نواب همتیان، دکتری علوم ارتباطات اجتماعی در یادداشتی با عنوان «بدون طی کردن جاده دنبال مقصد میگردیم!» دربارهی آرمانخواهی و مسیر رسیدن به آرمانها نوشت:
ردنا (ادیان نیوز)- دوست عزیزی دارم که چند سالی است برای کار به مالزی رفته و در آنجا گذران عمر میکند. گهگاهی به صورت صوتی یا تصویری با هم گپ میزنیم. چند روز پیش، میان خوشوبشهایمان به او گفتم حالا که چند سالی است آنجا زندگی میکنی و مردم آنجا را به خوبی شناختهای یک سوال دارم. مردم آنجا در مورد ایران چه فکری میکنند؟ صحبتهایش در مورد مردم ایران را کنار میگذارم. همان تعارفات معمول که حدس میزنم خودتان آنها را میدانید. ایرانیها مهرباناند، مهمان نوازاند و از این دست صحبتها. برویم سراغ اصل حرف! میگفت مردم اینجا کاری ندارند شما به چه آرمانی فکر میکنید یا چه اهداف بلندی در سر دارید، یا مثلا به دنبال ساخت تمدن اسلامی هستید. چون اصلا کنارتان نیستند که آن اهداف و آرمانهای بزرگ را بشنوند و ببینند. مردم اینجا خروجیهای کشور را میبینند. گفت در برخی حوزهها نگاه مثبتی به ایران دارند. مثلا مسائل سیاسی، امنیتی و یا مثلا مبارزه با رژیم صهیونیستی یا حتی قدرت فرهنگی و تمدنی ایران. اما در اقتصاد خیر، اصلا نگاهشان مثبت نیست. پرسیدم چرا؟ گفت چون خروجی را میبینند.
بعد از این گفتگو تا مدتی ذهنم درگیر بود. اینکه مردم مالزی یا دیگر کشورها درباره ما چه فکر میکنند مهم نبود. آنها ممکن است گرفتار فرضیات ساخت رسانهها هم شده باشند. اما ذهنم درگیر یک سوال شده بود که شاید شنیده باشید یا شاید تاکنون حداقل یک بار در ذهنتان مرور کرده باشید. که اگر معتقدیم اسلام بهترین برنامه برای زندگی دنیوی و اخروی بشر است، پس چرا ثمرهاش در اقتصاد کشور ملموس نیست؟ احتمالا این سوال ذهنی شما هم باشد. برای این سوال، به جوابهای مختلفی رسیدم. از تحریم و کارشکنیهای بینالمللی که اقتصاد کشور را معطل کرده تا مشکلات متعدد داخلی اعم از رانت، فساد مالی، مشکلات صادرات و واردات، کم رونقی تولید و… اما میان این جوابها، یک آسیب جدی ذهنم را درگیر کرد؛ آن هم فانتزیهای آرمانی بود که به جای آرمانخواهی درست و واقعبینانه نشسته است. این هم بخشی از مشکل ماست که از قضا در برخی دستگاههای کشوری و لشگری باعث قفل شدن کارها شده است. نگاهی به دور و برمان بیندازیم شاید نمونههایش را در برخی از دوستان و نزدیکان ببینیم. حتی شاید نگاه خودمان هم گرفتار چنین آسیبی باشد و از آن بی خبر باشیم. فانتزیهای آرمانی یا آرمانخواهی کاریکاتوری، بدون طی کردن مسیر دنبال نتیجه است. حکایت همان مویزی که نمیخواهد غوره باشد. حکایت همان فردی که برای نردبان فقط دو پله قائل است؛ پله اول و آخر! از همان ابتدا میخواهد پایش را روی پله آخر بگذارد. علاقه به آرمانهای بلند و قلههای بزرگ امر بسیار مهم و خوبی است. اما اگر واقعبینانه نباشد، این عینک فقط دوردستها را نشانمان میدهد و برای گذر از مسیرهای پر پیچ و خم امروز و اکنون برنامهای ارائه نمیدهد. آرمانخواهی کاریکاتوری قله را بزرگ میبیند و آن را پرطمطراق تعریف میکند و مدام از آن دم میزند و رجز میخواند، اما مسیری برای آن متصور نیست و نمیداند قوم خود را چگونه از درهها و دامنههای مختلف عبور دهد تا به قله برساند. این آسیب در چه کسانی است؟ ازقضا این آسیب گریبانگیر کسانی میشود که آرمانهای بلند دارند! دیگران چطور؟ خیر. کسی که آرمانی ندارد چطور درگیر چنین آسیبی شود؟ کسی که فلج است هیچ موقع در بازی فوتبال مچ پایش پیچ نمیخورد. چون اصلا امکان حضور در زمین فوتبال و امکان بازی ندارد. لذا این آسیب متوجه بیآرمانها نیست. متوجه آرمانخواهان و در کشور ما متوجه کسانی است که اتفاقا دلسوز آرمانهای جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامیاند. میدانیم که آرمانخواهی واقع بینانه چشم انداز درستی است که مسیر درستی هم پیشنهاد میدهد. قله را نشان میدهد، پلکان بالا رفتنش را هم نشان میدهد. اما آرمانخواهی غیرواقعبینانه به رویاپردازی منجر میشود و ما را از هدف دور خواهد کرد. آرمانخواهانی که مدام به فکر قلهاند از توقف در دامنه هراسان میشوند. این، اضطراب و نگرانی خوبی است، چون نشأت گرفته از تلاش برای رسیدن به قله است. اما کدام قلهای را بدون طی کردن دامنه می شود فتح کرد؟ کدام مقصدی را بدون طی کردن مسیر و کدام بردنی را بدون تلاش در حین مسابقه میشود تصور کرد؟ به کدام آرمانی بدون حل و فصل مشکلات اکنون می توان رسید؟ چون رسیدن به یک آرمان بلند جمعی منهای جمع معنایی ندارد و صرفا بافتههای ذهنی ما برای راضی کردن وجدان ماست.
لذا زمانی که فانتزیهای آرمانی به جای آرمانخواهی واقع بینانه بنشیند، دلسوزان این عرصه، ظهور حضرت حجت (عج) را منهای زمینه سازیاش و تمدن اسلامی را منهای تحقق گامهای قبلش طلب میکنند. و اتفاقا این فانتزیهای آرمانی که در ظاهر بسیار هم مقدس جلوه میکنند میشوند تخریب کنندهی جدی گفتمان ظهور و تمدن اسلامی. او که دل در گرو ظهور دارد مدام به فکر قله است. و این شوق اگر به انرژی مضاعفی برای ساختن مسیر منجر نگردد تیشه به ریشه گفتمان ظهور که آرمان بلند مستضعفین عالم است خواهد زد. چطور؟ او که دل درگرو ظهور دارد باید بداند که ظهور مقصد است و برای آن باید مسیری تعریف کرد. توقف در مسیر و ساختن آن شرط لازم برای حرکت جامعه به سمت ظهور است. ساختن اقتصاد، فرهنگ، سیاست، جامعه،امنیت و … از جمله مواردی است که مسیر را برای رسیدن به قله هموار میکنند. مسیر خراب و معیوب، جامعه را برای حرکت مجاب نمیکند. از طرفی به بیان صریح تاریخ، عموم جامعه میلی در ساختن مسیر ندارند تا زمانی که کسی یا کسانی جلودار شوند. و این سختی کار را مضاعف میکند. حال اگر برای کسانی که میلی به ساختن مسیر ندارند مسیری خراب و پر از مشکلات پیشنهاد گردد آیا آنها برای حرکت به سمت آرمان پیشنهادی شما حرکت خواهند کرد؟ اینجاست که مشتاقان آن آرمان مطلوب باید با ساختن موجودیتهای خراب امروز، مسیری شفاف و امیدبخش بسازند تا قدم به قدم جامعه را به سمت مطلوب حرکت دهند.
چندی است بحث شکل گیری تمدن اسلامی داغ شده است که گام پیش از ظهور هم هست. اما همین گزاره آرمانی هم بر اساس یک مسیر مشخص تعریف شده است. از انقلاب و تشکیل نظام اسلامی تا تشکیل دولت، کشور و سپس تمدن اسلامی. این یعنی برای رسیدن به آن آرمان بلند باید مسیر تعریف کرد. بر این اساس، رسیدن به وضع مطلوب بعدی در گرو شکلدهی درست وضع موجود فعلی است. اقتصاد بخشی از وضع موجودی است که باید حل کنیم. جزئی از دولت اسلامی که گام قبل از کشور اسلامی است. اقتصاد، این روزها عیار پیشروی جمهوری اسلامی شده. راه حل آن وصله پینه کردن نظریات اقتصادی شرق و غرب به قوارهی اقتصادی کشور نیست. تولید دانش بومی و سپس طراحی سیستم مبتنی بر آن دانش، نجات بخش اقتصاد و پیش برندهی کشور به سمت آن قله آرمانی است. گفتیم چرا این دانش و سیستم مبتنی بر آن شکل نمیگیرد؟ به دو دلیل. یک، شوق زایدالوصف برخی برای رسیدن به قله که دیگر مسیر را نمیبینند و امید دارند بالاخره یک طوری میشود و از این گام هم رد می شویم دیگر! از جنس همان تفکراتی که ما تنبل مینشینیم، چون مملکت مملکت امام زمان است و خود حضرت پشتیبان ماست و طوری نمیشود! بله، مملکتی که برای تحقق انقلابش هزاران شهید می دهد مورد عنایت و توجه حضرت هست. اما آیا این توجیه مناسبی برای نساختن امروز ماست؟ دو، اقتصاد ما مثل فرهنگ ما و مثل دیگر نیازهای انسان بیش ازآنکه به تولید علم بومی نیاز داشته باشد به طراحی سیستم نیاز دارد. آدرس غلطی که برخی متفکرین مدام در بوق و کرنا میکنند که ما مشکل تولید علم و دانش داریم یا مدام میگیوند این کشور مدیر ندارد. منظور این نیست که تولید علم را باید متوقف کنیم. خیر. همچنین بدین معنا هم نیست که مدیر به اندازه کافی داریم. آن هم خیر. اما به اندازهای که سر را بزرگ کردهایم باید دست و پا را هم رشد دهیم. یک سر بزرگ و پر از انواع نظریات توصیهای و سفارشی ایجاد کردهایم که به ندرت از دل آن مدل اجرایی و سیستم بیرون میآید؟ وظیفه کیست؟ طراحان سیستم.
طراحان سیستم چه کسانیاند؟ طراحان سیستم کسانی هستند که دانش بومی را به نیاز جامعه وصل میکنند. عمده مشکل کشور ما هم همینجاست. عدم توانایی اتصال دانش بومی به نیازهای جامعه. طراحان سیستم نه تولیدکننده صددرصدی علماند و نه مدیراند برای مدیریت جامعه. اینها واجد توان و قوای مدل سازی و سیستم سازیاند. گاهی با آموزش و گاهی هم شهودی و خودانگیخته. به نیازهای جامعه نگاه می کنند، سپس برای پاسخ به آن نیاز جامعه سراغ آن علم و دانش موجود میروند. با نگاه به دانش بومی موجود در آن زمینه، سعی میکنند به آن نیاز پاسخ دهند. اما نه یک پاسخ شفاهی، سفارشی و توصیه ای. به عنوان مثال اگر امروز کشور ما در گیر و دار مشکلات اقتصادی به سر می برد، راه چاره نه در اختیار مدیران است و نه در اختیار عالمان دینی و دانشگاهی. اگرچه که هم عالمان دینی و دانشگاهی میتوانند تا حدودی راهکار ارائه کنند و هم مدیران جامعه با سروسامان دادن به برخی امور میتوانند پارهای از مشکلات را حل کنند. اما اینها دوای درد اصلی و زیربنایی جامعه نیست. طراح سیستم ابتدا سرمنشا نیاز جامعه که همان اقتصاد است را در دل دانش بومی پیدا میکند و سپس آن را به یک سیستم یا نظام اجرایی و مدل قابل استفاده برای جامعه تبدیل میکند. بگذارید یک مثال بزنم. همه می دانیم که ربا حرام است و این روزها اقتصاد کشور ما نیز با آن دست و پنجه نرم میکند. اما صرف گفتن اینکه ربا حرام است میتواند نظام اجرایی اقتصادی تولید کند؟ خیر. چرا؟ چون مدل اقتصادی کنونی در جامعه سازوکاری دارد که رباساز و ربازاست. هرچقدر هم که بزرگان دینی و دانشگاهی فریاد بزنند ربا نباشد این سیستم و مدل اقتصادی سازوکار یکپارچهای دارد که بدون ربا، تولید نقدینگی، تورم و بنگاه داری نمی تواند حیات داشته باشد. اینجاست که ما به چیزی نیاز پیدا میکنیم که جامعه با استفاده از آن زندگی مالی و اقتصادیشان تامین گردد و این تامین نیاز در تناقض با دین و محکمات آن قرار نگیرد. این بدان معنا نیست که مردم را گرفتار حصار و انواع محدودیت کنیم. خیر. همانطور که برای رانندگی یک ماشین حتما نیاز نیست دکترای مکانیک داشته باشید و یا بدانید جزییات داخلی موتور ماشین چگونه کار میکند و صرف تسلط بر پدالها و آشنایی با قوانین و مقررات راهنمایی کفایت میکند، نیازی نیست جامعه از جزییات یک سیستم یا نظام اقتصادی طراحی شده خبر داشته باشد. رمز حیات یک سیستم و خرده نظام، سهل الوصول و سهل الانجام بودن آن است. همینکه بتوانند به راحتی از آن، مانند اتومبیل استفاده کنند کفایت میکند. مردم ما امروز از بانک استقبال می کنند چون برایشان سهل الوصول ترین و سهل الاجراترین سازوکار اقتصادی و در دسترسترین برایشان است. پس تا زمانی که سیستمی بومی با تمام ویژگی هایی که گفته شد برای سر و سامان دادن به اوضاع اقتصادی طراحی نگردد آش همین است و کاسه هم همین!
این سیستم تا زمانی که توسط طراحان سیستم مسلط بر علم بومی و دانش بومی طراحی نشود وصله پینه کردن الگوهای اقتصادی غربی به نگاه های داخلی دردی را دوا نمیکند. اتومبیل خارجی با پلاک ایرانی نه ایرانی میشود و نه اسلامی. بانک، فراورده تفکر اقتصادی غربی است. با اضافه کردن پسوند و پیشوند نه ایرانی می شود و نه اسلامی. راهکار اصلی، طراحی سیستمی(برای تقریب به ذهن فرض کنید مشابه بانک فعلی) است تا بتوان هم نیاز جامعه را در حوزه مالی و اقتصادی برطرف کرد و هم اینکه این تامین نیاز در تعارض و تناقض با اصل دین و فرهنگ و محکمات (مثل ربا) قرار نگیرد. یعنی ربا تولید نشود، نقدینگی ایجاد نکند، بنگاه داری و دلالی شکل نگیرد. برای اینکه این آفات از سیستم اقتصادی ما جدا شود باید طرحی نو در انداخته شود. طرحی که هم نیاز جامعه را برطرف میکند و هم در تناقض با محکمات ایرانی اسلامی ما نیست. در حال حاضر بسیاری از نیازهای بشر ایرانی توسط سیستمهایی تامین میگردد که تامین آن نیاز انسان ایرانی را به تناقض با دین و فرهنگ ایرانی اسلامی میکشاند. علت آنست که آن نظام اجرایی طراحی شده یا آن سیستم، برای این موقعیت فرهنگی اجتماعی طراحی نشده و برای یک موقعیت فرهنگی اجتماعی متفاوتی است. اما چون ما سیستم یا سازوکاری به جامعه عرضه نکرده ایم، سازوکارهای دیگر آمدهاند و در زندگی انسان ایرانی جا خوش کردهاند. چون از یک اصل سیستمی غافلیم؛ نیازهای بشر بی جواب نمیمانند.
حال می فهمیم که آن قله دست یافتنی نیست مگر با پاسخگویی سیستمی (طراحی نظام اجرایی) به نیازهای جامعه مبتنی بر دانش و علم بومی ایرانی اسلامی. صرف رجزخواندن و تعریف و تمجید از آرمانهای آینده و گذشته دهان ما را شیرین نمیکند. جامعه برای زیست و زندگی به سیستم (خرده نظام) نیاز دارد. و نیازهایش هم بی پاسخ نمیماند. برای نیاز امروزش پاسخ نداشته باشیم پاسخش را دیگران طراحی و جاسازی میکنند. هرچقدر هم که در منابر و کتب دینی و آموزشی به رعایت انواع اصول اخلاقی و دینی (مثلا دوری از ربا یا فساد مالی) توصیه کنیم، خرده سیستمهای موجود که زندگی انسان ایرانی را قبضه کردهاند ما را به عکس آن دعوت میکنند. معماری یکی از این خرده سیستمها یا خرده نظام هاست. معماری امروز کشور ما تا چه حد در مسیر رسیدن به آن قله آرمانی است؟ آیا یک انسان ایرانی با زندگی در سبک فعلی معماری منازل مسکونی به تمدن نوین ایرانی اسلامی میرسد؟ خرده سیستم خانواده چطور؟ خرده سیستم ازدواج امروز ایرانیان چگونه است؟ خرده سیستم آموزش و پروش چطور؟ سیستم رسانه در جامعهی امروز ما چگونه تعریف شده است؟
لذا با داشتن یک سری فانتزیهای آرمانی، ما به تمدن نوین ایرانی اسلامی نمیرسیم. فانتزیهای آرمانی ما را از ساختن مسیر برای رسیدن به قله دور میکنند. گام های یک مسیر، ساختنی است، نه بافتنی!