امروز تصور می کنیم که در رابطه روشنفکر و فقیه مشکل وجود دارد. اما آیا روزی میتوان با این راهحلها و راهکارهای دیگر، دوگانگی روشنفکر و فقیه را از تهدید و آسیب به فرصت و نعمت تبدیل کرد؟ آیا میتوانیم به مرحلهای برسیم که از این دوگانگی ترس نداشته باشیم، بلکه در این وجود تنوع و همچنین وجود فقیهِ روشنفکر و روشنفکرِ فقیه، خوشبختی را بچشیم؟
ردنا (ادیان نیوز)- هنگامی از چالش بنیادین میان روشنفکر و فقیه از منظر سید محمدباقر صدر صحبت میکنیم، باید توجه داشت که ایشان راهحلی علمی و مکتوب، نه از بعد فقهی و نه عقلانی، برای ما ارائه نداند؛ بنابراین بایستی با تحلیل مواضع ایشان، خود به نتیجهای قابل قبول برسیم.
تعریف روشنفکر و ویژگیهای آن
تعاریف مختلفی از روشنفکر و فقیه وجود دارد. میگویند «فقیه» عالم دینی است که متن شرعی و ابعاد آن را در کتاب و سنت میخواند. اما تعریف مفهوم «روشنفکر» همچنان مبهم است و هر نظریهای بنا بر دیدگاه خود، تعریفی خاص ارائه میدهد.
حال فارغ از تحصیلات دینی، سه عنصر اساسی را که نمایانگر هویت و مفهوم «روشنفکر» است، در نظر میگیرم.
عنصر اول: آگاهی تجربی میدانی
این همان چیزی است که تحصیلکرده را از روشنفکر متمایز میکند، زیرا هر فرد تحصیلکردهای روشنفکر نیست. روشنفکر و تحصیلکرده برابر نیستند و چه بسا روشنفکری که مدرک دانشگاهی نداشته باشد و چه تحصیلکردهای که شناختی از فرهنگ ندارد. زیرا فرهنگ انباشت اطلاعات درسی نیست بلکه فراتر از آن و ناشی از مواجهه انسان با واقعیت است. برخی در علم خود متبحر هستند اما از مواجهه با واقعیتها و مطالعه همه جانبهی آنها ناتوانند.
به عبارت سادهتر از منظر «فقه نظریه» و «فقه جزئینگر»، بسیاری از فقها در فقه جزئی یا فقه مسائل سرآمد هستند اما نمیتواند نظریهی فقه اقتصاد در اسلام را ارائه دهد. آنان مجتهد مسائل هستند، نه مجتهد نظریه.
آگاهی ذهنی، افق وسیعی است که میتوان از طریق آن مطالعه و دوراندیشی کرد؛ بنابراین مهمترین عنصر فرد روشنفکر به ویژه ناظر بر دو قرن اخیر، عنصر آگاهی ذهنی در مسائل معاصر، واقعیت و انسانیت است. یعنی کسی که بتواند اندیشه را در خدمت اسلام و پیشبرد امت اسلامی به کار گیرد.
عنصر دوم: آزادی
این مهمترین شعاری است که جریانات روشنفکری در جهان عرب و جهان اسلام مطرح کردهاند و میگویند همه روشنفکران باید آزادی داشته باشند. پس روشنفکر تابع قدرت به معنای عام آن نیست. حتی برخی پا را فراتر گذاشتند و گفتند که روشنفکران باید مخالف قدرت باشد. البته این درست نیست زیرا آزادی نقطه شروع ذهن است و اگر ذهن در حصار ترس هم باشد، در یک دایره بسته بدون آیندهنگری باقی میماند. مانند دایره بستهی حاشیه نگاری، بیانِ حاشیهنگاری، شرحِ بیانِ حاشیهنگاری، تلخیصِ شرح، بیانِ تلخیصِ شرح، شرحِ بیان.
«آزادی از همه قیود» یعنی رهایی از همه محدودیتهای عالمِ شناخت مگر آنان که روشنفکر به آن یقین دارد. روشنفکر باید حتی از تُراث نیز آزاد باشد و این به معنای عصیان و سرکشی نیست. بلکه روشنفکری که در چهارچوب تُراث زندگی میکند، دائما هراسان خروج از چهارچوب و ناتوان از تفکر فراتر از آن است. پس این آزادی مبتنی بر دادههای علمی است نه چیز دیگر.
عنصر سوم: نقد
نقد نتیجه طبیعی آزادی است و روشنفکر همیشه منتقد است. حتی در برخی از مکاتب ادبی میگفتند: تا زمانی که منتقد نشوید، حق ندارید روشنفکر شوید. نقد دلیل موجهی بر آزادی و عدم هراس و سرگردانی است. انتقاد برخلاف تصور برخی روشنفکران به معنای نقد صرف برای اثبات هویت فرهنگی و روشنفکری نیست.
نقد تا هنگامی که در فرآیند ابداع قرار نگیرد، مقدس نیست. البته پیش از ابداع، باید واقعیت خود و ملت را نقد کرد. اگر واقعیت پیرامونی از لحاظ علم، تلاش، فعالیت، نظامات اجتماعی و اقتصادی کامل است، پس نیازی به ابداع نیست. بنابراین برای برداشتن اولین قدم به سمت خلاقیت و ابداع باید دید انتقادی داشته باشید. ابتدا باید به شکافهای موجود در واقعیت توجه کرد و سپس شروع به پرکردن این شکافها کرد.
بنابراین عناصر اصلی مشترک میان تعاریف مختلف روشنفکر عبارتند از: آگاهی، آزادی و نقد.
زمینه های تاریخی مسئله رابطه فقیه و روشنفکر
با توجه به آنچه گذشت، بین دو مفهوم فقیه و روشنفکر دائما اختلاف نیست بلکه ممکن است روشنفکری فقیه یا فقیهی روشنفکر باشد. اگر فقیه در اندیشه آزاد است و با مشاهده کاستیهای واقعیت، نقد میکند و به پیرامون آگاهی دارد، پس او یک فقیه روشنفکر است. فرهنگ با فقه آن طور که ادبیات عربی و اسلامی معاصر ما میگوید، اختلاف ندارد بلکه می توان آن را به گونهای جمع کرد.
مشکل اصلی این است که رابطه روشنفکر و فقیه مدتها نامناسب بوده است و ریشه آن به چالش رابطهی فقیه و فیلسوف در قرن اول هجری برمیگردد. بحرانی که مسلمانان بین فقها و فلاسفه، بین معتزله و اهل حدیث و یا بین گرایشات عقلی و نقلی میشناسند، نوعی اختلاف میان روشنفکر و فقیه است. «ابن رشد» سعی در حل این مساله داشت و «ملاصدرا» نیز با تلفیق حقیقت، طریقت و شریعت در صدد دستیابی به این هدف بود.
پس ریشه بحران رابطه روشنفکر و فقیه را میتوان به قرون گذشته مرتبط دانست اما چهره جدید آن به چند دهه پیش میرسد. جایی که تفکرات فلسفی و انسانگرایانه جدا از دین شکل گرفت و علوم انسانی به شیوهای جدید و غیرمبتنی بر مبانی دینی ساخته شد. بنابراین روشنفکری ظهور کرد که به مسائل انسانی بدون مراجعه به کتاب یا سنت میپرداخت.
تحولات صحنه روابط بحران در مرحله آخر
ناظر بر پدیده اخیر، روشنفکران به دو صورت «برون دینی» و «درون دینی» درآمدند.
روشنفکران برون دینی در جهان اسلام در قرن بیست، در درجه اول مارکسیست و سوسیالیست بودند. آنها از ابتدا جدا از متون دینی به تفکر، نقد، تحلیل و بررسی واقعیت خود میپرداختند. آنها سعی نمیکردند که با مراجعه به متون دینی، تفسیر جدیدی ارائه کنند بلکه میگفتند «ما از چارچوب این متون دینی کهن شما خارج میشویم و به شیوه خودمان آگاهانه، آزادانه و منتقدانه میاندیشیم و نوآوری میکنیم.» و از ابتدا بین آنها و دین بیگانگی وجود داشت.
این مساله در دهه پنجاه تا اواسط دهه هشتاد میلادی با غلبهی مکاتب پوزیتیویستی، مارکسیستی و سوسیالیستی بر فضای جنبش روشنفکری در جهان اسلام و طبعا روشنفکران برون دینی، آشکار بود. شهید صدر با روشفکرانی از این نوع مواجه بود.
اما پس از فروپاشی شوروی، اوضاع بسیار پیچیده شد. مارکسیسم، سوسیالیسم و پوزیتیویسم به نفع جریان اسلامی شکست خورد و اپوزیسیون چپ در جهان عرب و جهان اسلام جایگزین این جریانات شد. پس قوانین بازی متفاوت شد. آنها به جای مواجهه مستقیم با مفاهیم دینی از بیرون، وارد متون دینی شدند و شروع به تفسیر مجدد آن کردند تا آنها را به همان اهداف برساند. گرچه این رویکرد بی سابقه نبود اما پس از فروپاشی اردوگاه شرق، رشد شگفت انگیزی داشت.
میگفتند ما متدین و معتقد به قرآن هستیم و نمیخواهیم به کتاب، سنت و تفکر دینی تعرض کنیم. ما در نظام دینی ادغام میشویم و میگوییم که تفسیر دیگری از قرآن داریم که «اسلام سوسیالیستی» تولید میکند و «ابوذر غفاری» رهبر آن میشود.
این یک واقعیت است. تفسیر جدید آنان، نه متون دینی را باطل میکند و نه اعتبار سخن آنان را ثابت. بسیاری با مفاهیم دینی بیگانه بودند اما پس از فروپاشی شوروی، به درک و تحلیل متون دینی پرداختند. اگر پیشتر تقابل از بیرون بود، حال به درون تبدیل شده است. به جای آن که گفته شود قرآن باطل است، میگویند که قرآن پدیدهای تاریخی است که با رنسانس در اروپا به پایان رسید.
بنابراین فضای رویارویی آقای صدر، فضای روشنفکران برون دینی بود و با اوضاع امروز ما کاملا متفاوت است. گرچه برخی از ما هنوز از تغییر قوانین بازی آگاه نیستیم. مبارزه با دشمنی خارج از سرزمین متفاوت است با مبارزه با دشمن در میان صفوف مسلح خودی.
به عنوان نمونه رسول اکرم (ص) بین کافران و منافقان تمایز قائل میشد و با وجود شدت گفتار قرآن با منافقین، ابزار رویارویی و سبک آن و ماهیت حوادث تأثیر بسزایی در کیفیت سیره پیامبر(ص) داشت. عملکرد منافقین موجب شد سیاست ایشان با آنها با سیاست کفر و الحاد متفاوت باشد.
شاید این سادهسازی و تشبیه به ما در درک ضرورت تمایز بین روشنفکر برون دینی و روشنفکر درون دینی در چگونگی برخورد در صورت اشتراک عقاید، اهداف، نتایج و همچنین تفاوت آنها کمک کند.
چرا تقابل روشنفکر و فقیه؟!
چرا مشکل به وجود آمد، هم با روشنفکر برون دینی و هم روشنفکر درون دینی؟ دلایل زیادی وجود دارد، اما من آنها را به سه مورد محدود می کنم:
مسئله روش شناختی
میگویند فقیه با متن ثابت غیرمولّد سروکار دارد. همچنان که شهید صدر در کتاب «اقتصادنا» از کشف نظام اقتصادی و نه نوآوری آن صحبت میکند. فقیه به کشف نصوص میپردازد و ادله آن را برای احراز حقیقت کافی میداند. به عنوان مثال اگر بخواهیم بدانیم که آیا گرفتن سود بانکی برای شخص جایز است یا خیر؟ به متن مراجعه میکنیم، در کلیات و محدودیتها، مفاد و مخالفتها تأمل میکنیم و اگر همه عناصر ثابت شود، نتیجه میگیریم که «مثلاً کتاب و سنت سود بانکی را تحریم کرده است» پس فقیه میگوید «سود بانکی حرام است». فقیه چطور به صحت نتیجه پی برد که سود بانکی حاوی مفاسد شدیدی است که به حد منع شرعی می رسد؟ بدیهی است: این متن است که این نتیجه را برای او روشن ساخت.
بسیاری از روشنفکران در جهان اسلام که هر یک به مکتبی وابسته است، میگویند که باید از این روش برای اثبات صحت مفاهیم و مسائل اجتناب کرد. زیرا شما از متن مقدس به نتیجهی مقدس میرسید اما ما می خواهیم امر مقدس را امتحان کنیم. امتحان یعنی آن را در واقعیت طی مدت زمانی اجرا میکنیم تا ببینیم اقتصاد درست میشود و پیشرفت حاصل میگردد یا خیر. اگر پیشرفت صورت پذیرفت یعنی نتیجه درست است اما اگر اقتصاد رو به وخامت گذاشت، نتیجه میگیریم که عبارت «سود بانکی حرام است»، حداقل در این برهه، حق نیست.
مسئله روش در اینجاست. حقیقت در واقعیت، ناشی از تجربه نتایج روی زمین و نه مقدمات ذهنی است و در صورت ناکارآمدی نظریه، ضمن ابطال به سراغ نظریهی دیگری میرویم. و این تفاوت اساسی میان روشنفکر و فقیه است. در حالی که روشنفکر نتایج واقعی اجتهاد متون را بررسی میکند، فقیه معتقد است که حق ندارید بگویید که حرمت سود بانکی باطل است و شاید شرایط اجرا مناسب نبوده است.
در اینجا دو مرجع آزمون عملی و نظری وجود دارد. مرجع نظری حقیقت را در چیدمان مقدمات مانند ریاضیات میداند اما مرجع عملی حقیقت را در آزمایش واقعیت میداند و ارتباطی با نظریه ندارد. این اختلاف روشی اساسی شبیه به تفکر پوزیتیویستی است؛ یعنی مسائل فلسفی تا هنگامی که با تجربه قابل آزمون نباشند، بیمعناست. آیا میتوان بین این دو نگاه جمع کرد یا خیر؟
مسئله ارجاع به گذشته
در این زمینه، مرجع فقها، در متونی است که در گذشته صادر شده است از جمله قرآن کریم و سنت نبوی و آنها را مرجعی برای عصر حاضر میدانند.
بسیاری از جریانات روشنفکری با این تفکر مشکل دارند و باعث چالش میان آنها و فقها شده است. معتقدند ارجاع به گذشته، شبیه سازی تاریخ و طبعا شکست خورده است. پس چگونه میتوانید تئوریها و تجربیاتی که در دورانهای کشاورزی و قبیلهای بوده است، در عصر فراصنعتی با نظامات نوین اجتماعی و اقتصادی اعمال کنید؟
اما از طرفی فقیه میگوید که ما تابع نصوص هستیم و خداوند داناتر به اوضاع و احوال ماست در حالی که شما روشنفکران با عقل قاصر و ناقص خود میخواهید جایگزینی غیرمطمئن را به عنوان مرجع بپذیرید. پس چگونه مرجعیت خدا و پیامبر(ص) را رها کنیم تا به مرجعی برسیم که ضمانت ندارد و حتی نزد صاحبانش قطعی نیست؟!
این امر در دوران پست مدرن غلبه ملموس پیدا کرد. برخلاف ارسطو و دکارت که عقل را سلطانی مقدس میپنداشتند، اکنون بزرگان علوم انسانی و طبیعی عقب نشینی کردهاند. پس چگونه باید به مرجعیت ذهنی تکیه کنیم و مرجعیت الهی و مقدس پیشین را رها کنیم؟ البته در حال حاضر ما در پی ارائه راهکار و ترجیح میان دیدگاهها نیستیم.
مسئله قدرت
مسئله دومی که احتمالا از مشکل پیشین مهمتر باشد، مسئله «قدرت» به معنای وسیع خود اعم از اجتماعی، فرهنگی و دینی و نه صرفا اقتدار سیاسی است. منظور از قدرت، معنای منفی خود یعنی خودکامگی و استبداد نیست بلکه یک حق غریزی و فطری است.
مشکل میان فقیه و روشنفکر در این مبحث، مساله تسلط است. به عنوان مثال برخی از موضوع «تقلید» به شدت انتقاد کردند و قائل به تغییر نگاه بودند و گفتند که درست نیست جهان اسلام و میلیونها نفر کورکورانه از مراجع تقلید پیروی کنند. طرف مقابل نیز تقلید را به اصل و سرنوشت دین پیوند داده است؛ یک جنگ قدرت!
روشنفکر خواستار تغییر در مساله تقلید است و گویی در ضمیرناخودآگاه خود میگوید که باید تحولی رخ دهد تا در جامعه اسلامی نفوذ داشته باشیم وگرنه همواره مطیع این مرجع خواهیم بود.
روشنفکران ضمن دفاع از حق خود میگویند که قشر بزرگی از جامعه با گرایشات متنوع فکری، فرهنگی و اجتماعی خاص هستند. بنابراین باید قدرت را بین خود و طرف مقابل (فقها) تقسیم کنند و هنگامی که قادر به تغییر با زور نیستند، سعی در تغییر مسیر مفاهیم میکنند. از طرفی فقیه نیز معتقد است که حق اوست و بایستی در قدرت نقش داشته باشد. پس تعارض منافع – نه معنای منفی کلمه – بوجود میآید.
موضوع قدرت بسیار مهم، چالش برانگیز و یکی از جنبههای اصلی تقابل فقیه و روشنفکر است زیرا همه مسائل که صرفا فکری نیستند و در واقعیت به تصویر کشیده میشوند.
مسئله شناخت
سومین مسئله، شناخت است. طرفین تصور میکنند که دیگری «هیچ» است. فقیه میگوید روشنفکران سهمی از علم ندارند، سطحینگر هستند و حرفهایشان ادبیات، ژورنالیسم و شعر است. دانشگاهیان نیز میگویند که شیوخ سهمی از علم ندارند، حافظان کتاب و سنت و داستانهای تاریخی هستند. بنابراین طرفین احساس اعتماد به نفس و رضایت میکنند.
جدی ترین مشکلی که به برهم زدن آرامش مدنی و تعادل زندگی اجتماعی می انجامد، عدم شناخت است. زیرا انسان میل به رسمیت بخشیدن از طرف دیگران دارد و اگر کسی او را به هیچ بینگارد، طبیعی است که از خود دفاع کند.
پس تقابل فقیه و روشنفکر از روش و طرز فکر شروع میشود و هر یک بنا به درک جامعهی خود، قدرت میخواهد و در نهایت به مشکل شناخت میرسد یعنی باید مرا تصدیق کنید و انکار وجود من به معنای مبارزه با شماست. این سه مسئله بیانگر معضل موجود است. حال باید دید که آقای صدر در این زمینه چه تلاشهایی انجام دادهاند. آیا رفتار ایشان به عنوان یک فقیه روشنفکر عاملی برای ایجاد تقریب بین این دو گروه عمده بوده است یا خیر؟
پایان تقابل میان روشنفکر و فقیه
اگر به راهکارهایی برسیم که با تحلیل متون و تجربیات شهید صدر به آن نگاه کنیم، این سؤال را از خود میپرسیم: آیا آقای صدر به دنبال حل این سه معضل (روش، قدرت و شناخت) بوده است؟ آیا خود آنها را به عنوان راهحلی برای مشکل رابطه روشنفکر و فقیه بیان میکند یا خیر؟ به نظر من، پاسخ مثبت خواهد بود؛ از طریق موارد زیر که در تجربه او می بینیم.
روشنفکرِ فقیه و فقیهِ روشنفکر
شاید این اولین قدم در راهکار باشد. وقتی فقیه روشنفکر شد و روشنفکر فقیه، این دو از نظر فکری به هم نزدیک میشوند، یعنی نوعی تقریب و همگرایی فکری بین طرفین اتفاق میافتد. در حالی که اگر فقیه و روشنفکر از فکر و روش یکدیگر بیگانه باشند، مشکلات تشدید میشود.
وقتی میگوییم فقیه را روشنفکر کنید یعنی به عنوان یک فقیه سعی میکنم با طرز فکر روشنفکر ارتباط برقرار کنم و با او همزاد پنداری کنم. وقتی به روشفکر میگوییم که فقه و علوم حوزوی بیاموزید، کوه یخ بین دو گروه را شکستیم البته مشروط بر اینکه هر دو در حالت طبیعی و عادی باشند و تقابلی نداشته باشند.
شهید محمد باقر صدر کتاب «المعالم الجدیده للأصول» را به منظور آشنایی دانشگاهیان با علم فقه – از اصیلترین علوم اسلامی- با هدف همگرایی حوزه و دانشگاه مینویسد. چرا میخواهد روشنفکر و دانشگاهی را با «حقیقیت»، «مجاز»، «علم اجمالی» و «استصحاب» آشنا کند؟ چه فایدهای دارد؟
ضرورتی ندارد، اما وقتی سید شهید صدر میخواهد او با فقه آشنا شود، هدفش این است که او را به فضای فکری موجود در حوزه نزدیک کند، انگار میخواهد او را فقیه کند. همچنین از آقای صدر نقل شده است که من میتوانم هزینه هر دانشگاهی را که میخواهد به حوزه بیاید، بدهم. شاید از این طریق میخواست در حوزه علمیه طبقه متوسط یعنی حوزوی دانشگاهی و دانشگاهی حوزوی را در راستای پروژه «المعالم الجدیده للأصول» تشکیل دهد.
از منظر شهید صدر، اگر یک فقیهِ روشنفکر و یک روشنفکرِ فقیه تربیت کنیم، میتوان شکافی را که بین این دو گروه وجود دارد، پر کرد.
رهایی علم و فرهنگ از پوزیتیویسم
یکی از پیچیدهترین مشکلات فرهنگ معاصر در رابطه با دین و فلسفه این است که فرهنگ توسط جریان و مکتب پوزیتیویستی به گروگان گرفته شده است. تا آنجا که مفاهیم «فرهنگ دینی» و «روشنفکر متدین» متناقضنما تصور میشود. چگونه میتوان بین فرهنگ و گرایش علمی تجربی آن، با دین با گرایش فلسفی متافیزیکیاش مواجههای برقرار کرد؟ شاید مهمترین تلاش حوزههای علمیه در این راستا، ارائه مدلی برای یک فرهنگ معاصر تمام معنا فارغ از مکتب الحادی پوزیتیویستی باشد.
جا دارد به آنچه مرحوم عالم شیخ محمدمهدی شمس الدین در مورد محفوظات موجود در مورد همه علوم بشری امروزی مطرح کرده است استناد شود زیرا او دیدگاهی مبتنی بر پایههای فلسفی بشری غربی و رویکرد ماتریالیسم تجربی داشت. ما به این خاستگاههای فلسفی غربی اعتقادی نداریم، زیرا دیدگاه فلسفی خاصی در مورد معرفت، هستی، جهان، انسان، آغاز و پایان داریم. پس آیا می توان علوم انسانی را بر اساس مبانی فلسفی دینی قرار داد؟ این مبحث طولانی مربوط به مسائل اسلامی سازی علوم انسانی است.
در اینجا، اگر بتوانیم بگوییم که مبنای علمی که به علوم طبیعی و انسانی توجه و ارزش منطقی می بخشد، همان مبنای علمی است که حقایق دینی از آن استنباط می شود، به طور روشمند به همگرایی بین فقیه و روشنفکر نزدیک می شویم. زیرا از طرفی ما معرفت دینی را بر پایههای علمی معاصر بنا نهادیم و از طرفی فرهنگ را از پوزیتیویسم رها کردیم.
به نظر من این پروژه «الأسس المنطقیّه للاستقراء» است که توسط آقای صدر انجام شده است. این محقق در مبانی معرفتی کتاب به این نتیجه رسیده است که روش علمی و عقلی که برای تولید علوم طبیعی و انسانی در نظر گرفته شده است، همان روشی است که علم دینی را می توان با درصد کمی تفاوت تولید کرد. هنگامی که شهید صدر این پروژه را انجام داد، شکاف بزرگی را بین شیوه تفکر فرهنگی و علمی معاصر و طرز تفکر دینی ایجاد کرد زیرا روشها را بهم نزدیک کرد.
یکی شدن روش در برهه تاریخی معاصر با روش ارائه شده توسط آقای صدر به رهایی فرهنگ از پوزیتیویسم کمک میکند و آن را به خداوند متعال و اثبات وجود او میرساند.
رهایی دین از فقه
رهایی دیگری هم هست که امیدوارم سوء تفاهم نشود و آن رهایی دین و علوم دینی از فقه است. گفته میشود که در دستگاه مذهبی شیعه – به ویژه در دهه شصت و هفتاد قرن بیستم – فقط به فقه اهمیت داده میشود، نسبت به علوم قرآن، تفسیر، علوم جدید، فلسفه، اخلاق، عرفان. یک دوازدهم قرآن، آیات احکام است اما حوزه علمیه نود و نه درصد به فقه اسلامی میپردازد. این مساله شبیه به اهمیت یافتن علم حدیث در اهل سنت است.
اکنون نمی خواهیم وارد تبیین تاریخی این وضعیت شویم و اینکه چرا علوم فلسفی و اخلاقی و… در درس حوزوی غایب بودند؟ بلکه میخواهیم با تأکید بر نقش بزرگی که جمعی از علمای بزرگ مانند علامه طباطبایی، امام خمینی و دیگران داشتند، این موضوع را از زاویه ذهن حوزوی در جهت احیای ذهنی، فلسفی، عرفانی، اخلاقی، تاریخی، قرآنی و… رصد کنیم.
این نکته بسیار مهمی است. تقویت مباحث اعتقادی در حوزه، فراتر از روش آموزشی است و بر توان تفکر ما تاثیر بسزایی دارد. این مساله با افزودن مبحث درسی مانند علوم قرآن نیز حل نمیشود زیرا فضای تفکری بیشتر فقه است و سازوکارهای تفکر اخلاقی، عرفانی، فلسفی، ذهنی و تاریخی تقریبا وجود ندارد.
دلایل متعددی برای افزایش سیطره فقه در دوره اخیر وجود دارد؛ از جمله تلاش مسلمانان در اجرای شریعت. بنابراین فقه به عنوان علم شریعت، حضوری استثنایی در زندگی ما دارد. پس طرز فکر و معیار دینداری ما هم فقه شد. اگر بتوانیم سایر علوم اسلامی را از صرف تدریس در حوزههای علمیه به ارائه میدانی آن برسانیم، به پیوند بزرگی میان دین و علم دست یافتهایم.
ما در اینجا از «حضور بیش از حد» فقه در ذهن اسلامی صحبت میکنیم و در اینکه علم فقه، علم احکام الهی است، شکی نداریم. بلکه مساله این است که زیبایی تابلوی اسلام به کثرت رنگهایش اعم از ایمان، شرع، اخلاق و سلوک معنوی است. فقه همه جنبههای زندگی را تنظیم نمیکند و اخلاق هم مورد نیاز است. به عنوان مثال اگر زندگی مشترک فقط بر پایه فقه باشد، ممکن است روز دوم از بین برود. فقه نظام اجتماعی را سامان میدهد تا در آن اخلاق جاری شود بنابراین فقه محافظی برای تجلی ارزشها در جانها است، در حالی که اخلاق پاسداری برای تضمین اجرای فقه است.
یعنی اگر بتوانیم در حوزههای علمیه و در اذهان فقها و علما، عقل فلسفی، معنوی، عرفانی، اخلاقی و تاریخی را بیشتر کنیم، به حل این مشکل نزدیکتر میشویم. ارزش تلاش فلسفی و قرآنی که آقای صدر روی آن کار کرد، اینجا معلوم میشود. اگرچه ایشان بیشتر در تقابل با جریانات مارکسیستی کار کرد، اما در حقیقت خدمت بزرگی برای رهایی فضای حوزوی از محصور شدن در دایره فقه کرد و باب علوم قرآنی و علوم عقلی و فلسفی در مکاتب مختلف آن گشوده شود.
اصل مشارکت در مدیریت اجتماعی
پس از درک راهکارهای آقای صدر در مساله روش و شناخت، بایستی به سراغ راهکارهای ایشان برای مشکل قدرت و نقش اجتماعی برویم. به نظر ما آقای صدر با تئوری خود در نقش نظارتی مرجعیت دینی، سعی در مشارکت آنان در مدیریت اجتماعی و سیاسی داشت.
من معتقدم که آقای صدر در حال ایجاد یک همگرایی قدرتمدارانه بین دو رکن بزرگ علمی جامعه یعنی روشنفکر و فقیه است. زیرا به روشنفکر میگوید تو میتوانی در اداره کشور مشارکت کنی و به فقیه میگوید تو نقش نظارتی داری. ایشان از فقها در مسائل حقوقی، تعیین شاخص و تدوین چهارچوب قانونی و قانون اساسی از لحاظ انطباق آن با شرع اسلام توقع دارد. بدین ترتیب، میزان خوبی از مشارکت و همکاری در قدرت حاصل میشود.
معتقدم زمانی که آقای صدر حزب نهضت اسلامی را در عراق تشکیل داد یا در شکلگیری آن سهیم بود – که رهبری آن منحصرا حوزویها نبودند – او بینشی داشت که همه را در اداره امور کشور و نهضت اسلامی زیر چتر شرع مشارکت دهد و این نکتهی بسیار مهمی است که می تواند افق های زیادی را پیش روی ما بگشاید.
آخرین کلمه
علی ای حال امروز تصور می کنیم که در رابطه روشنفکر و فقیه مشکل وجود دارد. اما آیا روزی میتوان با این راهحلها و راهکارهای دیگر، دوگانگی روشنفکر و فقیه را از تهدید و آسیب به فرصت و نعمت تبدیل کرد؟ آیا میتوانیم به مرحلهای برسیم که از این دوگانگی ترس نداشته باشیم، بلکه در این وجود تنوع و همچنین وجود فقیهِ روشنفکر و روشنفکرِ فقیه، خوشبختی را بچشیم؟ چه بسا اگر سرچشمه های اضطراب را کشف و تنشها را خشک کنیم، روشنفکر را با فقاهت و فقیه را با فرهنگ آشنا کنیم، دوگانگی آنها به جای عذاب به نعمتی برای جهان اسلام تبدیل می شود.
ما به یک ذهنیت کثرتگرای همکاریجویانه نیاز داریم که بتواند همگان را در تعیین سرنوشت خود به گونهای مشارکت دهد که اراده تکوینی خود، تابع اراده تشریعی خداوند باشد.