (یعنی گوشت حلال که طبق آئین یهود ذبح شود) برای رابی مثل اومناسب نیست. اورهام لبخند زد وبا طنز گفت: باورکن من خودم هم کاشر نیستم و داستان زندگی اش رابرای مدیر رستوران تعریف کرد. آنها همگی خندیدند و او را با خانواده اش مهمان کردند. از نام و تصویر این شخص بخاطر حفاظت از او خودداری میکنم.
پنج سال پیش دو برادرگرجستانی (یهود) با خانواده خود تصمیم گرفتند که از گرجستان به اسرائیل مهاجرت کنند. هریک دارای چند دختر و پسر هستند. این دو برادر پس ازچند ماهی زندگی در اسرائیل بودند که متوجه شدند دختران آنها مانند قبل که در وطن قبلی بودند لباس نمیپوشند. آنها لباسهای باز و به اصطلاح سکسی می پوشند. پسران هم به اندازه کافی به حرف پدر و مادر گوش نمیدهند. هر کاری کردند که بچه هایشان را متقاعد کنند که مثل وطن قبلی زندگی کنند برآورده نشد. دو برادر خشمگین شدند و تصمیم گرفتند از این کشور خارج شوند و به شهر عزه (فلسطین) بپیوندند و مسلمان شوند. فک و فامیلهای آنها سعی کردند که از این تصمیم آنها را منصرف کنند زیرا که احتمال اینکه در شهر عزه آسیب جدی ببینند زیاد است. اما دو برادر گفتند: ما فکر کردیم اسرائیل کشور مقدسی است. اینجا هیچ دین و مذهبی وجود ندارد. بی بند وباری در اینجا بیداد میکند. ما دو برادر یا خواهیم مرد و یا از اینجا خارج خواهیم شد. هر دو خانواده راضی شدند وارد شهر عزه شوند. عزه ای ها برخلاف فک و فامیلهای دو برادر که فکر کردند به آنها آسیب جدی خواهد رسید با روی باز و جشن و پایکوبی از دو برادر و خانواده شان استقبال کردند واز اینکه به دین اسلام پیوستند به پای آنها گوسفندانی قربانی کردند. هم اکنون طبق گفته خودشان دخترهایشان حجاب برسردارند و هرجمعه دو برادر وارد مسجد میشوند و پنج رکعت نماز میخوانند. بهر حال دنیای عجیب و غریبی است مگر نه؟ این چند نمونه تعداد خیلی معدودی است از اتفاقاتی که بین این دو گروه افتاده و می افتد.