به گزارش ادیان نیوز، سریال پنجره که تفکرات پائولو کوئلیو را ترویج می داد از امشب دوباره روی آنتن صدا و سیما رفت. پخش مجدد این سریال امشب از شبکه تهران آغاز شد.
امیدواریم که رئیس جدید صداوسیما با رویکردی مناسب در قبال تفکرات انحرافی از ترویج این تفکرات جلوگیری کند.
پژوهشگران موسسه بهداشت نقدی بر این سریال انجام داده که در ذیل میآید:
نقدی بر این سریال انجام داده که در ذیل میآید:
سریال پنجره به کارگردانی قدرتالله صلحمیرزایی – کسی که همگان او را با کارهای طنز قبلیاش میشناسند- به اذعان شخص کارگردان که پیش از این مربی پرورشی بوده و هنوز هم دغدغههای تربیتی سابق را حفظ کرده تلاش دارد وارد جریان تعلیم و تربیت بشود و برای همین منظور میخواهد خانوادهها با موضوعات آموزشی ارتباط برقرار کنند. این سریال که در مواردی قالبهای موجود در فضای رسانهای کشور را شکسته و گامی فراتر از آنچه بود را تجربه میکند، جدا از قوتهای بسیاری که در امر محتوا و تکنیک دارد در شیوه پیام رسانی و بیان مفاهیم مورد نظر کارگردان و ارتباط با مخاطب دینی اشتباهاتی عدیدهای نیز دارد.
* حل مشکلات خانوداه باراهکارهای غربی!
با سوابقی که از این کارگردان سراغ داریم، نگاه منفی به اثر اخیر ایشان نداریم، اما نکتهای که حائز اهمیت فراوان است محتوا و موضوعی است که در خط سیر داستان و تعلیق نسبتا موفق فیلم دنبال میشود. داستان فیلم درباره مشکلات زندگی یک نابغه است و به مسائل جاری زندگی او؛ خانواده، دوستان، جامعه و … میپردازد. این داستان کاملا عقلانی و مهم از نگاه جامعهشناختی برای ضرورت ساخت، متاسفانه با راهکاری غربی در شکل حل مشکلات گره خورده که گویا همین پیدا کردن راه حل مساله و یافتن گنج درون و رسیدن به رویای شخصی، خط تعلیق کلی فیلم را تشکیل میدهد.
فیلم حول دو موضوع «افسانه شخصی» و «گنج درون» میگردد و ناگفته پیداست این دو مبحث از اساسیترین آموزههای شبهعرفانی پائولو کوئلیو در سراسر کتابهایی است که از او سراغ داریم و شاید بتوان ادعا کرد عصاره تمام آموزههای وی جدا از آئین جادو و خداناباوری همین دو نکته باشد. گره عمیق و جدانشدنی این سریال با این دو موضوع مسالهای عجیب و قابل تامل است. برای تبیین بیشتر بحث باید اول اندکی با افکار و اندیشههای کوئلیو آشنا شد و بعد ارتباط میان مفاهیم القایی فیلم را با آموزههای او مقایسه کرد.
* گذری بر «کمیاگر» پائولو
پائولو در سال ۱۹۸۸ رمان کیمیاگر را به رشته تحریر درآورد. همین رمان بود که نام او را بر سر زبانها انداخت و هنوز ترجمه آن به زبانهای مختلف ادامه دارد. وی با آنهمه شهرتی که از چاپهای متعدد این کتاب به زبانهای گوناگون به دست آورد هیچگاه حاضر نشد اعلام کند این داستان تقلیدى است محض از دفتر ششم مثنوى مولوى. تنها اذعان او زمانی بود که در سفر به ایران و در یکی از دانشگاهها در مقابل سوال دانشجوی ایرانی که از وامداری این کتاب نسبت به مثنوی پرسیده بود، به ناچار لب به اعتراف گشود.
بیاید به اختصار ادبیات نمادین هر دو داستان را با هم مقایسهای کنیم. داستان مثنوى حسب حال مرد مسلمانی است میراثخوار که تمام اموال را حیف و میل و تمام کرده، در خواب مىبیند هاتفی به او میگوید غنای تو در مصر حاصل میشود و گنجى (گنجینه باستان مصر) در آن کشور نهفته است. بیدرنگ براى کشف گنج به راه مىافتد. پس از طى مسافتی بسیار، وقتی به مصر میرسد از نگهبانى در شهر میشنود که او هم خواب دیده گنجی در فلان محل و فلان خانه بغداد نهفته است. بعد از این ماجرا میفهمد آن گنج در شهر و محل زندگى خود اوست و او این مسیر را بىخود طى کرده است. اما این داستان به او فهمانده گرچه گنج نزد او بوده ولی بدون تحمل رنج سفر و مشقت راه به این حقیقت نمیتوانست دست بیابد. جدا از سه کلیدواژه (افسانه شخصی، روح کیهانی و جادو) داستان کیمیاگر هم همین روالِ داستانی را دارد، با این تفاوت که شخصیت اصلى داستان، چوپانی مسیحی است که از آندلس به سوی سرزمین پررمز و راز اسلامی مصر که ریشه در گنجینه ادیان و فرهنگی کهن دارد، راهى مىشود.
دقت در همین اندک نشان از آن دارد که جوان داستان مولوی برای یافتن گنج ایمان که گمان میکرد آن را در سرزمین کفر و در ویرانههای باستانگرایی خواهد یافت، در همان سفر و از زبان کفر، حقیقت گنج اسلام و دین را مییابد، اما جوان داستان کیمیاگر، فردی است که قرار بود کشیش بشود ولی افسانه شخصیاش او را به چوپانی و بعد مسافرت میکشاند با بیابان که قسمت اعظم مصر و کشورهای اسلامی آفریقا را تشکیل میدهد و نماد سرزمین اعراب و اسلام است، آشنا میشود. صحرا؛ پرخطر، رعب انگیز و به صورت زن هوسبازی که مردان را دیوانه میکند، معرفی میشود. از زبان کاروان سالار میشنود همه چیز، از جمله خطر به الله مربوط میشود و… بعد از همه این ماجراها، از زبان اسلام باطل بودن افسانه حقیقت گنج اسلام! و حقانیت مسیحیت تحریف و تخریب شده!!! را میشنود. در این ادبیات نمادین ویرانههای کلیسایی که او راه را از آن شروع و به آن ختم میکند، همان باور به مسیحیت ممسوخ کنونی است.
آیا این ادبیات بیانی، تخریب غیرمستقیم اسلام نیست؟ مگر نه اینکه این کتاب ادعای پوچی و بیهویتی اسلام و مسلمین را دارد، چگونه میشود چنین کتابی آنهم با آن نویسنده معلوم الحال راهنمای تربیت گردد؟ چگونه میشود این رویای شخصی که برپایه هوس و غریزه بنا شده بار تربیتی داشته باشد؟ از کی فردی که آموزههای او چشم انداز جهان سلطه است به فکر ستمدیدگان افتاده و دلش برای ما سوخته؟! ما دغدغه کارگردان را ارج مینهیم اما این دغدغه به چه بهایی باید به نسل جوان تحمیل شود؟!
معمول بر این است وقتى نویسندهای داستان خود را از افسانهها یا داستانهاى کهن دیگر الهام مىگیرد، بر غنای داستان میافزاید، خط تعلیق آن را متفاوت از داستان اول قرار میدهد و در آخر داستانى متفاوت و فراتر از داستان اول ارائه مىدهد. شبیه کاری که ژان آنوى در نمایشنامه سوفوکلس هنگام بازآفرینى آنتیگونه مىکند. اما کوئلیو همین زحمت اندک را نیز به خود نداده و تنها به عوض کردن کاراکترهای داستان اکتفا نموده است. با این تغییر کاراکترهای داستان به مقابله و موضعگیری علیه جبهه باطل به جنگ دین آسمانی و شریف اسلام میرود. و این مساله را نمیتوان بدون تدبیر و محاسبهگری دانست.
در کتاب کیمیاگر انتخاب آندلس، بندر طاریفا و کشور اسپانیا، جوانک چوپان مسیحی، ملکیصدق و از این سو مصر، کاراکترهای گوناگون از چهرههای اسلامی، بیابان، بلورفروش مسلمان و… نمیتواند تصادفی و بدون پیامی حساب نشده باشد. و چگونه میتواند باشد وقتی وی در داستانش میخواهد جامعه اسلامی را بیان کند اینگونه فضا را ترسیم مینماید: مسلمانانی دین گریز و غیرمنظبط، بیابانهایی هراس انگیز، شهرهایی آلوده و مردمی عقب افتاده. وی در حرکتی عمدی دنیاى مسیحیت را در مقابل اسلام قرار میدهد و با بیان استعاری به خواننده داستان القا میکند که شاید در ویرانههای مسیحیت گنجی باشد اما به یقین در آبادانی اسلامی هیچ خبری نیست و پویندگان گنجهای معنوی و گنجینههای معنویت بىدلیل دل به گنجى مبهم در کشورهاى اسلامى بستهاند. ( باید به این نکته توجه داشت که غربیان همواره به تجربیات و اندوختههاى عرفانی مشرق زمین چشم طمع دوختهاند، در خفا به چپاول این گنجینهها مبادرت مىورزند اما در مقابل به گونهاى رفتار مىکنند که گویی فرهنگ و تمدن شرق فاقد هرگونه ارزش و اعتباری است. مثالی که برای این نکته میتوان آورد نویسندگانی چون تولستوى، بورخس، مارکز و بسیارى دیگر که در تدوین رمانهایشان از داستانها و حکایات ایرانى چون داستان هزار و یک شب بهرهها بردهاند و طرح اصلى داستانهایشان را از داستانهاى ایرانى الهام گرفتهاند و به صراحت نیز به این مسأله اعتراف کردهاند.)
* افسانه شخصی؛ هدف غایی فیلم
خط تعلیق داستان یافتن «گنج درون» و رسیدن به «رویای شخصی» است. جوانی نخبه که برادرش را از دست داده، دوستی ناباب دارد، پدر و مادر هرکدام به فکر خویشاند. مدیر و ناظم مدرسه به چشم یک تبهکار به او مینگرند. همه چیزش را از دست داده است و تنها از برادر برایش یادگاری برایش مانده. کتاب به یادگار مانده از برادر او را به سوی هدف نهایی زندگانیاش یعنی کشف گنجی که در درون دارد میخواند. آنچه در رسیدن به این گنج او را یاری خواهد کرد، داشتن «رویای شخصی» است که او را از اسیر شدن در بند تقدیر میرهاند. جدا از این نکته اساسی، محور دیگری که در برخی قسمتهای سریال مشاهده میشود، حضور و معرفی کتابی از کوئلیو است که این ماموریت از همان قسمت اول فیلم شروع میشود. سوالی که اینجا لازم است پاسخ داده شود این است که افسانه شخصی چیست؟
از نگاه نویسنده کمیاگر «افسانه شخصی چیزی است که همواره آرزوی انجامش را داری. همه انسانها در آغاز جوانی میدانند! که افسانه شخصیشان چیست؟» گمان میکنید نوجوانی که بلوغ فکری و رشد عقلی لازم نرسیده چه افسانه شخصی میتواند داشته باشد؟ بویژه اگر تربیت دینی نیز در شکلگیری روح حاکم بر اندیشههای او نقش نداشته باشد. چنین فردی از خود و دنیای پیرامونش چه میخواهد؟ آیا انتخاب آغاز سنین جوانی برای داشتن این افسانه حرکتی استعماری و بهرهگیری از شور جوانی برای عمق بخشیدن به امیال نفسانی نیست؟ چرا از نگاه کوئلیو «تحقق افسانه شخصی، یگانه ماموریت آدمیان بر روی زمین است.»؟ (کیماگر، پشت جلد کتاب. همین طور متن کتاب ص ۴۵) چرا وی علت خلقت جهان و آدمی را در بندگی دنیا برای رسیدن وی به این هدف میداند؟ و به راستی چرا با تمام قوت میگوید: «من تا زنده هستم به افرادی که افسانه شخصیشان را دنبال کنند کمک مالی خواهم کرد.» (اعترافات یک سالک (متن مصاحبههای کوئلیو)، خوان آریاس، ترجمه دل آرا قهرمان ص ۸۸) آیا این مفهومی که وی آن را بسیار کاربردی و کلیدی میداند، مساله تازه و شگرفی است یا همان مطالبات کودکانه و هوسهای آغاز سنین جوانی است؟ وقتی مبدع این نظر میگوید: «ممکن است این رویا، خرید یک گیتار باشد یا یک کلکسیون کتاب.» ( همان) «یا ازدواج با دختر یک تاجر، یا یک مسافرت مهم» (کیمیاگر ص ۴۰) «و رسیدن به طلا و نقره» (همان ص ۱۷۳)دیگر چه جای بحثی برای فهم ابتذال این مفهوم باقی میماند؟!
راستی اگر هدف وی از تئوریزه کردن افسانه شخصی معنویت بخشی به جوامع بشری بوده چرا در جواب خبرنگار روزنامه همشهری که از وی پرسید: مهمترین آرزوها معمولاً در سه بخش است؛ ثروت، قدرت، شهرت. آیا رسیدن به اینها واقعا انسان را میتواند به خدا برساند؟ میگوید: «من در اینباره قضاوت نمیکنم.»!
جدا از توجیه مساله روابط و عادیانگاری آن، ایراد جدی دیگر فیلم تلاش فراوان فیلم برای ترویج و تبلیغ بیش از حد کتاب کیمیاگر کوئلیوست. در قسمت اول فیلم وقتی پیمان سر قراری که با فرشته دختر عمهاش داشت، میرود او از کتابی سخن میگوید که میتواند نگاه آدمی را به زندگی عوض کند. بدون آنکه نام کتاب را ببرد فقط اوصافی از کتاب و داستان آن را میگوید که جز تبلیغ این کتاب بر چیز دیگری قابل حمل نیست. سه بار دیگر و به شکلهای مختلف فقط در این قسمت به تبلیغ کتاب کمیاگر میپردازد. بعد از یازده قسمت فاصله دوباره این کتاب ولی اینبار به شکل پررنگتری به میدان میآید.
در قسمت دوازدهم هم مانند قسمت اول جملهای از متن کتاب را در معرض دید مخاطب قرار میدهد؛ «تحقق افسانه شخصی، یگانه ماموریت آدمیان بر روی زمین است… وقتی کسی به راستی چیزی را بخواهد تمامی کیهان با او همراه میشود تا به رویایش تحقق ببخشد.» جالب اینجاست که فیلم به این جمله هم بسنده نمیکند و گام به گام و در مراحل مختلف مطالب مختلفی از باورهای کوئلیو را به خورد مخاطب میدهد. کتاب را نیز به هر بهانهای تبلیغ میکند و رابطه آن را با مثنوی، پیمان و گاه بواسطه شباهتی که با زندگی بازیگران تراز اول فیلم دارد به زندگی مخاطب نیز گره میزند.
* همه مدیون کیمیاگر!
راستی چرا یک سریال بلند اخلاق – تربیتی تاثیرگذار باید هدف خود را تبلیغ یک کتاب خاص قرار دهد؟ چرا و تا کی باید روحانیت و دین را فدای آموزههای ضد دینی و دست کم غیر دینی کنیم. بله این فیلم به ترویج کتاب مذکور قانع نیست. از آبروی روحانیت برای تبلیغ کتاب دین ستیزانه کیمیاگر مایه میگذارد. در قسمت دوازدهم وقتی پویا از سوی روحانی فیلم به خاطر حُسن انتخابش برای مطالعه کتاب مذکور تشویق میشود و با تعجب میپرسد: مگر شما هم این کتاب را خواندهاید؟ روحانی به او میگوید: خواندهام؟! من با این کتاب زندگی کردهام!
جالبتر آنکه این فردِ به ظاهر روحانی، سر کلاس فقه، حرمت کلاس و استاد را هیچ انگاشته و به مطالعه کیمیاگر آنهم سر کلاس دین شناسی مشغول میشود. (فقه در اصطلاح به معنی دین شناسی است و در مبحث نمادشناسی میتوان چنین ادعا کرد کارگردان با چنین نمادپردازی، اهمیت این رمان بیش از دین و شناخت آن نشان داده است.) گام را فراتر نهاده و پای استاد حوزه را نیز به این معرکه میکشاند و به اصطلاح این طلبه جوان وقتی استاد از او کتاب را هدیه میگیرد وی نیز مرید این کتاب میشود!!! این طلبه جوان که در قسمت سیزدهم در مواجهه با یکی از مسئولان مدرسه رفتاری بدتر از او و یا با اندکی چشمپوشی مانند او دارد و با آنکه دینشناس و روانشناس است، رفتاری که این چهره منفور فیلم دارد را از او شاهدیم. چگونه چنین طلبهای میتواند نماد روحانیت و معنویت دین باشد؟ آیا داشتن رفتاری همسان با چنین کاراکتر منفی چهره روحانیت را نیز منفی نمیکند؟ آیا غرولند کردن زیر لب آنهم با عصبانیت، شایسته یک روحانی صاحب فضل و کمالات است که در فیلم میخواهد به تصویر بکشد؟ و آیا اگر روحانیِ صبورتری به تصویر کشیده میشد فیلم دچار ضعف ساخت شدیدی میگردید؟
هرچه میخواهیم مثبت نگر باشیم نمیشود. مگر میشود خوشبینانه از مساله عبور کرد درحالیکه دین و روحانیت فدای تبلیغ یک کتاب کذایی میشود! آیا میتوان نویسنده، تهیه کننده و کارگردان این فیلم آنقدر بیسواد و اطلاع دانست که حتی از فهم ادبیات استعاری کتاب عاجز باشد؟ آیا میتوان خوش بین بود که ایشان حتی به فکر جستجویی هرچند اندک پیرامون شخصیت و باورهای کوئلیو نیافتاده و هرچه او گفته را بیکم و کاست وحی منزل میداند؟
مگر کم است مقالاتی که درباره شخصیت، زندگی، آثار و باورهای او نوشته شده و با دیده انصاف و عدل به عدالت به نقد کشیده شده است. اینجاست که جای خالی حضور کارشناسان مذهبی به روشنی آشکار میشود. کاش این کارگردان و کارگردانان دیگر قبل از ساخت هر فیلمی اجازه دهند تا کارشناسی که هم دین را در حد مقبولی میشناسد و هم در حوزه رسانه کارشناس است نظارتی بر محتوای آثار ایشان داشته باشند.
* کیمیاگر؛ ناجی جوان ایرانی!
گام دومی که کارگردان خواسته یا ناخواسته در فیلم دنبال میکند ناجی معرفی کردن کتاب کیمیاگر جناب کوئلیو است. برای این هدف، ابتدا لازم است مخاطب هدفی مشترک با فیلم داشته باشد و در پی دستیابی به این هدف. هدفی که فیلم برای مخاطبش ترسیم میکند رسیدن به گنج درون و تحقق بخشی به رویاهای دوران قبل از بلوغ عقلی و رسیدن به رشد عقلانیت است. بماند که این رویاها هرچه میتواند باشد جز رسیدن به مقامات معنوی و قرب الیالله. مگر میشود جوان پرهیجان و غریزه جنسی رویای شخصیاش که به تعبیر کوئلیو قرار است به خاطر آن هر سنت شکنی را انجام دهد، مسیر و مقامات عرفانی و سیر و سلوک به سوی حق باشد؟! و مگر نه این است که این هم حربه ایست که به نام معنویت جوانان اهل مذهب را هم به وادی منیت و هوای نفس بکشند؟!
به هر حال فیلم، دغدغه رسیدن به این دو هدف را در دل بینندهاش میکارد. حالا نوبت پاسخگویی و دادن راهکار است. راهکار رسیدن به این دو چیست؟ آیا راه دیگری جز عمل به آموزههای کتاب تحولبخش! کیمیاگر در سرتاسر فیلم وجود دارد؟ آیا اصلا نامی از کتاب آسمانی قرآن یا هرکتاب دیگری که بار دینی مذهبی داشته باشد و مسلمان بتواند برنامه روزانه زندگیاش را از آن بگیرد در فیلم برده میشود؟
* خدایی یا بندگی؟
یکی از سوالات مهمی که در مبانی اندیشه اسلامی فرد با آن آشنا میشود و به عنوان ضرورت مسلمانی میپذیرد، جایگاه بندگی و مقام عبودیت است. فردی که به این جایگاه نرسیده و هنوز برای خود منیت و شانی در برابر آفریدگار دارد هنوز قدم در حریم مسلمانی و ایمان ننهاده، چه رسد به اینکه بخواهد مراتب و منازلی از ایمان را هم طی کند. زیرکی جناب کوئلیو که مختص ایشان هم نیست، بلکه این طرفند مشترک بسیاری از عرفانهای نوپدید است، عوض کردن جایگاه عبد و معبود و آفریده با آفریدگار است. در بسیاری از عرفانوارههای شرقی و غربی که اثری از خدا نمیتوان یافت. جای این خدا معمولا عباراتی مانند هستی، کیهان، کائنات و الفاظی از این دست مینشیند. در کیمیاگر نیز جای آن حقیقت متعالی مفهومی مادی به عنوان کیهان مینشیند و جوینده حقیقی حقیقت! را در رسیدن به اهدافش یاری میکند. کائنات که غول چراغ جادوی سالک گنج درون است، با کمک شانس و اقبال راه را برای رسیدن به گنج هموار ساخته، موظفاند تمام موانع این راه پرنشیب و فراز را هموار سازند.
این نوع تعریف از حقیقت متعالی به عنوان پشت پرده عالم، تقلیل و مادی انگاری خدا در حد کیهان و بعد موظف کردن این کیهان و روح کیهانی به برآوردن نیازها، خواستها و شهوات آدمی واژگون کردن معانی متعالی و دگرگون کردن جایگاه خدا و بنده نیست؟
این سریال نسبتا موفق که قدرت تاثرگذاری و جذب خوبی هم داشته، متاسفانه در مقوله محتوا ایرادات بسیار جدی دارد و اگر این ایرادات در انتهای فیلم به شکل قابل قبولی جای خود را به مزایا و محسنات ندهند، هرچه این سریال بیشتر پیش برود آثار مخرب خود را بیشتر به نمایش خواهد گذاشت. امید است مسئولان این دلسوزی را به فال نیک گرفته، با همافزایی اهداف از آسیبهای احتمالی بعدی این سریال و سریالهای دیگری که از چنین آسیبهای محتوایی رنج جدی میبرند جلوگیری به عمل آید. از سویی این تجربه و تجربههای مشابه که در سریالهای قبلی مانند سرآشپز در تبلیغ فنگشویی و… باعث اتخاذ تدبیری مناسب و عملیاتی از سوی مسئولان سیما و شبکههای مختلف رسانه ملی گردد تا دیگر شاهد چنین آسیبهای جدی در حوزه رسانه از سوی شبکههای داخلی نباشیم.
واقعا تاسف انگیز است رهبری نظام دم از مبارزه و رویارویی با این عرفانوارهها بزنند و علم مبارزه را بر دوش بکشند، در حالیکه رسانه ملی خود آتش این شعله را برمیافروزد و هر از چند گاهی شاهدیم هیزمی به این آتش میافزاید تا شعله این فتنه خزنده در کشور خاموش نگردد. مگر نه اینست که رسانه باید در صف اول مبارزه با شبهات و جریانهای خزنده و به ظاهر خاموش فرهنگی – اجتماعی باشد؟ آیا وظیفه خود را فراموش کردهایم یا خویشتن را به خواب زدهایم؟
پیشنهاد به مسئولان شبکههای داخلی در تولید فیلمها و سریالها این است که نظارت محتوایی را جدیتر گرفته و نقش روحانیت و جایگاه دین را در نظارت بر محتوای آثار تولیدی هرشبکه بیشتر، جدیتر و عمیقتر نمایند. آنچه امروز بیش از همیشه جای خالی آن در محصولات رسانه داخلی رخ مینماید، نبود ناظران و مشاوران مذهبی که در کنار دین شناس بودن کارشناس رسانه نیز باشند و نقش جدیتری را در نظارت بر محتوا ایفا کنند. این گام به یقین در سلامت بخشی و غنای محتوایی آثار تولیدی رسانه ملی تاثیر شگرفی خواهد داشت.
منابع:
کیمیاگر / پائولو کوئلیو / مترجم: آرش حجازی / تهران / کاروان / ۱۳۸۲.
اعترافات یک سالک / خوان آریاس / مترجم: دل آرا قهرمان / انتشارات بهجت / ۱۳۷۹، چاپ پنجم، ۱۳۸۶.
جام جم آنلاین: (http://jamejamonline.ir) صفحات ویژه مصاحبه با عوامل ساخت و بازیگران
ویکیپدیای فارسی: (http://fa.wikipedia.org) صفحات ویژه کارگردان و برخی بازیگران